مقايسه شبرنگ بهزاد و پگاز(1)

موضوع محوري اين مقاله مقايسه شبرنگ بهزاد، اسب شگفت انگيز سياووش، با پگاز(1) اسبي شگفت در اسطوره هاي يونان است. شباهت هاي بسيار اين دو اسب و صاحبانشان و نيز تفاوتهاي آنها مطرح شده است.
چهارشنبه، 21 مهر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مقايسه شبرنگ بهزاد و پگاز(1)

مقايسه شبرنگ بهزاد و پگاز(1)
مقايسه شبرنگ بهزاد و پگاز(1)


 

نويسنده: مريم دُر پر(دانشجوي دوره دکتري زبان و ادبيات)




 
موضوع محوري اين مقاله مقايسه شبرنگ بهزاد، اسب شگفت انگيز سياووش، با پگاز(1) اسبي شگفت در اسطوره هاي يونان است. شباهت هاي بسيار اين دو اسب و صاحبانشان و نيز تفاوتهاي آنها مطرح شده است.
درباره شبرنگ درنگ و تأمّل بيشتري شده، ابتدا انطباق نام شبرنگ بهزاد با نام سياووش مورد بررسي قرار گرفته است و سپس اين مسأله طرح گرديده که اگر سياووش در آتش سوخته است بر پايه اين باور استوار بوده است که «بر بي گناهان نيايد گزند» چگونه است که اسب او در آتش نمي سوزد؟ به فراخور که در اسطوره و حماسه مي توان جست، به اين پرسش پاسخ داده شده است در پايان ارتباط کيخسرو و شبرنگ مورد بررسي قرار گرفته و سرانجام آخرين نشانه هاي حضور شبرنگ در داستان نموده شده است.
واژه هاي کليدي: شبرنگ بهزاد، پگاز، آتش، سياووش، بلروفون، فراز ميني

مقدمه
 

سخني با شبرنگ بهزاد
 

«شبرنگ بهزاد» اسبي است دلاور و شگفت که در خطرگاه ها يار و ياور خداوند خويش سياووش و فرزند او کيخسرو بوده است. در پي تهمت ناروايي که سوادبه - نامادري سياووش - به او زده است بايد بي گناهي خود را به اثبات رساند. يعني بر آيين پيشينيان از «ورگرم»(2) بگذرد. اين اسب او را تند و شتابان از ميان شعله هاي آتش دمان است و جهاني خروشان، خودي زرين بر سر نهاده است، جامه هاي سپيد پوشيده، لبي پر از خنده دارد و دلي پر از اميد. در اين لحظه پر خطر چرا سياووش خندان است؟ بدان دليل که او باور دارد «اگر بي گناهم رهايي مراست» (شاهنامه، ص375ب500) و يقين دارد که:
به نيروي يزدان نيکي دهش
از اين کوه آتش نيابم تپش
(شاهنامه:ص375، ب502)
و به علاوه اين که سياووش به مرکب تيزپوي خويش پشت گرم است. اسب تندسير که در سختي ها به ياري او مي شتابد:
يکي تازي برنشسته سياه
همي خاک نعلش بر آمد به ماه
(همان، ب495)
سياووش سيه را به تندي بتاخت
نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
زهر سو زبانه همي برکشيد
کسي خود و اسب سياووش نديد
يکي دشت با ديدگان پر زخون
که تا او کي آيد ز آتش برون
(همان، ب509-507)
در برابر چشمان خونبار حاضران نگران، سياووش و اسب او سرافراز و سلامت از آتش بيرون مي آيند و آن هم نه به طور معمول بلکه:
چنان آمد اسب و قباي سوار
که گفتي سمن داشت اندر کنار
(همان، ص376، ب 512)
همه جا و همه کس غرق در شور و شادي مي شود، و همگان بر سياووش درم مي ريزند و به يکديگر مژده مي دهند که «بخشود بر بي گنه دادگر» (همان، ب517)
سياووش چون بيگناه است بدون گزند از آتش برون مي آيد چرا که:
چنين است سوگند چرخ بلند
که بر بي گناهان نيايد گزند
(همان، ص374، ب463)
امّا چگونه اسب او در آتش نسوخته است؟ گناهکاري و بي گناهي که در مورد حيوانات مصداقي ندارد پاسخ بدين سؤال در ادامه خواهد آمد.

