طرح مسأله و ضروت بحث
یکی از عناصر مهم انتظار فرج، «اعتقاد» به تحقق وضع مطلوب است. یعنی به تحقق وضع مطلوبی که به آن آگاه هستیم، معتقد و جازم هم باشیم. امید هم برخاسته از همین اعتقاد است. در شرایط سختی که همه چیز انسان را به یأس دعوت می کند، امید داشتن، ناشی از یک اعتقاد راسخ به تحقق امری در آینده خواهد بود.بعد از اینکه ما به وضع موجود معترض شدیم، و تصور درستی هم نسبت به وضع مطلوب پیدا کردیم، حالا باید به شدنی بودن آن وضع مطلوب هم اعتقاد داشته باشیم و امیدِ رسیدن به وضعیت موعود، ما را به سوی آن بکشاند. لذا در این نوشتار در صدد تبیین این عنصر اساسی انتظار ظهور، یعنی اعتقاد و امید به تحقق وضع مطلوب هستیم.
موانع اعتقاد و امید به تحقق وضع مطلوب
در جریان ترسیم وضع مطلوب، به ویژگی هایی می رسیم که برای بسیاری از دیرباورها به سهولت مورد پذیرش قرار نمی گیرد. خیالی جلوه کردن مختصات جامعه مهدوی که در روایات ذکر شده است، برای بعضی ها آن چنان غیر قابل باور است که حتی زحمت انکار آن را هم به خود نمی دهند؛ از کنار جامعه ی موعود بی اعتنا عبور کرده، وضعیت مطلوب ترسیم شده در آن را ناشدنی می پندارند.(1)اگر چه دلایل این عدم اعتقاد را باید در عدم سلامت عقل ها و وجود قساوت قلب ها جستجو کرد، اما ما باید به گفتگوی خود ادامه دهیم، شاید راهی برای اهلش باز شود.
غرق شدن در تجربه های بشری که در مکاتب اندیشمندان غربی تئوریزه شده اند، یکی از عوامل کوته نگری و نپذیرفتن تحقق وضع مطلوب است. منفی بافی و برخوردار نبودن از یک فلسفه متین برای حیات انسان هم، زمینه دیگری برای بدباوری نسبت به جامعه ی موعود است.
اگرچه اعتقاد به مهدویت و وضعیت مطلوبِ وعده داده شده، دشواری هایی دارد که ذکر خواهد شد، اما موانع جدی معتقد شدن به هر کدام از وعده های الهی را نباید از نظر دور داشت، اساساً ایمان آوردن به هر وعده ای از وعده های پیامبران و اعتقاد به تحقق آنها، نیاز به نوعی صفای باطن دارد تا بال های اندیشه بتوانند در فضای مطبوع آن، آزادانه پرواز کنند و به قله های حقیقت دست یابند. کوچک ترین گرفتاری پنهان در روح انسان، می تواند راه پذیرش وعده های الهی و تعقل در مورد آنها را مسدود کند.
بسیاری از انواع بی دینی ها می توانند موجب عدم اعتقاد به جامعه ی مهدوی شوند. وقتی مسیر زندگی کسی در تعارض کامل با باورهای مهدوی باشد، و از طرفی بنا باشد اوج حیات و نهایت کمال را در باورهای مهدوی ببیند، راحت ترین کار برای او این است که از اساس جامعه ی مهدوی را انکار کند و الا باید سمت و سوی زندگی خود را تغییر دهد و یا لااقل به اشتباه بودن مسیر حرکت خود اعتراف نماید؛ و این برای خیلی ها کار سختی است.
در این میان، دلیل عدم اعتقاد زورمندان و زرپرستان به جامعه ی موعود هم معلوم است و تلاش همیشگی آنها برای بی اعتقاد کردن و یا لااقل بی اعتنا نمودن مستضعفان به آینده ای بدون حضور آنان، بسیار آشکار است. البته زورگویی تنها به عرصه ی ثروت و حکومت اختصاص ندارد، بلکه انواع و اقسامی دارد و ممکن است در هر عرصه ای بروز کند. مانند اینکه یک دانش ورز از باب حب مقام در یک گفت وگوی علمی از حرف باطل خود پایین نیاید. این کار هم نوعی زورگویی است.
در مقابل، اعتقاد به تحقق جامعه ی موعود همیشه به مثابه چشم اندازی برای سعادت بشر عمل کرده است و آثاری در استحکام دین داری مؤمنان داشته است که به برخی از این آثار هم اشاره خواهیم کرد. شما اگر به این آینده ی پر نور اعتقاد دارید، لااقل از سلامت قلبی خود دلشاد باشید که این علامت خوبی است؛ و منتظر برکات فراوان آن در زندگی معنوی خود باشید.
اساساً اعتقاد به امور معنوی، علامت سلامت روح انسان است و زود باوری در مقابل وعده های الهی ناشی از صفای باطن اوست. اگر چه زود باوری بعضی وقت ها به خاطر ساده لوحی است، که مذموم است، ولی بعضی وقت ها هم به دلیل شدّت درایت و حکمت است، و این بسیار مطلوب است. کسی که از حکمت و بینش عمیق، سرعت انتقال بالا و قدرت تحلیل هوشمندانه ای برخوردار است، معمولاً به سرعت به وعده های الهی ایمان می آورد. البته همیشه باید نقش صفای باطن را در نظر گرفت. چون اگر فرد هوشمند از صفای باطن برخوردار نباشد، باز از تمام درایت خود در جهت باطل استفاده خواهد کرد.
البته آن طرف قصه هم صادق است، یعنی در صورتی که انسان از خرد کافی برخوردار نباشد، هر چند صفای باطن هم داشته باشد، بعضی وقت ها نمی تواند راه درست را انتخاب کند. به همین دلیل، به سهولت فریفته شده و با اندکی صحنه سازی دچار انحراف می شود. اگر هم فریب کاران بر سر راه چنین انسانی قرار نگیرند و او از این ورطه جان سالم به در ببرد، چه بسا در مواجهه به کوچک ترین امتحان و یا غیر منطقی فرض کردن وعده های الهی، دچار بی ایمانی شود.
در خصوص ایمان به مهدویت هم باید گفت که این عرصه بسیار بلاخیز است و بنا بر اخبار رسیده، ابتلائات الهی برای مؤمنان، در آستانه ی ظهور و پس از آن، ریزش های فراوانی در پی خواهد داشت.(2) وقتی کسی ایمان خود را با سطح نازلی از معرفت می بندد و اعتقاد خود را تنها ناشی از صفای باطن قرار می دهد، اگر در امتحانات سخت مردود نشود، لااقل مرعوب خواهد شد و با شجاعت تمام، که ناشی از اعتقاد محکم و معرفت مستحکم است، از حق دفاع نخواهد کرد.
اعتقاد به موعود، لازمه اعتقاد به حقانیت دین
در اینجا جا دارد به نکته ی مهمی در نقش اعتقاد به «تحقق جامعه ی مهدوی» در اثبات و تثبیت «حقّانیت دین» اشاره کرد. اعتقاد به مهدویت، آخرین و محکم ترین سند برای حقّانیت دین ماست. اگر اعتقاد به آن جامعه ی موعود نباشد، اجرایی بودن تمام آرمان های دین ما در عالم واقع زیر سؤال می رود. چرا تمام آرمان های دین ما در عالم واقع زیر سؤال می رود. چرا که در مقابل بسیاری از توصیه های اجتماعی دین و تصویری که از جامعه ی مطلوب دینی ارائه می دهد، خیلی ساده می توان گفت: «اگر بشود چه می شود، ولی حیف که نمی شود.» یعنی حرف های دین، اگر خوب هم باشند، اجرا شدنی نیستند. و کم نیستند کسانی که با تعابیر مختلف چنین سخنی گفته اند.اگر ما معتقد نباشیم که تمام دین ما تحقق یافتنی است و یک روزی تحقق خواهد یافت، آن هم به صورتی فراگیر و پایدار، تمام حقانیت دین ما زیر سؤال می رود. اگر ما توحید را ثابت کردیم، عدالت، نبوت و امامت را هم ثابت کردیم و بعد از آن به بیان احکام اسلامی پرداختیم، اما معتقد به جامعه ی مهدوی نبودیم، دیگر نمی توانیم از حقانیت دین به خوبی دفاع کنیم. چرا؟
چون به ما می گویند: این دینی که شما مدعی هستید کامل ترین دین است، در زمان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) که به طور کامل مستقر نشد، چون منافقین صدمات زیادی زدند و نگذاشتند تمام آرمانهای نبوی تحقق پیدا کند. آنچه هم تحقق پیدا کرده بود، به طور کامل تداوم نیافت. اگر کامل مستقر شده بود، وعده ی «لِیظهِرهُ عَلَی الدَّینِ کُلِّهِ»(3) محقق می شد و دین اسلام همه ی عالم را فرا می گرفت.
مهم ترین نشانه ی عدم استقرارش هم حوادث و جریاناتی است که بعد از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) رخ داد، تا به آن جا که کار به جایی رسید که شخص فاسقی مثل یزید به عنوان جانشین پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) حاکم شد و پس از قتل حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) چنین سرود: «لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا / خَبَرُ جاءَ وَ لا وَحی نَزَل؛ بنی هاشم با پادشاهی بازی کردند، و الا نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده.»(4)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) هم آن چنان که می خواست، موفق نشد و حکومت نورانی ایشان نیز پنج سال بیشتر دوام نیاورد.(5) سایر ائمه هدی (علیهم السلام) هم که اغلب در غربت و مظلومیت به سر می بردند و از حقوق اولیه ی خود محروم بودند، چه رسد به اینکه فرصتی بیابند تا دین را در جامعه مستقر کنند.
حضرت امام خمینی (رحمه الله) در بیانات خود به مناسبت نیمه ی شعبان، این مطلب را به عنوان مسأله ای مهم بیان می کنند:
«و قضیه غیبت حضرت صاحب، قضیه مهمی است که به ما مسائلی می فهماند مِن جمله اینکه برای یک همچو کار بزرگی که در تمام دنیا عدالت به معنای واقعی اجرا بشود در تمام بشر نبوده کسی الاّ مهدی موعود (سلام الله علیه) که خدای تبارک و تعالی او را ذخیره کرده است برای بشر. هر یک از انبیا که آمدند، برای اجرای عدالت آمدند و مقصدشان هم این بود که اجرای عدالت را در همه عالم بکنند لکن موفق نشدند. حتی رسول ختمی (صلی الله علیه و آله و سلم) که برای اصلاح بشر آمده بود و برای اجرای عدالت آمده بود و برای تربیت بشر آمده بود، باز در زمان خودشان موفق نشدند به این معنا... از باب اینکه هیچ کس در اولین و آخرین، این قدرت برایش نبوده است و فقط برای حضرت مهدی موعود بوده است که تمام عالم را، عدالت را در تمام عالم گسترش بدهد، و آن چیزی که انبیا موفق نشدند به آن با اینکه برای آن خدمت آمده بودند، خدای تبارک و تعالی ایشان را ذخیره کرده است که همان معنایی که همه انبیا آرزو داشتند، لکن موانع، اسباب این شد که نتوانستند اجرا بکنند، و همه اولیا آرزو داشتند و موفق نشدند که اجرا بکنند، به دست این بزرگوار اجرا بشود.»(6)مقام معظم رهبری (مدظله العالی) نیز می فرمایند:
«اگر مهدویت نباشد، معنایش این است که همه ی تلاش انبیاء همه ی این دعوتها، این بعثتها، این زحمات طاقت فرسا، اینها همه اش بی فایده باشد، بی اثر بماند. بنابراین، مسأله ی مهدویت یک مسأله ی اصلی است؛ جزو اصلی ترین معارف الهی است. لذاست که در همه ی ادیان الهی هم تقریباً - حالا تا آنجائی که ما اطلاع داریم - یک چیزی که لبّ و معنای حقیقی آن همان مهدویت است، وجود دارد.»(7)بنابراین یکی از ایرادهایی که بدون در نظر گرفتن جامعه مهدوی، می توان به دین ما و بلکه به تمام ادیان الهی گرفت، این است که این دین شما خیلی حرف های قشنگی دارد، ولی نمی شود با آن یک حکومت را اداره کرد؛ کما اینکه اولیای خدا هم نتوانستند.
