دوگانگي شخصيّتي در حافظ (1)
نويسنده: دکتر محمد علي خالديان (عضو هيأت علمي دانشگاه آزاد)
چکيده
حافظم در مجلسي، دردي کشم در محفلي
واژه هاي کليدي: دوگانگي شخصيّتي، دوگانه انديشي، وجدان آگاه و ناآگاه، پاکدامن و سياهکار
موضوع گفتار
روش تحقيق
پرسش اساسي و فرضيّه تحقيق
مقدّمه
در قلمرو شعر فارسي مصاديق بارز اين تضاد، شاعراني هستند که در علوم الهيّات نيز متبحّر بوده اند، کساني چون مولوي، سعدي، عطار، خاقاني و حافظ. وقتي که آثار اين متفکّران را بررسي مي کنيم و بر کرسي استدلال مي نشانيم، درمي يابيم به همان اندازه که به دين و معرفت و خدا و سلوک و زهد و مسايل مربوط به عرفان و ديگر مسائل مربوط به الهيّات پرداخته اند، از مسائل مربوط به خلاف شؤونات شرعي و ديني نيز سخن گفته اند و به اصطلاح، به شطحيات و گريز از هنجار، روي آورده اند که آقاي دکتر «شفيعي کدکني» در اين باره مي گويد:
در اين لحظه، هيچ ترديدي ندارم که هر هنرمند بزرگي، در مرکز وجودي خود، يک تناقض ناگزير دارد. تناقضي که اگر روزي به ارتفاع يکي از دو نقيضين منجر شود، کار هنرمند نيز تمام است و ديگر از هنر چيزي جز مهارت هاي آن برايش باقي نخواهد ماند. کشف مرکز اين تناقض ها در هنرمندان گاه بسيار دشوار است و چنان که جاي ديگر بحث کرده ام، خاستگاه اين تناقص همان «اراده عطوف به آزادي» است که در کمون ذات انسان به وديعت نهاده شده است. خلاقيّت هنري، چيزي جز ظهورات گاه گاه اين تناقص نيست. خيّام، جلال الدّين مولوي، حافظ و حتّي فردوسي، گرفتار اين تناقض بوده اند. ناصرخسرو کوشيده است که اين تناقص را، آگاهانه، حل کند ولي ناخودآگاه از گوشه و کنار هنرش، اين تناقض خود را نشان مي دهد. محور اين تناقض وجودي هنرمندان، مي تواند از امور فردي و شخصي سرچشمه بگيرد و مي تواند در حوزه امو ر تاريخي و اجتماعي و ملّي خود را بنماياند و حتّي در وراي مسايل مطرح شده، در حوزه الهيّات هم اين تناقض خود را نشان مي دهد. اتّفاقاً بهترين نمونه هاي اين ظهورات به هنگامي است که تناقض در ميدان الهيّات، خود را جلوه گر مي کند. خيّام، حافظ و مولوي ميدان اصلي هنرشان در تجلّي تناقض هاي الهيّاتي ذهن ايشان است. به همين دليل، آن ها که در تفسير شعر حافظ کوشيده اند با رفع يکي از دو سوي تناقض، شعر او را تفسير کنند(الحادي محض يا مذهبي محض)، دورترين درک را از شعر او داشته اند. شايد يکي از عوامل اصلي عظمت هنرمندان همين نوع تناقضي باشد که در وجود ايشان خود را آشکار مي کند. اخوان ثالث از اين لحاظ هم، نمودار برجسته اي بود از يک هنرمند بزرگ که چندين تناقض را، تا آخر عمر در خود حمل مي کرد و خوشبختانه هيچ گاه نتوانست خود را از شرّ آن ها نجات بخشد...»(شفيعي،1373،42).