انطباق نام شبرنگ بهزاد با نام سياووش
 

قبل از ورود به اين بحث لازم است به گفت و گويي چند که درباره نام اين اسب پرآوازه مطرح است بپردازيم.
بسياري از پژوهشگران نام اين اسب را «بهزاد» نوشته و «شبرنگ» را صفتش دانسته اند،(3) امّا به چند دليل نامش «شبرنگ» است و «بهزاد »صفت اوست. نزديک ترين دليل از ديدگاه زبان شناختي است. اگر چه شبرنگ و بهزاد هر يک مي توانند اسم يا صفت واقع شوند، امّا اگر بهزاد را نام اسب بدانيم و شبرنگ را صفتش، برابر هنجار زبان فارسي بايد اين نام را «شبرنگ بهزاد» بدانيم چنان که مي گوييم «سرخ گل» يا «سفيد رود» و... و حال آن که مي دانيم همه به اتّفاق اين نام را «شبرنگ بهزاد» مي خوانند. از ديدگاه معناشناسي نيز بهتر است شبرنگ را نام اين اسب و بهزاد را صفتش بدانيم با اين توضيح که شبرنگ اسمي است مرکب به معناي سياه رنگ. نامگذاري اسبان براساس رنگشان رسم و راهي ديرين بوده است. چنان که «شبديز» به معناي اسب سياه رنگ است. «رخش» اسبي است که رنگ آن سرخ و سپيد به هم آميخته باشد. «خنگ» اسب سفيد موي. «اشهب» اسب خاکستري رنگ. «کميت» اسب سرخ يال و دم سياه. و به همين صورت «اشقر»، «اشهب»، «بور»، «ابلق»، «ادهم» و «ابرش» (فرهنگ معين: ذيل نامهاي مذکور) و از اين ميان «رخش»، «شبديز»، و «شبرنگ» اسم خاص شده اند براي اسباني نام آور، بخصوص نام «شبديز»(4) کاملاً قابل قياس با «شبرنگ»است. زيرا هر دو به معني اسب سياه رنگ، شب گون و شب رنگ هستند.
بهزاد نيز صفتي است مرکب به معاني «نيک ذات و خوش فطرت، نجيب و اصيل، حلال زاده، به زاد، نيکوزاده، نيک نژاد و نيکوتبار (لغتنامه دهخدا، ذيل واژه بهزاد) و اين صفتي است نيک درخور اسب نجيب و نيکوتبار سياووش.
دليل دورتري نيز وجود دارد که بايد در اسطوره ها به دنبال آن گشت و آن مطابقت نام سياووش با نام اسب اوست.
برخي ريخت اوستايي نام سياووش را که «سيّاورشن (Syavarchan(5» است (پورداود، 2536؛صص385، 382) به معناي دارنده اسب سياه دانسته اند. (پورداود، 2535:ج2، 261)البته اين معنا ابتدا پذيرفتني مي نمايد آنگاه که مي بينيم در ايران کهن نام بسياري از بزرگان با واژه ي اسب ترکيب يافته است.(6) چنان که گرشاسپ (دارنده اسب لاغر)، ارجاسپ (دارنده اسب ارجمند)، لهراسب (تند اسب)، تهماسپ(دارنده اسب فربه و زورمند)، هوسپ (دارنده اسب خوب)، شيداسب (دارنده اسب درخشان) (ياحقي 1375:79).
ولي نکته اين جاست که سياوش از خاندان کياني است و ترکيب نام کسان با واژه اسب در اين خاندان معمول نبوده است چنان که در اوستا و سپس در شاهنامه مي بينيم بر سر نام کيانيان واژه «کي» به عنوان پيشوند مي آمده است. «در شاهنامه، سياووش شاه نيست و پادشاهي ندارد، اما در اوستا با عنوان کوي(=شاه) در گروه پادشاهان کياني قرار دارد. «فروهر پاکدين کي سياوش را مي ستاييم» (يشت ها؛ فروردين يشت، بند132)(راشد محصل، 1385: 32)
مهرداد بهار اسطوره سياووش را عميق تر پژوهيده و نظري ديگر گونه دارد. آن جا که مي نويسد:
«به گمان نگارنده آئين سياوش به آئين هاي ستايش ايزد نباتي بومي مربوط است...شايد واژه اوستايي سياورشن به معناي مرد سياه يا سيه چرده باشد که اشاره به رنگ سياهي است که در اين مراسم بر چهره مي ماليدند و يا به صورتکي سياه که به کار مي بردند».(بهار، 1375: 194)