نقل می کنند در زمان یکی از پادشاهان صفویه، مجلسی در حضور حاکمی برقرار بود. یکی از حضار که می دانست پادشاهان صفویه مدعی مهر علی بن ابی طالب (علیه السلام) هستند، به وفور از عدل حضرت علی (علیه السلام) سخن گفت. حاکم متوجه شد که این شخص دارد به او نیش و کنایه می زند. بعد از مجلس وقتی جمعیت رفتند، آن شخص را نگه داشت و به او گفت: « تو چرا این قدر از عدل علی (علیه السلام) حرف می زنی؟»
بالاخره آن آقا لب باز کرد که: « زمینی داشتم که اطرافیان شما به زور از من گرفته اند و دستم به کسی نمی رسد.» حاکم گفت: « خُب» زمینت را گرفته اند، بگو چه کسی گرفته، به تو بر می گردانیم، امّا چرا این قدر از عدل علی (علیه السلام) صحبت می کنی؟»
آن مرد به حاکم گفت: شما که مدعی محبت علی (علیه السلام) هستید، باید مثل او عادلانه رفتار کنید.» حاکم پاسخ داد: «درست است که ما علی را دوست داریم، ولی حکومت علی (علیه السلام) به دلیل عدالتش بیش از پنج سال دوام پیدا نکرد.
من می خواهم حکومتم بیشتر دوام پیدا کند.» می خواست بگوید: با عدل و مرام علی (علیه السلام) نمی شود حکومت کرد.
این اعتقاد بسیاری از دین گریزان است که دین را امری لطیف می دانند و آن را صرفاً برای تلطیف روح انسان مفید تلقی می کنند و فقط همین؛ بیش از این را نه برای دین قابل تحمل می دانند و نه برای جامعه قابل اجرا. به همین دلیل دین را متصف به واقع بین نبودن می کنند و آن را اشعار و افسانه هایی می دانند که با تعابیر مبالغه آمیز از قله ها و اسطوره های دست نیافتنی سخن گفته و مبالغه آمیزترین مواعظ را بیان می کند تا کمی هم که شده در مخاطب تأثیر مثبت باقی بگذارد.
البته این نگرش در میان بسیاری از مؤمنان و متدینان هم تا حدی رواج دارد. یعنی دسته ای از مؤمنین در درجات مختلف، به نوعی سکولاریزم مبتلا هستند و گاهی این نگاه را در مواضع سیاسی خود نشان می دهند. نام آن را هم بی دینی و بی ایمانی نمی گذارند، بلکه نگاه خود را آمیخته ای از واقع بینی و ارزش مداری توصیف می کنند.
پس اگر کسی سؤال کرد: « اگر این دین شما برنامه ی زندگی است، و قابلیت اجرا شدن دارد، چرا توسط پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) و جانشینان معصومش (علیهم السلام) امکان اجرا پیدا نکرد؟»، ما تنها راهی که داریم، این است که در کنار ذکر دلایل منطقی در مورد موانعی که درگذشته وجود داشته، به آینده وعده بدهیم و بگوییم که این دین به عنوان بهترین برنامه برای زندگی در این دنیا، اجرا شدنی است و با برقراری جامعه ی جهانی مهدوی در آینده، اجرا شدنی بودن آن معلوم خواهد شد.
نباید خوبی ها و فضائل توصیه شده در دین را به گونه ای تفسیر کنیم که به تلقی غیر واقع بینانه بودن آن منجر شود و این تصور پدید بیاید که با دستورات دین نمی توان جامعه را اداره کرد. به هر حال، اگر کسی با نگاه به تاریخ پر از مظلومیت اهل بیت (علیهم السلام) و با نگاه به تمام مظالمی که به نام دین به بشریت روا داشته اند، این برداشت را پیدا کرد که آرمان های دین خیالی و غیر قابل تحقق هستند، تنها پاسخش جامعه ی مهدوی است. لذا اعتقاد به مهدویت، عامل مهمی برای زیر سؤال نرفتن اصل و اساس اعتقادات دینی است. به همین دلیل است که در متون دینی ما نگاه می کنید این همه تأکید در مورد موعود، به چشم می خورد و بخش قابل توجهی از سخنان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در خطابه ی غدیر به سخن گفتن از موعود اختصاص می یابد،(8) تا مبادا این دین به تحقق نیافتنی بودن متهم شود.
گریه های ائمه ما در فراق حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، که هنوز به دنیا نیامده بودند، با توجه به اینکه ائمه ما خودشان هم مقام امامت را داشتند، چه توجیهی می تواند داشته باشد؟ آیا غیر از این است که آن حضرت، دینی را که تمام انبیا و اوصیا برای آن تبلیغ می کردند و به دنبال اجرای آن و چشاندن مزه ی آن به مردم بودند، به طور کامل اجرایی خواهد کرد؟ آیا غیر از این است که انبیا می خواستند به مردم بگویند که این روش الهی، بهترین روش زندگی است، و آن حضرت این معنا را عملاً به مردم نشان خواهند داد و همه تصدیق خواهند کرد؟
از طرف دیگر، یکی از راه های معتقد شدن به دین نیز اعتقاد یافتن به موعود و جامعه ی مطلوب است. به ویژه در این زمان که ظواهر فریبنده ی دنیا در تمدن غرب به گونه ای اغراق آمیز در صدد است تا خود را همان جامعه ی موعود معرفی کند. در چنین شرایطی باید با ذکر خصوصیات جامعه ی مهدوی، که وضعیت مطلوب ماست، کاستی های همین تمدن غرب را نشان داد، تا علاوه بر نجات اندیشه ها از اسارت این تمدن پوشالی، برای تمدن اصیل اسلامی هم دلبری نمود.
اگر برای عاشقان و سینه چاکان شکست خورده ی تمدن غرب (که هم به آرمان های انسانی جاری در شعارهای تمدن غرب علاقه مند شده اند و هم طعم تلخ دروغین بودن آنها را چشیده اند)، تمدن مهدوی و خصوصیات آن بیان شود، یقیناً بیش از هر کسی زیبایی های آن را درک می کنند و به دین اسلام، به دلیل چنین فرجام خوشی، بهتر و سریع تر ایمان خواهند آورد.
گاهی ایمان آورندگان به اسلام به دلایلی حداقلی به دین اسلام گرایش پیدا می کنند. مانند آنکه زمانی گفته می شد در آمریکا بیشتر سیاه پوستان زندانی به اسلام ایمان می آورند. اینکه کسی در اوج سختی و ناامیدی، برای تسکین روح خود به دین اسلام روی بیاورد، ارزش چندانی ندارد. در حالی که اگر بتوانیم قشر متوسط جامعه ی غربی را که دل به شعارها خوش کرده و در عمل به پوچی آنها رسیده است و آماده است تا جایگزین تمدن غرب را در اندیشه ی نوینی بیابد، به موعود متوجه سازیم، بنیان های تمدن غرب را در افکار عمومی فرو ریخته ایم.
در این راه نباید منتظر متقاعد شدن برخی روشنفکران غرب زده ی داخلی شویم تا سپس به روشنگری در جهان اقدام کنیم؛ چرا که وقتی کسی در معرض نور باشد ولی در ظلمت به سر ببرد، احتمالاً هیچ گاه به روشنایی نخواهد رسید.
اشکالاتی بر سر راه اعتقاد به موعود (تحقق وضع مطلوب)
باید اذعان کرد که اعتقاد به تحقق وضع مطلوب با دشواری هایی روبه رو است. جدا از عدم پذیرش کسانی که دچار ناباوری اعتقادی هستند، و هر چه از پیام های غیبی حق به آنان برسد با استهزای آنها مواجه خواهد شد، بهانه جویان دیرباوری هم وجود دارند که همیشه موجب طولانی شدن مجادله ها و مباحثه ها می گردند. این افراد، اگر چه موجب تورم کاذب علم می شوند و بازار مباحث علمی را رونقی نه چندان مفید می بخشند، اما راه رسیدن به مقصد را دور می کنند؛ و اگر دستشان به افکار عمومی برسد در کمال جسارت به تردید افکنی در میان مردم اقدام می نمایند.می توان از این گونه آدم ها آخرین مخالفت ها را شنید و با فراهم آوردن استدلال های کافی، آخرین مقاومت های ایشان را درهم شکست، ولی اگر باز هم قبول نکردند، نباید تعجب کرد (چون از افراد بهانه جو انتظاری جز این نیست) و تنها باید به نجات مردم از شبهه افکنی هایشان اکتفا نمود. چون بهانه جویی برای باور نکردن وعده های الهی، یک سنت سیئه در نزد دل های بیمار است که شاید هیچ گاه بیدار نگردند.
برای برطرف کردن مشکلات اعتقادی، باید ابتدا زمینه های بهانه جویی را کاهش داد؛ و این کار جز با افزایش آگاهی و بسط معرفت میسر نیست. در اینجا برخی از این مشکلات را با هم مرور کنیم تا بتوانیم بهتر از آنها عبور کنیم:
اشکال اول:
اگر آن جامعه ی موعود، تحقق پیدا کردنی است، آیا با پایبندی به تمام آن اصولی که رسول اکرم (صلّی الله علیه و آله) و جانشینان او (علیهم السلام) به آنها مقید بودند تحقق پیدا خواهد کرد؟ اصولی که استفاده از زور را به حداقل می رساند و انعطاف پذیری را به حداکثر؛ اصولی که لازمه ی رعایت کرامت انسان محسوب می شود و در اثر رعایت همین اصول فرصت سوء استفاده منافقان و مؤثر شدن عناد کفار فراهم می شود؟(البته می دانیم پایبندی به همین اصول بود که اگر چه موجبات مظلومیت حضرات معصومین (علیهم السلام) را فراهم آورد، ولی در نهایت موجب روشن شدن حقانیت آنها گردید؛ و نیز معلوم است که پایبندی به همین اصول، جامعه ی مهدوی را فوق العادگی بخشیده و انتظار آن را قیمتی کرده است.)
پس اگر قرار است جامعه ی مهدوی با پایبندی به آن اصول تحقق یابد، آیا حق دوباره دچار مظلومیت نخواهد شد؟
و اگر می شنویم حضرت دست به شمشیر برده و مخالفان دین را قلع و قمع می کنند،(9) آیا این برخلاف آن اصول نخواهد بود؟
ممکن است در نگاه اول، این اشکال و پاسخ آن مهم به نظر نرسند، اما درک این مطلب زمانی اهمیت پیدا می کند که بدانیم طبق فرموده ی امام معصوم (علیه السلام)، بعضی ها به دلیل نداشتن تحلیل درست در مورد علت قاطعیت حضرت در برخورد با منافقین، دچار انحراف شده وحضرت را به خشونت و بی رحمی متهم می کنند.(10)
اهمیت چنین پرسش ها و پاسخ هایی در این است که اگر موفق به درک حضور ایشان شدیم، وقتی قاطعیت حضرت را در برخورد با منافقین شنیدیم، تحلیل درستی از آن داشته باشیم تا دچار چنان انحرافاتی نگردیم و خدای ناکرده حضرت را به خشونت متهم نکنیم.
پاسخ به این اشکال نه تنها شدنی بودن و روند تکوین انقلاب و تثبیت حکومت حضرت را روشن می نماید (و در این راستا باورها را افزایش می دهد)، بلکه از یکی از رازهای مظلومیت اولیای خدا نیز رمزگشایی می کند؛ رازی که درک آن از اهمیت بالایی در فهم درست دین برخوردار است و دانستن آن از تکرار آن مظلومیت ها جلوگیری می کند.
به عنوان مقدمه و برای روشن تر شدن سؤال باید گفت که یکی از اصول مهم دین اسلام، رعایت کرامت انسان است و این مهم تا آنجا پیش می رود که اولاً، در جامعه ی دینی کسانی می توانند منافق باشند. (یعنی کفر خود را پنهان کنند و خود را مؤمن و مسلمان جلوه دهند). و اولیای دین با بزرگواری، راه های تجسّس و افشاگری را از طریق علم غیب و حتی برخی از آگاهی های عادی می بندند و با برخوردهای اخلاقی عیب پوشی می کنند. ثانیاً، منافقان مهلت و فرصت می یابند تا در جامعه ی دینی جولان دهند و برخی از تدبیرهای اولیای خدا را عقیم بگذارند. اولیای خدا هم اکثراً به افشاگری های کلی و بصیرت افزایی اکتفا می کنند و تنها در صورتی که منافقان علناً چهره ی خود را رسوا کنند، یا خطرات جدی جامعه ی اسلامی را تهدید کند، مورد اشاره و افشاگری قرار می گیرند.
