عوامل مؤثر در کنترل رفتار انسان
نويسنده: عبدالله محسن
مسلماً عواملي که در رفتار انسان مؤثرند و آن را کنترل مي نمايند، خود در بخش منقطعي از زندگي انسان نيستند، بلکه عبارتند از باقيمانده و تأثير تجربيات گذشته فرد در او، موقعيت کنوني فرد در محيط و حالات فردي او، و نتايجي که رفتار فرد در آينده خواهد داشت.
گروهي از روانشناسان اثر موقعيتي را که رفتار در آن بروز مي کند، ناديده مي گيرند. اما حقيقت اين است که اگر چه نمي شود آن را ناديده گرفت، بايد به مطالعه و بررسي علمي و تحقيقي آن نيز پرداخت.
تجسس و تحقيق روانکاوان در کشف محتواي شخصيتي فرد با توجه به تاريخ زندگيش و مطالعه دقيق وقايع آن نمايشگر واقعيتي است که آثاري از تجربيات گذشته فرد در رفتار او وجود دارند. گاهي نيز عقيده بر اين است که اين آثار سعي دارند تا اثر موقعيت کنوني فرد را در رفتار او تقليل دهند و خود خودنمايي و تظاهر و ابراز وجود کنند. ناهماهنگي هاي موجود در رفتار خردسالان و بزرگسالان که منجر به بي نظمي هاي رفتاري، بيماري هاي پسيکوسوماتيک، اختلالات رواني، آموزشي و يادگيري و غيره مي شوند: خو در اثر تجربيات تلخ گذشته و نتيجه احساس هاي ناکامي، گناه، ترس فوق العاده، بي ارزشي و حقارت و امثال اينها هستند. لکنت زبان، عدم توانايي کنترل ادرار و غايط و تورم قلوني نيز عوارضي ناشي از چنين ناهماهنگي هايي مي باشند.
نتايجي که رفتارهاي فرد ببار خواهد آورد، در ادامه و تکرار و انجام مجدد آن ها بسيار مؤثرند، چنانکه تشويق، جايزه، تحسين و ارتقاء در مقام انسان را راغب به تکرار و فعاليت بيشتر مي کنند. ولي تنبيه و توبيخ و سرزنش و ملامت و زندان و جريمه، انسان را به خودداري از تکرار و انجام مجدد آن ها متمايل و راغب مي گردانند.
کلاً آنچه را که در کنترل رفتار انسان خيلي مهم مي نمايند، مي شود به دو قسمت عوامل دروني و عوامل بيروني تقسيم کرد:
در خلال جنگ جهاني دوم گروهي از دانشمندان علوم اجتماعي دانشگاه کاليفرنيا به مطالعه وسيع و مؤثري پيرامون تمايل ها و تنفرهاي بي جهت و يا تعصبات قومي و نژادي پرداختند. آنان نيز چون کساني که قبلاً به چنين تحقيقي دست زده بودند، بزودي دريافتند که اگر چه تعصبات قومي و نژادي در اول عليه نژاد سامي شروع شدند، اما سريعاً به ساير گروه هايي که از نژاد آمريکاييان سفيد پوست نبودند، از جمله سياهان، سرخپوستان و خارجيان سرايت کردند.
در پي اين مطالعه محققان کاليفرنيايي متوجه نکته هاي جالبي در مورد طرفداران و معتقدان به نژادپرستي شده به اين نتيجه رسيدند که آنان زمينه هاي احساسي و فکريي به گونه هاي ذيل دارا بودند:
الف – آنان در برابر گروه خودشان تسليم بودند و به تصميماتي که اين گروه مي گرفت، کورکورانه عمل مي کردند.
ب – تنفرشان نسبت به آنان که از نژاد خودشان نبودند؛ با افتخارشان نسبت به گروه خودشان همراه بود.
