نکاتي چند در غزلي از حافظ (2)
شيخ محمود شبستري نيز همه ي جهان را ،به لحاظ آن که عشق درآن ساري و جاريست و هر موجودي به اندازه ي قابليت خود مست از باده ي عشق است ،ميخانه خوانده است :
همه عالم چو يک خمخانه اوست
دل هر ذره يي پيمانه ي اوست (1)
به پيمانه زدند :
درباره ي اين اصطلاح کلاً پنج نظر داده اند :
الف -شارح سودي ،دکتر هروي ،گل آدم را در قالب ريختند .(2)
ب-استاد خرمشاهي :يا شراب عشق آميختند .(3)
ج-دکتر خطيب رهبري و دکتر انوري :گل آدم را با باده ي عشق آميختند و به قالب ريختند .(4)
د-لاهوري :«گل آدم را در پيمانه ي احسن تقويم ،و اجود ترکيب که قابل انعکاس جميع اسماء و صفات مي تواند شد زدند ».(5)
ه-علامه طباطبائي فرمايند :
ملائکه براي انجام خواسته ي الهي :اني جاعل في الارض خليفة ..در منزل جانان را مي کوبند تا براي خلقت بشر ،مايه يي از حضرت حق گرفته و گل وي را به آن مايه بزنند ...»(6)
در آنچه نقل شد سودي ،و دکتر لاهوري به همان معني ظاهري بيت اکتفاءکرده اند ؛و استاد خرمشاهي به معني مجازي زدن (سرشت آدمي به مي )،توجه داشته اند ،و آن را مجاز مرسل (ذکر ظرف و اراده ي مظروف گرفته اند )؛و دکترخطيب رهبر،و دکتر انوري هر دو وجه ياد شده را با هم جمع کرده اند ،و علامه طباطبائي و لاهوري ،در شرح آن بيت به جاي عنايت به اصطلاحات و ظرفيت کلمات،مفاهيمي کلي که برگرفته از آيات و احاديث و مسائل عرفاني است بيان کرده اند .
از آنجا که عشق و مي آگين بودن سرشت آدم ،و به تبع آن سرشت همه ي انسانها عمده ترين مضمون ديوان حافظ است ؛به نظر مي رسد که به پيمانه زدن در مفهوم «مي آگين کردن خميرمايه ي سرشت انسان »معني اصلي بيت ،ازديدگاه حافظ باشد (مجاز مرسل ،از نوع ذکر ظرف ،اراده ي مظروف )،که بيت قريب المضمون با آن
(بر در ميخانه عشق اي ملک تسبيح گوي
کاندر آنجا طينت آدم مخمر مي کنند )
که پيش تر نيز نقل شده و همين طور آن که همه ي خلقت آدم در ميخانه اتفاق افتاده هر دو همين نظررا تأييد مي کند ،بنابراين ،در زمان وقوع آفرينش آدم «ع»،زمين خاکي ،-که گل آدم «ع»از همه جاي آن برداشته است (7)-بالقوه ميخانه بوده ،و بعد از خلقت او ،بالفعل ميخانه گشته است .با اين بيان ،«به پيمانه زدن »در مفهوم «ريختن گل آدم در قالب »معني ايهامي و تبعي آن است.
2-ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت :
شارح سودي «ستر »و «عفاف»هر دو را با فتح اول خوانده ،و از هر دو،معني اسم مفعول را اراده کرده است (8)؛که تعبير خوبي است جز آن که «ستر »و «عفاف »در متن ،صفت «حرم »آمده است نه صفت «ملکوت ».
استاد خرمشاهي آن را به دو گونه تعبير مي کند :
الف-بصورت صفت و موصف :ساکنان ملکوت که داراي سترو عفاف هستند .
ب- بصورت اضافه ،که اضافه ي تشبيهي دانسته و گفته اند :ستر و عفاف به حرم تشبيه شده است .(9)
راجع به نظر نخستين استاد خرمشاهي بايد گفت که استاد ستر و عفاف را در معني مستور و عفيف ،صفت ساکنان گرفته اند حال آن صفت «حرم »هستند ؛ونظردوم استاد خرمشاهي صحيح تر به نظر مي رسد با اين تعبير که «ساکنان مستوري و پاکدامني ملکوت که مثل حرمي است ...»
