غيبت يا غفلت
نويسنده:سيد مهدي شجاعي
قطعه ي ادبي برگزيده در جشنواره ي کشوري
بلاي جانسوز عصر ما غيبت نيست، غفلت است.
حال و روز شيعه در اين عصر، از دو وجه بيرون نيست؛ يا معصوم خاتم را، امام را ولي الله اعظم را محبوب و مقصود و مقتداي خويش مي داند يا سر بر آستان محبوب و مقتدايي ديگر مي سايد.
شيعه اگر گمان کند که حبيب و طبيب و نجات بخشي جز او در عالم هست، راه به خطا برده است و پا از صراط مستقيم تشيّع بيرون نهاده است.
شيعه اگر در حضور آب، دل به سراب مي سپارد، چگونه نام خود را شيعه مي گذارد؟
شيعه بهتر از هر کس مي فهمد که «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليةً». «هر که بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است».
شيعه بهتر از هر کس مي فهمد که ميزان و معيار محبّت، امام است و هر محبّتي در راستاي محبّت امام، معنا مي شود.
و اگر مدّعي است که مريد آن قطب عالم است، محب آن ولي الله الاعظم است، عاشق آن حجت خاتم است، اين حال و روز با عشق، سر سازگاري ندارد.
کدام عاشقي بي ياد معشوق، زيستن مي تواند؟
کدام عاشقي، يک لحظه بي خاطره ي معشوق سر مي کند؟
کدام عاشقي هر از گاه به ياد معشوق مي افتد و محبوب را در رديف ديگر امور روزمره ي خويش مي بيند؟
کدام عاشق هجران کشيده اي خورد و خوراک و خواب و لذت مي فهمد؟
اين ننگ و عار براي عاشق نيست که از معشوق بشنود که ما تو را از ياد نمي بريم و مراعات تو را فرو نمي گذاريم و او ... و او بي اشتياق زيارت معشوق سر کند و ياد او را فرو بگذارد؟
اين اوج بي معرفتي محبّ نيست که بداند و بشنود که محبوب به شادماني او شاد مي شود، با اندوه او غمگين مي گردد، مريضي اش محبوب را بيمار مي کند، هر گاه دست به دعا بردارد، محبوب آمين مي گويد.
و آن زمان که سکوت کند، محبوب، برايش و به جايش دعا مي کند و او سر از پاي نشناسد و قالب تهي نکند؟
آري بلاي جانسوز عصر ما غفلت است، غيبت نيست.
«و غيبته منا».
او غايب نيست، پرده بر چشم هاي ماست.
چه کس صادقانه دست به دعا بر آورده است، مخلصانه امام خويش را طلب کرده است و پاسخ نگرفته است؟
برخي امام را طلب مي کنند و ديگران را هم.
ايننان تا آن زمان که چشم به ابواب چند گانه دارند، دستشان به دامان امام نمي رسد.
بعضي امام را طلب مي کنند امّا نه به خاطر امام که براي وصول به حاجات خويش.
مي بيني که امام را صدا مي کند ـ با تضرّعي جانسوز و جگر خراش ـ امّا آنچه مي طلبد،
ديدار حيات بخش امام نيست، حل مشکلات و وصول حاجات خويش است. اين سخن نه بدان معناست که در تلاطم مشکلات، به سراغ امام نبايد رفت و قضاي حوائج و استجابت دعا و رفع موانع را از او نبايد خواست؛
بلکه به عکس، همه چيز از نزول باران، تا شفاي بيماران را از امام بايد طلب کرد که تقدير و مشيت همه چيز در عالم به دست اوست و هيچ کار، بي اشارت مژگان او به سرانجام نمي رسد.
سخن اين است که شوق ديدار امام چيزي است و عريضه و عرضه ي حاجات دنيوي، چيز ديگر.
سخن اين است که ساقي اين بارگاه، به ظرفيت و جام همّت مهمان مي نگرد، محبوب، به ظرفيت دل محّب نگاه مي کند. «إنّ هذه القلوب اوعيةَ و خيرها اوعاها».
يکي به هواي بهشت در مصيبت حسين (ع) اشک مي ريزد.
يکي در مجلس حسين (ع)، بر مصيبت خويش مي گريد.
و يکي را معرفت حسين و معرفت به مصيبت حسين (ع) مي گرياند.
هر کس به قدر جام معرفت خويش، از دست هاي امام نوش مي کند.
امام دست نيافتني نيست، دست هاي ما بسته است.
امام در پرده ي غيبت نيست، پرده بر چشم هاي ماست.
و آنچه ما را از زيارت امام محروم مي کند، غيبت امام نيست، غفلت ماست.