ج – خصايص نژادپرستي بر ساير خصوصيات انساني و رفتاري شان از جمله فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز اثر گذاشت و منجر به اين شد که روابط شان در اين زمينه ها غيرقابل انعطاف و محدود به راهي باريک و حيطه هاي تنگ و کوچک تنظيم شود، تا ديوارهايي نامريي بين خود و ساير نژادها بکشند. اين امر اگر چه به آنان احساسي مملو از غرور و برتري و اصالت بيشتري نسبت به نژادهاي ديگر مي داد، ولي آنان را به سرعت از نژادهاي ديگر دور مي ساخت و به سوي محافظه کاري در زمينه هاي مختلف و خودداري از تقليد صحيح از ديگران سوق مي داد، و عوامل رکود و انجماد ناشي از اين محافظه کاري را تشديد و تقويت مي کرد.
آنان اگرچه به حقوق فردي احترام مي گذاشتند و از اخلاق اجتماعي متابعت مي کردند، معتقد به حمله و يورش عليه کساني که تهديدي بودند، براي آداب و رسوم، و اخلاق و قوانين اجتماعي شان محسوب مي شوند. حتي گزنده تر از اينکه نژادپرستي و محافظه کاري افراطيشان غالباً با فعاليت ها، يا اقدامات ضد دموکراتيک و تهديد براي نژادهاي ديگر همراه بود.
فرصت طلبان نسبت به قوانين مدون اجتماعي، و آداب و رسوم مورد قبول عامه بدون توجه به صحت و سقم آن ها نظر توافق دارند و قوياً نظام اجتماعي را که در آن تعداد انگشت شماري مردم قوي در رأس کارها به عنوان حکومت کننده و تمام مردم ضعيف به عنوان حکومت شونده هستند؛ جايز دانسته قبول دارند.
بدين ترتيب نقش حساسي که فرصت طلبان در اجتماع دارند، روانشناسان را بر آن داشت تا تحقيقي عميق پيرامون شخصيت آنان بنمايند. اينجا خلاصه اي از نتايج چنين تحقيقاتي آنطور که خودشان بيان نموده اند، ذکر مي شود:
داشتن والديني بسيار سختگير و ظالم و بي عاطفه با توقعاتي غيرواقعي در خانواده، افراد فوق العاده فرصت طلب نژادپرستي که اساساً دنياي اطرافشان را غيردوستانه و حتي خصمانه و تهديدآميز مي بينند، تربيت مي کند. فرصب طلبان معتقد بودند که در اين دنياي خطرناک فقط در صورتي مي توانستند آسوده و دور از خطر زندگي کنند، که خود تسليم قوانين اجتماعي باشند و ديگران اينگونه و بدينسان رفتار کنند. متخطيان از قوانين و آداب و رسوم اجتماعي مورد تنفر و انزجار آنان بودند. زيرا اينان کارهايي را انجام مي دادند، که فرصت طلبان خود دوست داشتند به انجام آن ها مبادرت ورزند، ليکن از اقدام به آن ها هراس و وحشت داشتند. بسياري از افراد ديگر نيز مورد انزجار بودند، به ويژه آنان که غريبه و يا خارجي به نظر مي آمدند، زيرا تفاوت داشتن با آنان امکان سلب امنيت از آنان را فراهم مي کرد و همچنين اين به خاطر احساس خصومت و دشمني رايج و عمومي فرصت طلبان بود. چون اين احساس به ويژه خصومت و دشمني که نسبت به قدرت هاي اجتماعي و والدينشان احساس مي کردند، هميشه نمي توانست ظاهر شود، بسيار احساس ضعف و عجز براي حمله به اين افراد قدرتمند مي نمودند، آنان هميشه در پي راه و چاره اي هستند تا در صف قدرتمندان و منتفذان و زورمندان درآيند و بدين ترتيب بخشي از قدرت آنان را به خود اختصاص دهند.
اين شرح و تحليل موجب علاقمندي بيشتر دانشمندان و متخصصان علوم اجتماعي در مطالعات و تحقيقاتي که به ويژه در سال هاي 1950 صورت پذيرفت، گرديد، که نتيجه آن ها طرح زير است.