دکتر حسن انوري بي آنکه درباره ي «حرم ستر و عفاف »نظري اظهارکند ،درباره ي «ملکوت »سخن گفته ،و آن را بدان مناسبت که خواجه فرموده ،«فرشته عشق نداند که چيست اي ساقي ...»نه عالم فرشتگان،بلکه همان گوهر محبت دانسته که خداي -تعالي -خزانه داري آن را به خداوندي خويش کرده است ،سپس در ادامه ي بحث گفته است :«مي توانيم آن را روح هم بگيريم ».(10)
براساس توضيحي که دکتر انوري داده اند اين سؤال به ذهن مي رسد که با وجود تصريح خواجه حافظ به عالم ملکوت و نيز با توجه به بيت قبلي که در آن ،فرشتگان در آفرينش آدم ،مثل اجراي همه ي اوامرالهي ،نقش فعال دارند آيا مي توان ساکنان حرم ...ملکوت را «گوهر محبت »فرض کرد ؟البته پاسخ منفي است .حال ببينيم عالم ملکوت کدام عالم است و ساکنان آن کدامند ؟و سپس ،معني «ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت »دقيقاً چيست ؟
ملکوت در تزلات وجود وجود ازمقام وحدت به کثرت ،عالم سوم است (عالم لاهوت ،عالم جبروت ،عالم ملکوت ،عالم ناسوت ،عالم انسان کامل )که جايگاه مثل مي باشد .(11)و بنا به تعبيري ديگر که شرح آن در مرصاد العباد مذکوراست باطن عالم است .که علاوه برعالم ملکوت ،شامل دو عامل ديگر يعني لاهوت و جبروت نيز مي گردد .ملکوت را در بيت مورد بحث نمي توان عالم مثل گرفت زيرا موجودات عالم مثل ،مثالهاي مخلوقات عالم ناسوت و عالم انساني هستند نه فرشتگان که کار گزاران حق -تعالي -و آورندگان گل آدم (ع)و واسطه ي آفرينش مي باشند ،ازآنجا که بيت نخست قرينه براين است که ساکنان حرم سترو عفاف ملکوت همان فرشتگان هستند که باده ي مستانه با حافظ زده اند ؛بايد ملکوت را کنايه ازباطن آن بگيريم تا شامل عالم جبروت -که عالم عقول و نفوس مجرده (ارواح و فرشتگان )است -نيز بشود .
ولي با وجه اخير اين اشکال پيش مي آيد که به نظر حافظ «فرشته عشق نداند که چيست ...»و نيزاين که وقتي حق -تعالي -جلوه يي مي کند ملک را بي نصيب از عشق مي يابد ؛و آتش عشق را بر جان آدم مي زند :
جلوه يي کرد رخت ديد ملک عشق نداشت
عين آتش شد ازين غيرت و بر آدم زد
و آن اشکال تا حدودي چنين حل مي شود که اولاً فرشتگان بعضي از قواي عالم کبير هستند که دراصطلاح عرفا«انسان کبير »خوانده مي شوند ؛که حقايق آنها در آدم «ع»-که به لحاظ صورت ،عالم اصغراست و به لحاظ حقيقت ،عالم اکبر -مندرج است چنان که شيخ کبير ،ابن عربي در فصوص الحکم فرمايد :«و کانت الملائکة من بعض قوي تلک الصورة التي هي صورة العالم المعبر عنه في اصطلاح القوم -«الانسان الکبير »فکانت الملائکة له کالقوي الروحانيه و الحسية التي هي النشأة الانسانية»(12)بنابراين صورتي از عشق ،ولو کم رنگ و ضعيف درآنها نيز هست .ثانياً آنچه عشق انسان را شديدتر و قويتر مي کند ،غم و درد عشق است که ملائک از آن بي نصيب اند و حق -تعالي -آن گنج را به انسان عطا کرده است چنان که خواجه حافظ فرمايد :
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روي درين منزل ويرانه نهاديم
و شيخ فريد الدين عطار نيز قدسيان را از عشق ناتمام بهره مند مي داند ولي از درد عشق و عشق پرزور ،بي بهره :