طبیعی است در اثر چنین شیوه ای، مؤمنان ضعیف هم توسط منافقان به سهولت گمراه می شوند و عموم مردم هم ممکن است تحت تأثیر جوّ به وجود آمده توسط آنان، دچار یأس و گمراهی شوند.
البته در چنین وضعیتی، وجه دیگری از توجه به کرامت ایشان نیز وجود دارد و آن فرصتی است که خداوند متعال به عموم مردم می دهد تا خود با اندیشه ورزی و احساس پاک، راه حق را از باطل تشخیص دهند. این احترام به انسان هاست که خدای مهربان فرصت فهمیدن و تحلیل کردن را به انسان ها می دهد. اگر چه در این راه اولیای خدا مظلومیت های فراوان تحمل کنند.
یکی از مصادیق این گونه مهلت دادن در جریان رعایت کرامت انسان ها در صدر اسلام، عدم معرفی منافقان بود. قرآن کریم «نشانه » های منافق را بیان می کند(11) ولی نام آنها را در جامعه ی کوچک مدینه افشا نمی سازد. به حدی این مسأله جدی است که خود منافقان همیشه از این واهمه داشتند که مبادا خداوند با نزول وحی آنها را در جامعه رسوا کند.(12)
پیامبر گرامی هم از همین شیوه پیروی می کردند و تنها با اشاره های عمومی و تصریحات خصوصی، مصادیق را بیان می فرمودند. یکی از نمونه های بارز این روش برخورد را می توان در قضیه ی ترور ناکام پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در بازگشت از جنگ تبوک مشاهده کرد:
در مسیر بازگشت از جنگ تبوک، گروهی از منافقین برای ترور رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نقشه کشیده بودند که حضرت را از بالای درّه به پایین پرتاب کنند و به شهادت برسانند. جبرئیل امین خبر توطئه را به رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) دادند. حضرت دو نفر از اصحاب را به عنوان محافظ خودشان قرار دادند و با تدابیری که اندیشیدند، تروریست ها را غافلگیر کردند.
محافظین، تمام تروریست ها را که از چهره های مدینه بودند، شناختند و می خواستند آنها را به سزای عملشان برسانند، ولی حضرت ممانعت نمودند و حتی به ایشان اجازه ندادند تا نام آنها را افشا کنند.(13)
بعدها همین منافقین، که کماکان در جامعه ی اسلامی مدینه اعتباری داشتند؛ نقشه های دیگری هم کشیدند و برخی از توطئه های خود را هم عملی کردند، و موفقیت های فراوانی هم در ظلم به حق به دست آوردند. از این گونه موارد در دوران حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز فراوان بود که در بررسی سیره ی سیاسی ایشان باید به آن پرداخت.
حالا سؤال جدّی این است که آیا اگر کسی بخواهد با این شیوه حکومت کند و تا این حد کرامت انسان ها را پاس بدارد، حکومتش باقی می ماند؟ اگر قرار باشد امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هم به شیوه ی پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) حکومت کند، آیا شدنی خواهد بود؟ آیا حکومتش دوام خواهد داشت؟
علاوه بر آنچه گفته شد، باید به این نکته هم توجه داشت که نفاق و دورویی یکی از اولین عوارض طبیعی حاکم شدن ارزش ها در یک جامعه است. زیرا وقتی ارزش ها در جامعه ای حاکمیت پیدا می کنند، چه این حاکمیت فرهنگی باشد (فراگیر شدن ارزش ها در جامعه)، چه حکومتی، بالاخره نفاق را پدید خواهد آورد.
زیرا کسانی هم که به ارزش های آن جامعه اعتقاد ندارند، برای حفظ جایگاه و منزلت اجتماعی خود، به تظاهر و دو چهرگی رو می آورند. یعنی با اینکه ارزش ها را قبول ندارند، اما خودشان را یک آدم ارزشی و طرفدار ارزش ها نشان می دهند. یا لااقل به صورت ظاهری با ارزش ها همراهی می کنند ولی معلوم است که تا حدی می توانند تحمل کنند. از آن به بعد شروع به بهانه جویی و ضربه زدن پنهانی می کنند. البته نفاق انواع و اقسام و حداقل و حداکثری دارد که باید در جای خود بحث شود، ولی به هر حال نفاق پدیده ی شومی است که به صورت طبیعی هر جامعه ی ارزشی به آن مبتلا می شود.
امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) هم که قرار است یک جامعه ی ارزشی و دینی را در سطح جهان پایه گذاری کند، طبیعتاً اولین عارضه ی طبیعی این جامعه، نفاق خواهد بود. از طرفی هم قرار است که ایشان، در همین حکومت دینی، بساط نفاق را برچیند، آن چنان که در دعای ندبه می خوانیم: «أینَ هَادِمُ أبِنیةِ الشَّرکِ وَ النَّفَاق؟ کجاست آن که بناهای شرک و نفاق را ویران می کند؟»(14) و در شب های ماه مبارک رمضان هم می خوانیم: «اَللهُمَّ اِنَّا نَرغَبُ اِلَیک فی دَولَهٍ کریمَهٍ تُعِزُّبِهَا الاسِلامَ وَ اَهلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النَّفاقَ وَ اَهلَهُ؛ خدایا ما از تو آرزومند آن دولت عزیزی هستیم که به وسیله ی آن، اسلام و مسلمین را عزت بخشی و نفاق و منافقین را ذلیل و خوار کنی.»(15)
وقتی سیره و بنای اولیای الهی در برخورد با نفاق، نشان ندادن منافق و نبردن آبروی او است، در این صورت چگونه بنیاد نفاق «ریشه کن» می شود؟ چگونه نفاق، ذلیل خواهد شد؟ با چه شیوه ای این کار شدنی است در حالی که کرامت انسان هم حفظ شده باشد؟
مضافاً اینکه در جامعه ی دینی، مؤمنان حقیقی هم اوصافی دارند که برخی از آنها سبب پنهان ماندن و رسوا نشدن انواعی از نفاق می گردد. به عنوان مثال، وقتی مؤمنان دنبال پست و مقام و نام و نشان نباشند، مگر اینکه به حسب تکلیف وادار به پذیرش مسؤولیت ها شوند، احتمال اینکه منصب ها در اختیار افراد حریص قرار بگیرد، افزایش پیدا می کند. وقتی مؤمنان خطای دیگران را می پوشانند و یا حتی خطای آنها را به گردن می گیرند، احتمال آنکه اهل نفاق در اطراف آنها دیرتر رسوا شوند، فراهم می شود. وقتی مؤمنان اهل اخلاص هستند، برای خدا کار می کنند و دنبال این نیستند که اگر کار خوبی انجام می دهند، به اسم خودشان تمام شود، چه بسا خدمات آنها به نام دیگران ثبت شود. وقتی مؤمنان اهل حیا هستند و دنبال مچ گیری از دیگران نیستند، معلوم است که در سایه ی مکارم اخلاق ایشان، مکائد منافقان فرصت جولان پیدا می کند.
با این اوصاف، حکومت امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) چگونه دوام خواهد آورد؟ وقتی منافقین فرصت جولان دادن داشته باشند، ممکن است عده ای فرصت طلبِ منافق پیدا شوند و همه ی زحمات را هدر دهند. آیا با وجود این مشکلات، استقرار جامعه ی مهدوی ممکن است؟ چگونه ممکن است که در زمان حضرت با وجود حفظ کرامت انسان ها، نه تنها نفاق افزایش پیدا نکند، بلکه ذلیل هم بشود؟
وقتی نسبت به کارگزاران سختگیری شود، کسی به طمع رسیدن به مقام، نفاق نخواهد ورزید. وقتی تعداد خواص خوب فراوان باشد، خواص بد نمی توانند مقام ولایت را تحت فشار قرار دهند و به مطالع خود برسند. هنگامی که مردم بصیرت داشته باشند، کوچک ترین رفتار منافقانه ای در هر کسی دیده شود، رسوا خواهد شد و دیگر برای شناسایی نفاق، نیازی به نام بردن توسط امام نیست. در آن هنگام ترحم بر منافقان روا نخواهد بود؛ چون هم منافقان به قدر کافی فرصت داشته اند که راه صحیح را انتخاب کنند و هم مردمی که بصیرت دارند و منافقان را شناخته اند، حق خواهند داشت با معدوم ساختن منافقان، در صلح و آسایش به سر ببرند. هم کرامت منافقین حفظ شده، چرا که فرصت داشته اند و خودشان خود را رسوا کرده اند و هم کرامت عموم مردم لحاظ شده چرا که خودشان بصیرت یافته و منافقان را رسوا کرده اند.
پس اگر دیدیم که حضرت، در ظاهر برخلاف سیره ی اجداد طاهرین خود عمل کردند، نه به این دلیل است که آن اصول کنار گذاشته شده، بلکه به این دلیل است که موقعیت اجرای اصولی دیگر نیز پدید آمده است؛(16) و یکی از مهمترین آن اصول دیگر، اجرای حکم خدا درباره ی منافقین است که فرمود: « یا أیهَا النَّبِی جاهِدِ الکُفَّارَ وَ المُنافِقینَ وَ اغلُظ عَلَیهِم؛ ای پیامبر! با کافران و منافقان جهاد کن و بر آنها سخت بگیر!»(17) اگر در صدر اسلام، جهاد با منافقین و غلظت در مقابل آنها کمتر دیده می شود، به دلیل کمبود بصیرت مردم و کمی خواص با معرفت بوده است.(18) همین دو عامل را باید بخشی از رازها و عوامل مظلومیت اولیاء الهی دانست.
اشکال دوم:
اساساً تحقق کامل وضعیت مطلوب، که در سایه حکومت موعود محقق می شود، تنها در صورتی امکان دارد که تمام مردم با مرام الهی موعود همراهی کنند. اما تجربه ی تاریخی حیات بشر نشان داده است که اکثر انسان ها از پذیرش دستورات خدا سر باز می زنند. پس چگونه است که پس از ظهور حضرت، مردم به صورت فراگیر و پایدار از حق تبعیت می کنند و موجبات استقرار همیشگی حکومت موعود را فراهم می آورد؟ آیا در ذائقه ی انسان ها تغییر غریزی خاصی رخ می دهد، یا ترس از حاکمیت دینی جرأت معصیت را از آنها می گیرد؟ به عبارت دیگر، آیا توان اندیشیدن علیه حق از بین می رود یا اساساً امکان سخن گفتن از اندیشه های باطل نخواهد بود؟پاسخ این سؤال ها را باید در راز مهم حاکمیت حق جست و جو کرد. شاید مهم ترین راز حاکمیت ولایت مطلقه ی الهی، این باشد که در چنین حکومتی، به ویژه وقتی در کمال قدرت باشد، فریب ها و زورگویی ها به پایان می رسد و در اثر پایان یافتن دوران طغیان، و آزاد شدن انسان ها از انواع اسارت های طواغیت، هدایت انسانها به خوبی صورت خواهد پذیرفت. در چنین موقعیتی، به صورت بسیار طبیعی اکثریت قاطع انسان ها عقلاً و قلباً پذیرای حق شده و خود به خود موضع صحیحی نسبت به دین خواهند داشت؛ همان موضعی که فطرت آنها اقتضا می کند و انبیای الهی بر آن پافشاری می کردند.
بر اساس این تحلیل، دلیل اکثر انحراف ها و کج اندیشی ها در زمان حاضر، عدم حاکمیت حق و به تعبیر دقیق تر حاکمیت طاغوت است. قرآن صراحتاً به این مطلب اشاره می کند و کفر را آن چنان مایه ی ظلمت نمی شمارد که طاغوت را مایه ی سیاه بختی انسان می داند؛ آنجا که می فرماید: «وَالذَّینَ کَفَرُوا أولِیاوهُمُ الطَّاغُوتُ یخرِجُونَهُم مِن النُّورِ إلَی الظُّلُماتِ؛ و کسانی که کافر شدند، سرپرستان آنها طاغوت ها هستند که آنان را از نور به سوی تاریکی ها بیرون می برند.»(19)
امروز هم اگر به عرصه ی اندیشه و علم نظری بیندازیم؛ به روشنی می بینیم که این گونه نیست که علم راه طبیعی خود را طی کرده باشد و این همه افکار باطل، در اثر اندیشه ورزی بشر پدید آمده باشند. اگر خوب دقت کنیم، می بینیم که افکار ضد بشری و ضد خدایی، یا نتیجه ی ِاعمال نفوذ زورمندان فاسد و مفسدند و یا نتیجه ی غیر مستقیم تباهی ها و سیاه بختی هایی است که آنها بر سر جوامع بشری آورده اند. در طول تاریخ هم، علم و اندیشه اکثراً تحت سیطره ی زورگویان و زرپرستان بوده است و هرگاه شرایط اقتضا می کرده، از ابزار علم برای پیشبرد مطامع خود و رسیدن به خواسته هایشان استفاده می کرده اند.