بايد توجه داشت که زمينه فکري بسياري از مردم، مسلماً رشد زيادي خصيصه هاي شخصيتي است که آنان در طول زندگي خود برحسب حوداث و تجربيات زندگي خويش کسب کرده اند. چگونگي رفتار مردم که ناشي از خصيصه هاي شخصيتي آنان است، نسبت به گروه هاي اقليت و حتي موارد مسلم اجتماعي و اقتصادي به تمايلات و نگراني هاي پنهان و نظر و اعتقادشان به دنيايي که از آغاز کودکي در آن رشد و پرورش يافته اند، بستگي بسيار گسترده اي دارد. اين است که فرصت طلبي فرصت طلبان نيز خود خصيصه اي از آثار تجربيات گذشته آنان بر شخصيتي که امروز و فردا دارند مي باشد.
مي شود گفت که فرصب طلبان تا زور باشد، مطيعند و از آنجا که زور و قدرت رفع شود خودمختار و بي توجه به حقوق ديگران. در تاريخ گفته لطيفي است از اينکه معاويه اموي گفت: «تا بين من و مردم رابطه اي به باريکي مويي باشد، بر آنان حکومت مي کنم. زيرا تا آن جا که آنان بکشند رها خواهد کرد و تا آن جا که رها کنند، آن را خواهم کشيد.»
اين خود نمايان گر روح فرصت طلب او است.
فرصب طلبان افرادي جاه طلب و مقامجو ولي در عين حال ترسو و مزور و حيله گرند. اينها به هيچ قانون و رسم و ديانت و قرار و عهد و پيماني پايبند نيستند. هر جا و هر وقت که موقعيت ايجاب کند، همه چيز را زير پا مي گذارند. تا زورمندند، بي رحم ترين و تجاوزکارترين افرادند. و آن گاه که زور باشد، از همه تسليم ترند. اينان شخصيت ثابتي ندارند. تنها شاخص اعمال و کردارشان بادنماي فرصت است و هرگز قسمتي را که بدست آوردند، از دست نمي دهند، مگر اينکه فريب خورند. روانشناسان اغلب کساني را که در تاريخ با بي رحمي به قتل عام و تجاوز و خيانت و جنايت پرداخته اند، از اين گروه مي دانند.
تقريباً بيشتر کساني که در ارتش هاي کنوني دنيا به درجات عالي نايل مي شوند، در ادارات کمپاني ها، دولت ها و غيره به حکومت و رياست مي رسند داراي چنين خصيصه اي مي باشند. با نگاهي به تاريخ استعماري چند قرن اخير کشورهاي استعمارگر و رژيم هاي استبدادي معلوم مي شود که تنها گروه حاکم بر اجتماع فرصت طلباني بوده اند که خوب به هنگام ضرورت نوکري و چاکري و غلامي و حمالي کرده اند و آنگاه که فرصت يافته اند خيانت و جنايت و زورگويي و استثمار و بهره کشي را به نهايت حد رسانده اند.
بايد گفت در انقلاب هاي واقعي جوامع مختلف که طبقه اي محروم عليه طبقه اي زورگو قيام کرده است، در واقع قيام محرومان و به بندکشيدگان عليه فرصت طلبان و مزوران و مزدوراني بوده است که از يک طرف چون سندان از زورمندان ضربه خورده اند و از سوي ديگر بر ضعيفان زورگويي و ظلم و ستم خويش را تحميل کرده اند.
