مقدمه
آن مجید با نورانى ترین کلمات، روشن ترین راه را فراروى آدمیان مى گشاید؛ به طورى که با کمترین خلاف و اختلافى، تمامى پاک دلان را به مقصود مى رساند و با کمترین اعراض و اعتراضى، همگى حق باوران را به مقصد، راهبرى مى کند.«واسطه میان خدا و خلق» مسئله اى است که در طول تاریخ بشر، گاهى به خیر و خوبى و گاهى به شر و شرک، انجامیده است؛ تا آن جا که تبیین شایسته و بهره مندى بایسته از آن در میان مردمان و خداباوران، به یکى از موضوعات اساسى در عرصه اعتقاد و عمل، تبدیل شده است و اظهار نظرهاى متفاوت و گاه متعارضى، بر زبان و قلم افراد، جارى شده است.
در این نوشتار، برآنیم تا با بهره گیرى از آیات نورانى قرآن مجید و روایات مورد اتفاق، به دانش و بینشى استوار درباره نقش ائمه اطهار علیهم السلام به عنوان وسیله و واسطه میان خدا و خلق دست یابیم.
گفتنى است؛ ملت اسلام با رهنمودهاى حیات بخش اسلام توانسته بود با ایجاد پیوند اخوت در سایه کلمه توحید و توحید کلمه در برابر تهاجم سنگین «صلیبیان» و حمله هاى «مغول» ثابت و استوار بماند؛ ولى متأسفانه با ظهور و بروز تفکر «ابن تیمیه» در «قرن هفتم» و به دنبال آن فرقه «وهابیت»؛ این وحدت در هم شکست و با اتهام نادرست بدعت، شرک و کفر به مسلمانان شیعه، و نابودى آثار بزرگان دین و کاستن از مقام انبیاء و اولیاء، خدمت بسیار بزرگى به استعمار شوم غرب و دشمنان دیرینه اسلام شد.
متأسفانه این شبیخون فرهنگى با ظاهرفریبى و استفاده از برخى آیات قرآن و ادّعاى التزام به سنّت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله انجام مى گیرد. در حالى که پیروان مکتب اهل بیت علیهم السلام آموزه هاى دینى خود را امامان معصوم علیهم السلام گرفته اند که نزدیکترین افراد به پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آلهمى باشند و از همه بیشتر به سنّت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله آشنا مى باشند. به همین جهت با اطمینان مى توان گفت «اهل سنّت واقعى» همان شیعیان اهل بیت علیهم السلام هستند.
در این راستا، در خصوص «وسیله» و «واسطه میان خدا و خلق» مطالبى برگرفته از قرآن کریم و مکتب اهل بیت علیهم السلام به رشته تحریر درآمده است.
«واسطه» یا «وسیله»
واژه «واسطه» به طور معمول، با «فاصله» و دورى از دسترسى مستقیم، همراه است و به همین دلیل، کاربرد این واژه در فرهنگ عمومى جامعه، گاهى با اخلال و اختلال، همراه است و به طور طبیعى، انسان ها خواهان آنند که «واسطه ها» حذف شوند و بدون واسطه، کارها انجام پذیرند.جالب توجه اینکه در آیات قرآن هیچ گاه از کلمه «واسطه» یاد نشده است، بلکه آنچه در گفتمان نورانى قرآن آمده، واژه «وسیله» مى باشد که در فرهنگ عمومى جامعه، به عنوان «رساننده» شناخته شده است. وسیله مطمئن، سرعت و سلامتى را براى رسیدن به مقصد و مقصود، به ارمغان مى آورد و آدمى را از انحراف و تحریف، در امان نگه مى دارد.
اینجاست که نورانیت آیه شریفه زیر، بیش از پیش نمایان مى شود:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَیهِ الْوَسِیلَةَ وَجَاهِدُوافِى سَبِیلِهِ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ»؛
«اى کسانى که ایمان آورده اید! از خدا پروا کنید. و [براى تقرّب] به او، وسیله جویید. و در راهش، جهاد کنید؛ باشد که رستگار شوید».
وسیله با تقرب ، نزدیکى به منزلت و ترفیع درجه همراه است و همگان با میل و رغبت در تلاشند تا به «وسیله» دست یابند. لذا شایسته و بایسته آن است که با کاربرد واژه «وسیله» به جاى «واسطه»، گفتمان عرفى و علمى خود را با گفتمان نورانى قرآن، همنوا سازیم؛ تا اختلاف و تعرض، به حداقل برسد و پذیرش طبع و وفاق جمع، به حداکثر برسد.
وسیله و برپایى نظام آفرینش
برپایى نظام آفرینش با تمام زیبایى هایش، با وجود واسطه ها و «وسیله»ها شکل مى گیرد و چرخه حیات موجودات و زندگى جامعه بشرى با وجود سلسله مراتب، به حرکت مى آید. اگر قرار بود انسان ها بدون نیاز به آب و باران، سیراب شوند و بدون نیاز به دانه و گیاه، شکم آنها سیر شود، آفرینش هیچ کدام از موجودات، معنا پیدا نمى کرد و آفرینش موجودات از سوى خداوند، لغو و بیهوده بود؛ در حالى که در قرآن مجید مى خوانیم:«وَ هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْرًا بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ وَ أَنزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورًا. لِّنُحْیی بِهِ بَلْدَةً مَّیتًا وَنُسْقِیهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَامًا وَأَنَاسِی کثِیرًا»؛
«و اوست آن کس که بادها را نویدى پیشاپیش رحمت خویش [باران] فرستاد و از آسمان، آبى پاک فرود آوردیم؛ تا به وسیله آن سرزمینى پژمرده را زنده گردانیم و آن را به آنچه خلق کرده ایم، از دام ها و انسان هاى بسیار، بنوشانیم».
در نظام تشریع نیز اگر انسان ها بدون نیاز به پیامبران و صاحبان فکر و اندیشه، داراى همه علوم و دانش ها بودند، فرستادن کتاب آسمانى و ارسال پیامبران الهى، شکل نمى گرفت؛ در حالى که خداوند متعال مى فرماید:
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِک رُسُلًا إِلَى قَوْمِهِمْ فَجَاءُوهُم بِالْبَینَاتِ»؛
«و در حقیقت، پیش از تو فرستادگانى به سوى قومشان گسیل داشتیم؛ پس دلایل آشکار برایشان آوردند».
وسیله و پویایى نظام آفرینش
پویایى نظام آفرینش نیز مرهون وجود سلسله مراتب و بهره مندى از وسیله ها و واسطه هاست. با وجود سلسله مراتب است که همه موجودات در نظام طبیعت، نقش تأثیرگذار پیدا مى کنند و با وجود سلسله مراتب و تقسیم کارها میان «وسیله»هاست که در جامعه انسانى هر کدام از افراد، مسئولیتى پیدا مى کنند؛ به طورى که جنب و جوش موجودات و این همه زیبایى هاى آفرینش و همگى زمینه هاى تلاش، ابتکار، با وجود سلسله مراتب و نظام «وسیله»ها فراهم مى آید و در مجموع، رشد و بالندگى در سطوح مختلف جهان هستى و جامعه بشرى، در پرتو استفاده از «وسیله»ها به راه مى افتد؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم:«وَ هُوَ الَّذِى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْکلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِیا وَ تَسْتَخْرِجُوا مِنْهُ حِلْیةً تَلْبَسُونَهَا وَتَرَى الْفُلْک مَوَاخِرَ فِیهِ وَلِتَبْتَغُوا مِن فَضْلِهِ وَلَعَلَّکمْ تَشْکرُونَ»؛
«و اوست کسى که دریا را مسخر گردانید؛ تا از آن، گوشت تازه بخورید و پیرایه اى که آن را مى پوشید، از آن بیرون آورید و کشتى را در آن، شکافنده [آب] مى بینى و براى این که از فضل او بجویید و باشد که شما شکر گزارید».