وقتی در اثر حاکمیت ولایت، انسان ها به آزادی کامل برسند و غل و زنجیرها از دست و پای اندیشه ی آنها برداشته شود،(20) درست می اندیشند و سخن می گویند. در این صورت فاصله ها از خورشید حقیقت بسیار کم خواهد شد و نور همه جا را فرا خواهد گرفت. می مانند خفاشان شب پرستی که کج اندیشی را به خاطر بیماری دل پیشه می کنند. آنها هم وقتی در میان مردم روشن بین جایی نداشته باشند، خود مهر سکوت بر دهان یاوه سرای خود خواهند زد و دیگر در جامعه مجالی برای مجادله های بیهوده ی آنان نخواهد بود.
این مطلب باید مورد توجه تمامی کسانی که عافیت طلبانه اهل ادب و فرهنگ هستند، باشد؛ که نمی توان بدون تلاش برای برقراری حکومت حق، به هدایت خلق امیدوار بود؛ و نمی شود بدون به دست گرفتن قدرت، معرفت و معنویت را بسط داد. دامنه ی اثر هرگونه تلاش برای هدایت مردم در زمان حکومت طاغوت بسیار محدود است.
آیه ی مشهوری در قرآن هست که سفارش به خودسازی دارد و به مؤمنان توصیه می کند به خودتان بپردازید: «یا أیهَا الَّذینَ آمنُوا عَلَیکُم انفُسَکُم لا یضرُّکُم مَن ضَلَّ إذَا اهتَدَیتُم؛ ای اهل ایمان! مراقبِ [ایمان و ارزش های معنوی] خود باشید. اگر شما هدایت یافتید، گمراهی کسی که گمراه شده، به شما زیانی نمی رساند.»(21) در مورد این آیه ی کریمه از پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) پرسیدند: منظور چیست؟ با توجه به خود آیه و پاسخ پیامبر می توان حدس زد که پس از نزول این آیه، برای برخی این سؤال پیش آمد که: پس جامعه را رها کنیم و برویم به خودمان بپردازیم؟
حضرت در پاسخ فرمودند: امر به معروف و نهی از منکر کن و بر ناملایماتی که به تو می رسد صبر کن و تا می توانی در انجام این وظیفه ی مهم استقامت داشته باش، مگر وقتی که بیایی مردمان را حریص بر دنیا و مطیع نفس امّاره، و به رأی و اعتقاد خود، مستقلّ و مصرّ باشند و توجهی به سخن علما و دیگران ننمایند، و وعظ و نصیحت در ایشان اثر نکند، پس در این وقت بر تو است که دست از امر معروف و نهی از منکر، کشیده داری و ملازم اصلاح نفس خود باشی.»(22) (در مورد علت مقدم نبودن خودسازی، و موارد استثنای آن توضیحی خواهد آمد.)(23)
در تاریخ اسلام هم مشاهده می کنیم که سه امام اول ما تمام اهتمام شریفشان به مسأله ولایت بود و سعی داشتند در تمام قیام و قعودشان، ولایت اجتماعی را از دست غاصبان نجات دهند و یا تا آن جا که می توانند آن را به جای درستی هدایت کنند. سپس امامان دیگر ما هنگامی که به دلیل شرایط از این هدف ناامید شدند، به کار تعلیم و تربیت پرداختند، بساط درس و بحث گستراندند و معارف نبوی را برای آیندگان ثبت و ضبط فرمودند.
درک راهبرد اتخاذ شده توسط سه امام اول، از کسی که نگاهی عمیق و تفکری راهبردی در مسائل مختلف دارد، مانند مقام معظم رهبری، بر می آید. (24) مقام معظم رهبری در مورد میزان اهمیت و اولویت برقراری حکومت نسبت به کار تعلیم و تربیت می فرمایند:
«وضع کنونی یعنی وضع «وجود یک قدرت اسلامی» شاید هزار مرتبه از «بهترین حالاتی که در حکومت طاغوت ممکن است یک فرد برای ترویج و پیگیری و تحقّق آرمان های الهی داشته باشد»، بهتر باشد. پس بایستی این را قدر دانست.»(25)
پر جاذبه ترین بخش اعتقادی دین
اگر این تصدیق، پس از آن تصور صحیح نسبت به وضع مطلوب پدید بیاید، بسیار شورآفرین خواهد بود. اعتقاد به موعود و مهدویت، سرمایه ی پر جاذبه ی اعتقادات دینی است. همین اعتقاد است که اسلام را همیشه به عنوان یک دین در انتظار، که هنوز همه ی زیبایی هایش آشکار نشده است و حرف های نگفته ی فراوانی در خود نهفته دارد، معرفی می کند. مانند کوهستان با عظمتی که زیر دریا بوده و فقط قسمت اندکی از آن از آب خارج شده و دیده می شود و قرار است به زودی تمام آن کوهستان با عظمت از زیر آب بالا آمده و دیده شود.اگر چه انواعی از ناب ترین جاذبه ها در شریانهای دین جریان دارند و هر کدام هم رنگ و بوی خاص خود را دارند، ولی هیچ کدام به کشش و جذبه ی این اعتقاد تأثیرگذار نمی رسند. اگر پس از تصور وضع مطلوب به تصدیق آن برسی، به میزان شدت اعتقاد و دقت معرفت پشتوانه ی آن، برایت خیال انگیز و سرمست کننده خواهد بود.
گاهی از اوقات هر چقدر از پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله) و اوصیای نازنین او صحبت کنید، در بعضی ها تحولی ایجاد نمی شود، ولی در صورت بیان متقاعد کننده و اعتقاد آفرین درباره ی موعود، می توانید تحول را در جان ها مشاهده نمایید. دلیل این شورآفرینی را می توان در «عینیت یافتن تمام وعده های الهی» و «تجلی تمام آیات خدا» جست وجو کرد.
آنان که به محضر پیامبری می رسند و معجزاتی را به عنوان نمونه های کوچکی از قدرت خارق العاده ی آن پیامبر می بینند، یا آیاتی را که شامل وعده های الهی است بر زبان او مشاهده می کنند، چگونه به وجد می آیند؟ حالا اگر تحقق همه ی وعده های الهی را مشاهده کنند و معجزاتی را در اندازه های جهانی ببینند، چگونه خواهند شد؟ اعتقاد راسخ به موعود، می تواند همین وجد بی پایان را در وجود مؤمن جاری کند؛ گویی آن زمان هم اکنون فرا رسیده است. به حدی که دیدن آن وقایع با عظمت هیچ بر ایمان او نخواهد افزود. چنان که گفته اند: دو صد گفته چون نیم کردار نیست. اثربخشی تبلیغ تمام انبیا و اوصیا یک طرف، و اثر بخشی حکومت آن حضرت، که عمل به تمام آن احکام و آموزه هاست، یک طرف.
از سوی دیگر، اعتقاد به موعود، برطرف کننده ی ضعف ایمان هم هست. به گونه ای که انسان می تواند با ذکر این قیامت صغری، به تقویت انگیزه های دینی خود نیز اقدام کند. آثار اخلاقی و معنوی این باور، آن چنان گسترده است که می توان گفت: « خبر آمدن او می تواند خود تربیت کننده ی نیروهای حضرت باشد.»
هم چنان که این توجه به تحقق جامعه ی موعود، در هر حد و اندازه ای که باشد، تضعیف کننده ی انرژی کفر و نفاق هم هست؛ همان طور که پس از ظهور، رعب آن حضرت و یارانش در دل دشمنان می افتد و راه را برای پیشروی لشکریانش باز می کند، اعتقاد به او و حتی اخبار آمدنش و تفکر کردن درباره ی ظهورش، دشمنان را منکوب می کند؛ و مانند ماه مبارک رمضان، ابلیس را از دست اندازی در روحیات معنوی باز می دارد.
امیدواری و قدرتمندی
اعتقاد، امید می آفریند و اگر امید، مسبوق به یک اعتقاد عارفانه باشد، بسیار قدرت بخش و قاطع خواهد بود. امید، یکی از ستاره های پر نُور در منظومه ی انتظار است و یکی از ویژگی های مهم ایمان به شمار می آید. مفهوم امید در مصارف روزانه ی ما دارای دو معناست: امیدی که در آن نوعی قطعیت وجود دارد؛ و امیدی که صرف یک احتمال است و علاقه به وقوع آن است که آن را تشدید می کند.امید در انتظار موعود، از قسم اول است و نوعی جزمیت و قاطعیت در آن وجود دارد و به همین دلیل نیروبخش است. چرا که اعتقاد به تحقق امری در آینده، احساس امید را در دل انسان بارور می کند و او را با اطمینان، چشم به راه آینده قرار خواهد داد. امید، روح انسان را با آینده پیوند می زند و انرژی لازم را برای حرکت و مهم تر از آن، عبور از مشکلات و موانع، فراهم می کند.
وقتی اعتقاد و امید به فتح در دل یک انسان مبارز موج بزند، او در اوج سختی ها و ناکامی ها خود را پیروز و غالب خواهد دید. چنین انسانی هرگز دچار یأسی که از مکائد دائمی ابلیس است، نمی شود. آن گاه به آرامشی دست می یابد که مایه ی بصیرت و دقت نظر او خواهد شد. کسی که از این آرامش قدرتمندانه برخوردار باشد، در هر مبارزه ای بهتر برنامه ریزی می کند و موفقیت بیشتری به دست می آورد.
بعضی ها که از ایمان و اعتقاد به «تحقق وعده های الهی، علی رغم همه ی موانع ظاهری» بهره مند نیستند، منتظرند ابتدا به عالی ترین فهم نسبت به موضوع اعتقادی دست یابند. (مثلاً اینکه چگونه ممکن است فلان مانع تحقق وعده الهی برطرف شود) سپس اعتقادی عمیق پیدا کنند. در حالی که اگر کسی از صفای باطن برخوردار باشد، با مختصر فهمی به اعتقاد خواهد رسید و آن گاه همین اعتقاد است که او را به آرامش و بصیرت فوق العاده می رساند. چنین کسی استعداد بیشتری دارد تا در ادامه به عالی ترین فهم ها نیز دسترسی پیدا کند.
زمان و انتظار
یکی از نتایج اعتقاد راسخ به تحقق وضع مطلوب، نزدیک دانستن فرج و ظهور است. وقتی اهمیت امری که در پیش است، بسیار زیاد باشد، دیگر تأخیر زمان وقوع آن دیده نمی شود؛ و فاصله ی زمانی با آن احساس نخواهد شد. مثلاً اگر کسی مرگ و موقف حساب در صحرای محشر را واقعه ی مهمی بداند و در عظمت آن به خوبی غور کرده باشد، همواره آن را نزدیک می بیند و با آن احساس همراهی می کند. کما اینکه در روایات به این معنا زیاد اشاره شده است.(26)احساس نزدیک بودن ظهور، یکی از ویژگی های منتظران است. این مطلب در روایات به تعابیر مختلف آمده است. امام صادق (علیه السلام) در دعای عهد می فرمایند: «اللَّهُمَ اکشِف هَذِهِ الغُمَّةَ عَن هَذِهِ الاُمَّهِ بِحضُورِهِ وَ عَجَّل لَنَا ظُهُورَهُ إنَّهُم یرونَهُ بَعیداً وَ نَراَهُ قَرِیباً؛ خدایا! غم و اندوه دوری آن بزرگوار را با حضورش از قلوب این امت برطرف گردان و ظهورش را تعجیل فرما که مخالفان فرج، ظهورش را بعید می دانند و ما نزدیک می دانیم.»(27) و یا در روایاتی ما را به نزدیک دانستن ظهور توصیه کرده اند و آن را عامل نجات معرفی کرده اند.(28)
اگر فرج را نزدیک نبینی، دچار قساوت قلب خواهی شد.(29) باید ظهور منجی آن چنان مورد علاقه و اعتقاد ما باشد که نزدیک بودن آن را با تمام وجود احساس کنیم. آنگاه تصور کنید چه آثار روحی و معنوی ای خواهد داشت.