مطالعات بعضي از روانشناسان از جمله ميشل دال بر اين ادعاست، که برخلاف آنچه که بسياري از والدين، معلمان و روحانيون اعتقاد دارند، موقعيت لحظه اي تعيين مي کند که آيا بچه اي تقلب خواهد کرد، دروغ خواهد گفت و دزدي خواهد کرد يا نه؟ همينطور اعتقاد بر اين است که بعضي جنبه هاي رفتاري نسبتاً در موقعيت هاي مختلف ثابت هستند و از جمله اينها قدرت فکري و درک مطالب است، که در همه موارد يکسان به نظر مي رسند. خارج از کارهاي فکري و درکي تمام رفتارهاي ديگر بستگي به موقعيت انسان دارند. او ممکن است در موقعيتي سخي و بخشنده، خوش مشرب و مهربان و صادق باشد، و در موقعيتي ديگر به گونه اي کاملاً متفاوت رفتار کند. اما بايد اين نکته را نيز در نظر داشت که حتي قدرت هاي فکري و درکي نيز در موقعيت هاي مختلف به جهت تأثير عواطف از جمله ترس و خشم و محبت در حالات هيجان زدگي و يا حالات و موقعيت هاي درد و گرفتاري با موقعيت هاي طبيعي و معمولي انسان يکسان نيستند، و تغييرات و تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند، و بدين ترتيب اثر موقعيت هايي را که انسان کاري را در آن ها انجام مي دهد اصلاً نمي شود، نديده گرفت.
حال با توجه به اثري که موقعيت هاي مختلف در رفتارهاي انسان دارند، اين سؤال ها مطرح هستند که آيا جنايتکاران و دزدان و متخطيان از قانون را در همه موقعيت ها مي شود يکسان تنبيه و مجازات کرد؟ آيا مسئولين امور اجتماعي جوامع بشري نبايد در رفع موقعيت هايي که موجب پيدايش و بروز جنايت و بزه مي شوند کوشش و چاره انديشي نمايند؟ آيا نبايد مؤسساتي براي تربيت افرادي متخصص جهت دفع اين گونه موقعيت ها و آشنا نمودن عامه مردم به رموز خويشتن داري و اجتناب از بزه در موقعيت هايي که آن را ايجاب مي کنند، داير شوند؟ آيا نبايد رشته هاي چون مهندسي اجتماعي با برخورداري هايي کافي و مناسب براي تحقيق و تتبع به روي علاقمندان و انسان دوستانه باز شوند؟
اين ها و بسياري سؤالات ديگر براي متفکر و انديشمندي که به رفاه و صلاح اجتماع مي انديشند، مطرح هستند. ليکن بايد ديد که در اجتماعي که زندگي مي کنيم، به چه وجهه ها و جنبه هايي از اخلاق و رفتار توجه مي شود. بايد يک يک افراد اجتماع تلاش و مبارزه و جهاد کنند تا اجتماع را به آن جا و آن سو که بايد هدايت شود، پيش ببرند. از آنچه که هست به آنچه که بايد باشد، رهنمايش گردند. از نظام، عادات، سرگرمي ها و جنبه هاي عوضي و غيرطبيعي رفتار انسان به آنچه که انطباق بر استعدادها و خصايصش دارند و موجب ترقي انساني او مي شوند، سوقش مي دهند.
گاهي که يک انقلاب واقعي در اجتماعي صورت مي گيرد، و تلاش دارد تا نظام پيشين را که نظامي ديکتاتوري و استبداديست، تغيير دهد؛ در فضاي آزاد پس از انقلاب با فرصب طلبي و هياهوي فرصب طلباني که در نتيجه جو قبل از انقلاب آن گونه باز آمده اند، مواجه مي شود. اينجا وظيفه رهبران سياسي و اجتماعي است که توجه داشته باشند و دور از هر غيظ و غرض و کينه شخصي افراد انسان دوست آزاديخواه را به همکاري گزينه، به انسان هايي که از کوچکي و خواجگي و بردگي و غلامي ابا دارند، توجه کنند و فرصت دهند تا در کارهاي اجتماعي شرکت کنند. اين گونه سجاياي اخلاقي را به خدمت گيرند و به امور مردم گمارند، نه هر کس را که بهتر بتواند چاپلوسي و اطاعت کند. زيرا اينان اگرچه تظاهر به آزاديخواهي مي نمايد، اما هرگز به آزادي و آزادگي ايمان ندارند.