عشق مغز کاينانت آمد مدام
ليک نبود عشق بي دردي تمام
قدسيان را عشق هست و درد نيست
درد را جز آدمي در خورد نيست (13)
حاصل کلام که مراد از عالم ملکوت ،باطن اين عالم (اينجا عالم جبروت )مي باشد که جايگاه عقول و نفوس مجرده ،و يا به تعبيري ديگر جايگاه ملائک است که واسطه ي فيض ميان حق -تعالي -و آدميان مي باشند ؛و برپايه ي آن ،قصد ازساکنان آن حرم ،فرشتگان هستند که بيت قبلي و نيز کلمه ي قدسيان ،دردو بيت زير ،که اولي بر اساس نسخه ي انجوي ازغزل مورد بحث است و دومي از غزلي ديگر ،مؤيد اين نظرند :
شکر ايزد که ميان من و او صلح افتاد
قديان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
يارما چون سازد آغاز سماع
قدسيان برعيش دست افشان کنند
و اما هرچند که غالب حافظ پژوهان ،کلمه «ستر »را با سکر سين خوانده اند که در آن صورت معني پرده دارد ،بهتر است که آن را بصورت مصدر يعني با فتح سين بخوانيم تا بتوانيم معني اسم مفعول (مستور )از آن اراده بکنيم ،که در اين صورت «عفاف »نيز که مصدر است درمعني عفيف خواهد بود ،و هر دو ،صفت «حرم »خواهد بود يعني «ساکنان حرم پنهان و پاک ملکوت »؛و يا اگرآن را بصورت اضافي (ستر و عفاف در همان معني مصدري :مستورو پاکدامني )بگيريم معني آن ترکيب اضافي ،چنين خواهد بود :«ساکنان حرم مستوري و پاکدامني ملکوت ».
پی نوشت ها :
* عضو هيات علمي واحد خوي
1-رک لاهيجي ،شمس الدين ،مفاتيح الاعجاز في شرح گلشن راز ،به تصحيح و تعليقات محمد رضا برزگرخالقي و عفت کرباسي ،نشرزوار ،چاپخانه گلشن راز 1371،ص516،
2-سودي ،همان مآخذ ،ص1079؛هروي دکتر حسينعلي ،همان مآخذ ،ص768.
3-خرمشاهي بهاءالدين ،همان مآخذ ،ص678.
4-خطيب رهبر دکتر خليل ،همان مآخذ ،ص247؛انوري دکترحسن ،همان مآخذ ،ص154.
5-لاهوري ،ابوالحسن ،همان مآخذ ،ص1179.
6-طباطبائي علامه سيد محمد حسين ،همان مآخذ ،ص356.
7-رک مرصاد العباد ،نجم الدين رازي ،به اهتمام محمد امين رياحي ،شرکت انتشارات علمي و فرهنگي ،چاپ چهارم ،ص65.
8-سودي ،همان مآخذ ،ص1080.
9-خرمشاهي بهاءالدين ،همان مآخذ ،ص678.
10-انوري ،دکتر حسن ،همان مآخذ ،ص154.
11-رک مجله دانشکده ي ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد ،شماره بيست و پنجم شماره ي مسلسل 98،پاييز 1371،ه.ق ،ص701،تجلي در ديوان حافظ از نگارنده.
12-خوارزمي ،تاج الدين حسين ،فصوص الحکم ،با تحقيق آيت الله حسن زاده ي آملي ،انتشارات دفتر تبليغات اسلامي ،ص101،ترجمه از فصوص الحکم متن اين مقاله آمده ،چنين است و ملائکه بعضي از آن صورتهايي هستند که صورتهاي عالم به حساب مي آيند و دراصطلاح اين قوم (صوفيه )از آن تعبير به «انسان کبير »مي شود و ملائکه نسبت به آن صورتها که نشأت انساني نيز آنهاست ؛بمنزله ي قواي روحاني و جسماني هستند .
13-عطار نيشابور ،شيخ فريد الدين ،منطق الطير ،به تصحيح دکتر رضا انزايي نژاد دکتر سعيد قره بگلو نشر جامي ،چاپ اول ،تهران 1379،ص58.
منبع:نشريه پايگاه نور،شماره 11.
ادامه دارد...