نکته قابل توجه این که در جامعه بشرى، استفاده از وسیله ها، فواید بیشتر و چندجانبه اى را به ارمغان مى آورد؛ به طورى که هم رفع نیاز و رشد و بالندگى بهره مندان از «وسیله»ها را در پى دارد و هم ارتقاى درجه خود «وسیله»ها را به دنبال دارد و علاوه بر اصلاح و صلاح در دنیا، ثواب و پاداش در آخرت را نیز به ارمغان مى آورد.
در داستان حضرت یوسف علیه السلام چنین مى خوانیم:
«فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیهِ قَالُوا یا أَیهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُّزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکیلَ وَتَصَدَّقْ عَلَینَا إِنَّ اللَّهَ یجْزِى الْمُتَصَدِّقِینَ»؛
«پس چون [برادران] بر او وارد شدند، گفتند: اى عزیز! به ما و خانواده ما آسیب رسیده است و سرمایه اى ناچیز آورده ایم. بنابراین، پیمانه ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش مى دهد».
وسیله و ضرورت نظام آفرینش
هر کدام از موجودات جهان آفرینش از یک سو داراى توانمندى هستند که مى توانند به دیگرى کمک کنند و از سوى دیگر، داراى نیازمندى مى باشند که خواهان بهره گیرى از دیگرى هستند و به عبارت دیگر، همه موجودات، داراى استعدادى هستند که براى به فعلیت رساندن آن نیاز به دیگران دارند و به همین جهت، وجود «وسیله»ها و کمک کننده ها در نظام آفرینش، ضرورت عقلى دارد.خداوند متعال، بهره مندى از «وسیله»ها را جزئى از نظام هستى و به گونه اى ضرورى و حتى اجبارى قرار داده است.
در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّمَاءِ وَهِی دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعًا أَوْ کرْهًا قَالَتَا أَتَینَا طَائِعِینَ»؛
«سپس آهنگ [آفرینش] آسمان کرد و آن بخارى بود؛ پس به آن و به زمین فرمود: خواه یا ناخواه بیایید؛ آن دو گفتند: فرمان پذیر آمدیم».
از این آیه شریفه به خوبى آشکار مى شود که موجودات جهان هستى، مقام و موقعیت تکوینى خود را با خضوع و طاعت، پذیرفتند؛ زیرا بهره مندى از آنان، در چهارچوب وسیله هاى الهى، موافق طبع آنان مى باشد و مسیر اطاعت تکوینى آنان را هموار مى سازد.
همچنین خداوند متعال، در جامعه بشرى و نظام تشریع، نیز وجود «وسیله»ها را ضرورى قرار داده و حتى با احاطه علمى خود، برخى را برگزیده و مسئولیت رسالت را به طور حتمى، در آنان نهاده و جعل کرده است.
در قرآن مجید چنین مى خوانیم:
«وَ إِذَا جَاءَتْهُمْ آیةٌ قَالُوا لَن نُّومِنَ حَتَّى نُوتَى مِثْلَ مَا أُوتِی رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ»؛
«و چون آیتى برایشان بیاید، مى گویند: هرگز ایمان نمى آوریم؛ تا این که نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده، به ما [نیز] داده شود. خدا بهتر مى داند رسالتش را کجا قرار دهد».
بنابر آنچه گفته شد، خداوند متعال، «وسیله»ها را در نظام تکوینى و نظام تشریع به طور ضرورى قرار داده است و به انسان ها سفارش کرده که به خوبى از آنها استفاده کنند و در غیر این صورت، «ظلوم و جهول» خواهند بود و در صورت فساد و حق ستیزى، سزاوار عذاب دردناک خواهند بود.
برگزیدن بهترین وسیله
به گفته لغت شناسان، واژه «وسیله»، دلالت دارد بر چیزى که آدمى را با میل و رغبت، به مقصود نزدیک مى سازد. اگرچه عمومیت این معنا، تمامى کارهاى خیر، مانند رعایت تقوا، نماز، روزه، زکات، حج و جهاد را شامل مى شود، اما آن که با کاربرد «وسیله» به طور کامل انطباق دارد، «اولیاى الهى» مى باشند که با میل و رغبت، انسان ها را به خدا نزدیک مى سازند و در این مسیر، از هیچ تلاش و کوششى، دریغ نمى کنند؛ بلکه مال و جان و خاندان خود را ایثار و نثار مى کنند.باید دانست؛ اگر چه تمامى کارهاى خیر و اعمال صالح، انسان را به خداوند نزدیک مى کنند، اما در هنگام اختلاف آرا و بروز فتنه ها، لازم است یک شاخص و معیار شناخت حق در میان باشد. تا در کنار قرآن، «وسیله»اى مطمئن و شاخصى تعیین کننده، براى تقرب به خداوند باشد.
این جاست که اهمیت حدیث ثقلین، آشکار مى شود؛ آن هنگام که پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله از حجة الوداع بازگشتند و مردم را به مهم ترین شاخصه ها و وسیله ها سفارش کردند؛
«انى قد ترکت فیکم الثقلین أحدهما أکبر من الآخر کتاب اللّه تعالى و عترتى فانظروا کیف تخلفونى فیهما، فإنهما لن یفترقا حتّى یردا علىّ الحوض، ثم قال: إن اللّه عزّ و جلّ مولاى و أنا مولى کلّ مومن، ثم أخذ بید على رضى اللّه عنه فقال: من کنت مولاه فهذا ولیه، اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه»؛
«همانا من دو چیز گران بها را در میان شما واگذاشتم؛ یکى از دیگرى بزرگ تر است؛ کتاب خدا و عترت خودم که اهل بیت من باشند؛ پس بنگرید که چگونه بعد از من با آنها رفتار مى کنید که همانا آن دو از یکدیگر جدا نمى شوند؛ تا [در قیامت] بر حوض [کوثر] بر من وارد شوند؛ سپس [پیامبر] فرمود: همانا خداوند، مولاى من و من سرپرست هر مؤمنى هستم؛ سپس دست على [علیه السلام] را گرفت و فرمود: هر کس من ولى و سرپرست او هستم، پس این، ولى و سرپرست اوست. خدایا! دوست دار، هرکس که از على [علیه السلام] پیروى مى کند و دشمن دار، هرکس را که با على [علیه السلام] دشمنى مى کند».
«وسیله» و اتهام شرک
برخى مى پندارند درخواست یارى از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام براى برآورده شدن نیازهاى مادى و معنوى، با توحید، سازگار نیست؛ زیرا وقتى مى توان به طور مستقیم به سوى خدا رفت، چه نیازى به دیگران هست؟!براى پاسخ به این پندار، ابتدا به یک روایت از امام هادى علیه السلام اشاره مى شود:
«سالتَ من قول الله عزّ و جلّ: «قال الذى عنده عِلم من الکتاب»؛ فهو آصف بن برخیا ولم یعجز سلیمانُ عن معرفة ما عرف آصف، لکنه احب ان تعرف أُمتهُ من الجن و الانس انه الحجةُ مِن بعده، و ذلک من علم سلیمان اَودعه آصف بأمر الله، ففهمه الله ذلک لئلاّ یختلف فى امامته و دلالته کما فهم سلیمان فى حیاة داود لیعرف امامته و نبوته من بعده، لتأکید الحجة على الخلق»؛
«امام هادى علیه السلام در پاسخ یحیى بن اکثم مى فرماید:
از آیه (قال الذى عنده علم من الکتاب) پرسیدى؛ او، «آصف بن برخیا» بود و سلیمان از آنچه آصف مى دانست، ناتوان و عاجز نبود؛ ولى دوست داشت که امت او از جن و انس بدانند که «آصف»، پس از او، حجت است. سلیمان به دستور خدا علم خود را به آصف آموخت و خداوند، این علم را به آصف فهماند؛ تا در امامت و پیشوایى او، اختلاف نیفتد؛ همان طور که پیش از آن، در زمان زندگى داوود، به سلیمان، علم کتاب آموخته شد؛ تا امامت و نبوت او پس از داوود، شناخته شود و حجت خدا بر خلق، تأکید شود».از این روایت به خوبى آشکار مى شود که اگرچه خداوند متعال و همچنین پیامبر خدا صلّى الله علیه و آله از انجام امور به طور مستقیم، عاجز و ناتوان نیستند، امّا تعیین «آصف بن برخیا» به عنوان «واسطه»، براى آشکار کردن مقام او و تأکید بر امامت و حجّت بودن او بوده است.