انواع فراواني از عوامل موقعيتي بيروني مؤثر در رفتار انسان هستند و از جمله آن ها اثر نقش و يا رل انسان، و اثر پاداش در رفتار فرد به جهت اهميتي که داشته اند مورد مطالعه روانشناسان قرار گرفته اند. همان طور که خواهيم ديد، فعاليت هاي فرد تحت تأثير مقام و مرتبه و نقشي که در گروه هاي مختلف دارد و پاداش يا نتيجه اي که از اعمال و کردارش به دست مي آورد، قرار مي گيرند.
غالباً معلمي که چون بيرون در کلاسش رفتار نمي کند، رفتارش تحت کنترل نقش معلمي او هستند و رفتار همچنان که از عادات و غرض ها و تمايلاتي که انسان ضمن زندگيش دارا شده است متأثر مي شوند، از نقش انسان نيز اثر مي گيرند.
بروز عدم ناهماهنگي و تعارض در نقش هايي که انسان دارد، انسان را با ناراحتي و اهمال در بعضي از نقش هايش مواجه مي کند. ولي انسان به طرف آن نقشي عاقبت کشيده مي شود که برايش جذاب تر و بهتر بوده است.
روانشناساني که ايده هاي آموزشي را به کار مي برند، چه بخواهند و چه نخواهند که خود را از پيروان اسکينر به شمار آورند، به هر حال نمي توانند اثر نتايجي را که رفتاري به بار مي آورد، انکار کنند. او عقيده دارد، که هر موجود زنده اي نسبت به انگيزه هاي موجود در محيطش واکنش نشان مي دهد. اگر اين واکنش نتيجه اي رضايت بخش و مفيد و مثبت داشته باشد، آنرا مجدداً و مجدداً تکرار مي کند و بدين ترتيب اين عمل تقويت مي شود. چنين تقويتي مي تواند در دو حالت صورت پذيرد. مثلاً دانش آموزي که پس از تلاش فراوان در امتحان نمره عالي مي گيرد، دو مرتبه هم با دلگرمي تلاش مي کند تا نمره عالي و خوب بگيرد چنين تقويتي را تقويت مثبت ناميده اند. اما آن که تمام زحماتش با شکست مواجه شده اند، با دلسردي و زدگي از درس و تلاش براي نمره عالي مواجه مي شود، که اين را تقويت منفي ناميده اند.
همچنين بايد توجه داشت که هر يک از رفتارهاي انسان انگيزه اي مشخص دارد و واکنش انسان به يک انگيزه با نتيجه اي که چنين انگيزه هايي در گذشته براي فرد به بار آورده اند، ارتباط و وابستگي دارد. مثلاً اگر يک کارگر فعال با تشويق و قدرداني و جايزه وادار مي گردد، تا به فعاليتش همچنان ادامه دهد و تلاش کند تا به حد و مرتبه عالي تري از حيث بازده کارش نايل آيد. براي اين است که هر کاري همراه با جايزه و قدرداني و تشويق برايش لذتبخش شده است، و علاوه بر اين که او را از لحاظ عاطفي تحت فشار قرار نمي دهد، حتي کار برايش تفريح و سرگرمي نيز مي شود. چنين است وضع کساني که کار و حرفه و سرگرمي و تفريح آنان يکي مي شود و زندگي پرتلاششان براي خودشان لذتبخش و براي اجتماع شان سودبخش مي گردد. اما کارگري که برعکس با تنبيه و مجازات و سرزنش و ملامت مواجه مي شود، و اين شکستي برايش به حساب مي آيد. علاوه بر اين که کار برايش لذتي ندارد، از لحاظ عاطفي نيز از آن خسته مي شود و با بي ميلي و بي روحي و اجبار و اکراه به کارش ادامه مي دهد. مسلماً بازده کار چنين کارگري رضايت بخش نبوده خودش هم نسبت به تذکرها و گوشزدها و اخطارها جسور و گستاخ خواهد شد. و گروهي که همه مثل خودش هستند؛ مي پيوندد.
