دوگانگي شخصيّتي در حافظ(3)

حافظ هم عصر پادشاهاني متفاوت و با گرايش هاي مختلفي بوده است.«شاه ابواسحاق اينجو» يکي از معروفترين حکمرانان فارس بود، متولّد سال 721هجري، پادشاه خوش قامت، خوب صورت، نيکخو، فروتن، شعر آشنا، داراي سخاوت و آزادمنشي و با اين همه، به غايت، شادکام و شادخوار که آرام ترين روزگار حيات حافظ مقارن با حکومت او بود و او
چهارشنبه، 14 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوگانگي شخصيّتي در حافظ(3)

دوگانگي شخصيّتي در حافظ(3)
دوگانگي شخصيّتي در حافظ(3)


 






 

نگاهي به اوضاع تاريخ عصر حافظ
 

حافظ هم عصر پادشاهاني متفاوت و با گرايش هاي مختلفي بوده است.«شاه ابواسحاق اينجو» يکي از معروفترين حکمرانان فارس بود، متولّد سال 721هجري، پادشاه خوش قامت، خوب صورت، نيکخو، فروتن، شعر آشنا، داراي سخاوت و آزادمنشي و با اين همه، به غايت، شادکام و شادخوار که آرام ترين روزگار حيات حافظ مقارن با حکومت او بود و او خود به خواجه ارادت مي ورزيد و او را مي نواخت.(انجوي،1346،72)
قرينه هايي در ديوان حافظ وجود دارد که اگر حافظ حتّي نديم شاه شيخ نبوده، دست کم با دربار او دوستي و پيوستگي داشته است. شيراز در روزگار او از نظر شاعران، بهشت روي زمين دانسته مي شد. آغاز عصر شاه شيخ، مقارن با روزگار جواني خواجه بود و او که خود با شاه شيخ همسال و همدل و از حضورش خوشدل بود، هرگز تصوّر زوال بي هنگام چنين دولت مستعجلي را به خويشتن راه نمي داد.
رقيب شاه شيخ يعني امير مبارزالدّين محمّد مظّفري از خاندان آل مظفّر 20سالي از شاه شيخ بزرگتر بود-تولدّش 700ه.ق، مکّار و محيل. وي که در ابتدا حکومت ميبد يزد را داشت و سپس سال ها بر يزد و کرمان، حکومت رانده بود همواره داعيه تصرّف شيراز را داشت. او پس از سال ها رقابت و جنگ با شاه شيخ، سرانجام فارس را ضميمه قلمرو خود کرد. امير مبارزالدّين چنان که حتّي مورّخان نزديک به دستگاه او نوشته اند، مردي بي ادب، عامي، بد دهان بود با عدم اعتدال و سبک مغزي بسيار و سخت در بند فسق و فجور و مي خوارگي و در کمال تلوّن مزاج. اين سخن معين الدّين يزدي مورّخ خاصّ او در بيان يکي از تحوّلات حال وي مشهور است: در دستگاه او گه، هاي و هوي مستان به تکبير خداپرستان مبدّل مي شد و گلبانگ مي خوارگان به دعاي دين داران تغيير مي يافت.(يزدي،106)
تظاهرات سخيف امير مبارزالدّين در دين داري، نمونه هاي بسيار عالي دارد. او پس از پنجاه سال تر دامني از سر تصنّع مي کوشيد تا جمعه ها پياده به مسجد رود و يا خود تکيه گاه و مسجد مي ساخت و امر و نهي شرعي مي کرد و شراب خواران را حد مي زد و حتّي در همين تظاهر، کتاب هاي فلسفي را به بهانه کتب ضاله مي سوزاند و همه اين حالات ظاهري و آلوده به خبث باطن، سبب شده بود تا او را «محتسب» لقب دهند. با توجّه به شرايط موجود و فضاي حاکم بر جامعه آن روزگار، شاعر و هنرمندي مانند حافظ بنا به رعايت مصالح، به دوگانگي شخصيّتي روي مي آورد، به گونه اي که هم رسالت خود را ادا کند و هم جان خود را حفظ نمايد.