البته در همین روایت اشاره مى شود که توانایى حضرت سلیمان و علم آصف از سوى خداوند است و همه تصرّفات مافوق طبیعى این «وسیله»ها، به اذن خداوند است لذا نه تنها با توحید، هیچ گونه منافاتى ندارد، بلکه بر اساس اراده و مشیت خاص و عام خداوند است. البته مى توان، بدون بهره مندى از اولیاى الهى و «وسیله»ها و به طور مستقیم از خداوند کمک خواست اما در این صورت خود را از لطف و عنایت ویژه خداوند و از «وسیله»هایى که خداوند در اختیار گذاشته است؛ محروم ساخته ایم و اگر کسانى با ستیزه گرى نسبت به اولیاى الهى و «وسیله»ها اقدام کنند از رحمت و لطف خداوند به دور خواهند بود و سزاوار عذاب الهى اند.
براى روشن تر شدن آنچه گفته شد به یک نمونه با استفاده از آیات قرآن اشاره مى شود. انسان ها براى توبه و بهره مندى از آمرزش الهى، داراى سه وضعیت مى باشند؛
1. توبه به درگاه الهى، به طور مستقیم، توسط خود شخص گناهکار انجام گیرد. چنان که در قرآن مجید، آمده است:
«فَأَمّا مَن تابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَعَسى أَن یکونَ مِنَ المُفلِحِین»؛
«و اما کسى که توبه کند و ایمان آورد و به کار شایسته پردازد، امید که از رستگاران باشد».
2. علاوه بر این که انسان ها به طور مستقیم به درگاه الهى توبه کنند، پیامبران یا اولیاى الهى نیز براى آنها طلب آمرزش کنند؛ چنان که در قرآن مجید مى خوانیم:
«وَ لَو أَنَّهُم إِذ ظَلَمُوا أَنفُسَهُم جاووک فَاستَغفَرُوا اللهَ وَ استَغفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَواباً رَحِیماً»؛
«و ما هیچ پیامبرى را نفرستادیم؛ مگر این که به توفیق الهى، از او اطاعت کنند و اگر آنان وقتى به خود ستم کرده بودند، پیش تو مى آمدند و از خدا آمرزش مى خواستند و پیامبر براى آنان طلب آمرزش مى کرد، قطعاً خدا را توبه پذیرِ مهربان مى یافتند».
روشن است که در این صورت، بندگان خدا، از آمرزش و لطف بیشتر خداوند، بهره مند خواهند شد و علاوه بر دعاى خودشان، از دعاى اولیاى الهى نیز کمک مى گیرند.
3. گاهى به علت شدّت تواضع و یا به خاطر شدّت خطا، انسان هاى گناهکار یا نیازمند، ترجیح مى دهند که تنها از سوى پیامبران و اولیاى الهى براى آنان طلب آمرزش یا طلب حاجت شود؛ چنان که برادران حضرت یوسف علیه السلام به دلیل شدّت خطاى خود به حضرت یعقوب علیه السلام مراجعه کردند و گفتند:
«قالُوا یا أَبانَا استَغفِر لَنا ذُنُوبَنا إِنّا کنّا خاطِئِینَ. قالَ سَوفَ أَستَغفِرُ لَکم رَبِّى إِنَّهُ هُوَ الغَفُورُ الرَّحِیمُ»؛
«گفتند: اى پدر! براى گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم. گفت: به زودى از پروردگارم، براى شما آمرزش مى خواهم، که او، همانا آمرزنده مهربان است».
بنابراین مراجعه به پیامبران و اولیاى الهى و «وسیله» قرار دادن آنها نزد خداوند مشروعیت دارد و مورد تأیید قرآن مجید مى باشد و علاوه بر درخواست هاى معنوى حتى براى حاجت هاى مادى و رفع عذاب دنیا نیز مى توان اولیاى الهى را «وسیله» قرار داد؛ چنان که درباره قوم حضرت موسى علیه السلام، چنین مى خوانیم:
«وَ لَما وَقَعَ عَلَیهِمُ الرِّجزُ قالُوا یا مُوسَى ادعُ لَنا رَبَّک بِما عَهِدَ عِندَک...»؛
«و هنگامى که عذاب بر آنان فرود آمد، گفتند: اى موسى! پروردگارت را به عهدى که نزد تو دارد، براى ما بخوان؛ اگر این عذاب را از ما برطرف کنى، حتماً به تو ایمان خواهیم آورد و بنى اسرائیل را قطعاً با تو روانه خواهیم ساخت».
بنا بر آنچه گفته شد، چندین روش طلب آمرزش و طلب حاجت از سوى خداوند و آیات قرآنى، تأیید شده است و «وسیله» قرار دادن اولیاء به هیچ وجه، شرک نیست و منافاتى با درخواست مستقیم از خدا ندارد؛ بلکه اگر آدمى از وساطت اولیاى الهى بهره مند شود، از لطف و آمرزش بیشتر خداوند نیز بهره مند خواهد شد.
برخى وهابیان تندرو و متعصّب، با استناد به آیه شریفه:
«قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا ینفَعُکمْ شَیئًا وَلَا یضُرُّکمْ»؛
«گفت: آیا جز خدا، چیزى را مى پرستید که هیچ سود و زیانى به شما نمى رساند؟»
به زیارت کنندگان و متوسلان به پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله توهین مى کنند و چنین کارى را شِرک مى پندارند؛ در حالى که با دقت در این آیه شریفه، آشکار مى شود که منظور از عبارت «مِن دونه»، بت هاست که مشرکان به طور مستقل و «بدون» خداوند، به درگاه آنها دعا مى کردند و حاجت هاى خود را از آنها مى خواستند و در برخى تفاسیر از ابن عباس و ابن مسعود روایت شده که این آیه، عبادت کنندگان جن، شیطان، ماه و خداانگارى مسیح را نکوهش مى کند؛ اما مسلمانان و به ویژه شیعیان، هنگام دعا و درخواست حاجت در زیارت گاه ها و مناجات ها، پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام را «وسیله» به درگاه خداوند مى دانند.
به همین دلیل در متن زیارت، چنین مى خوانند:
«و متقرّب بکم الى الله و مقدّمکم اَمام طلبتى و حوائجى...»؛
«و به «وسیله» شما به سوى خداوند نزدیک مى شویم و شما را جهت درخواست ها و حاجت هاى خود به درگاه خداوند پیشقدم مى دانیم».
در حقیقت، پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام، معلم و راهنماى زیارت کنندگان به سوى خدا هستند و این با موضوع بت پرستى، به طور کامل، متفاوت است؛ زیرا «بت ها» از سنگ و چوب هستند و نمى توانند هیچ گونه نفع و ضررى داشته باشند.
بنابراین، کسانى که خودشان را در هنگام دعا به سوى خدا، از ارتباط و همراه کردن پیامبر و اولیاى الهى بى نیاز مى دانند، در حقیقت، خودشان را از وسیله هاى نورانى، محروم کرده اند و حتى برخلاف دستور خداوند و سنت پیامبر اسلام صلّى الله علیه و آلهعمل، کرده اند. و کسانى که براى توبه خود و یا براى برآورده شدن حاجات خود، اهل بیت عصمت علیهم السلام را وسیله قرار مى دهند، در حقیقت، به دستور خداوند عمل کرده اند و با پیروى از روش پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، اهل سنّت واقعى مى باشند.
