سخني درباره شاهنامه و بوستان
با توجه به اين مقدمه کوتاه شايد تعجب نفرمائيد از اين که من شاهنامه ي فردوسي را که يک شاهکار حماسي است با بوستان سعدي که يک شاهکار تعليمي و اخلاقي است موضوع گفتار خود قرار داده ام.بديهي است که منظورم از اين بررسي سنجش ارزش اين دو اثر مهم ادبي نيست زيرا هر دو کتاب از شاهکارهاي گرانبهاي زبان پارسي هستند و چنانکه گفتم شاعران بزرگ را از لحاظ علوّ مقام و شاهکارهاي آنها را از حيث شاهکار بودن با هم نمي توان مقايسه کرد.از اين رو منظورم بحثي پيرامون مشخصات آنهاست و بس.
اينک در حدود فرصت و مهلت محدود به بررسي بعضي از وجوه اشتراک و تمايز و ويژگي هاي اين دو اثر مي پردازم:
1-وجوه تشابه و اشتراک
بعبارت ديگر سعدي با هنرنمائي خود شما را چنان مشغول مي کند و با طرز بيان و موضوعاتي سرگرم ميسازد که توجه به وزن و التفات به اينکه شاهنامه هم بهمين وزن است نمي کنيد.در صورتي که مثنوي هاي کما بيش حماسي ديگر که به بحر متقارب سروده شده اند (و از معروفترين آنها گشتاسب نامه ي دقيقي و گرشاسب نامه ي اسدي طوسي و اسکندرنامه ي نظامي گنجوي و شاهنشاه نامه ي فتحعلي خان صباست)شاهنامه ي فردوسي چنان بر آنها سايه افکنده که ده بيت از آنها را نمي خوانيد مگر اين که از فردوسي و شاهنامه ي او ياد کنيد و به برتري شاهنامه بر اين قبيل آثار بينديشيد.
پس از اشاره اي که به اشتراک وزن عروضي شاهنامه و بوستان کردم اينک در زمينه ي بحث از وجوه اشتراک توضيحي ميدهم درباره ي اين که چرا وزن بوستان در حين قرائت آن کتاب وزن شاهنامه را جز به ندرت به خاطر نمي آورد و باصطلاح تداعي نمي کند.بدين منظور چند بيت از شاهنامه و چند بيت از بوستان را نقل مي کنم.
ناگفته نماند که من اين بيت ها را انتخاب نکرده ام بلکه هر دو کتاب را گشوده و شش بيت از ابياتي که را که تصادفاً در شاهنامه و بوستان به آنها برخورده ام رونويس کرده ام.علت اکتفا بر شش بيت نيز اين بوده که به احتمال قوي همه ي حضار محترام تمام يا قسمت عمده ي شاهنامه و بوستان را خوانده اند.
فردوسي در شاهنامه در داستان جنگ رستم با افراسياب مي فرمايد:
برانگيخت آن رخش روئينه سم برآمد خروشيدن گاو دم
دمان رفت تا سوي توران سپاه يکي نعره زد شير لشگر پناه
چو افراسيابش بهامون بديد شگفتيد زان کودک نارسيد
ز گردان بپرسيد کاين اژدها بدينگونه از بند گشته رها
کدام است کاين را ندانم بنام يکي گفت کاين پوردستان سام
بود رستمش نام و بس سرکش است که جنگ چون آب و چون آتش است
سعدي در بوستان در باب ششم مي فرمايد:
خدا را ندانست و طاعت نکرد که بر بخت و روزي قناعت نکرد
قناعت توانگر کند مرد را خبر کن حريص جهانگرد را
سکوني بدست آور اي بي ثبات که بر سنگ گردان نرويد نبات
مپرور تن از مرد راي و هشي که او را چو مي پروري ميکشي
خردمند مردم هنرپرورند
که تن پروران از هنر لاغرند
کسي سيرت آدمي گوش کرد که اول سگ نفس خاموش کرد
ملاحظه ميفرمائيد:با اين که وزن اين دو نمونه منقول از شاهنامه و بوستان يکسان است ولي طرز بيان و موضوع و حال و هواي آنها بحدي متفاوت است که انسان هنگام خواندن شاهنامه بوستان را و هنگام خواندن بوستان شاهنامه را فراموش ميکند.