حافظ
 

حافظ، شاعر آفريده شده بود و يک شاعر انساني، آنچه در وجود او گرد آمده بود از احساس لطيف و نيروي خيال و نگرش دقيق او به اشيا و به کار بردن انديشه در هر چيزي و ميل به تتّبع جزئيات و درک درست و ذوق سليم و صائب و ادراک جادوي موسيقي سبب شده بود که او را از ميان ديگر شاعران بر تخت تفوّق نشاند. بر اين موهبت هاي طبيعي بايد تحصيلات و آگاهي او را از معارف بشري افزود. روحيّه آزادي طلبي و آزاد انديشي که از اين رهگذر بدو ارزاني شده بود، سبب شد که شاعر ما در شيپور رهايي از قيود سنّتي بدمد و به صورت عامل فعّالي در سوق دادن شعر فارسي به فضاي گشاده و معاني جاودانه، درآيد. نخستين چيزي که در شعر حافظ در برابر انسان آشکار مي شود، وجدان اوست. آن وجداني که در جويي از لطف و محبت غوطه ور است و چون زلالي صافي در مجراي آرامش و توازن دور از هر گونه انحرافي و عاري از هر فرياد و فغان رعشه آور روان است، آن روح شاعر است که از صفا و لطافت آفريده شده و قلب اوست که هيچ غل و غشي نمي شناسد و عشق او در نفس عطرآگينش، عتابي است که سخن در آن ذوب مي شود، نامه اي است که فرستنده آن عشق است. رنجي که در بوته جسم گداخته شده و اشکي که به خون بدل گشته، همه طبيعت است که با روح شاعر راز مي گويد، از يک شکوفه تا خورشيدي که روي در غروب دارد، تا بادباني که در باد مي لرزد تا ظلمتي که ماه به آن لبخند مي زند، تا گنجشکي که در دست نغمه مي سرايد جز اينها هر چه روح شاعر با آن هم آغوش است و دريچه هاي مهر خود را بر روي او گشوده است. اگر بخواهيم شعر حافظ را نيک بفهميم بايد همراه او در دو موضع ايستاد: موضع عشق و موضع الم. امّا عشق در زندگي وجداني او نقش مهمّي بازي مي کند، گام به گام همراه حافظ مي آيد و معاني خود را يک به يک به او مي آموزد و عناصر خود را در نفس او و بيرون از نفس او حل مي کند. منشأ اين عشق، چشمي است که مي بيند و دلي است که از پي ديدار، عاشق مي شود. عشق او عشقي عفيفانه است و از هر انحرافي به دور.
امّا دردها و آلام که شيره جان حافظ را کشيده بود، علل و عوامل بسيار داشت، چون ظلم و سرکشي حکّام و سختگيري آنها بر آزادگان، زيستن در جايي که نه آزادگي اش بشناسند و نه شعرش را بفهمند و زيان هاي بزرگي به دوستان و ياران او رسيده بود و امراض و مصائب گوناگوني که بر خود چيره شده بود و آگاهي اش از درد و رنجي که نوع بشر تحمل مي کرد و عشقي که در درونش شعله مي کشيد و او را توان آزاد ساختنش نبود. همه و همه ي اينها، دست به دست هم داده بودند تا شعر او دردآلود و در عين حال پرتپش و لبريز از عاطفه، گردد حافظ شاعر تاريخ و اجتماع است. در کنار شعر و جداني او، اشعار تاريخي و اجتماعي هم مي بينيم، اين گونه اشعار نيز از زيبايي و شکوه مندي و حسن وصف و تحليل که در شعر وجداني او وجود دارد، برخوردار است. حافظ در برابر چهره هاي سرکش درنگ مي کند و به تحليل آنها مي پردازد و درد را مي جويد تا دارو مؤثر افتد و نتيجه مي گيرد که ظلم و سرکشي حکام چيزي جز نتيجه جهل و تسليم مردم نيست.