چگونه اين اسب در آتش نسوخت؟
 

پاسخي که بدين پرسش مي توان داد اين است که اسب سياوش، اسبي عادي و زميني نيست بلکه موجودي است فرازميني که به ياري سياووش آمده است. نشانه هايي بر فرازميني بودن اين اسب در جهان حماسه مي توان يافت. اوّلين نشانه ابهامي است که در آغاز و انجام زندگاني شبرنگ مي بينيم. فردوسي از اصل و تبار اين اسب نام و نشاني به دست ما نمي دهد. بر خلاف ديگر اسبان نام آور همچون رخش - اسب جهان پهلوان - و داستان سهراب که به فراخي در باب اصل و تبار آنها سخن رانده است. ظهور شبرنگ در داستان سياووش ناگهاني است و آن هنگامي است که «جهاني خروشان است و آتش دمان» و سياووش پيش مي آيد در حالي که:
يکي تازيي بر نشسته سياه
همي گرد نعلش بر آمد به ماه
(شاهنامه، ص375، ب495)
همين ابهام در انجام زندگاني شبرنگ نيز وجود دارد نشانه ي دوم همين نکته است که شبرنگ در آتش نمي سوزد و نشانه ي سوم توصيف شگفت انگيزي است که فردوسي از پرواز اين اسب نموده است. چنان پروازي که گيو را بدگمان مي کند که شايد اين اسب نبود و اهريمن بود.(همان، ص486، ب321-3207)
و دليل چهارم اين که اين اسب از آن سياوش است. سياوشي که در جهان اسطوره خداست و در حماسه نيمه خدا، بعيد نيست که اسب فرازميني داشته باشد. در ايران پيش آريايي سياوش ايزدي بوده است قابل پرستش، ايزد شهيد شونده که آئين هاي عظيم عزاداري پيش از نوروز را براي او بر پاي داشته اند و سپس با بازگشت اين ايزد به شهادت رسيده، شاديهاي نوروزي آغاز مي گشته است. (بهار، 1375: 448-447) در تبديل ساخت اسطوره به حماسه کم رنگ شده ي همين باور را مي بينيم. سياوو ش راز آفرينش خود را اين گونه نزد سودابه بر ملا مي کند:
مرا آفريننده از فر خويش
چنان آفريد اي نگارين زپيش
(شاهنامه، ص367، ب298)
اما او را به راز داري مي خواند:
تو اين راز مگشا و با کس مگوي
مرا جز نهفتن همان نيست روي
(همان، 299)
در بندهشن از ارتباط اين اسب با آتش سخن به ميان آمده است و البته با نام اسب کيخسرو از آن ياد شده است.
«آذر گشسب تا پادشاهي کيخسرو بدان آئين پاسباني جهان مي کرد چون کيخسرو بتکده کنار درياي چيچيست را همي کند، بر يال اسب (کيخسرو) نشست و تيرگي و تاريکي را از ميان برد و (جهان را) روشن کرد تا بتکده ويران شد. به همان جاي، برفراز اسنوند(کوه) آتشگاهي نشانده شده بدان سبب (آن را) گشنسب خوانند که بر يال اسب نشانده شد.(بهار، 1369:91)
آتشي که بر يال اسب کيخسرو -در حماسه همان اسب سياووش - نشسته است آتشي است مقدّس و متفاوت است با آنچه که «ورگرم مي خواندند که آتشي بوده زميني پاکساز و سوزنده پليدي و گناه» (ياحقي، 1375:33)