نکته ي دوم در زمينه ي تشابه و وجه اشتراک شاهنامه و بوستان اين است که فردوسي و سعدي هر دو بزبان عصر خود سخن گفته اند و اين مطلب و رعايت آن بسيار مهم است و توجه سعدي به اين معني نيز دلالت کامل بر هوشمندي و روان شناسي او ميکند.فرض بفرمائيد که سعدي خود را ملزم و متعهد ميکرد که براي بيان مطالب 159 حکايت بوستان در ده زمينه ي مختلف يعني عدل و تدبير و راي و احسان و عشق و مستي و شور و تواضع و رضا و قناعت و تربيت و شکر بر عافيت و توبه و راه صواب و مناجات همان زبان و شيوه ي بيان حماسي فردوسي و منحصراً واژه هاي او را بکار ببرد.مسلم است که اگر چنين ميکرد به مقصود خود نميرسيد و اگر هم با رنج و تکلف و زحمت چنان چيزي مي سرود سروده ي او مقبول اهل زمان و آيندگان نمي شد.
بايد به اين نکته اشاره کرد که پيش از سعدي نظامي هم کوشيده است که در اسکندرنامه تا حدي به زبان زمان که با زبان فردوسي متفاوت است سخن بگويد ولي به جهات ديگر توفيقي نظير توفيق فردوسي و سعدي بدست نياورده است. اگر بخواهيم بذکر همه ي آن جهات بپردازيم سخن به درازا ميکشد ولي اجمالاً بيکي از آن جهات اشاره ميکنم و ميگويم نظامي در اسکندرنامه غالباً لحن حماسي را با لحن غنائي درهم آميخته است. مخصوصاً در جاهائي که در مقدمه ي هر بخش از داستان دو سه بيت خطاب به «ساقي»يا «مغنّي»گنجانده و معجوني از ابيات رزمي و بزمي پديد آورده است(1).گو اينکه همان ابيات مربوط به ساقي و مغنّي در اسکندرنامه ي نظامي از اين جهت که الهام بخش حافظ در سردون يکي از شاهکاريش يعني «ساقي نامه»معروف بوده است ارزش خاصي دارند.
شايد گفته شود که فردوسي هم در حماسه ي ملي داستان غنائي متعدد از قبيل داستان زال و رودابه و رستم و تهمينه و سياوش و سودابه و بيژن و منيژه و غيره گنجانده است.اين سخن درست است ولي نبايد فراموش کرد که سراينده ي شاهنامه همان داستان هاي غنائي را نيز بلحن حماسي بنظم آورده و از اين جهت مجموع شاهکارش حماسه اي يکدست و يکنواخت است.با اين وصف اسکندرنامه ي نظامي در جاي خود اثر گرانبهائي است ولي از لحاظ جنبه ي حماسي تاب رقابت با شاهنامه ي فردوسي را ندارد.
سومين نکته درباره ي وجه اشتراک فردوسي و سعدي اين است که هر دو گوينده ي بزرگ و هر کدام به نوعي زبان فارسي را زنده کرده و از فساد و تباهي رهائي داده و در اشاعه و انتشار آن کوشيده اند.البته فردوسي بوسيله ي تنها اثرش شاهنامه و سعدي بوسيله ي مجموع آثارش و از آن جمله بوستان.*
اما درباره ي سعدي بايد گفت که نظم و نثر فارسي در ظرف مدتي در حدود دو قرن و نيم پس از فردوسي و بيهقي بتدريج و با صرف نظر از بعضي استثناها دچار تکلف و تصنع شده بود.افراط روزافزون در استعمال کلمات عربي و وارد کردن اصطلاحات علمي و اخبار و احاديث را در نظم و نثر مي توان از جمله ي اين تکلفات بشمار آورد.عده ي نويسندگان و شاعراني که در اين مدت باين تکلفات و افراط ها روي آوردند کم نيست ولي مجالي براي نام بردن از همه ي آنها و آثارشان وجود ندارد.با اين وصف بعنوان نمونه در زمينه ي شعر مي توان از خاقاني نام برد که فاصله ي زماني کمي با سعدي دارد.