اگر به فرج اعتقاد داشته باشید ولی این اعتقاد آن چنان نباشد که زمان آن را به شما نزدیک گردانده باشد، تقریباً اکثر آثار اعتقاد و امید به ظهور را از بین برده اند. به فرض، اگر شما از طریق خاصی به نزدیک بودن ظهور اطمینان حاصل کنید، چه حالت روحی خاصی در شما ایجاد می شود؟ آیا رفتار بهتر و مراقبت های بیشتری نخواهید داشت؟ چرا انسان خود را از چنین آثار پر برکتی محروم کند. وقتی می توانیم عاملی صحیح و سالم برای بهبود وضع معنوی خود داشته باشیم که آن احساس نزدیک بودن ظهور است، چرا این عامل ارزشمند را از دست بدهیم؟
اگر چه در این زمانه اعتقاد به نزدیک بودن ظهور، امر دشواری نیست، آگاهی از حوادثی که در اطراف ما می گذرد و شرایط خاص آخرالزمان که ما در آن به سر می بریم، به اعتقاد ما کمک می کند و ایمان ما را یاری می رساند. در چنین شرایطی، احساس نزدیک بودن ظهور دیگر هنر چندانی نمی خواهد و فضیلت بزرگی محسوب نمی شود.
هر چند در این زمان هم هستند کسانی که سعی می کنند با طرح احتمالات عجیب و غریب، نزدیک بودن ظهور را منتفی بدانند یا لااقل با اظهار نظر در مورد قطعی نبودن علائم نزدیک بودن ظهور، اوضاع عالم را عادی جلوه دهند. ولی باید دانست یک منتظر، صرف نظر از وقوع یا عدم وقوع علائم و نشانه های ظهور، اساساً فرج را نزدیک می داند. به همین دلیل او هر چند با دیدن هر علامت احتمالی، آن را بشارتی برای نزدیک بودن ظهور می داند و امید خود را تقویت می کند، ولی اگر هیچ علامتی هم نبیند، در اثر ایمان عمیق خود، احساس نزدیکی فرج را همیشه در دل دارد.
البته نباید عجله کرد و با قضاوت های نابجا احساس نزدیک بودن ظهور را به دلایل بی پایه و اساس مبتنی نمود. برای یک مؤمن منتظر، این احساس نزدیکی بیش از آنکه به علائم آخرالزمان وابسته باشد، به اعتقاد و امید او وابسته است.(30) همان گونه که عجله و شتاب زدگی در هر امری ناپسند است، در امر ظهور هم ممکن است عجله و شتاب زدگی موجب تضعیف ایمان عوام و روی گردانی خواص از معارف مهدوی شود. ائمه معصومین (علیهم السلام) نیز از طرفی شیعیان را به نزدیک دانستن ظهور توصیه فرموده اند، و از طرفی از عجله و شتاب زدگی نهی فرموده اند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «محاضیر هلاک شدند». راوی سؤال کرد: « محاضیر چیست؟» حضرت فرمودند: «شتاب کنندگان. و نزدیک دانان نجات یافتند.»(31)
جمع بندی و نتیجه گیری
یکی از عناصر انتظار، «اعتقاد» به تحقق وضع مطلوب است. یعنی به تحقق وضع مطلوبی که به آن آگاه هستیم، معتقد و جازم هم باشیم. امید هم برخاسته از همین اعتقاد است. اساساً اعتقاد به امور معنوی، علامت سلامت روح انسان است و زود باوری در مقابل وعده های الهی ناشی از صفای باطن اوست. اگر چه زود باوری بعضی وقت ها به خاطر ساده لوحی است، که مذموم است، ولی بعضی وقت ها هم به دلیل شدّت درایت و حکمت است، و این بسیار مطلوب است. کسی که از حکمت و بینش عمیق، سرعت انتقال بالا و قدرت تحلیل هوشمندانه ای برخوردار است، معمولاً به سرعت به وعده های الهی ایمان می آورد. البته همیشه باید نقش صفای باطن را در نظر گرفت. چون اگر فرد هوشمند از صفای باطن برخوردار نباشد، باز از تمام درایت خود در جهت باطل استفاده خواهد کرد.در خصوص ایمان به مهدویت باید گفت که این عرصه بسیار بلاخیز است و بنا بر اخبار رسیده، ابتلائات الهی برای مؤمنان، در آستانه ی ظهور و پس از آن، ریزش های فراوانی در پی خواهد داشت. وقتی کسی ایمان خود را با سطح نازلی از معرفت می بندد و اعتقاد خود را تنها ناشی از صفای باطن قرار می دهد، اگر در امتحانات سخت مردود نشود، لااقل مرعوب خواهد شد و با شجاعت تمام، که ناشی از اعتقاد محکم و معرفت مستحکم است، از حق دفاع نخواهد کرد.
اعتقاد به مهدویت، عامل مهمی برای زیر سؤال نرفتن اصل و اساس اعتقادات دینی است. به همین دلیل است که در متون دینی ما نگاه می کنید این همه تأکید در مورد موعود، به چشم می خورد و بخش قابل توجهی از سخنان پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله) در خطابه غدیر به سخن گفتن از موعود اختصاص می یابد، تا مبادا این دین به تحقق نیافتنی بودن متهم شود.
یکی از راه های معتقد شدن به دین نیز اعتقاد یافتن به موعود و جامعه ی مطلوب است. به ویژه در این زمان که ظواهر فریبنده ی دنیا در تمدن غرب به گونه ای اغراق آمیز در صدد است تا خود را همان جامعه ی موعود معرفی کند. در چنین شرایطی باید با ذکر خصوصیات جامعه ی مهدوی، که وضعیت مطلوب ماست، کاستی های همین تمدن غرب را نشان داد، تا علاوه بر نجات اندیشه ها از اسارت این تمدن پوشالی، برای تمدن اصیل اسلامی هم دلبری نمود.
اگر برای عاشقان و سینه چاکان شکست خورده ی تمدن غرب (که هم به آرمان های انسانی جاری در شعارهای تمدن غرب علاقه مند شده اند و هم طعم تلخ دروغین بودن آنها را چشیده اند)، تمدن مهدوی و خصوصیات آن بیان شود، یقیناً بیش از هر کسی زیبایی های آن را درک می کنند و به دین اسلام، به دلیل چنین فرجام خوشی، بهتر و سریع تر ایمان خواهند آورد.
پینوشتها:
1. رهبر معظم انقلاب در تبیین هدف انقلاب می فرمایند: «مسأله فقط ایران هم نبود؛ ایران به عنوان یک الگو برای جوامع اسلامی در درجه ی اول، و همه ی جوامع بشری در درجه ی بعد، مورد نظر بود. ما می خواستیم این جامع را با این خصوصیات بسازیم- ما یعنی ملت ایران، انقلاب ایران، انقلابیون ایران؛ منظور، شخص بنده و چند نفر دیگر نیست- و آن را بگذاریم جلوی چشم آحاد بشر و امت اسلامی؛ بگویند این است که هم مطلوب اسلام است، و هم میسور مردم این روزگار است. اینجور نباشد که خیال کنند بله، این مطلوب هست، اما میسور نیست؛ که می گفتند در دوران مبارزات نهضت اسلامی. بعضی از کسانی که نیتهای خوبی هم داشتند، می گفتند آقا بی خود چرا زحمت می کشید، فایده ای ندارد؛ بله، این حرفهای شما درست است، اما شدنی نیست. انقلاب می خواست به همه ی کسانی که در هر نقطه ای از دنیای اسلام هستند، نشان بدهد که این الگو تحقق یافتنی و شدنی است؛ این هم نمونه اش. این آن چیزی بود که به عنوان هدف انقلاب وجود داشت. این هدف از اول بود، به شما عرض کنم که امروز هم همین هدف هست، در آینده هم همین هدف خواهد بود؛ این هدف ثابت است.» بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاه های شیراز؛ 14/ 02/ 1387.2. امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به سؤالی ابن ابی یعفور در مورد یاران قائم، فرمود: «چاره ای برای مردم نیست از اینکه خالص شوند، و خوب و بدشان از هم جدا شود و غربال شوند. و در غربال شمار زیادی از مسیر حق خارج خواهند شد؛ لَابُدَّ لِّلنَّاسِ مِن أن یمَحَّصُوا وَ یمَیزُوا وَ یغَربَلُوا وَ یخرُجُ فِی الغِربَالِ خَلقُ کَثِیرُ» کافی، ج1، ص 370.
همچنین امام صادق (علیه السلام) در پاسخ به جابر جعفی که پرسید: « فرج شما چه وقت خواهد بود؟؛ مَتَی یکُونَ فَرَجُکُمُ» فرمود: «هیهات هیهات. فرج ما فرا نخواهد رسید تا اینکه شما غربال شوید، سپس غربال شوید، سپس غربال شوید- این عبارات را سه مرتبه تکرار فرمود- تا اینکه ناخالصی ها از بین برود و خالصی ها باقی بمانند؛ هَیهَاتَ هَیهَاتَ لَا یکُونُ فَرَجُنَا حَتَّی تُغَربَلُوا ثُمَّ تُغَربَلُوا ثُمَّ تُغَربَلُوا یقُولُهَا ثَلَاثاً حَتَّی یذهَبَ الکَدِرُ وَ یبقَی الصَّفوُ.»
غیبت طوسی، ص 339.
ابوبصیر و محمد بن مسلم می گویند شنیدیم که امام صادق (علیه السلام) می فرمود: «این کار به سامان نمی رسد- و ظهور محقق نخواهد شد- مگر اینکه دو سوم مردم از دین برگردند.» ما عرض کردیم: «اگر دو سوم مردم از دین برگردند، دیگر چه کسی باقی خواهد ماند؟» امام فرمودند: « آیا دوست ندارید در بین یک سوم باقی مانده باشید؟»؛ عَن مُحَمَّدِ بنِ مُسلِمِ وَ أبِی بَصیرٍ قَالَا: سَمِعنَا أبَا عَبدِالله ع یقُولُ: « لَا یکُونُ هَذَا الامرُ حَتَّی یذهَبَ ثُلُثَا النَّاسِ» فَقُلنَا: «إذا ذَهَبَ ثُلُثَا النَّاسِ فَمَن یبقَی؟» فَقَالَ: « أمَا تَرضَونَ أن تَکَونُوا فِی الثُّلُث البَاقِی؟» غیبت طوسی، ص 339 و کمال الدین وتمام النعمه، ج 2، ص 655 با اندکی اختلاف در عبارات.
امام کاظم (علیه السلام) در پاسخ به یکی از شیعیان که در مورد فرج سؤال می کرد فرمود: «ای ابواسحاق بخدا قسم صاحب الامر نخواهد آمد تا هنگامی که خوب و بد شما از هم جدا شوند و خالص شوید. تا اینکه جز اندکی از شما (کسی بر این عقیده) نماند.» آنگاه حضرت کف دست خود را کوچک کرد ( یعنی جمع نمود و فرمود: « به این کمی)؛ أمَا وَ اللهِ یا ابَا إسحَاقَ مَا یکُونُ ذَلِکَ حَتَّی تُمیزُوا وَ تُمَحَّصُوا وَ حَتَّی لاَ یبقَی مِنکُم إلاَّ الاقَلُّ ثُمَّ صَعَّر کَفَّهُ. غیبت نعمانی، ص 208 و مشابه همین روایت از امام رضا (علیه السلام) در غیبت طوسی، ص 336 و غیبت نعمانی، ص 208 آمده است (والله مَا یکُونُ مَا تَمُدُّونَ أعینَکُم إلَیه حَتَّی تُمَحَّصُوا وَ تُمَیزُوا...) و امام جواد (علیه السلام) فرمودند: «قائم ما قیام نمی کند مگر بعد از ارتداد اکثر کسانی که قائل به امامت او هستند؛ اَنَّهُ یقُومُ بَعدَ مَوتِ ذِکرِهِ وَ ارِتدَادِ اکثَرِ القَائِلِینَ بِاِمَامِتِهِ» کمال الدین و تمام النعمه، ج2، ص 378.