منبع:ماهنامه ي موعود شماره ي 100
بلاي جانسوز عصر ما غيبت نيست، غفلت است.
حال و روز شيعه در اين عصر، از دو وجه بيرون نيست؛ يا معصوم خاتم را، امام را ولي الله اعظم را محبوب و مقصود و مقتداي خويش مي داند يا سر بر آستان محبوب و مقتدايي ديگر مي سايد.
شيعه اگر گمان کند که حبيب و طبيب و نجات بخشي جز او در عالم هست، راه به خطا برده است و پا از صراط مستقيم تشيّع بيرون نهاده است.
شيعه اگر در حضور آب، دل به سراب مي سپارد، چگونه نام خود را شيعه مي گذارد؟
شيعه بهتر از هر کس مي فهمد که «من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميتةً جاهليةً». «هر که بميرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهليت مرده است».
شيعه بهتر از هر کس مي فهمد که ميزان و معيار محبّت، امام است و هر محبّتي در راستاي محبّت امام، معنا مي شود.
و اگر مدّعي است که مريد آن قطب عالم است، محب آن ولي الله الاعظم است، عاشق آن حجت خاتم است، اين حال و روز با عشق، سر سازگاري ندارد.
کدام عاشقي بي ياد معشوق، زيستن مي تواند؟
کدام عاشقي، يک لحظه بي خاطره ي معشوق سر مي کند؟
کدام عاشقي هر از گاه به ياد معشوق مي افتد و محبوب را در رديف ديگر امور روزمره ي خويش مي بيند؟
کدام عاشق هجران کشيده اي خورد و خوراک و خواب و لذت مي فهمد؟
اين ننگ و عار براي عاشق نيست که از معشوق بشنود که ما تو را از ياد نمي بريم و مراعات تو را فرو نمي گذاريم و او ... و او بي اشتياق زيارت معشوق سر کند و ياد او را فرو بگذارد؟
اين اوج بي معرفتي محبّ نيست که بداند و بشنود که محبوب به شادماني او شاد مي شود، با اندوه او غمگين مي گردد، مريضي اش محبوب را بيمار مي کند، هر گاه دست به دعا بردارد، محبوب آمين مي گويد.
و آن زمان که سکوت کند، محبوب، برايش و به جايش دعا مي کند و او سر از پاي نشناسد و قالب تهي نکند؟
آري بلاي جانسوز عصر ما غفلت است، غيبت نيست.
«و غيبته منا».
او غايب نيست، پرده بر چشم هاي ماست.
چه کس صادقانه دست به دعا بر آورده است، مخلصانه امام خويش را طلب کرده است و پاسخ نگرفته است؟
برخي امام را طلب مي کنند و ديگران را هم.
ايننان تا آن زمان که چشم به ابواب چند گانه دارند، دستشان به دامان امام نمي رسد.
بعضي امام را طلب مي کنند امّا نه به خاطر امام که براي وصول به حاجات خويش.
مي بيني که امام را صدا مي کند ـ با تضرّعي جانسوز و جگر خراش ـ امّا آنچه مي طلبد،
ديدار حيات بخش امام نيست، حل مشکلات و وصول حاجات خويش است. اين سخن نه بدان معناست که در تلاطم مشکلات، به سراغ امام نبايد رفت و قضاي حوائج و استجابت دعا و رفع موانع را از او نبايد خواست؛
بلکه به عکس، همه چيز از نزول باران، تا شفاي بيماران را از امام بايد طلب کرد که تقدير و مشيت همه چيز در عالم به دست اوست و هيچ کار، بي اشارت مژگان او به سرانجام نمي رسد.
سخن اين است که شوق ديدار امام چيزي است و عريضه و عرضه ي حاجات دنيوي، چيز ديگر.
سخن اين است که ساقي اين بارگاه، به ظرفيت و جام همّت مهمان مي نگرد، محبوب، به ظرفيت دل محّب نگاه مي کند. «إنّ هذه القلوب اوعيةَ و خيرها اوعاها».
يکي به هواي بهشت در مصيبت حسين (ع) اشک مي ريزد.
يکي در مجلس حسين (ع)، بر مصيبت خويش مي گريد.
و يکي را معرفت حسين و معرفت به مصيبت حسين (ع) مي گرياند.
هر کس به قدر جام معرفت خويش، از دست هاي امام نوش مي کند.
امام دست نيافتني نيست، دست هاي ما بسته است.
امام در پرده ي غيبت نيست، پرده بر چشم هاي ماست.
و آنچه ما را از زيارت امام محروم مي کند، غيبت امام نيست، غفلت ماست.
منبع:ماهنامه ي موعود شماره ي 100