«وسیله» و نگرانى از شرک
وهابیان هنگامى که با دلایل محکمِ توسّل روبه رو مى شوند و نمونه هایى از سنت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله در تأیید توسّل به آنها گفته مى شود، نگرانى خود را چنین اعلام مى کنند: «وَدّ»، «سواع»، «یغوث»، «یعوق» و «نسر» پنج مرد صالح بودند که قبل از نوح مى زیستند و هنگامى که از دنیا رفتند، مجسمه هاى آنان را به عنوان یادگار ساختند و گرامى داشتند و به تدریج، این مجسمه ها به صورت بت درآمدند و بت پرستى رواج یافت.بنابراین، رفتن به زیارت گاه هاى پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام و تمسّک به واسطه ها و وسیله ها نیز این گونه است و به شرک خواهد انجامید و با اخلاص به درگاه خدا و خلوص دین، منافات دارد؛ بلکه باید به طور مستقیم، خدا را عبادت کنیم و از او درخواست حاجت کنیم! و در این باره، به این آیه شریفه استناد مى کنند:
«اَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَالَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِیاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یحْکمُ بَینَهُمْ فِى مَا هُمْ فِیهِ یخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یهْدِى مَنْ هُوَ کاذِبٌ کفَّارٌ»؛
«آگاه باشید که آیین پاک، از آنِ خداست و کسانى که به جاى او دوستانى براى خود گرفته اند [به این بهانه که] ما آنها را جز براى این که ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک گردانند، نمى پرستیم؛ البته خدا میان آنان درباره آنچه که بر سر آن اختلاف دارند، داورى خواهد کرد. در حقیقت، خدا آن کسى را که دروغ پرداز ناسپاس است، هدایت نمى کند».
در این باره نیز با دقت در آیه شریفه و شأن نزول آن به روشنى ثابت مى شود که آیه درباره بت پرستان است که بت ها و واسطه ها را به طور مستقیم، «عبادت» مى کردند و به همین دلیل در آیه شریفه، واژه «نعبدهم» آمده است؛ در حالى که مسلمانان و شیعیان با رفتن به زیارت گاه ها، هیچ گاه پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام را عبادت نمى کنند؛ بلکه از آنها به عنوان وسیله براى نزدیک شدن به خدا، بهره گیرند.
بهترین دلیل بر اینکه زیارت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام با بت پرستى متفاوت است، آن است که اکنون حدود 14 قرن از زیارت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام مى گذرد و مسلمانان و شیعیان، بت پرست نشده اند و حتى هر کس بیشتر به زیارت مى رود، مومن تر و به خداوند، نزدیک تر مى شود و این بهترین شاخص و نشانه بر درستى زیارت و تأثیر وسیله ها براى رسیدن به خدا، به طور کامل تر و سریع تر مى باشد.
«خدا» یا «اولیاء»
گاهى براى برخى این پرسش پیش مى آید: «آیا هنگامى که ما به پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام توسّل مى جوییم، خودشان قدرت برآوردن حاجت ما را دارند و یا تنها حاجت ما را به خدا مى گویند»؟پاسخ این است که همگى موحدان و به ویژه شیعیان نیز بر این عقیده اند که پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و امامان علیه السلام ، هر چه قدرت دارند، از سوى خداست و هر معجزه و کرامتى که انجام مى دهند، به اذن و اجازه خداوند است؛ اما نکته مهم این است، که خداوند، این افراد خاص را برگزیده و چنین قدرتى به آنها داده است، نشان از جایگاه بلند این بزرگان، نزد خداوند دارد. و شایسته است که بندگان خداوند نیز از جایگاه و مقام این بزرگواران و قدرتى که خداوند به آنها عنایت کرده، به عنوان «وسیله»، بهره مند شوند؛ زیرا اولیاى الهى توانایى دارند به اذن خداوند، در دنیا، به رفع مشکلات و برآورده شدن حاجات، کمک کنند؛ چنان که درباره حضرت موسى علیه السلام در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«وَ أَوْحَینَا إِلَى مُوسَى إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ أَنِ اضْرِب بِّعَصَاک الْحَجَرَ فَانبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَینًا قَدْ عَلِمَ کلُّ أُنَاسٍ مَّشْرَبَهُمْ...»؛
«و آنان را به دوازده عشیره که هر یک امتى بودند، تقسیم کردیم و به موسى ـ وقتى قومش از او آب خواستند ـ وحى کردیم که با عصایت بر آن تخته سنگ بزن؛ پس، از آن، دوازده چشمه جوشید؛ هر گروهى آبشخور خود را بشناخت و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم و گزانگبین و بلدرچین بر ایشان فرو فرستادیم. از چیزهاى پاکیزه اى که روزى تان کرده ایم، بخورید و بر ما ستم نکردند؛ اما بر خودشان ستم مى کردند».
همچنین درباره حضرت عیسى علیه السلام ، چنین مى خوانیم:
«إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَى ابْنَ مَرْیمَ اذْکرْ نِعْمَتِى عَلَیک وَ عَلَى وَالِدَتِک إِذْ أَیدتُّک بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکلِّمُ النَّاسَ فِى الْمَهْدِ وَکهْلًا وَ إِذْ عَلَّمْتُک الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالْإِنجِیلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِى فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکونُ طَیرًا بِإِذْنِى وَ تُبْرِئُ الْأَکمَهَ وَالْأَبْرَصَ بِإِذْنِى وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِى وَ إِذْ کفَفْتُ بَنِى إِسْرَائِیلَ عَنک إِذْ جِئْتَهُم بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلَّا سِحْرٌ مُبِین»؛
«[یاد کن] هنگامى را که خدا فرمود: اى عیسى، پسر مریم! نعمت مرا بر خود و بر مادرت به یاد آور؛ آن گاه که تو را به روح القدس تأیید کردم که در گهواره [به اعجاز] و در میان سالى [به وحى] با مردم سخن گفتى و آن گاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم و آن گاه که به اذن من، از گِل [چیزى] به شکل پرنده مى ساختى؛ پس در آن مى دمیدى، و به اذن من، پرنده اى مى شد و کور مادرزاد و پیس را به اذن من، شفا مى دادى و آن گاه که مردگان را به اذن من [زنده از قبر] بیرون مى آوردى و آن گاه که [آسیب] بنى اسرائیل را ـ هنگامى که براى آنان حجت هاى آشکار آورده بودى ـ از تو باز داشتم. پس کسانى از آنان که کافر شده بودند گفتند: این[ها چیزى] جز افسونى آشکار نیست».
درباره آصف بن برخیا نیز در قرآن، چنین مى خوانیم:
«قَالَ الَّذِى عِندَهُ عِلْمٌ مِّنَ الْکتَابِ أَنَا آتِیک بِهِ قَبْلَ أَن یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِندَهُ قَالَ هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّى»؛
«کسى که نزد او دانشى از کتاب [الهى] بود، گفت: من آن را پیش از آنکه چشم خود را بر هم زنى، برایت مى آورم. پس چون [سلیمان] آن [تخت] را نزد خود مستقر دید، گفت: این از فضل پروردگار من است؛ تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى کنم و هر کس سپاس گزارد، تنها به سود خویش، سپاس مى گزارد و هر کس ناسپاسى کند، بى گمان، پروردگارم بى نیاز و کریم است».
تمامى این آیات به خوبى نشان مى دهند که پیامبران و اولیاى الهى، مى توانند حاجات مردم را برآورده کنند؛ البته آنان قدرت و توانایى خود را از توفیق و فضل الهى مى دانند و چنین تصرّفات تکوینى در امور مادى و معنوى، از سوى اولیاى الهى، بارها تکرار شده است؛ چنان که در روایات آمده است که پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله دست خویش را سینه عثمان بن ابى العاصى نهاد و او موفق به حفظ قرآن و عدم فراموشى تا آخر عمر شد.
در جنگ خیبر نیز پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله با تصرّف تکوینى و مالیدن آب دهان مبارک خود بر چشمان امام على علیه السلام ، چشم درد او را شفا داد.