البته در وسعت خيال و استادي خاقاني در وصف مناظر و ترکيب الفاظ و آفريدن معاني جديد و استعارت و کنايات و تشبيهات بکر ترديدي نيست و او يکي از شاعران بزرگ ايران است اما زباني که او در قصايد خود بکار گرفته از ناهمواريهائي خالي نيست و گاهي بعضي از ابيات او به جهات مختلف شکل معما بخود مي گيرد. (2)سعدي برخلاف خاقاني و امثال او در قصايد خود چنانکه در بوستان و ساير آثارش- به زبان مردم- به زباني که حتي امروز هم به آساني براي هر فارسي زبان قابل فهم است سخن گفت و ساحت شعر را از فضل فروشي پاک کرد.
يکي از موجباتي که در آن مدت دو قرن و نيم قصيده را گاهي بابتذال مي کشاند مديحه سرائي و خصوصاً اغراق هاي عجيب و غريب در مديحه سرائي بود.سعدي ببرکت شخصيت مورد احترام خود مديحه را در قصيده مبدل به موعظه و اندرز و راهنمائي و تشويق به عدل و پرهيزگاري کرد در بوستان نيز اين شيوه را بکار بست و در آغاز آن کتاب گفت:
مرا طبع زين نوع خواهان نبود سر مدحت پادشاهان نبود
ولي نظم کردم بنام فلان مگر باز گويند صاحبدلان
که سعدي که گوي بلاغت ربود در ايام بوبکر بن سعد بود....
... سر سرفرازان و تاج مهان بدوران عدلش بناز اي جهان
نديدم چنين گنج و ملک و سرير که وقف است بر طفل و درويش و پير
نيامد برش درناک غمي که ننهاد بر خاطرش مرهمي
طلبکار خير است و اميدوار خدايا اميدي که دارد برآر
کله گوشه بر آسمان برين هنوز از تواضع سرش بر زمين
گدا گر تواضع کند خوي اوست تواضع ز گردن فرازان نکوست
سعدي که در اين ابيات صفات خوب پادشاه وقت را در لباس مدح نمايان مي کند در يک بيت ديگر عظمت روح و شجاعت و جسارت بي سابقه اي از خود نشان مي دهد و گوئي بر شاه منت مي نهد و ميگويد:
هم از بخشت فرخنده فرجام تست
که تاريخ سعدي در ايام تست
و بدين ترتيب با بالا بردن مقام شاعر در احياء شعر و زبان فارسي ميکوشد. بافت کلام بوستان بگونه اي است که دريافت معني آن براي هر فارسي زباني حتي امروز آسان است و اگرچه در بوستان عده ي لغات تازي بيشتر از شاهنامه است ولي قسمت اعظم آنها لغاتي هستند که در چند قرن پيش از سعدي وارد زبان فارسي و جزء اين زبان و مفهوم همگان شده اند.به فصاحت و ايجاز و سادگي اين حکايت بوستان توجه فرمائيد:
شتربچه با مادر خويش گفت پس از رفتن آخر زماني بخفت
بگفت ار بدست منستي مهار نديدي کسم بارکش در قطار
قضا کشتي آنجا که خواهد برد و گر ناخدا جامه بر تن درد
مکن سعديا ديده بر دست کس که بخشنده پروردگار است و بس
سعدي با تحولي نيز که در غزل ايجاد کرده به طور غيرمستقيم در احياء و اشاعه ي زبان فارسي کوشيده است.توضيح چگونگي اين تحول مجال بيشتري مي خواهد در اين جا همين قدر کافي است گفته شود که اگر غزلهاي سعدي سروده نمي شد زمينه ي غزلگوئي براي حافظ به آن کيفيت که غزل حافظ را بحد اعجاز رسانده فراهم نمي آمد.از سوي ديگر غزل هاي سعدي بيشتر از غزلهاي هر شاعر ديگري در موسيقي ايراني راه يافت و سوار بر مرکب موسيقي شعر و زبان فارسي را به کوره دهها و چادرگاههاي قبايل و طوايف ايراني برد.بلکه از مرزهاي ايران نيز گذشت و نه تنها در ماوراءالنهر شايع شد بلکه حتي در درياي چين ملاحان غزل سعدي را با آهنگ موسيقي مي خواندند و همه ي اين آثار از برکات رواني و دلنشين غزلهاي سعدي بود.