و يکي از ويژگيهاي منحصر به فرد حافظ دوگانگي يا دوگانه انديشي است و از اين جهت هيچ کس ديگر نتوانسه است بر اريکه اي که او نشسته بنشيند. حافظ داراي شخصيّت دوگانه است؛ هم قدسي و هم مردود، هم پاکدامن و هم سياهکار، هم روشن بين و هم گمراه. اين چه هنري است که توانسته اين دو ضد را با هم جمع کند؟ حافظ يکي بيش نيست ولي جلوه هاي کلامي او دو گرايش عمقي انسان را به نمود مي آورد، خود او نيز به اين دوگانگي واقف بود، که مي گويد:
«حافظم در مجلسي، دردي کشم در محفلي»، ابيات متعدّد در ديوان بر اين کيفيّت متعارض گواهي دارند؛ او از يک سو در رديف «اولياء الله» شناخته شده است که مي توان از نفس او کسب گشايش کرد (لسان الغيب) و صاحب کرامت، کسي که قدسيان در آسمان شعر او را از بر مي کنند ولي سوي ديگر هم هست که او را مستوجب طرد مي دانند.
ابيات ذيل همگي گوياي اين ادّعايند:
مي خور که شيخ و حافظ و مفتي و محتسب
چون نيک بنگري همه تزوير مي کنند
گر مسجد به خرابات شدم خرده مگير
مجلس وعظ دراز است و زمان، خواهد شد
بيا که رونق اين کارخانه کم نشود
به زهد همچو تويي يا به فسق همچو مني
مقام اصلي ما گوشه خرابات است
خداش خير دهاد آنکه اين عمارت کرد
چه جاي صحبت نامحرمست مجلسِ اُنس
سر پياله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به ميخانه مي رود حافظ
مگر زمستي زهد ريا به هو ش آمد
«سعي سايه،1376»
و از اين قبيل ابيات در ديوان او زياد است، ريشه و خاستگاه اين دوگانگي در چه مي باشد؟ در اين تحقيق، منشأ اين تناقض از جهات مختلف تاريخي و فلسفي و اخلاقي مورد تحقيق قرار گرفته است و اين مسوّده، اندکي از آن مي باشد و مباني اين مسأله رواني را از نظر متکلّمين و فلاسفه بررسي کرده ايم و از ديدگاه قرآن و متکلّمين بويژه از ديدگاه غزالي که در معرفت شناسي و روانشناسي يگانه مورد تحقيق قرار گرفته شده است.
دوگانگي شخصيّتي از ديدگاه قرآن کريم
در قرآن کريم، آنجا که وقتي داستان خلقت آدم را نقل مي کند، پس از سؤال فرشتگان که گمان مي کردند آدم شرّمحض است، خداوند نفرمود آنچه شما خيال مي کنيد به کلّي اشتباه است، بلکه گفت من چيزهايي را مي بينيم که شما نمي بينيد يعني آنچه شما مي بينيد، درست است و من هم مي بينم ولي چيزهايي را در ضمن مي بينم که شما آنها را نمي بينيد. قرآن مجيد چنان که محسوس و مشهود نيز اين چنين است، نظام خلقت را نظام خير مي داند يعني تصديق مي کند به اينکه در عالم، هم خير وجود دارد و هم شرّ و اين تجمّع قواي خشم و شهوت و عقل و روح به نزاع طبيعي و فطري منتهي مي شود و در آيا ت ذيل به اين دوگانگي اشاره شده است:
خلق الانسان هلوعا، انه کان ظلوما جهولا، کان الانسان اکثر شيي جدلا، ولقد کرمنا بني آدم، و اذا مسّه الخير منوعا و اذا مسّه الشرّ جزوعا و... همگي از دوگانگي هستاني او حکايت دارد،از يک طرف نيز براي انسان شأن رفيع و مکرمتي منيع قايل است و او را واجد قابليّت ها و صلاحيّت هاي متعالي مي داند و او را منفوخ به نفخه روحاني و قدسي مي خواند و درجاهاي ديگر حريص و عجول و جهول ناميده است. اين برخورد دو گانه ناظر به دوگانگي ماهوي و ولايت دورنگي بشري دارد و فلسفه اعطاي آزادي و اختيار و خلافت الهي و غيره همگي مبتني بر همين دوگانگي فطري است که ملاي روم در آخر دفترِ دومي مثنوي يادآور مي شود:
تو ز کرّمنا بني آدم شهي
هم به خشکي و هم به دريا پا نهي
«استعلامي،1372،501»
زيرا اگر چنين نبود، آزادي براي او بي معنا و يا بي ارزش مي بود. خداوند بر اساس همين اثنيّت تکويني به انسان او را بر ترميم کاستي ها از آسيب هاي ناشي از ناراستي ضلع طبيعت خود و همنوعانش توانا کرده است تا با شناخت و پرداخت آزادانه ضلع فطرت خويش، در نيل به مرتبت، خلافت الهي را که همانا کمال انساني او نيز در دست يافتن به آن است، احراز نمايد آيات ديگري نيز متضمّن بيان اين دوگانگي شخصيّتي انساني اند، از قبيل فالهمها فجورها و تقواها، انا هديناه السبيل اما شاکرا و اما کفورا، و هديناه النجدين (اي سبيل الخير و الشرا و الحق و الباطل)، در نتيجه از ديدگاه قرآن دوگانگي هستاني بشر ريشه در آفرينش و تکوين او دارد. اينکه چرا دوگانه آفريده شده است، مبتني بر حکمت بالغه باري تعالي است تا انسان مرز مشترک ميان فرشتگان و حيوانات باشد و محمل بار امانت گردد و در پايان مي توانيم چنين نتيجه گيري کنيم که حکمت الهي اقتضا مي کرد، موجودي بيافريند که يک پارچه نباشد، نه مانند فرشتگان يکسره نور و نه مانند حيوانات يکسره ظلمت، بلکه مخلوطي از نور و ظلمت باشد، پس قرآن به دوگانگي تکويني بشر قايل است.
ترکيب انسان از عقل و قلب از ديدگاه قرآن کريم
قلب به مفهوم کانون فطرت سليم:
يَومَ لا يَنفَعُ مالٌ وَ لا بَنُونَ اِلَّا مَن اَتَي اللهَ بِقَلبٍ سَليمِ(شعرا،89،88)
قلب به معني کانون عبرت اندوزي و مرکز استدلال و ايمان
«وَمَن يُؤمِن بِاللهِ يَهدِ قَلبَهُ» (تغابن،11)
قلب يا کانوني که دچار آلودگي مي گردد:
«کَذلِکَ نَسلُکُهُ في قُلُوبِ المجرمينَ»(حجر،12)
قلب به معني کانون عواطف گوناگون
«وَجَعَلنا في قُلوُبِ الَّذينَ اتَّبَعوُهُ رَأفَةً وَ رَحمَةً» (حديد،27)
کلمه عقل با همين قالب و ساختمان به هيچ وجه در قرآن به چشم نمي خورد، لکن قالب هايي از آن در ساختمان به صور مختلف در قرآن کريم جلب نظر مي کند که همه آنها نمايانگر وجود عنصر تفکّر و انديشه در انسان است و آيات زير نمونه اي از اين سخن مي باشد:
«يَسمَعُونَ کَلامَ اللهِ هُمَّ يُحَرِّفُونهُ مِن بَعدِ ما عَقَلُوهُ وَ هُم يَعلمون»(بقره،75)
سخن خدا را مي شنوند پس از آنکه درک کردند، تحريفش مي نمايند.
«اَتَأمُرُونَ النّاس بِالبرِّ وَ تَنسَونَ اَنفُسَکُم وَ اَنتُم تَتلُونَ الکِتابَ اَفَلا تَعقِلُونَ»(بقره،44)
آيا مردم را به نيکي توصيه و امر مي کنيد و خويشتن را فراموش مي نماييد يا اينکه شما کتاب خدا را مي خوانيد،آيا نمي انديشيد؟
«وَ قالوُا لَو کُنّا نَسمَعُ اَو نَعقِلُ ما کُنّا في اَصحابِ السَّعير»(ملک،10)
و گفتند اگر ما مي شنيديم (و گوش شنوا مي داشتيم )و يا فکر مي کرديم، در ميان ياران لهيب آتش دوزخ نمي بوديم.
بايد متذکر شد که مشتقّاتي از افعال ريشه عقل در 49مورد از قرآن کريم به کار رفته است.(حجّتي ،1371،98)
منبع:پايگاه نور- ش14
/ن