شبرنگ بهزاد و پگاز
 

شبرنگ را مي توان با اسبي به نام پگاز در اسطوره هاي يونان سنجيد که از آن بلروفون(7) است
اين دو اسب نام آور شباهت هايي دارند و تفاوت هايي.
شباهت ها اين که:
هر دو اسباني اند فرازميني، هر دو در کنار چشمه يافت مي شوند، هر دو تيزرو و تيز پروازند، هر دو در کارهاي شگفت يار و همراه صاحبان خوداند و بالاخره اين که هر دو صاحباني سپند و آييني دارند.
درباره فرازميني بودن شبرنگ سخن رفت امّا ولادت شگفت انگيز پگاز در اسطوره هاي يونان اين ولادت شگفت آشکارا بيان شده است.«چنين معروف بود که پگاز در چشمه هاي اقيانوس يني در دورترين نقاط مغرب، هنگام قتل گورگون (8) به وسيله پرسه به دنيا آمده است. گاهي عقيده داشتند، که اين اسب خدايي، از گردن گورگون بيرون جسته و به عقيده اي وي از زمين، که از خون گورگون باردار شده بود، متولد گشت»(همان، 692)
بنا به عقيده اي، بلروفون پگاز را يک روز ضمن آشاميدن آب از چشمه پيرنه(9) در کرنت(10) يافته بود. و اصلاً نام آن را از کلمه اي يوناني که به معني «چشمه» است، (Pege)مشتق مي دانستند. (همان، 692) کيخسرو نيز شبرنگ را بعد از اين که سال ها از آخور بريده بود در کنار آبشخوري مي يابد. آنگاه که گله به آب خوردن آمده بوده کيخسرو که جوياي شبرنگ بود، زين و لگام شبرنگ را بدو مي نمايد شبرنگ مي شناسد و آرام بر جاي خويش مي ايستد.
فسيله چو آمد به تنگي فراز
بخوردند سير آب و گشتند باز
نگه کرد بهزاد و کي را بديد
يکي باد سرد از جگر برکشيد
بديد آن نشست سياوش پلنگ
رکيب دراز و جناغ خدنگ
همي داشت در آبخورد پاي خويش
از آنجا که بد دست ننهاد پيش
(شاهنامه:86، ب3203-3200)
پگاز اسبي است بالدار که به محض تولد به جانب المپ (11) پرواز مي کند و خود را در خدمت زئوس گذاشته و صاعقه را براي او حمل مي کند (پير گريمال :ص692)
و آنگاه که از آن بلروفون مي شود، وي بر پشت اين اسب بالدار مي نشيند و به هوا مي رود سپس روي شيمر(12) فرود مي آيد و او را مي کشد (همان 137)گر چه شبرنگ به صورت اسب بالدار توصيف نشده است ولي آنچه فردوسي درباره او مي گويد همين مفهوم را در ذهن ايجاد مي کند تعبيراتي نظير «که دريافتي روز کين باد را» «همي گرد نعلش بر آمد به ماه» به ويژه توصيفي که از پرواز شگفت آور شبرنگ دارد. آنگاه که گيو بعد از بردن رنج هاي جانکاه هفت ساله کيخسرو را مي يابد، هر دو به جستن شبرنگ به آن مرغزاري مي روند که فرنگيس نشان آن را باز گفته بود. شبرنگ را مي يابند و چون کيخسرو بر آن زين و لگام مي نهد و بر مي نشيند، شبرنگ مانند پرنده اي پرواز مي کند و ناپديد مي گردد. گيو بدگمان مي شود که اين اسب نبود بلکه اهريمن در شکل بارگي روي نمود تا شاه را در ربايد و رنج دراز من بيهوده گردد.
لگامش بدو داد و زين برنهاد
همي از پدر کرد با درد ياد
چو بنشست بر باره بفشارد ران
بر آمد زجا آن هيون گران
به کردار باد هوا بردميد
بپريد و از گيو شد ناپديد
غمي شد دل گيو خيره بماند
بدان خير گي نام يزدان بخواند
همي گفت کاهرمن چاره جو
يکي بارگي گشت و بنمود روي
کنون جان خسرو شد و رنج من
همه رنج بد در جهان گنج من
(شاهنامه، 86، ب32063211)
سياووش سوار بر همين اسب تندپوي و باد سير، کاري شگرف و باور نکردني را به انجام رساند. يعني از ميان شعله هاي سوزان آتش گذشت و بلروفون سوار بر اسب بالدار خود بر روي موجودي اهريمني و آتش دم به نام شيمر فرود آمد و او را کشت. کاري که ديگران از انجام آن درمانده بودند.
و تفاوت ها اين که:
شبرنگ وفادارتر و مهربان تر از پگاز چهره مي نمايد. نه تنها نسبت به سياووش که نسبت به فرزند او کيخسرو همين مهر و وفا را به جاي مي آورد. و بي دريغ ياريگر کيخسرو است تا انتقام خون سياووش را بگيرد. امّا پگاز صاحب خود را که قصد رفتن به آسمان ها و به مقام زئوس را داشت به امر زئوس به زمين پرتاب مي کند و سبب مي شود که او خود را بکشد (پير گريمال، 137:1340)