بنابر آنچه بطور فشرده گفته شد هيچ گوينده اي در ايران بعد از فردوسي به اندازه ي سعدي در پيراستن شعر فارسي از تصنع و تکلف و در اشاعه ي زبان فارسي در پرتو اين شعر، در داخل و خارج ايران خدمت نکرده است.
اگرچه سخن از شاهنامه و بوستان است ولي اجازه بدهيد براي اينکه توضيح نکته ي سوم کامل شود چند کلمه اي هم درباره ي گلستان شاهکار منثور سعدي ولو بعنوان معترضه بگويم.
ظهور گلستان هم با وجود مسجع بودن آن نوعي تکلف است (ولي در مورد گلستان تکلفي شيرين و دلنشين)تحول و انقلاب و پيشرفتي در نثرنويسي موجز و روان پديد آورد که دامنه ي آن تا بامروز کشيده شده است.
براي توضيح اين تحول لازم نيست به نمونه هاي متعدد نثرهاي بي رمق و گاهي متکلف (مثل منشآت خاقاني)در قرون پيش از عصر سعدي مراجعه کنيم و کافي است کتابي بسيار ارزنده از حيث مطالب و دقت و فشردگي يعني اخلاق ناصري از خواجه نصيرالدين طوسي معاصر سعدي را مطالعه کنيم در اين کتاب خواجه نصير بيش از حد لزوم به لغات عربي متوسل ميشود و اغلب جمله بنديهاي او هم طرز جمله بندي عربي را بخاطر مي آورد.
ميدانيد که کتاب "تجزيه الامصار و تزجية الاعصار"معروف به "تاريخ وصاف" به قلم همشهري سعدي عبداله بن فضل الله شيرازي حدود نيم قرن بعد از گلستان نوشته شده است.اين کتاب در عين هنرنمائي نمودار کامل مغلق نويسي و بي سليقگي و پرگوئي و فضل فروشي در زبان فارسي است.من بيم آن را دارم که اگر کتاب گلستان چند سالي پيش از کتاب تاريخ وصاف تأليف نشده و مقبول خواص و عوام نيفتاده و کتاب درسي نشده بود شيوه ي نکوهيده ي تاريخ وصاف ممکن بود مکتبي ايجاد کند و صاحب قلمان به تقليد و پيروي از آن بپردازند.ولي خوشبختانه چون سعدي با نثر گلستان مصونيتي براي ذوق و قريحه ي متعلمان ايجاد کرد اثر تاريخ وصاف در نطفه خاموش شد و آن شيوه (جز در مواردي استثنائي مانند درّه ي نادره ي ميرزا مهديخان استرآبادي منشي نادرشاه)بکس ديگري سرايت نکرد و قائم مقام فراهاني در دوره ي بازگشت از شيوه ي سعدي در گلستان الهام گرفت و موجبات پديد آمدن نثر معاصر بتدريج فراهم آمد.
پس در مورد نثر هم مي توانيم سعدي را زنده کننده ي نثر فارسي بشماريم.
اکنون پس از اشاره به موارد تشابه بين شاهنامه و بوستان فهرست وار به بعضي از وجوه تمايز ميان اين دو شاهکار مي پردازيم.
2-وجوه تمايز
همچنانکه در عصر فردوسي اوضاع و احوال زمان نظم حماسه ي ملي را ايجاب ميکرد در عهد سعدي نيز جاي يک منظومه و مثنوي مردم پسند اخلاقي خالي بود. قبل و بعد از فردوسي و حماسه ي او و قبل از سعدي و حتي در زمان سعدي مثنويهاي مهم متعدد در زمينه هاي مذهبي و عرفاني و عشقي و غيره سروده شده بود ولي يک منظومه ي دلنشين در موضوعات مختلف و متنوع اخلاقي که خواص و عوام را بکار آيد وجود نداشت.