در عصر عبّاسي به سبب فراهم بودن اسباب غني و تنعّم، دو جريان پديد آمد: يکي جريان لهو و عيش و ناي و نوش و ديگر جريان زهد و پارسايي که متناقص با جريان نخستين بود و به منزله عکس العملي در برابر زياده روي هاي آن به شمار مي آمد. انقلاب عبّاسي درهاي ثروت و قدرت را به روي قوم عرب گشود و از پي آن موج رفاه و تنعّم سرتاسر بلاد را در برگرفت و عيّاشي و کام جويي و باده گساري تا سرحدّ بي بند و باري و هرزگي رواج يافت، که مظاهر آن را در شعر بشّار و ابونواس مي توان مشاهده کرد. امّا از سوي ديگر موج ديگري هم بلاد اسلامي را در گرفته بود که سرچشمه آن اديان و مسلک هاي مختلفي بودند که در بغداد به هم آميخته و اکنون به همه اکناف امپراطوري به راه افتاده بودبرخي تعاليم هندي، يهودي، مسيحي و اسلامي و غير آن که مردم را به ترک اباطيل و گرايش به آخرت و دوري از تمتّعات زندگي فرا مي خواندند، در جامعه اسلامي شيوه هاي زهد و پارسايي را رواج دادند. جامعه عرب با اين تعاليم بيگانه نبود، از اين رو به زودي با اين تعاليم هم، خو گرفت. پيشواي اين گرايش در اين عصر ابوالعتاهيّه بود. او در برابر سرودهاي غنايي و ابونراس قد علم کرد و به الحان تازه اي همانند آنها ولي در زهد و تحقير دنيا و ذکر موت آواز برداشت. ابوالعتاهيّه در شعرهاي خود دنيا را تحقير کرده است، مي گويد: دنيا شايسته آن نيست که بدان بپردازند و در طلبش بکوشند، دنيا مجموعه اي است از اباطيل فريب دهنده ناپايدار، پر از مکر و فريب. لبريز از رنج و نوميديست. گاه ممکن است روي خوش نشان دهد و اسباب راحت را فراهم آورد ولي طولي نمي کشد که پايان کار آدمي به گور مي انجامد و ديري نمي پايد که مرگ، خاطره انسان را حتّي از دل نزديک ترين کسانش مي زدايد. مردم را چه مي شود که از اين حقايق غافل اند و در ورطه منکرات غوطه ور و در طلب مال به جد مي کوشند و چون مالي به دست آورند از انفاق آن بيمناک اند و از قبح عمل خود، خود بي خبرند.
گويي که زندگي شان به قبر نمي انجامد و پس از عوالم قبر، زندگي ديگري در انتظارشان نيست. مردم بايد به خود آيند و اوهام و مطامع و رغبت هاي باطله را از خود دور کنند و به راه خير و سعادت يعني راه دين قدم نهند و زندگي دنيا را با همه خواسته و لذايذش هيچ شمارند و به قسمت اندکي قانع باشند و به ضرورت اکتفا کنند و آنچه را افزون مي آورند، در راه خدا انفاق کنند و بدان ثواب اخروي بخرند.
آنچه درخور توجّه و اعتبار است، زندگي اخروي است و بهترين توشه اي که آدمي در اين راه بر مي دارد زهد و پرهيزگاري است. چنانچه ملاحظه افتاد، زهديّات ابوالعتاهيّه درسهاي ارزشمندي را به همراه دارند، او به ما تعليم مي دهد که فريب دنيا را نخوريم و در طلب اغراض رذيله آن اسراف نورزيم و همواره دنيا را به ميزان آخرت بسنجيم و از راه لهو و فجور دوري جوييم و نيکوکاري پيشه سازيم.
امّا اين نکته نيز درخور ذکر است که ابوالعتاهيّه در تحقير دنيا کار را به بدبيني مي کشاند. چنان که در سراسر زندگي خود جز تاريکي و فنا هيچ نمي بيند و از اين راه بذر نوميدي در دل هاي مردم مي پاشد و از جنبه هاي ارزشمند حيات غفلت مي ورزد و گويي نمي داند که زندگي اين دنيا راه وصول به سعادت اخروي است و در اين عقيده چندان پاي مي فشارد که اگر آدمي آراي او را نصب العين سازد، بايد خود را دست بسته، تسليم خواري و مذلّت سازد (حنا الفاخوري ،1368،322).