اولیاى الهى و مشکلات آنها
برخى مى پندارند که اگر اولیاى الهى قدرت حل مشکلات مردم را دارند، چگونه است که خودشان در بسیارى از امور زندگى روزمره، در سختى و مشکلات بوده و مشکلات خودشان را حل نکرده اند؟در این باره گفتنى است که رسالت مهم پیامبران و وظیفه مهم اولیاى الهى، هدایت مردم و تلاش براى رشد علمى و معنوى مردم است و به همین دلیل آنان براى آگاهى و هدایت مردم، بیشترین تلاش را انجام مى دادند؛ اما براى حل مشکلات مردم، کمتر از ولایت تکوینى خود استفاده مى کردند و همچنین براى حل مشکلات خود، به ویژه در مواردى که منافع شخصى خودشان نیز مطرح بود، کمتر از قدرت خارق العاده و ولایت تکوینى خود استفاده مى کردند؛ بلکه بیشتر صبر و تحمل را در برابر مشکلات، از خود نشان مى دادند و به همین دلیل، بهترین اسوه و الگو براى مردمان مى باشند. به طور نمونه برخى اهل مکه به پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله گفتند: اگر تو با خدا ارتباط دارى، آیا پروردگار تو، از گرانى و ارزانى اجناس در آینده به تو خبر نمى دهد؛ تا بتوانى آنچه چه به سود و منفعت است، تهیه کنى و آنچه به زبان است، کنار بگذارى؟ در این هنگام، آیه شریفه نازل شد:
«قل لاَ أَمْلِک لِنَفْسِى نَفْعًا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَاءَ اللَّهُ وَ لَوْ کنتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لَاسْتَکثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ وَمَا مَسَّنِی السُّوءُ إِنْ أَنَا إِلَّا نَذِیرٌ وَ بَشِیرٌ لِقَوْمٍ یومِنُونَ»؛
«بگو: جز آنچه خدا بخواهد، براى خودم اختیار سود و زیانى ندارم و اگر غیب مى دانستم، قطعاً خیر بیشترى مى اندوختم و هرگز به من آسیبى نمى رسید. من جز بیم دهنده و بشارت گر، براى گروهى که ایمان مى آورند، نیستم».
با دقت در این آیه شریفه، به خوبى آشکار مى شود که نفى اختیار از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله درباره نفع و ضرر و یا نفى علم غیب، در مواردى است که به طور استقلالى و بدون اذن خداوند باشد؛ زیرا پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله به طور یقین در مواردى که اذن و رضایت خداوند باشد، از علم غیب بهره مند بود؛ چنان که در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«عَالِمُ الْغَیبِ فَلَا یظْهِرُ عَلَى غَیبِهِ أَحَدًا. إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یسْلُک مِن بَینِ یدَیهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا»؛
«داناى نهان است و کسى را بر غیب خود آگاه نمى کند؛ جز پیامبرى را که از او خشنود باشد که [در این صورت]، براى او از پیش رو و از پشت سرش، نگاهبانانى بر خواهد گماشت».
بنابراین، اگرچه در هنگام دعا و زیارت، خوب است هم برآورده شدن حاجت هاى مادى و هم حاجت هاى معنوى را از خدا و اولیاى الهى بخواهیم، اما باید بدانیم که حاجت هاى معنوى و توفیق هدایت و استغفار، بیشتر به طور مستقیم و با لطف خاص خداوند و اولیاى الهى، انجام مى گیرند و حاجت هاى مادى بیشتر از طریق وسیله هاى مادى و نظام مندى جهان هستى، برآورده مى شوند و دعا بیشتر، موجب مى شود که زمینه برآورده شدن حاجات مادى، بهتر و زودتر فراهم گردد و به همین دلیل، خود پیامبران و اولیاى الهى، کمتر براى حاجت هاى مادى خود از تصرف تکوینى استفاده مى کردند؛ بلکه به استقبال بلاها و تحمل سختى ها مى رفتند و از هیچ گونه ایثار و نثار مال و جان، دریغ نمى کردند.
نگرانى اولیاى الهى
برخى این گونه اشکال مى کنند: کسانى را که شما به عنوان اولیاى الهى، به درگاه خداوند وسیله قرار مى دهید، خودشان براى جلب رحمت خدا و امان از عذاب الهى، در تلاشند و نگران مى باشند و به این آیه شریفه استناد مى کنند:«أُولئِک الَّذینَ یدْعُونَ یبْتَغُونَ إِلى رَبِّهِمُ الْوَسیلَةَ أَیهُمْ أَقْرَبُ وَ یرْجُونَ رَحْمَتَهُ وَ یخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّک کانَ مَحْذُورًا».
در این باره گفتنى است؛ که شأن نزول این آیه شریفه، درباره گروهى از مشرکان بوده که گروهى از جنیان را مى پرستیدند و سپس آن جنیان در برابر خدا تسلیم شدند؛ اما هنوز مشرکان به عبادت جن ها ادامه مى دادند! علاوه بر این، مفسّران و مترجمان قرآن، این آیه شریفه را به چندگونه زیر بیان ترجمه و تفسیر کرده اند:
1. «آن کسانى را که ایشان مى خوانند [خود] به سوى پروردگارشان تقرب مى جویند [تا بدانند] کدام یک از آنها [به او] نزدیک ترند و به رحمت وى امیدوارند و از عذابش مى ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهیز است.
این ترجمه بنابر آن است که «ایهم» مبتدا و «اقرب» خبر و «ینظرون» در تقدیر باشد.
2. «کسانى را که آنان مى خوانند، خودشان وسیله اى [براى تقرب] به پروردگارشان مى جویند؛ وسیله اى هر چه نزدیک تر و به رحمت او امیدوارند و از عذاب مى ترسند؛ زیرا عذاب پروردگارت، همواره در خور پرهیز و وحشت است». این ترجمه، بنابر آن است که «ایهم»، بدل از «واو» در «یبتغون» باشد.
در نتیجه، این آیه شریفه در مقام نکوهش مشرکان است و یا این که آیه شریفه در مقام بیان ویژگى انبیاء و اولیاى الهى است که براى تقرب به سوى خدا، در جست و جوى «وسیله» مى باشند، تا خود به نزدیک ترین مقام و منزلت الهى برسند و ذکر این آیه شریفه، در جهت ترغیب مؤنان است که به پیامبران، اقتدا کنند. و به دنبال «وسیله» باشند.
پیامبر اسلام صلّى الله علیه و آله، گاهى بدون این که خطا و توبه اى در میان باشد، بلکه به جهت «اهمیت موضوع» و به دستور خداوند، اولیاى الهى را براى دعا و مباهله، با خود همراه مى ساخت. چنان که در داستان مباهله با مسیحیان بنى نجران، در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ»؛
«پس هر که در این [باره] پس از دانشى که تو را [حاصل] آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان و زنانمان و زنانتان و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فراخوانیم؛ سپس مباهله کنیم و لعنت خدا را بر دروغ گویان قرار دهیم».
از این آیه شریفه، به خوبى استفاده مى شود که حتى خود پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله نیز براى برآورده شدن موضوعات و حاجات مهم، اولیاى الهى را با خود همراه مى کرد.
آیه «إِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى»
وهابیان با استناد به آیات شریفه:
«إِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى»؛
«البته تو مردگان را شنوا نمى گردانى».
«وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِى الْقُبُورِ»؛
«و تو کسانى را که در گورهایند، نمى توانى شنواسازى».
این گونه مى پندارند که پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و اولیاى الهى علیهم السلام پس از رحلت از این دنیا، نمى شنوند و از سلام دادن و درخواست حاجت، بى خبرند و به همین دلیل، زیارت، بیهوده و بى فایده است!