البته در شاهنامه هم جابجا به پند و اندرز و نکات اخلاقي برميخوريم.مثلاً بعنوان نمونه در اين ابيات:
زمين گر گشاده کند راز خويش نمايد سرانجام و آغاز خويش
کنارش پر از تاجداران بود برش پر زخون سواران بود
پر از مرد دانا بود دامنش پر از خوب رخ جيب پيراهنش
يا:
سخن چون برابر شود با خرد روان سراينده رامش برد
کسي را که انديشه ناخوش بود بدان ناخوشي راي او کش بود
همي خويشتن را چليپا کند به پيش خردمند رسوا کند
اين قبيل اشعار در سراسر شاهنامه و در حاشيه ي حماسه پراکنده اند و غالباً در پايان يا آغاز داستانها گنجانده شده و جزئي جدانشدني از واحدي مستقل نيستند.
دومين وجه تمايز بين شاهنامه و بوستان زباني است که براي سرودن هر کدام از اين دو اثر بکاررفته است.در بخش مربوط به وجوه اشتراک گفته شد که هر دو شاهکار بزبان زمان سروده شده اند با اين فرق که زبان شاهنامه بحکم حماسه بودن آن زباني است با صلابت و پرطنين و هيجان انگيز ولي زبان بوستان بعلت تعليمي بودن آن زباني است نرم و گيرا و مهربان.
سومين وجه تمايز و اختلاف تفاوت حجم دو شاهکار است.شاهنامه بقول فردوسي شامل شصت هزار بيت و يا بقول عده اي از محققان داراي پنجاه و چند هزار بيت است ولي بوستان بيشتر از 4046 بيت ندارد.اين تفاوت بي دليلي نيست.اغلب حماسه هاي بزرگ جهان از نوعي تفصيل برخوردارند.از اين گذشته فردوسي از لحاظ امانت ادبي خود را تا حدي به نقل متون مفصل مقيد ميدانسته است.اما سعدي متوجه اين نکته بوده که حکايات اخلاقي و اندرزها هر چه مختصر و مفيد و موجز باشند بيشتر و آسانتر در دل مردم مي نشينند.
چون بوستان شامل ده باب و در موضوعات مختلف است سعدي با آن قدرت و سهولتي که در بيان داشت مي توانست حجم بوستان را ده برابر کند ولي در مقام عمداً به فشرده گي که دشوارتر از اطناب است پرداخته و از اين حيث نيز هنرمائي شگفت انگيزي کرده است. بنابراين يکي از موجبات کمال در شاهنامه اطناب ناگزير و در بوستان ايجاز ضروري بوده است.
اکنون که بررسي اجمالي ويژگي هاي شاهنامه و بوستان بپايان ميرسد با اعتذار از خاطره ي مقدس شيخ شيراز ناگزيرم بگويم که پاي سعدي در يک جا از بوستان لغزيده زيرا از حدود نبوغ خود خارج شده و در قلمرو خاص فردوسي بجنگ او رفته و شکست خورده برگشته است.من يقين دارم که ذوق سليم سعدي او را از اين کار منع ميکرده ولي واکنش احساساتي در برابر شماتت طاعني زمام اختيار و خودداري را از دست او ربوده و خواه ناخواه روانه ي اين ميدانش کرده است. قسمتي از مقدمه ي اين داستان را از زبان خود سعدي بشنويد:
شبي زيت فکرت همي سوختم چراغ بلاغت بيفروختم
پراکنده گوئي حديثم شنيد جز احسنت گفتن طريقي نديد
هم از خبث نوعي در آن درج کرد که ناچار فرياد خيزد ز درد
که فکرش بليغ است و رايش بلند در اين شيوه ي زهد و طامات و پند
نه در خشت و کوپال و گرز گران که اين شيوه ختم است بر ديگران(3)
نداند که ما را سر جنگ نيست وگرنه مجال سخن تنگ نيست
توانم که تيغ زبان در کشم جهاني سخن را قلم در کشم
بيا تا در اين شيوه چالش کنم سر خصم را سنگ بالش کنيم
بشهادت اين ابيات ناقدي به سعدي ميگويد که بوستان در زمينه ي اخلاقيات کتاب خوبي است و شايد با توجه به اين که شاهنامه و بوستان هر دو در بحر متفاوت سروده شده اند يادآوري ميکند که از شعر رزمي در بوستان اثري نيست زيرا اين شيوه بر فردوسي ختم شده است.سعدي از اين کنايه ي نيش دار برآشفته ميشود و ميگويد اگر من بخواهم مي توانم در حماسه سرائي هم با فردوسي رقابت و برابري کنم.