در عصر حافظ، اوضاع ادبي نيز درخور توجّه است. اديبان درخشان و سرشناس کتابت و شعرِ چونان آراسته، خواستاران فراوان داشتند حال اهميّت آن را داشته باشند يا نه، امّا اين شکوفايي را به تقليد گرايشي شديد بود و به جمود و خشکي ممتاز، قرايح اندک اندک بسته شد و شعر با همان سبک و سيرت معهود خويش در خاطر شاعران مي چرخيد و گويي تمام درهاي آفاق نوين هنري بر رويش مسدود شده بود. تکرار همان معاني و مضامين قديم شايع شد و سرقات شعري که بيانگر فقر ذوق و انديشه بود، رواج گرفت. در کتابت هم، اقتباس و تضمين عملي رايج گرديد. حافظ هم چنان که نمونه کامل آزادانديشي در عصر خود بود، نمونه نتيجه اين آزادانديشي هم بود، بنابراين شخصيّتي دوگانه داشت.
حافظ داراي دو شخصيّت جدا از يکديگر است شخصيّت آزادانديشي که غالبا زندگي دروني او بدان متّصف است و شخصيّت مردمي و گاه آميخته به مدح که در زندگي خصوصي او نمودار است. از اين دو ديدگاه، خويشتن را سخت عزيز و مکرّم مي دارد و به مواهب علمي و ذوقي خود آگاه است و در ارج نهادن به آن مبالغه مي کند. جز با بزرگان نمي نشيند و اگر آنان را مدح مي گويد، از تملّق احتراز مي ورزد و با شعر خود هيچ عطا و صلتي را برابر نمي داند. علاوه بر اين ها، ناآرام و سرکش است. چون به زندگي شخصي بازمي گردد جنبه ديگر تناقض در شخصيّت وي آشکار مي گردد در اين حال، مردي است ساده و با اخلاق و سجاياي انساني، در معاشرت خوش خوي و خوش روي و بزرگ وار و همدم و همراز و از طرفي به طرب و باده گساري و تمتّع از عيش سخت دلبسته. درباره حافظ از زمان حيات شاعر تا به امروز پيرامون او سخنان متناقض گفته اند. بعضي او را در رديف اولياي الهي مي شمارند و گروهي ديگر شاعر و باده گساري عادّي، البته در ديوان حافظ مواردي است مؤيّد هر دو نظر، امّا براي رهايي از اين تناقض بايد گفت که در نفس او و در زندگي او عوامل گوناگوني بود که گاه او را به دنيا راغب مي کرد و گاه از دنيا بيزار مي نمود و او ميان اين دو گرايش در نوسان بود و نمي توانست بر يک حال قرار گيرد، از يک سو به عالم روحاني مشتاق بود و اين خصلت و فطرت او بود و از سوي ديگر به راحت و رفاه و خوش خواري در زندگي که هرگز از اعتدال در نمي گذشت و به اسراف کاري و فجور نمي افتاد. ايّام کودکي را در فقر و بينوايي گذرانيد و اين ضربه اي بود بر روح لطيف او که دنيا و لذايذ آن مأيوسش ساخت، ولي زماني نگذشت که شعرش رواج يافت و خلفا و بزرگان درباري سيل عطاياي خود را به سوي او روان ساختند. در اين حال، دنيا در نظرش جلوه نمود و آغوش خود را به روي او بگشود. دريغا که اين نيز ديري نپايد مخصوصاً برخي از معاصران را مي ديد که غرق عيّاشي و فجور هستند، او به کنج خلوت بيشتر مي خزيد تا آنجا که مصمّم شد زهد، پيشه کند و مجرّد از علايق دنيا زندگي کند، ظاهراً در تصميم خود صادق بود و همواره ميان اين دو قطب در نوسان بود. بدين خاطر است که شعر او صورت واقعي روح و اراده اوست. حافظ در منهج فکري و شعري خود پيرو مکتب فلسفي معيّني نيست. حتّي آراي او هم بر چنين بنياني مستقر نيستند. او خود به مذاهب و نحله هاي مختلفي سرکشيده ولي به صراحت از هيچ يک جانب داري نکرده و براي خود شيوه خاصّي در فلسفه نگزيده. بنابراين، انديشه هاي او چيزي جز يک سلسله مواعظ ادبي و تأملاتي شاعرانه در پيرامون زندگي و مرگ نيست که بيشتر مواد آن را، از احاديث ديني يا اعتقادي که ميان اصحاب زهد و تصوّف شايع بوده است به چنگ آورده و البته از وسعت صدر و خويشتنداري و دورانديشي نيز برخوردار بوده است.