3. «[خداوند] همان است که رسول خدا را با هدایت و دین حق فرستاد، تا آن را بر تمام آیین ها غالب سازد، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند؛ هُوَ الَّذی ارسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدی وَ دینِ الحَقَّ لِیظهِرَهُ عَلَی الدَّینِ کُلّهِ وَ لَو کَرِهَ المُشرِکُونَ» سوره ی توبه، آیه ی 33 و سوره صف، آیه 9.
4. احتجاج طبرسی، ج 2، ص 307.
5. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ای برای یارانش به 30 مورد از بدعت ها و احکام اجرا نشده اشاره می کند که به دلیل عدم ظرفیت جامعه و حفظ وحدت، متعرض آنها نشد. در این خطبه قبل از برشمردن این موارد، می فرماید: « و اگر بخواهیم مردم را به ترک این بدعت های مخالف سیره ی پیغمبر وادارم و احکام تغییر یافته را به موضع خود برگردانم و به همان روش که در زمان رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) بود تبدیل سازم، لشکریانم از گردنم پراکنده شوند، تا جایی که خودم تنها بمانم و یا با شماره اندکی از شیعیانم که فضل و وجوب امامت مرا از روی کتاب خدا و سنت پیامبرش شناختند [تنها بمانم]؛ وَ لَو حَمَلتُ النَّاسَ عَلَی تَرکِهَا وَ حَولُتهَا إلَی مَوَاضِعِهَا وَ إلَی مَا کَاَنَت فِی عَهدِ رَسُولِ اللهِ ص لَتَفَرَّقَ عَنَّی جُندِی حَتَّی أبقَی وَحدِی أو قَلِیل مِن شِیعتِی الَّذینَ عَرفُوا فَضلِی وَ فَرضَ إمَامَتی مِن کِتَابِ اللهِ وَ سُنَّه نَبِیهِ...» کافی، ج8، ص 59. همچنین امام صادق (علیه السلام) به احکامی اشاره می کند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) به دلیل تثبیت نشدن پایه های حکومتش آنها را اجرا نکرد و سپس می فرماید: « اگر پایه های حکومت امیرالمؤمنین (علیه السلام) تثبیت می شد، تمام کتاب و تمام حق را اجرا می فرمود [ولیکن اینگونه نشد]؛ لَو أنَّ أمِیر المُومِنِینَ ع ثَبَتت قَدَمَاهُ، أقامَ کِتَابَ اللهِ کُلَّهُ وَ الحَقَّ کُلَّه» کافی، ج 5، ص 556 و تهذیب الاحکام، ج 7، ص 463.
6. صحیفه امام، ج 12، ص 480.
7. بیانات در دیدار اساتید و فارغ التحصیلان تخصصی مهدویت، 18/ 04/ 1390.
8. امام باقر (علیه السلام) داستان و خطبه ی کامل رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) در غدیر خم را برای شیعیان نقل کرده است. در بخش هایی از این خطبه، رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) به تفصیل به امام مهدی (علیه السلام)، ویژگی های او و مأموریت و رسالت های او اشاره فرمودند: « مَعَاشرِ النَّاس!آمنُوا بِاللهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذی اُنزِلَ مَعَهُ مِن قَبلِ أن نَطمِسَ وُجُوهاً فَتَرُدَّها عَلی ادبارِها، مَعَاشِر النَّاسِ! النَّورُ مِنَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فِی مَسلُوکُ، ثُمَّ فِی عَلی ثُمَّ فِی النَّسلِ مِنهُ إلَی القَائِمِ المَهدِی الَّذِی یاخُذُ بِحَقَّ اللهِ وَ بِکُلَّ حَقَّ هُوَ لَنَا. لِانَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَد جَعَلَنَا حُجَّهً عَلَی المُقَصَّرِینَ وَ المُعَانِدِینَ والمُخَالِفِینَ وَ الخَائِنِینَ وَ الآثِمِینَ وَ الظَّالِمِینَ وَ الغَاصِبِینَ مِن جَمِیعِ العَالَمِینَ... مَعَاشرِ النَّاس! الاوَ إنَّی مُنذرُ وُ عَلِی هَادٍ. مَعَاشِر النَّاس! إنَّی نَبّی وَ عَلِی وَصِیی.الا إنَّ خَاتَمَ الائِمَّه مِنَّا القَائِمُ المهدی. الا إنَّه الظَّاهِرُ عَلَی الدَّینِ. الا إنَّهُ المُنتَقِمُ مِنَ الظَّالِمِین. الا إنَّهُ فَاتِحُ الحُصُونِ وَ هَادِمُهَا. الا إنَّهُ قَاتِلُ کُلَّ قَبِیلَهٍ مِن اهلِ الشَّرکِ. الا إنَّه المُدرِکُ بِکُلَّ ثَارٍ لِاولِیاءِ الله عزَّ وَ جَلَّ. الا إنَّهُ النَّاصِرُ لدینِ الله. الا إنَّهُ الغَرَّافُ مِن بَحرٍ عَمِیقٍ. الا إنَّهُ قَسِیمُ کُلِّ ذی فَضلٍ بِفضلِهِ وَ کُلَّ ذی جَهلٍ بِجَهلِهِ. الا إنَّهُ خَیرَهُ اللهِ وَ اللهُ مُختَارُهُ. الا إنَّهُ وَارِثُ کُلَّ عِلمٍ وَ المُحِیطُ بِهِ. الا إنَّهُ المُخبِرُ عَن رَبَّهِ عَزَّ وَجَلَّ وَ المُنَبَّهُ بِامرِ إیمَانِهِ، الا إنَّهُ الرَّشِیدُ السَّدِیدُ. الا إنَّهُ المُفَوَّضُ إلَیهِ. الا إنَّهُ قَد بَشَّرَ بِهِ مَن سَلَفَ بَینَ یدَیهِ. الا إنَّهُ البَاقِی حُجَّهً وَ لا حُجَّهَ بَعدَهُ وَ لَا حَقَّ إلاَّ مَعَهُ وَ لَا نُور إلَّا عِندَهُ إنَّه لَا غَالِبَ لَهُ وَ لَا مَنصُورَ عَلَیهِ. الَّا وَ إنَّهُ وَلِی الله فِی ارضِهِ وَ حَکَمُهُ فِی خَلقِهِ وَ أمِینُهُ فِی سِرهِ وَ عَلَانِیتِهِ. مَعَاشِر النَّاسِ! قَد بَینتُ لَکُم وَ أفهَمتُکُم وَ هَذَا عَلِی یفهِمُکُم بَعدِی.» احتجاج طبرسی، ج1، صص 61- 63 همچنین التحصین سید بن طاووس، صص 585- 586.
9. امام باقر (علیه السلام) در مورد آخرین امام فرمودند: « چون قیام کند همچون رسول خدا رفتار خواهد کرد به جز آنکه آثار محمد را تبیین می کند و هشت ماه شمشیر بر دوش، کُشت و کُشتار خواهد کرد تا آن که خداوند رضایت بدهد؛ إذَا قَامَ سَارَ بِسیرةِ رَسُولِ اللهِ ص إلَّا انهُ یبَینُ آثَارَ مُحَمَّدٍ وَ یضَعُ السَّیفَ عَلَی عَائِقِهِ ثَمَانِیهَ اشهُرٍ هَرجاً هَرجاً حَتَّی رَضِی اللهُ» غیبت نعمانی، ص 164. و در روایت دیگری فرمودند: « سُنَّهُ مِن مُوسَی وَ سُنَّهُ مِن عِیسَی وُ سُنَّهُ مِن یوسُفُ وَ سُنَّهُ مِن مُحَمَّدٍ ص....وَ أمَّا مِن یوسُفَ وَ سُنَّهُ مِن مُحَمَّدٍ ص... وَ أمَّا مِن مُحَمَّدٍ ص فَالقِیامُ بِسِیرتِهِ وَ تَبیین آثَارِهِ ثُمَّ یضَعُ سَیفَهُ عَلَی عَائِقِهِ ثَمَانِیهَ اشهُرٍ فَلَآ یزَالُ یقتُلُ اعدَاءَ اللهِ حَتَّی یرضَی اللهُ عَزَّ وَجَلَّ» کمال الدین و تمام النعمه، ج1، ص 329.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز بعد از جنگ نهروان در ضمن پاسخ به پرسش های مردم، از فتنه ها سخن می گویند و سپس در پاسخ به یکی از پرسش ها به حضرت مهدی (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اشاره می فرماید: « سپس مرد دیگری بلند شد و گفت: بعد از آن (فتنه های بنی امیه) چه خواهد شد؟ حضرت فرمودند: سپس خداوند به واسطه ی مردی از ما اهل بیت، فتنه های بنی امیه را از شما جدا می کند، همانند جدا کردن پوست از گوشت توسط قصاب؛ پدرم به فدای کسی که فرزند برگزیده و برترین کنیزان است، که خواری و ذلّت را به آنها می چشاند، و جام تلخ در کامشان می ریزند، پس جز شمشیر مرگ چیزی به آنها نمی دهد، کشت و کشتار خواهد بود، هشت ماه شمشیر بر دوش می گذارد، در آن هنگام، قریش دوست دارد. آنچه در دنیاست بدهد تا یک بار مرا بنگرد، گر چه لحظه کوتاهی (به اندازه کشتن شتری) باشد، تا برخی از آنچه قائم از آنها قبول نمی کند، از آنها بپذیرم. تا اینکه قریش بگوید: اگر این شخص از فرزندان فاطمه بود، به ما رحم می کرد. پس خداوند او را علیه بنی امیه می شوراند، پس آنها را مصداق این آیه قرار می دهد: طرد شدن [از رحمت خدای] اند، هر جا که یافت شوند باید دستگیر شوند، و به سختی به قتل برسند خدا شیوه و روش خود را درباره کسانی [مانند این خائنان] که پیش تر در گذشتند، این گونه قرار داده است، و برای شیوه و روش خدا هرگز تغییر و دگرگونی نخواهی یافت؛...فَقَامَ رَجُلُ آخَرُ فَقَالَ: ثُمَّ مَا یکُونُ بَعدَ هَذَا یا أمِیر المُومِنِین؟ قَالَ: ثُمَّ إنَّ اللهَ یفَرَّجُ الفَتَنَ بِرَجُلٍ منَّا أهلَ البَیتِ کَتَفرِیجِ الادِیمِ بِأبِی ابنُ خِیرهَ الامَاءِ یسُومُهُم خَسفاًَ وَیسقِهِمِ بِکَاسٍ مُصَبَّرَهٍ فَلَا یعطِیهِم إلَّا السَّیفَ هَرجاً یضَعُ السَّیفَ عَلَی عَائِقِهِ ثَمَانِیهَ أشهُرٍ وَدَّت قُریشُ عِندَ ذَلِکَ بِالدُّنیا وَ مَا فِیهَا لَو یرونِی مَقَاماً وَاحِداً قَدرَ حَلبِ شَاهٍ أو جَزرِ جَزُورٍ لِاقبَلَ مِنُهم بَعضَ الَّذی یردُّ عَلَیهِم حَتَّی تَقُولُ قُرَیشُ لَوکَاَنَ هَذَا مِن وُلدِ فَاطمَهَ لَرَحِمَنَا فَیغرِیهِ اللهُ بِبَنِی أمَیهَ فَیجعَلُهُم مُلعُونِینَ أینَما ثُقِفُوا أخِذُوا وَ قُتُلُوا تَقتِیلا سُنَّهَ اللهِ فِی الَّذینَ خَلَوا مِن قَبلُ وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّهِ الله تَبِدیلاً. الغارات، ج 1، ص 3. و با کمی اختلاف در الفاظ: نهج البلاغه، خطبه 93 و غیبت نعمانی، ص 229، ح 11. روایت دیگری نیز با همین مضمون خواهد آمد.
10. روایات مربوطه پیشتر در پاورقی صفحه 37 آمده است.
11. قرآن کریم درآیات سوره منافقون و آیات 49 تا 74 سوره توبه، به بیان نشانه های منافقان می پردازد.
12. «یحذَرُ المُنافِقُونَ أن تُنَزَّلَ عَلَیهِم سُوَرةُ تُنَبِّئهُم بِما فی قُلُوبِهِم قُلِ استَهزِوُا إنَّ اللهَ مُخرِجُ ما تَحذَرُونَ؛ منافقان از این بیم دارند که سوره ای بر ضدشان نازل شود و آنان را از اسراری که [در جهت دشمنی با خدا، پیامبر، مؤمنان و حکومت اسلامی] در دل هایشان وجود دارد، آگاه نماید. بگو: مسخره کنید، خدا آنچه را از آن بیمناک و نگرانید، آشکار خواهد کرد» سوره توبه، آیه 64.