پي نوشت
 

1ـPEGASE
2ـ در ايران قديم «ور» عبارت از آزمايشي بوده که براي تشخيص مجرم از متهم طي مراسمي برگزار مي شده است. در ايران باستان «ور» اقسامي داشته و در اوستا(رشن يشت) از پنج نوع آن بدين شرح سخن رفته است. ور آتش، ور برسم، ور روغن، ور شيره گياهان، ور سرشار.(ياحقي، 435:1375)
3ـ ر. ک محمد معين، حاشيه برهان قاطع-لغت نامه دهخدا ذيل واژه بهزاد -کزازي ميرجلال الدين؛ نامه باستان، ج3، ص560.
4ـ شبديز(Sabdiz)(=شب رنگ، شب گون)، اسب سياه خسروپرويز، پادشاه ساساني که گويند در نزد پادشاه زياده از حد محبوب و گرامي بود. مطابق رواياتي که قصه سازان نقل کرده اند شبديز-و همچنين گلگون، اسب معروف شيرين از يک ماديان بوجود آمده بودند. در کيفيت ولادت شبديز گفته اند که در دشتي به نام «رم کله» ولادت يافت. نوشته اند که در اين دشت اسبي از سنگ وجود داشت و مادياني که شبديز از او زاد از اين سنگ بار گرفته بود. (دايره المعارف مصاحب:ذيل واژه شبديز)
5ـ در کرده 4-فقره 18از درواسپ يشت آمده است:
هوم درمان بخش و سرور نيک با چشمان طلائي در بلندترين قلّه کوه هرا از براي فرشته در و اسپ فديه آورد. چنين درخواست نمود مرا موفق ساز که افراسياب مجرم توراني را به زنجير کشم و بسته برانم به نزد کيخسرو برم...کيخسرو آن پسر انتقام کشنده از سياووش که به خيانت کشته شد.(پورداود، 383:2536)
و در کرده 5-فقره 22از درواسپ يشت آمده است:
اين کاميابي را به من ده اي نيک اي تواناترين درواسپ که من افراسياب توراني را... بکشم. من پس انتقام کشنده از سياوش (سياورشن) نامور که به خيانت کشته شد(همان، ص385)
6ـ ترکيب نام کسان با واژه اسب در نزد خاندان هاي اسب پرور ايران کهن رايج بوده است. نظير خاندان گشتاسب، «گشتاسپيان از تيره و تبار نوذريانند که سوارکاراني کارآمد بودند و اسباني شکوهمند داشتند. در ارت يشت(10) سخن از نوذريان تيز تک به ميان مي آيد. و در آبان يشت مي خوانيم که همانان ايزدبانوي آبها را نيايش مي گزارند و از او خواستار اسبان تکاور مي شوند. خود نام گشتاسب در اوستا «و يشتاسپ» است به معني دارنده ي اسبان بسيار (کوورجي، 497:1380)
7-BELLEROPHONN
8-GORGONE
9-pirene
10-Corinthe
11-OLympe
12-Chimere
 

منبع:پايگاه نور- ش 13



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.