نتيجه
 

در بررسي دواوين شعري و شاهکارهاي بزرگ ادبي به اين نتيجه مي رسيم که نوابغ ادبي و چهره هاي برجسته و ممتاز جهان علم و ادب از دوگانگي شخصيّتي برخوردارند و در مرکز وجودشان يک تناقض وجود دارد و در ميان نوابغ بي همتاي عالم شعر و ادب، پير فرزانه شيراز، حضرت حافظ، بيش از ديگران در بند اين پديده رواني بوده است و از آن جهت، که کس ديگر نتوانسته است بر اريکه اي که او نشسته بنشيند، شخصيّت دوگانه اوست: يعني هم قدسي و هم مردود، هم پاکدامن هم سياهکار، هم روشن بين و هم گمراه، اين چه هنري است که توانسته است اين دو ضد را با هم جمع کند؟
حافظ يکي بيش نيست، ولي جلوه هاي کلامي او دو گرايش عمقي انسان را به نمود مي آورد. خود او نيز به اين دوگانگي واقف بوده که مي گويد: «حافظم در مجلسي، دردي کشم در محفلي...»، ابيات متعدّد در ديوان بر اين کيفيّت متعارض گواهي دارند. او از يک سو «اولياء الله» شناخته شده است که مي توان از نفس او کسب گشايش کرد. (لسان الغيب) است و صاحب کرامت؛ کسي که قدسيان در آسمان، شعر او را از بر مي کنند، ولي از سوي ديگر او را مستوجب طرد مي دانند، اين از آنجا ناشي شده است که خود ملّت ايران دوگانه انديش است، ميان وجدان آگاه و ناآگاه او ديواره اي است، و حافظ به عنوان فرد اجلاي سخنگو ي وجدان ناآگاه ايراني، اين دوگانگي را بازتاب داده است. در اين مقاله، بنيان ها و علّت هاي مختلف اين تناقض فکري را از زاويه هاي مختلف و ديدگاه هاي گوناگون قرآن و ديني و فلسفي و تاريخي بررسي نموده ايم و ثابت نموديم که فيلسوفان به ثنويّت و دوگانگي انسان از جسم و روح اعتقاد دارند و قرآن نيز دوگانگي تکويني انسان را پذيرفته است و ديدگاه ها و اقوال مختلف را در اين باره بررسي نموده ايم. ولي علاوه بر عوامل و علّت هاي مختلف فلسفي و ديني، دوگانگي عوامل تاريخي دارد، از جمله آن عوامل تاريخي که حافظ در يک دوران تاريخي منحط زندگي مي کرده. شيراز عصر ال مظفّر، بازمانده از دوره ايلخاني، مغول زده، محنت زده، آلوده به ترس و تزوير که تاريخ آن نيز، از جهت ديگر کلام او را پربار کرده، زيرا به او اجازه داده است که يک تجربه دست اول از دوران اختناق به دست آورد و به جهت اختناق و يکنواختي اجتماع و تعقيب و محاکمه هاي آن روزگار مجبور بوده اند که آنچه را که در دلشان بود در نهان بگويند و رفتار دوگانه داشته باشند و در بيان ما في الضمير خود، به استعاره و مجاز و رمزروي بياورند.
منابع و مآخذ:
1ـ حافظ، شمس الدّين محمد،979. ق،ديوان حافظ، سعي سايه،تهران،نشر کارنامه،1376
2ـ حجّتي ،محمد باقر،روانشناسي از ديدگاه غزّالي و دانشمندان اسلامي، ج اول ص98تهران،نشر فرهنگ اسلامي،1360
3ـ شفيعي کدکني،محمدرضا،مجله ماهنامه حافظ،شماره 6
4ـ غزالي،محمد ،احياء علوم الدين،ج1و2و3،نشر الوعي حلب،چاپ اول
5- الفاخوري،حنا،تاريخ ادبيات عرب،ترجمه عبدالمحمد آيتي، تهران،نشر توس،1368
6ـ فخر رازي،مفاتيح الغيب(تفسير کبير)ج5،شرکت صحافيه عثمانيه،چاپ دوم بيتا
7ـ مطهري ،مرتضي مجموعه آثار،ج13،مقالات فلسفي ،تهران، نشر صدرا
8ـ معلم يزدي،جلال الدين ،مواهب الهي ،با تصحيح سعيد نفيسي ص106نشر زوار بدون تاريخ نشر
9ـ مقدمه ديوان حافظ،تصحيح ابوالقاسم انجوي شيرازي، تهران،نشر علمي 1346
10ـ مولوي،جلال الدين محمد، مثنوي معنوي، تصحيح نيکلسون ،دفترهاي 1و2و3تهران، نشر زوار چاپ دوم
11ـ نيک نژاد،عباس،معرفت نفس از ديدگاه حکيمان تهران، نشر حکمت سال 78
منبع:پايگاه نور-ش14



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.