13. ترجمه المیزان، ج 9، صص 438 تا 467، ذیل آیات 64 تا 74 سوره توبه، ذیل عنوان: « بیان این دسته از آیات مربوطه به منافین و توطئه آنها برای قتل پیامبر (صلّی الله علیه و آله) در راه تبوک». علامه طباطبایی ذیل همین آیات بحث تفسیری و روایتی مفصلی کرده و به برخی روایات مربوطه اشاره کرده است که علاقه مندان می توانند رجوع کنند و در اینجا به ذکر مختصری از جمع بندی ایشان بسنده می کنیم: « پس خلاصه آیات این می شود: جماعتی از کسانی که با رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) بیرون آمدند توطئه چیدند که آسیبی به آن حضرت برسانند، و در همین موقع بود که به کلمات کفر آمیزی که کفر ایشان را بعد از آنکه اسلام آورده بودند ثابت می کرد، سخن گفته، آن را مخفی داشتند، آنگاه تصمیم گرفتند نقشه ای که برای کشتن رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) چیده اند پیاده کنند، یا بدون خبر بر سرش بریزند، و یا به نحوی دیگر آن حضرت را به قتل برسانند، خداوند کید ایشان را باطل نمود و رسواشان کرد، و پرده از روی اسرار خطرناکشان برداشت،... و ان شاء الله به زودی بیشتر آن روایات را در بحث روایتی ایراد خواهیم نمود.»
در مورد داستان این توطئه توضیحاتی درمنابع مختلفی از شیعه و سنی آمده است، از جمله: خصال شیخ صدوق، احتجاج طبرسی، العمدة، تفسیر ثعلبی، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، اعلام الوری، تفسیر تبیان به نقل منابع اهل سنت، قصص الانبیاء راوندی. در برخی از همین روایات، ذکر شده که رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) از کشتن آنها ممانعت کرده و مانع بردن نام ایشان توسط محافظین خود که آنها را شناخته بودند، شدند. در این میان می توان به کتاب «البدایه و النهایه» تألیف ابن اثیر شافعی مذهب، از مورخین مشهور اهل سنت اشاره کرد. در آنجا ابن اثیر این داستان را به نقل از تاریخ بیهقی، صحیح مسلم، و مسند احمد بن حنبل آورده است. از آن جمله، ابن اثیر در همین کتاب، به نقل تاریخ بیهقی و با ذکر سندی که به حذیقة بن یمان می رسد، آورده که: « کنت آخذا بخطام ناقه رسول الله صلی الله علیه و سلم أقود به و عمار یسوق الناقة... قلنا یا رسول الله أو لاتبعث الی عشائرهم حتی یبعث إلیک کل قوم برأس صاحبهم؟ قال: لا، أکره أن یتحدث العرب بینها أن محمدا قاتل لقومه.» البدایه والنهایه، ج 5، ص 20. چیزی که هست، غیر از آیات قرآن، رویاتی که اصل این توطئه توسط منافقین را تأیید می کنند در حد تواتر معنوی و یقین آور هستند. اما نهی پیامبر (صلّی الله علیه و آله) از بازگوکردن اسامی منافقین و جلوگیری از مجازات آنها (قتل)، گر چه در روایات قابل توجهی آمده، اما نباید از این نکته ی مهم غفلت کرد که اگر رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) اجازه ی کوچکترین افشاگری در این زمینه را داده بودند، به دلیل اهمیت بالای توطئه قتل رسول خدا (صلّی الله علیه و آله)، یقیناً این افشاگری در جامعه ی اسلامی بازتاب های جدی می داشت و اخبار آن در تاریخ به جای می ماند. حاصل کلام اینکه تردیدی نیست که گروهی از منافقین به طور پنهانی برای قتل پیامبر نقشه کشیدند، و نقشه ی آنها برملا شده، اما رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) بر اساس قواعد و دلایلی، از مجازات آنها و افشای نام آنها ممانعت کرد و طبیعتاً منافقین فرصت پیدا کردند تا به دشمنی ها و فتنه انگیزی های خود ادامه دهند. غرض، طرح این پرسش است که: مهدی موعود (علیه السلام) با پایبندی به اصول رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) در اداره ی جامعه ی اسلامی، چگونه خواهد توانست نفاق را از جامعه ی اسلامی ریشه کن کند، در حالی که خود رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) و سایر ائمه (علیهم السلام) در این خصوص موفق نشدند؟
14. مفاتیح الجنان، دعای ندبه. و نیز اقبال الاعمال سید بن طاووس، ص 297.
15. بخشی از دعای افتتاح از اعمال شبهای ماه مبارک رمضان، تعلیم امام کاظم (علیه السلام)، تهذیب الاحکام، ج 3، ص 110 و همچنین بخشی از خطبه ی نماز جمعه تعلیمی امام باقر (علیه السلام) کافی، ج3، ص 424.
16. زراره می گوید از امام باقر (علیه السلام) در مورد نام قائم (علیه السلام) سؤال کردم. امام فرمودند: هم نام من است. عرض کردم: آیا به روش پیامبر سلوک خواهد کرد؟ فرمودند: هرگز، هرگز ای زراره! به روش پیغمبر رفتار نمی کند عرض کردم: چرا؟ فرمودند: رسول خدا در میان امت خود با ملایمت رفتار می کرد و می خواست بدان وسیله دلهای مردم را با هم پیوند دهد، ولی روش قائم جنگ است و در کتابی که با اوست (دستور حکومت خاص که از پیغمبر به او رسیده) نیز چنین مأمور شده است که با جنگ و قتل کار را پیش ببرد و کسی را به توبه دعوت نکند. وای بر کسی که با وی دشمنی کند؛ عَن زُرارَهَ عَن أبِی جَعفَر ع قَالَ قُلتُ لَهُ: صَالِحُ مِنَ الصَّالِحِینَ سَمّهِ لِی- أرِیدُ القَائِمَ ع - فَقَالَ: اسمُهُ اسمِی. قُلتُ: أیسیرُ بِسِیرَهِ مُحَمَّدٍ ص؟ قَالَ: هَیهَاتَ هَیهَاتَ یا زُرَارَةُ. مَا یسِیرِ بِسیرَتهِ. قُلتُ: جُعِلتُ فِدَاکَ، لِمَ؟ قَالَ: إنَّ رَسُولَ اللهِ ص سَارَ فِی أمَّتِهِ بِاللَّینِ [بِالمنُّهِ]، کَانَ یتَألفُ النَّاسَ، و القَائِمُ ع یسِیرُ بِالقَتلِ، بِذَلِکَ أمِرَ فِی الکِتَابِ الَّذِی مَعَهُ، أنَ یسِیرِ بِالقَتلِ وَ لَا یستَتِیبَ أحَداً، وَیلُ لِمَن نَاوَاهُ. غیبت نعمانی، ص 231.
راوی می گوید: از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که می فرمود: همانا رفتار علی (علیه السلام) درباره ی اهل بصره، برای شیعیانش از آنچه خورشید بر آن می تابد بهتر بود. زیرا دانست که آن قوم حکومتی بدست آورد و اگر او آنان را (بر اساس حکم الهی) اسیر می کرد، شیعیانش نیز اسیر می شدند. عرض کردم: بفرمائید بدانم آیا امام قائم هم مانند علی (علیه السلام) رفتار خواهد کرد؟ فرمود: نه، علی (علیه السلام) که در میان آنان با منّت نهادن رفتار کرد، چون از حکومت یافتن آنان خبر داشت، ولی قائم (عجّل الله فرجه) برخلاف آن رفتار خواهد کرد، زیرا آنان دیگر حکومتی نخواهند داشت؛ عَن أبِی بَکرٍ الحَضرَمِی قَالَ سَمِعتُ ابَا عَبدالله ع یقُولُ: لَسِیرهُ إنَّهُ عَلِمَ أنَّ لِلقَومِ دَوَلَةَ فَلَو سَبَاهُم لَسُبِیت شِیعَتُهُ. قلتُ: فَاخبِرنِی عَنِ القَائِمِ ع یسیرُ بِسِیرتِهِ ؟ قالَ: لَا، إنَّ عَلِیاً ص سَارَ فِیهم بِالمَنِّّ لِلعِلمِ مِن دَولَتِهِم، وَ إنَّ القَائِمَ عَجَّلَ اللهُ فَرَجَهُ یسِیرُ فِیهِم بِخَلافِ تِلکَ السَّیرَِهِ، لِاَنهُ لَا دَولَةَ لَهُم. کافی، ج 5، ص 33.
و همین معنا در روایات دیگری هم آمده است: راوی می گوید نزد امام صادق (علیه السلام) نشسته بودم که معلی از امام صادق (علیه السلام) پرسید: آیا قائم برخلاف سیره ی علی (علیه السلام) عمل می کند؟ حضرت فرمودند: بله. زیرا امیرالمؤمنین رفتارش منّت نهادن و دست برداشتن (از مخالفین) بود، زیرا می دانست که پس از او شیعه اش مغلوب دست دشمن خواهد شد. ولی امام قائم که قیام کند رفتارش در میان آنان با شمشیر است و اسیر کردن، چون می داند که پس از او شیعه ی آن حضرت هرگز مغلوب دست دشمن نخواهد شد؛ کُنتُ عِندَ أبِی عَبدِاللهِ ع جَالِساً فَسَالهُ مُعَلَّی بنُ خُنَیسٍ: أیسِیرُ القَائِمُ ع بِخَلافِ سِیرَهِ عَلِی ع جَالِساً فَسَالَهُ مُعَلَّی بنُ خُنیسٍ: أیسِیرُ القَائِمُ ع بِخَلافٍ سِیرَهِ عَلِی ع ؟ قَالَ: نَعَم وَ ذَلِکَ أنَّ عَلِیاً سَارَ بِالمَنِّ وَ الکفِّ، لِاَنّهُ عَلِمَ أنَّ شِیعَتَهُ سَیظهَرُ عَلَیهِم [مِن بَعدِهِ] وَ إنَّ القَائِمَ إذَا قَامَ، سَارَ فِیهِم بِالسَّیفِ وَ السُّبی وَ ذَلِکَ انَّهُ یعلَمُ أنَّ شِیعَتَهُ لَم یظهَر عَلَیهِم مِن بَعدِهِ أبَداً. تهذیب الاحکام، ج 6، ص 154 و غیبت نعمانی، ص 232.
البته در برخی روایات نیز آمده است که آن حضرت در فلان موضوع یا مسأله مطابق سیره ی رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) عمل خواهد کرد. (مانند روایات ذکر شده در پاورقی ص 172) با اندکی تأمل، روشن می شود که این روایات با یکدیگر تعارضی ندارند و قابل جمع هستند. زیرا هر کدام به سیره ای از رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) اشاره دارد. یعنی حضرت مهدی (علیه السلام) در برخی از امور همانند رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) عمل خواهد کرد، و در برخی امور دیگر، به دلیل تغییر شرایط و فراهم شدن زمینه ی اجرای برخی از احکام و اصول، مانند رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) یا امیرالمؤمنین (علیه السلام) عمل نخواهد کرد. روایاتی که در پاورقی صفحه 172 آمده است، می تواند مؤید همین نظر باشد.
17. سوره توبه، آیه 73.
18. به عنوان مثال رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) علت اجرا نکردن حکم خدا در مورد توطئه کنندگانِ قتل خودش را ترس از قضاوت نادرست مردم در اثر بی بصیرتی دانستند(اُکرَهُ أن یتَحَدَّثَ النَّاسُ وَ یقُولُوا إنَّ مُحَمَّداً قَد وَضَعَ یدَهُ فِی اصحَابِ: اعلام الوری، ص 123) و امیرالمؤمنین نیز عامل برخورد شدید نکردن با منافقین را دوراندیشی برای در امان ماندن شیعیانشان دانستند، اما در زمان ظهور حضرت حجت (عجّل الله تعالی فرجه الشریف)، با منافقین مانند کفار برخورد می شود.(امام باقر (علیه السلام) ثُمَّ یدخُلُ الکُوفَهَ فَیقتُلُ بِهَا کُلَّ مُنَافِقٍ مُرتَاب: ارشاد مفید، ج2، ص 384؛ امام صادق (علیه السلام): لَا یقتُلُ أحَداً مِنهُم إلَّا کَافِر أو مُنَافِقّ: بحار الانوار، ج 52، ص 386).