براى پاسخ به این پندار، نخست به یک خاطره تاریخى از صدر اسلام مى پردازیم:
پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، پس از سه روز که از کشته شدن، کشتگان بدر گذشته بود، کنار آنان آمد و خطاب به امیه بن خلف، ابوجهل و تمیمه بن ربیعه، فرمود: «هل وجدتم ما وعدکم ربکم حقّا...؟ عمربن خطاب صداى پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله را شنید و گفت: اى رسول خدا! آیا پس از سه روز ندا مى دهى و آیا مى شنوند؟! در حالى خداوند فرموده: «انّک لا تسمع الموتى»؟! حضرت فرمود: قسم به آن که جانم به دست اوست! شما شنواتر از آنان نیستید؛ اما آنان نمى توانند جواب بدهند».از این روایت به خوبى آشکار مى شود که رفتار وهابیان، در حقیقت، اعتراض به سنت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله مى باشد و چنین اعتراضاتى، در صدر اسلام، سابقه داشته است!
در این باره باید دانست؛ لغت «موت»، ضد حیات، معنا شده است. و انواع «موت» در برابر انواع «حیات» مى باشند.
گاهى موت در برابر رشد و نمو مى باشد؛ مانند آیه شریفه:
«یحْیى الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»؛
«زمین را پس از مردن آن زنده، مى گرداند».
و گاهى موت به معناى جهالت و نادانى، در برابر عقل و هدایت مى باشد؛ مانند آیات شریفه:
«أَوَ مَنْ کانَ مَیتاً فَأَحْییناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یمْشِی بِهِ فِی النّاسِ کمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیسَ بِخارِجٍ مِنْها»؛
«آیا کسى که مرده [دل] بود و زنده اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و راستى] راه برود چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکى هاست و از آن بیرون آمدنى نیست؟!».
همچنین در آیه شریفه «إِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَى» واژه «مُسمع»، اسم فاعل از باب «اِفعال» است و به معناى «تفهیم و شنوا ساختن دیگرى » است و از آن جا که مردگان نمى توانند از کفر به ایمان هدایت شوند درحقیقت، از اسماع مفید، محروم هستند و خداوند، کافران لجاجت پیشه اى را که حتى در دنیا نیز بر قلب آنها مُهر نهاده شده است و هدایت پذیر نیستند، به مردگان، تشبیه کرده است.
البته اِطلاق «لا تسمع الموتى» مى تواند ناظر به جسم مردگان باشد که با مرگ و قطع ارتباط روح، قدرت شنوایى خود را از دست مى دهند؛ چنان که حتى در هنگام خواب که تعلق روح به بدن، به مقدار تدبیر و رشد نباتى جسم است، نیرویى شنوایى و بینایى او، فعال نیست و تشبیه کافران به مردگان و اموات، از این جهت مى باشد که آنان نیز مانند اجساد مرده، شنوایى خود را از دست داده اند.
از این رو، برخى مفسران، آن دسته از روایات نبوى را که بر شنوایى کشته شدگان بدر دلالت دارند، یک کرامت ویژه براى پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله دانسته اند و معتقدند که جسم مردگان، قدرت شنوایى ندارد؛ چنان که از «قتاده»، چنین روایت شده است: «خداوند، کشته شدگان بدر را زنده کرد؛ تا خطاب پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله را بشنوند و براى آنان، توبیخ و حقارت و حسرت و پشیمانى باشد».
در هر صورت، روایات متعددى از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله نقل شده که:
«المیت یسمع قرع النّعال»؛
«مرده، صداى کوبیدن کفش را مى شنود».
بنابراین حداقل مى توان گفت: که «ارواح» مردگان، از حضور زندگان بر سر قبرشان، آگاه مى شوند و این واقعیت با آیات و روایات مورد اتفاق شیعه و اهل سنّت، قابل اثبات است.
از رسول اکرم صلّى الله علیه و آله، چنین روایت شده است:
«هیچ کسى نیست که بر من سلام کند؛ مگر آن که خداوند، سلام او را به روح من مى رساند و من، پاسخ او را گویم».
همچنین دورى و نزدیکى به جسد، براى ارتباط با ارواح، تفاوت چندانى نمى کند؛ چنان که از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، چنین روایت شده است:
«اذا سمعتم المؤذن فقولوا مثل ما یقول ثم صلّوا علی فانه مَن صلّی علی صلاةً صلى اللّهُ علیه بها عشراً»؛
«هنگامى که صداى اذان گو را شنیدید، مانند او تکرار کنید؛ سپس بر من صلوات بفرستید. همانا کسى که بر من صلوات بفرستد، خداوند، درود و صلوات بر او مى فرستد».
در روایت نبوى دیگرى، چنین مى خوانیم:
«ما مِن احدٍ یسلّم علی الا ردّ اللّه علی روحی حتی ارد علیه السلام»؛
«هیچ کس نیست که بر من سلام کند؛ مگر این که خداوند، روح مرا به من برمى گرداند؛ تا جواب سلام او را بدهم».
همچنین در اذن دخول زیارت ها، چنین مى خوانیم:
«و اعلم انّ رسولک و خلفائک علیهم السلام احیاءٌ عندک یرزقون، یرون مقامى و یسمعون کلامى و یردون سلامى».
از آن جهت که ارواح به بدن خویش تعلق دارند، آن جا که جسد هست، حضور روح، شدیدتر است و روایات نبوى فوق، بر این مطلب دلالت دارند.
همچنین بر اساس دلایل متعدد عقلى و نقلى، همه انسان ها پس از رحلت از دنیا، داراى «برزخ» هستند؛ چنان که در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ. لَعَلِّى أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکتُ کلَّا إِنَّهَا کلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَ مِن وَرَائِهِم بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ»؛
«تا آن گاه که مرگ یکى از ایشان فرا رسد، مى گوید: پروردگارا! مرا بازگردانید؛ شاید من در آنچه وانهاده ام، کار نیکى انجام دهم. نه چنین است. این، سخنى است که او گوینده آن است و پیشاپیش آنان، برزخى است؛ تا روزى که برانگیخته خواهند شد».
«حیات برزخى» به معناى واقعى، براى همگان معنا پیدا نمى کند. بلکه همچنان که برخى در دنیا به علت نداشتن نور ایمان و تأثیرگذار نبودن در هدایت و رشد دیگران، مردگانى متحرک هستند، پس از مرگ نیز برخى گرفتار عذاب برزخى اند و برخى در بى خبرى اند؛ تا دوره برزخ آنان سپرى شود و در صحنه قیامت، محشور شوند و تنها مؤمنان و پاک دلان هستند که در دنیا و برزخ، داراى «حیات واقعى» هستند و از حال اهل دنیا، باخبرند و با اهل برزخ، ارتباط دارند و با آنان، گفت وگو مى کنند؛ چنان که در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ. فَرِحِینَ بِما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ یسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلاّ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَ لا هُمْ یحْزَنُونَ»؛
«هرگز کسانى را که در راه خدا کشته شده اند، مرده مپندار؛ بلکه زنده اند؛ نزد پروردگارشان، روزى داده مى شوند. به آنچه خدا از فضل خود به آنان داده است، شادمانند و براى کسانى که از پى ایشانند و هنوز به آنان نپیوسته اند، شادى مى کنند که نه بیمى بر ایشان است و نه اندوهگین مى شوند».
همچنین امام على علیه السلام خطاب به یاران خود، در برابر لشکر معاویه، فرمود:
«... فالموتُ فى حیاتکم مقهورین و الحیاةُ فى موتکم قاهرین»؛
«[بدانید که] مرگ در زندگى همراه با شکست شماست و حیات و زندگى، در مرگ پیروزمندانه شماست»!
بنابراین، بر اساس آیات و روایات متعدد، همه مردگان، داراى برزخى هستند و از سخنان و سلام دادن زندگان و حتى صداى کفش آنها، باخبر مى شوند؛ با این تفاوت که برخى مردگان، تأثیرگزار و تأثیرپذیرند؛ مانند شهیدان، که در آیات قرآن از آنان به احیاء و زندگان، تعبیر شده است؛ اما برخى مردگان، هیچ گونه تأثیرگذارى و تأثیرپذیرى ندارند و علاوه بر این، جسم آنها در قبرها بى حرکت است و روح آنها نیز در بى خبرى است و یا شنوایى مفیدى ندارد که در قرآن از آنان به «اموات»، تعبیرشده است؛ چنان که به زمین بایر و بى ثمر گفته مى شود: «بَلْدَةً مَیتا» و هرگاه حرکت باد ساکن گردد، گفته مى شود: «مانت الریح» و به همین دلیل، کافران لجاجت پیشه اى که در برابر سخنان پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و انذار و هدایت وى هیچ گونه تأثیرى نمى پذیرند، به اموات، تشبیه شده اند؛ زیرا گرچه قدرت شنوایى دارند، اما گوش شنوا و شنوایى مفید پذیرش، ندارند.