سپس سعدي براي اثبات اين مدعا دو حکايت رزمي مي سازد يکي راجع به پهلوان اصفهاني و ديگري درباره ي جنگاور اردبيلي.متأسفانه هيچکدام از اين دو حکايت خواه از نظر لحن و شيوه ي سخنگوئي و خواه از لحاظ موضوع داراي جنبه ي حماسي نيستند و از حيث فصاحت و بلاغت.حماسي بپاي هيچکدام از داستانهاي فردوسي نمي رسند.براي پي بردن به اين مطلب حضار محترم مي توانند به اول باب پنجم در رضا که اين دو حکايت در آنجاست مراجعه فرمايند.
در حکايت اول پهلوان اصفهاني به جنگ مغولها (تاتارها)مي رود و از هيبت آنها فرار ميکند.در حکايت دوم هم پهلوان اردبيلي بدست دشمن اسير ميشود و هر دو پهلوان راه تسيلم و رضا پيش ميگيرند و حال آنکه قهرمانان شاهنامه هنگامي هم که کشته يا اسير ميشوند با سرنوشت مي جنگند.حتي در تأثرانگيزترين داستانهاي شاهنامه يعني داستان کشته شدن سهراب بدست رستم، سهراب هنگام مرگ در انديشه ي رها ساختن هژير از بند است و به رستم وعده ي ديدار را در بهشت مي دهد و مي گويد:
چو برق آمدم رفتم اکنون چو باد به مينو مگر بينمت باز شاد
به گمان من نمي توان سعدي را به علت اين ادعا و آوردن اين دو حکايت در بوستان بيرحمانه بباد ملامت گرفت زيرا اگرچه بشهادت بعضي اشارات موجود در آثارش شاهنامه را خوانده بوده ولي از تعريف و شرائط حماسه چنانکه در زمان ما و در ادبيات جديد جهان وجود دارد مانند نظامي و مانند معاصران خود و حتي عده اي از آيندگان آگاهي نداشته و نمي توانسته است داشته باشد و ظاهراً چنان مي پنداشته است هر شعري که در آن از شمشير و خشت و کوپال و گرز سخن به ميان آيد به شاهنامه شبيه مي شود.
از اين نکته مي توان نتيجه گرفت که هر نابغه بايد حدود نبوغ و قريحه خود را بشناسد و استعداد و سليقه و سبک خاص خود را دنبال کرده در صدد رقابت با نوابغ ديگر در قلمرو نبوغ آنها برنيايد.
هنوز در موضوع شاهنامه و بوستان گفتني فراوان است و فرصت سخن محدود. ناچار از بيان مطالب متعدد ديگر خودداري و به ذکر اين نکته اکتفا ميکنم که شاهنامه و بوستان هر دو در نوع خود شاهکارند و فردوسي و سعدي هر دو در احيا و گسترش زبان فارسي کوشيده اند و بالاخره شاهنامه مايه ي تقويت مليت ايران و بوستان موجب شکوفائي معرفت ايراني شده است.
3-يک خاطره
شادروان علي اکبر دهخدا مي گفت اديب پيشاوري معتقد بود که در همه آثار سعدي اعم از نثر و نظم بوستان شاهکار بي نظريست.
بگمان من نقل اين عقيده ي "اديب"از آن رو اهميت دارد که خود وي هنگام نظم "قيصرنامه "(4)بيشتر تحت تأثير شاهنامه ي فردوسي و تا حدي اسکندرنامه ي نظامي بوده است.حماسي بودن قيصرنامه اثرپذيري طبع اديب پيشاوري را از دو منظومه ي حماسي ديگر يعني شاهنامه و اسکندرنامه توجيه مي کند ولي اين نکته قابل توجه است که "اديب"سخن سنج و سخن شناس هنگام داوري درباره ي بوستان که منظومه ي حماسي نيست با کمال فراست ذهن خود را از علاقه اي که لااقل بحکم سرودن قيصرنامه به اسکندرنامه داشته دور نگاهداشته است.