اسکينر معتقد است که آزادي يک مفهوم خيالي است. ممکن است ما فکر کنيم که آزاديم، اما آنچه که ما به عنوان آزادي در ذهن داريم، فرار از دردها و رنج ها و محروميت ها و موقعيت هاي ناراحت کننده است. به نظر او و تنها تلاش انسان براي آزادي، چيزي بيشتر از تلاش براي فرار از تحريکات مضر و تهديدآميز نبوده است. مثلاً اعتصاب هاي کارگري، آيا خواستار چيزي به جز بهبود وضع کار و مزد هستند؟ آيا انقلاب ها چيزي به جز از بين بردن اوضاع غير قابل تحمل و سخت زندگي را هدف خود و هدف تبليغي خود قرار مي دهند؟ آيا در چنين اوضاعي مردان خواستار اين هستند که نظارت و کنترل قانون و مجريان قانون از بين بروند و آنان کاملاً مستقل و بي قيد و بند باشند؟
حال بايد ديد، با توجه به اين که رفتارهاي انسان هميشه کنترل مي شوند و تلاش انسان براي آن است که کنترل هاي دردآور را از بين ببرد و نه همه کنترل ها را، اسکينر در کتاب مذکور بحث مي کند که تلاش هاي اصلي و مهم جامعه بايد صرف اين شوند که زندگي را براي اعضاي شان کمتر تنبيهي و مجازاتي نمايند، تا زمان و انرژي و امکاناتي که صرف فرار از تنبيه و مجازات مي شوند، طبق طرح هاي قبلي به مصرف کارهاي مولد و زاينده برسند. اين موجب شد که گروهي از طرفداران آقاي اسکينر به تکنولوژي رفتاري انديشيده معتقد شوند و سرانجام مهندسي رفتاري رشته اي که تلاش دارد تا رفتار انسان را آن طور که شايسته و دلخواه هست شکل و فرم دهد، براساس کتاب ديگري از اسکينر به نام «والدن تو» که حدود بيست و چند سال قبل نوشته شده بود پديد آمد.
نتيجه اينکه رفتار انسان اعم از نيکوکاري و بدکاري از عواملي که آن را کنترل مي کنند، مستقل نيستند و قوه مجريه نمي تواند تنها از مردم انتظار اطاعت از قوانين قضايي و اجتماعي را داشته باشد. بلکه بايد اول عواملي را که نقض اين قوانين را موجب مي شوند از بين ببرند و سپس خواستار اجراي آن ها باشند. البته بايد توجه داشت که قوانين بر دو نوعند، اول قوانين حقيقي که با طبيعت انسان و جامعه انطباق دارند، و دوم قوانين اعتباري که انطباق آن ها بر منافع و خواسته ها و اميال هيأت حاکمه قانون گذار است.
/ن
گروهي از روانشناسان اثر موقعيتي را که رفتار در آن بروز مي کند، ناديده مي گيرند. اما حقيقت اين است که اگر چه نمي شود آن را ناديده گرفت، بايد به مطالعه و بررسي علمي و تحقيقي آن نيز پرداخت.
تجسس و تحقيق روانکاوان در کشف محتواي شخصيتي فرد با توجه به تاريخ زندگيش و مطالعه دقيق وقايع آن نمايشگر واقعيتي است که آثاري از تجربيات گذشته فرد در رفتار او وجود دارند. گاهي نيز عقيده بر اين است که اين آثار سعي دارند تا اثر موقعيت کنوني فرد را در رفتار او تقليل دهند و خود خودنمايي و تظاهر و ابراز وجود کنند. ناهماهنگي هاي موجود در رفتار خردسالان و بزرگسالان که منجر به بي نظمي هاي رفتاري، بيماري هاي پسيکوسوماتيک، اختلالات رواني، آموزشي و يادگيري و غيره مي شوند: خو در اثر تجربيات تلخ گذشته و نتيجه احساس هاي ناکامي، گناه، ترس فوق العاده، بي ارزشي و حقارت و امثال اينها هستند. لکنت زبان، عدم توانايي کنترل ادرار و غايط و تورم قلوني نيز عوارضي ناشي از چنين ناهماهنگي هايي مي باشند.