واقعیت این است که با دقت در آیات شریفه:
«إِنَّک لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ. وَ مَا أَنتَ بِهَادِى الْعُمْی عَن ضَلَالَتِهِمْ إِن تُسْمِعُ إِلَّا مَن یومِنُ بِآیاتِنَا فَهُم مُسْلِمُونَ»؛
«البته تو مردگان را شنوا نمى گردانى و این ندا را به کران ـ چون پشت بگردانند ـ نمى توانى بشنوانى و راهبر کوران [و بازگرداننده] از گمراهى شان نیستى. تو جز کسانى را که به نشانه هاى ما ایمان آورده اند و مسلمانند، نمى توانى بشنوانى».
این آیات در مقام بیان لجاجت مشرکان و روگردانى آنها از سخنان پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله در حقیقت، این آیات، کوردلى و ناشنوایى باطنى مشرکان و مخالفان پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله را اثبات مى کنند؛ در حالى که آنان شنوایى و بینایى ظاهرى داشتند.
همچنین با دقت در آیات شریفه:
«وَ مَا یسْتَوِى الْأَحْیاءُ وَلَا الْأَمْوَاتُ إِنَّ اللَّهَ یسْمِعُ مَن یشَاءُ وَ مَا أَنتَ بِمُسْمِعٍ مَن فِى الْقُبُورِ. إِنْ أَنتَ إِلاَّ نَذِیرٌ»؛
«و زندگان و مردگان، یکسان نیستند. خداست که هر که را بخواهد، شنوا مى گرداند و تو کسانى را که در گورهایند، نمى توانى شنوا سازى. تو جز هشداردهنده اى نیستى».
روشن است که مخاطب این آیات، مردگان دفن شده در زیر خاک نیستند؛ بلکه دل مردگان لجاجت پیشه اى هستند که هدایت و اندرز پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله در آنها تأثیر ندارد؛ زیرا موضوع، انذار و تبلیغ براى هدایت زندگان است.
از این رو، از نگاه قرآن، تنها کسانى که داراى قلب سلیم و حق پذیر هستند، داراى حیات واقعى خواهند بود؛ اما مشرکان و کافرانى که در تاریکى و بى خبرى فرو افتاده اند، مردگان متحرکى بیش نیستند.
در قرآن مجید در این باره، چنین مى خوانیم:
«أَوَ مَن کانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِى بِهِ فِى النَّاسِ کمَن مَثَلُهُ فِى الظُّلُمَاتِ لَیسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا کذَلِک زُینَ لِلْکافِرِینَ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»؛
«آیا کسى که مرده [دل] بود و زنده اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن، در میان مردم راه برود، چون کسى است که گویى گرفتار در تاریکى هاست و از آن بیرون آمدنى نیست؟ این گونه براى کافران، آنچه انجام مى دادند، زینت داده شده است».
بر اساس آنچه گفته شد، مى توان این گونه نتیجه گرفت؛ به هر میزان نور ایمان افراد بیشتر باشد، از حیات و قدرت بیشترى در دنیا، برزخ و آخرت، بهره مند خواهند بود و به همان مقدار تأثیرگذارى آنها بر دیگران و کمک آنها به دیگران، در هنگام حیات دنیایى، برزخى و قیامتى، بیشتر خواهد شد.
در این میان، مجاهدانى که در راه خدا شهید شده اند، عالمان ربانى، پیامبران و امامان علیهم السلام، بالاترین مقام و بیشترین تأثیرگذارى را در دنیا ، برزخ و آخرت دارند و سزاوار نیست که به آنان مرده گفته شود؛ چنان که در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«وَ لاَ تَقُولُوا لِمَن یقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَلکن لاَ تَشْعُرُونَ»؛
«و کسانى را که در راه خدا کشته مى شوند، مرده نخوانید؛ بلکه زنده اند؛ ولى شما نمى دانید».
از این آیات به خوبى آشکار مى شود کسانى که شهیدان و اولیاى الهى را مرده مى پندارند، از معارف قرآن و سنت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، بى بهره اند. البته بدیهى است که منظور از حیات پس از مرگ، حیات برزخى است که افراد بدون نیاز به جسم مادى، مى توانند براى اهل دنیا و اهل برزخ، تأثیرگذار باشند.
حضور یا وجود «وسیله»
اولیاى الهى به اذن خداوند و لطف پروردگار، آن چنان داراى توانایى و آگاهى هستند که بدون نیاز به «حضور» ظاهرى، مى توانند از احوال دیگران آگاه شوند؛ چنان که در قرآن مجید درباره حضرت عیسى علیه السلام، چنین آمده است:«وَ أُنَبِّئُکم بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِى بُیوتِکمْ إِنَّ فِى ذَلِک لاَیةً لَکمْ إِن کنتُم مُومِنِینَ»؛
«شما از آنچه مى خورید و در خانه هایتان ذخیره مى کنید، خبر مى دهم؛ مسلماً در اینها، نشانه اى براى شماست؛ اگر ایمان داشته باشید».
همچنین آنان بدون حضور و از طریق وسیله هاى دیگر، مى توانند مشکلات را حل کنند؛ چنان که درباره حضرت یوسف علیه السلام و شفا یافتن نابینایى حضرت یعقوب علیه السلام در قرآن مجید، چنین مى خوانیم:
«اذْهَبُوا بِقَمِیصِى هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى یأْتِ بَصِیرًا وَأْتُونِى بِأَهْلِکمْ أَجْمَعِینَ»؛
«این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهره پدرم بیفکنید؛ [تا] بینا شود و همه کسان خود را نزد من آورید».
در زمان پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله نیز برخى با آمدن به حضور پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، مشکل خود را حل مى کردند و برخى در غیاب پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله از مقام قدسى وى بهره مى بردند و تنها به وسیله نام و یاد آن حضرت، از خداوند، حاجت خود را مى گرفتند. «عثمان بن حنیف» مى گوید:
«روزى در محضر پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله بودم. حضرت به شخصى که مشکل خود را به او عرضه مى کرد، شیوه دعا و توسل را چنین تعلیم فرمود: برو وضو بساز و دو رکعت نماز به جا آور؛ پس از آن، خداوند را این گونه بخوان:
«اللّهم انى اسالک و اتوجه الیک بنبیک نبى الرحمه یا محمد اِنى اَتوجه بک الى ربى فى حاجتى لتقضى. اللهم شفعّه فی»؛
«بار خدایا! از تو درخواست مى کنم و به تو روى مى آورم؛ به وسیله پیامبرت، پیامبر رحمت. اى محمد! من به حق تو، به سوى خدایم روى آوده ام؛ تا حاجتم برآورده شود. خدایا! پیامبرت را در مورد من، شفیع قرار ده».
روشن است که نماز خواندن «عثمان بن حنیف»، همیشه در حضور پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله نبوده است و نیز این تعلیم پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، اختصاص به عثمان بن حنیف ندارد؛ بلکه همه مسلمانان در همه جا و در هر زمان، مى توانند از این تعلیم پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله بهره مند شوند.
بنا بر اعتقادات شیعه، در هر زمان، تنها یک امام، مسئولیت اصلى امامت را در نظام تکوین و تشریع بر عهده دارد و آن امام، از علم ویژه و لطف خاص خداوند، بهره مند مى باشد؛ به طورى که با از دنیا رفتن امام در هر زمان، امام بعدى، احساس مسئولیت خاصى به او دست مى دهد که خبر از مسئولیت امامت مى دهد؛ در حالى که قبل از آن، چنین احساسى را نداشته است.