19. سوره بقره، آیه 257. در خصوص معنای آیه برخی اشکال کرده اند، که چطور ممکن است کافر نوری داشته باشد یا در نور باشد، که طاغوت بخواهد او را از نور به ظلمت ببرد. علامه ی طباطبایی در تفسیر المیزان، ذیل همین آیه فرموده اند: «...لیکن ممکن است این گفتار را تصحیح کرد و چنین گفت که: انسان از همان آغاز خلقت، دارای نوری فطری است که نوری است اجمالی، اگر مراقب او باشند ترقی می کند، و تفصیل می پذیرد، چون در همان اوان خلقت نسبت به معارف حقه و اعمال صالح به تفصیل نور ندارد، بلکه در ظلمت است، چون تفصیل این معارف برای او روشن نشده، پس نور و ظلمت به این معنا با هم جمع می شوند، و اشکالی هم ندارد، مؤمن فطری که دارای نور فطری و ظلمت دینی است، وقتی در هنگام بلوغ ایمان می آورد، به تدریج از ظلمت دینی به سوی نور معارف و اطاعتهای تفصیلی کفر و معصیت بیرون می شود.» ترجمه المیزان، ج2، صص 528 و 529. آیت الله مکارم شیرازی نیز فرموده اند: « ممکن است گفته شودکه کفار نوری ندارد که از آن خارج شوند، ولی با توجه به اینکه نور ایمان در فطرت همه وجود دارد این تعبیر کاملاً صحیح به نظر می رسد.» تفسیر نمونه، ج 2، ص 286. آیت الله جوادی آملی نیز در ذیل تفسیر همین آیه می فرمایند: « ثمره تمسّک به عروه الوثقی، ایمان برتر و نورانیت و نتیجه پذیرش ولای طاغوت، افزایش کفر و تاریک شدن است. خداوند مؤمنان را سرپرستی کرده، تاریکی را از آنان دفع یا رفع می کند؛ ولی طاغوت که دشمن همگان اعم از مؤمن و کافر است، درس طغیان می دهد و با این کار نور فطرت را رفع کرده، کافر را در ظلمت فرو می برد.» تفسیر تسنیم، ج 12، ص 194.
20. «یضَعُ عَنهُم إصرَهُم وَ الاغلالَ کانَت عَلَیهم؛ [پیامبری که] بارهای سنگین و زنجیرهایی که بر دوش [عقل و جان] آنان است، بر می دارد.» سوره اعراف، آیه 157.
21. سوره مائده: 105.
22. «رُوِی أن ثَعلَبَةَ الخُشَّنِی سَالَ مِن رَسُولِ اللهِ ص عَن هَذِهِ الآیهِ: « یا ایهَا الَّذینَ آمَنُوا عَلَیکُم انفُسکُم لا یضرُکِمُ مَن ضَلَّ إذَا اهتدَیتُم» فَقَالَ: و امُربِالمَعرُوفِ وَ انهَ عَنِ المُنکَرِ وَ اصبِر عَلَی مَا اصَابَکَ حَتَّی إذَا رَایتَ شُحّاً مُطَاعاً وَ هَوی مُتَّبَعاً وَ إعجَابَ کُلَّ ذِی رَای بِرایهِ فَعَلَیکَ بِنَفسِکَ وَ دَع امرَ العَامَّهِ» تفسیر المیزان(عربی)، ج6، ص 177 ( به نقل از منابع متعدد)؛ مصباح الشریعه، ص 18؛ همچنین بسیاری از تفاسیر شیعه و سنی، این روایت را در ذیل همین آیه نقل کرده اند. ترجمه ی نزدیک تر به الفاظ روایت: « تا جایی که ببینی [مردمان را دارای] بخل غالب، و هوای نفسی که پیروی شود، و خود رأیی فراگیر( خلاصه اینکه شرایط به گونه ای شود که کار تو دیگر ثمر و فایده ای نداشته باشد)، در چنین شرایطی [آن وظایف از عهده تو ساقط است، لذا] متوجه خودت [و در اندیشه ی اصلاح نفس و مراقبت از دین خودت] باش، و امر مردم را واگذار (امر به معروف و دعوت و نصیحت و موعظت مردم را واگذار).»
البته ممکن است بتوان عبارت «حَتَّی إذَا رَایتَ شُحاً مُطَاعاً وَ هَوی مُتَّبَعاً وَ إعجَابَ کُل ذِی رَای بِرایهِ»، را به گونه ای دیگر نیز معنا کرد که البته در نتیجه گیری بحث حاضر، تأثیر چندانی ندارد. و آن اینکه معنا کنیم: « تا وقتی که ببینی مردم تابع و مطیع حرص و هوای نفس یک شخص (طاغوت) شده اند، و صاحب نظران (خواص جامعه) نیز خود رأی شده اند و به نظرات دیگر توجهی نمی کنند.»
23. نگاه کنید به صفحه 268.
24. «تفکر راهبردی در نگاه مقام معظم رهبری» عنوان یکی از مباحث مطرح شده توسط مؤلف همین کتاب است که در آن به نمونه هایی از تفکر راهبردی مقام معظم رهبری در دوران مختلف اشاره شده است. مؤسسه بیان معنوی این بحث را در قالب یک لوح فشرده منتشر نموده است.
25.بیانات در دیدار مسئولان و کارگزاران نظام جمهوری اسلامی ایران؛ 12/ 09/ 1379.
26. نزدیک دانستن مرگ، در روایات بسیاری مورد تأکید قرار گرفته است و ائمه که بیش از همه عظمت مرگ و موقف حساب را درک کرده اند، بیش از همه آن را نزدیک می دیده اند. امیرالمؤمنین (علیه السلام) می فرماید: « مرگ نزدیک است و هم صحبتی [دنیا] اندک؛ الأمرُ قَرِیبُ والاِصطِحَابُ قَلِیلً» نهج البلاغه، حکمت 168.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند در میان آنچه خداوند به حضرت عیسی (علیه السلام) موعظه کرد این بود که فرمود: «ای عیسی! برای [مرگ] آماده باش، زیرا هر آنچه آمدنی است، نزدیک است؛ یا عِیسی شَمَّر فَکُلُّ مَا هُوَ اَتٍ قَرِیبُ» کافی، ج8، ص 135. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) نیز فرمود: «کُلُّ مَا هُوَ آتٍ قَرِیبُ» من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 403.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در خطبه ی معروف به خطبه ی وسیله، مرگ را نزدیک ترین غایب معرفی می کند: « لَا غَائِبُ مِنَ المَوتِ» کافی، ج8، ص 18 و در جای دیگر می فرماید: « وَ القَرِیبُ کُلُّ مَا هُو آتٍ وَ الأقرَبُ هُوَ المَوتُ» جامع الاخبار، ص 138.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در یکی از نامه های خود، در کنار توجه دادن به نزدیکی مرگ، از عظمت آن سخن می گوید: «ای بندگان خدا از مرگ و نزدیکی آن بترسید، و آمادگی های لازم را برای آن فراهم کنید. زیرا مرگ امری بزرگ و رویدادی عظیم را به همراه خواهد آورد: یا خیری که پس از آن شری وجود نخواهد داشت، و یا شرّی که خیری با آن نخواهد بود؛ فَاحذَرُوا عِبَادَ اللهِ المَوتَ وَ قُربَهُ وَ أعِدُّوا لَهُ عُدَّتَهُ فَإنَّهُ یاتِی بِأمرٍ عَظِیمٍ وَ خَطبٍ جَلیلٍ بِخَیرٍ لَا یکُونُ مَعَهُ شَرَّ ابَداً أو شَرَّ لَا یکُونُ مَعَهُ خَیرُ ابَداً» نهج البلاغه، نامه 27.
امیرالمؤمنین (علیه السلام) در یکی از خطبه های خود فرمود: « خدا رحمت کند کسی را که اندیشید و عبرت گرفت، و عبرت گرفت و بصیرت یافت. پس گویی آنچه در دنیا است، پس از اندک زمانی وجود نخواهد داشت، و گویی آنچه از آخرت خواهد بود، پس از اندک زمانی جاودانه و همیشگی خواهد بود هر چه به شماره آید سرانجام تمام شود، و هر چه انتظارش را بَرند خواهد آمد و هر چه آمدنی است به زودی از راه برسد؛ رَحِمَ اللهُ امرأ تَفَکَّرَ فَاعتَبَرَ وَ اعتَبَرَ فَابصَرَ فَکَأنَّ مَا هُوَ کَائِنّ مِن الدُّنیا عَن قَلِیلٍ لَم یکُن وَ کَأنَّ مَا هُوَ کَائِنُ مِن الآخِرَهِ عَمَّا قَلِیلٍ لَم یزَل وَ کُلُّ مَعدُودٍ مُنقَضٍ وَ کُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ وَ کُلُّ آتٍ قَرِیبُ دَانٍ» نهج البلاغه، خطبه 103.
27.مفاتیح الجنان، دعای عهد. و نیز: مصباح کفعمی، ص 550.
28. امیرالمؤمنین (علیه السلام) در کلامی در مورد فرج، که بارها و بارها آن را تکرار کردند، می فرمودند: « شتاب کنندگان در ظهور هلاک شدند و کسانی که آن را نزدیک می دانند نجات یافتند؛ هَلَکَتِ المَحَاضِیرُ وَ نَجَا المُقَرَّبُونَ» کافی، ج 8، ص 294. امام صادق (علیه السلام) نیز فرمودند: «...تا اینکه قائم ما اهل بیت قیام کند. پس هنگامی که قائم ما قیام کرد خداوند آنها (محبین ما) را زنده کند و دسته دسته و لبیک گویان با او همراه شوند... به راستی که شتاب کنندگان هلاک شوند و کسانی که آن را نزدیک دانند نجات یابند؛ حَتَّی یقُومَ قَائِمُنَا أهلَ البَیتِ فَإذَا قَامَ قَائمُنَا بَعَثَهُمُ اللهُ فَأقبَلُوا مَعَهُ یلَبُّونَ زُمَراً زُمَراً...هَلَکَتِ المَحَاضیرُ وَ نَجَا المُقَرَّبونَ» کافی، ج 3، ص 132. ابو مرهف می گوید: امام صادق (علیه السلام) فرمود: «محاضیر هلاک شدند». سؤال کردم: «محاضیر چیست؟» حضرت فرمودند: « شتاب کنندگان. و نزدیک دانان نجات یافتند.»؛ عَن أبِی المُرهِفِ قَالَ: قَالَ ابُو عَبداللهِ ع: هَلَکَتِ المَحَاضِیرُ. قُلتُ: وَ مَا المَحَاضِیر؟ قَالَ: المُستعجِلُونَ وَ نَجَا المُقَرَّبُونَ. غیبت نعمانی، ص 196.
توضیح: بر اساس تفکیک روشن امام صادق (علیه السلام)، باید میان گروه شتاب کنندگان و گروه نزدیک دانان فرج تفاوت قائل شد. آنان که شتاب زده با ظهور برخورد می کنند و برای تأخیر احتمالی آن صبر ندارند و از مسیر خارج می شوند، با کسانی که ظهور را نزدیک می بینند و در عین حال صبر پیشه کرده و با تمسک به وظایف شرعی و تکالیف الهی و مراقبت از اعمال خود، وظایف خود در خصوص زمینه سازی ظهور را بر اساس معارف دینی شناخته و پی گیری کرده، و خود را برای ظهور آماده می کنند، تفاوت می کنند، امام صادق گروه اول را هلاک شده و گروه دوم را نجات یافته معرفی فرمودند.
29. کافی، ج 1، ص 369 و غیبت نعمانی، ص 295. برای مشاهده ی متن حدیث، نگاه کنید به پاورقی صفحه ی 99.
30. نگاه کنید به روایات ذکر شده در پاورقی صفحات پیشین (ص 203).
31. عَن أبِی المُرهفِ قَالَ: قَالَ ابَو عَبدِ الله ِعلیه السلام: هَلَکتِ المَحَاضِیرُ. قُلتُ: وَ مَا المَحَاضِیرُ؟ قَالَ: المُستَعجِلُونَ وَ نَجَا المُقَرَّبونَ. غیبت نعمانی، ص 196.