اعتقاد "اديب"به برتر بودن بوستان بر همه ي آثار ديگر سعدي نيز شايد از اين رهگذر بوده است که ساير آثار سعدي از گلستان گرفته تا قصايد و غزل ها و قطعات و ترجيعات رباعي ها و غيره کمابيش از حيث اهميت نظائري در ادبيات فارسي دارند و حتي بعضي از اين نظائر با آثار مشابه سعدي از لحاظ ارزش ادبي پهلو مي زنند.مثلاً اهميت نثر تاريخ بيهقي کمتر از نثر گلستان يا علو مقام غزلهائي در ديوان شمس يا ديوان حافظ کمتر از مکانت غزلهاي برگزيده ي سعدي نيست. رباعيات خيام نيز به يقين بر رباعيات وي برتري دارد.ولي در ادبيات ايران هيچکدام از مثنويهاي تعليمي و اخلاقي از حيث تنوع مطالب و دلکشي و سادگي بيان و بقول ادبا خالي بودن از اطناب مملّ و ايجاز مخل بپاي بوستان نمي رسند.
پي نوشت:
(1) يادآوري اين نکته ضرورت دارد که اسکندرنامه را برخلاف شاهنامه نمي توان حماسه يا اثر حماسي به معني اخص کلمه خواند.اگرچه نظامي در اوائل کتاب «شرفنامه»از اسکندرنامه منظومه ي خود را پي گير و مکمل شاهنامه ي فردوسي مي داند و تلويحاً برتر از آن ميشمارد ولي گذشته از کمبودهاي ديگر، اسکندرنامه فاقد يکي از جنبه هاي اساسي حماسه است.زيرا نه قومي است نه ملي و نه ميهني.حتي برعکس اين معني نظامي در آن منظومه از قول مشاوران اسکندردارا (داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي) را که يکي از حريفان اسکندر است کين پرور و بيدادگر و اهريمني "و رقيب او اسکندر را" دين پرور و دادگر و فرشته خو مي نامد.
در حقيقت قهرمان اصلي اسکندرنامه بيگانه اي است هم تاريخي و هم اساطيري که بر ايران تاخته و آن را مسخر کرده است. چنين کتابي را اگر بتوان به زحمت حماسه ي اسکندر ناميد به هيچ وجه نمي توان حماسه اي قومي و ميهني در عرض شاهنامه خواند و تنها از حيث قالب شعر و لحن رزمي مختصر شباهتي با آن دارد.
شايد توان گفت که خود فردوسي هم سابقه ي ذهني جامعي از شرايط اصلي و تعريف حماسه ي ملي،و طبعاً بمعني امروزي نداشته است.و لي آنچه براساس روايات داستاني و باستاني(و گاهي تاريخي)قوم ايراني سروده مصداق کامل حماسه ي ملي از آب درآمده است.
(2)اين نکته نيز به مناسبت مقام گفتني است "بعضي از مضامين بکر خاقاني هنگامي که بدست حافظ مي افتد زبان دلکش و افسون گر او آنها را با لطف و شيوايي و گيرائي خاص مي پروراند و بيان مي کند و گاهي اين مطلب به ذهن خواننده و شنونده مي رسد که گوئي خاقاني در کارگاه طبع زاينده ي خود مواد اوليه و خام را فراهم آورده تا در پالايشگاه ذوق حافظ تصفيه و به زيباترين شکلي عرضه شود.
(3)پيداست که منظور سعدي از ديگران بالاخص فردوسي است.
(4)من قيصرنامه ي اديب پيشاوري را در حدود چهل سال پيش با عجله خوانده و از آن به بعد آن کتاب را نديده ام.از اين رو آنچه در اين جا درباره ي قيصرنامه مي نويسم متکي بر تأثيري است که در آن زمان از اين کتاب در ذهن من نقش بسته است.
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 17
/ن