از امام هادى علیه السلام، چنین روایت شده است:
«فقال : انا للّه و انّا الیه راجعون مضى ابوجعفر، فقیل له: کیف عرفت؟ قال: لانّه تداخلنى ذلة للّه لم اکن اعرفها»؛
«[امام] گفت: انّا للّه و انّا الیه راجعون؛ ابوجعفر (امام جواد علیه السلام) از دنیا رفت! به وى گفته شد: چگونه آگاه شدى؟ [در حالى که ابوجعفر در بغداد است و شما در مدینه هستى؟!] امام علیه السلام فرمود: براى این که خضوع و ذلتى براى خداوند در درونم داخل شد که قبل از آن، چنین احساسى نداشتم».
همچنین در سوره قدر، چنین مى خوانیم:
«تنَزَّلُ الْمَلَائِکةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کلِّ أَمْرٍ»؛
«در آن [شب]، فرشتگان، با روح، به فرمان پروردگارشان، براى هر کارى [که مقرّر شده است]، فرود آیند».
با توجه به این که «تنزل»، فعل مضارع است و دلالت بر استمرار دارد، روشن مى شود که شب قدر، مخصوص به زمان پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و زمان نزول قرآن نیست؛ بلکه همچنان تداوم دارد و هر سال، تکرار مى شود. و بنابر روایت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله، شب قدر و نزول فرشتگان در آن شب، تا برپایى قیامت، ادامه دارد.
همچنین ابوداود و طبرانى در روایتى از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله چنین نقل کرده اند:
«سئل عن لیلة القدر اَهى شى ء کان فذهب ام هى فى کل عام فقال: بل هى لامه محمد ما بقى منهما اثنان»؛
«سؤال شد از شب قدر که آیا چیزى بود و رفت و یا در هر سال هست. [پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله] فرمود: بلکه آن براى امّت محمد است [حتى] تا زمانى که دو نفر [بیشتر] از آنان باقى نمانده باشد».
همچنین از امام جواد علیه السلام چنین روایت شده است:
«ان امیرالمؤمنین على علیه السلام قال لابن عباس ان لیله القدر فى کل سنةٍ و انه ینزل فى تلک اللیله امر السنه و لذلک الامر ولاةُ بعد رسول الله فقال ابن عباس: مَن هم قال : انا و احد عشر من صلبى؛
«امیرالمؤمنین على علیه السلام به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر، در هر سال است و در آن شب، تقدیرات سال، نازل مى شود و براى انجام آن کار، متصدیانى پس از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله وجود دارند. ابن عباس پرسید: آنآنچه کسانى هستند؟ حضرت فرمود: من و یازده نفر از نسل من».
از این روایات به خوبى منزلت اهل بیت پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله تا حضرت مهدى (عج)، آشکار مى شود و این که اینان، واسطه فیض خداوند براى جهانیان مى باشند.
بنابر آنچه گفته شد، پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و اولیاى الهى، در هنگام زنده بودن و «حیات دنیایى» و پس از مرگ و «حیات برزخى»، داراى برکات وجودى فراوانى هستند و به هر مقدار که مومنان و دوست داران، از این وسیله هاى الهى، بیشتر بهره مند شوند، به خداوند، نزدیک تر مى شوند و مراتب درستى و راستى را بیشتر دارا خواهند شد.
برخى با جمود فکرى و با اکتفا به تعدادى از روایات، اصرار مى ورزند که استمداد و توسل، تنها به زمان حیات پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله و زمان زنده بودن اولیاى الهى، منحصر مى باشد که در این صورت نیز بنا بر مبانى فکرى و اعتقادى شیعه، امام حىّ و زنده وجود دارد و وجود مقدس او، واسطه فیض خداوند مى باشد و حتى مى توان گفت؛ در هر دوران، باید امام همان عصر و زمان را شناخت؛ تا بهترین شاخص براى هدایت مردم باشد و دورى از فتنه ها، انحرافات و تحریفات را براى مومنان و همه جهانیان، به ارمغان آورد؛ چنان که از پیامبر اکرم صلّى الله علیه و آله روایت شده:
«مَن مات و لم یعرف اِمام زمانه مات میتة جاهلیة»؛
«هرکس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، بر مرگ جاهلیت مرده است».
همچنین از امام صادق علیه السلام، چنین نقل شده است: هنگامى که آخرالزمان را درک کردى، این دعا را بخوان:
«اللّهم عرّفنى نفسک، فانّک ان لم تعرفنى نفسک، لم اعرف نبیک. اللّهم عرفنى رسولک، فانّک ان لم تعرفنى رسولک، لم اعرف حجّتک. اللّهم عرّفنى حجّتک، فانّک ان لم تعرفنى حجّتک، ضلّلت عن دینى».
منابع:
1. قرآن مجید، ترجمه استاد محمد مهدى فولادوند.2. قرآن مجید، ترجمه آیه اللّه مکارم شیرازى، قم: انتشارات جوان.
3. شیخ عباس قمى، مفاتیح الجنان، قم: هجرت.
4. محمد دشتى، ترجمه و شرح نهج البلاغه، قم: الهادى، 1379 ش.
5. ابى جعفر محمدبن یعقوب کلینى، اصول کافى، به تصحیح: على اکبر غفارى، تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1350 ش.
6. عبدالرحمن جلال الدین سیوطى، الدرالمنثور فى التفسیر بالمأثور، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1411 ه.ق.
7. ابوبکر احمدبن حسین البیهقى، السنن الکبرى، بیروت: دار المعرفه.
8. محمدبن جعفر المشهدى، المزار الکبیر، تحقیق جواد قیومى، قم: مؤسسه النشر الاسلامى، 1419ه. ق.
9. سلیمان بن احمدبن ایوب اللخمى الطبرانى، المعجم الکبیر، بیروت: دارالاحیاء التراث العربى.
10. حسین بن محمد راغب اصفهانى، المفردات فى غریب القرآن، دمشق: دارالقلم، 1412 ق.
11. سید محمدحسین طباطبایى، المیزان فى تفسیر القرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
12. ابوالحسن على بن عبدالواحد، ابن اثیر، النهایة فى غریب الحدیث والاثر، بیروت: دارالاحیاء التراث العربى.
13. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران: دار الکتب الاسلامیه.
14. شهاب الدین آلوسى، تفسیر روح المعانى، بیروت: داراحیاء التراث العربى.
15. محمدبن احمد الانصارى، تفسیر قرطبى (الجامع لاحکام القرآن)، تحقیق احمد عبدالعلیم ابردونى، بیروت: دار احیاء التراث العربى.
16. ناصر مکارم شیرازى و...، تفسیر نمونه، تهران: دار الکتب الاسلامیة، 1374.
17. عبدعلى بن جمعه حویزى، تفسیر نور الثقلین، قم: اسماعیلیان، 1373 ش.
18. محمد بن جریر طبرى، جامع البیان عن تأویل آى القرآن، تحقیق صدقى جمیل العطار، بیروت: دار الفکر 1415.
19. ابوعبداللّه محمدبن یزید قزوینى ابن ماجد، سنن ابن ماجه، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، بیروت: دار احیاء التراث العربى.
20. ابى داود سجستانى، سنن ابى داود، بیروت: دار الفکر.
21. ابوعبداللّه محمدبن اسماعیل البخارى، صحیح بخارى، بیروت: دار المعرفه.
22. مسلم بن حجاج القشیرى نیشابورى، صحیح مسلم، بیروت : دار الکتاب العربى.
23. سید على اکبر قریشى، قاموس قرآن، تهران: دارالکتب الاسلامیه.
24. علاءالدین على متقى هندى، کنز العمال، تحقیق شیخ بکرى حیائى، بیروت: مؤسسه الرساله، 1405.
25. فخرالدین الطرایحى، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد حسینى، الثقافة الاسلامیه، 1408.
26. ابوعلى الفضل بن الحسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، بیروت: دارالفکر، 1414 ق.