نتايجي که رفتارهاي فرد ببار خواهد آورد، در ادامه و تکرار و انجام مجدد آن ها بسيار مؤثرند، چنانکه تشويق، جايزه، تحسين و ارتقاء در مقام انسان را راغب به تکرار و فعاليت بيشتر مي کنند. ولي تنبيه و توبيخ و سرزنش و ملامت و زندان و جريمه، انسان را به خودداري از تکرار و انجام مجدد آن ها متمايل و راغب مي گردانند.
کلاً آنچه را که در کنترل رفتار انسان خيلي مهم مي نمايند، مي شود به دو قسمت عوامل دروني و عوامل بيروني تقسيم کرد:
1- عوامل دروني مؤثر در کنترل رفتار انسان:
در خلال جنگ جهاني دوم گروهي از دانشمندان علوم اجتماعي دانشگاه کاليفرنيا به مطالعه وسيع و مؤثري پيرامون تمايل ها و تنفرهاي بي جهت و يا تعصبات قومي و نژادي پرداختند. آنان نيز چون کساني که قبلاً به چنين تحقيقي دست زده بودند، بزودي دريافتند که اگر چه تعصبات قومي و نژادي در اول عليه نژاد سامي شروع شدند، اما سريعاً به ساير گروه هايي که از نژاد آمريکاييان سفيد پوست نبودند، از جمله سياهان، سرخپوستان و خارجيان سرايت کردند.
در پي اين مطالعه محققان کاليفرنيايي متوجه نکته هاي جالبي در مورد طرفداران و معتقدان به نژادپرستي شده به اين نتيجه رسيدند که آنان زمينه هاي احساسي و فکريي به گونه هاي ذيل دارا بودند:
الف – آنان در برابر گروه خودشان تسليم بودند و به تصميماتي که اين گروه مي گرفت، کورکورانه عمل مي کردند.
ب – تنفرشان نسبت به آنان که از نژاد خودشان نبودند؛ با افتخارشان نسبت به گروه خودشان همراه بود.
ج – خصايص نژادپرستي بر ساير خصوصيات انساني و رفتاري شان از جمله فعاليت هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي نيز اثر گذاشت و منجر به اين شد که روابط شان در اين زمينه ها غيرقابل انعطاف و محدود به راهي باريک و حيطه هاي تنگ و کوچک تنظيم شود، تا ديوارهايي نامريي بين خود و ساير نژادها بکشند. اين امر اگر چه به آنان احساسي مملو از غرور و برتري و اصالت بيشتري نسبت به نژادهاي ديگر مي داد، ولي آنان را به سرعت از نژادهاي ديگر دور مي ساخت و به سوي محافظه کاري در زمينه هاي مختلف و خودداري از تقليد صحيح از ديگران سوق مي داد، و عوامل رکود و انجماد ناشي از اين محافظه کاري را تشديد و تقويت مي کرد.
آنان اگرچه به حقوق فردي احترام مي گذاشتند و از اخلاق اجتماعي متابعت مي کردند، معتقد به حمله و يورش عليه کساني که تهديدي بودند، براي آداب و رسوم، و اخلاق و قوانين اجتماعي شان محسوب مي شوند. حتي گزنده تر از اينکه نژادپرستي و محافظه کاري افراطيشان غالباً با فعاليت ها، يا اقدامات ضد دموکراتيک و تهديد براي نژادهاي ديگر همراه بود.
فرصت طلبان نسبت به قوانين مدون اجتماعي، و آداب و رسوم مورد قبول عامه بدون توجه به صحت و سقم آن ها نظر توافق دارند و قوياً نظام اجتماعي را که در آن تعداد انگشت شماري مردم قوي در رأس کارها به عنوان حکومت کننده و تمام مردم ضعيف به عنوان حکومت شونده هستند؛ جايز دانسته قبول دارند.
بدين ترتيب نقش حساسي که فرصت طلبان در اجتماع دارند، روانشناسان را بر آن داشت تا تحقيقي عميق پيرامون شخصيت آنان بنمايند. اينجا خلاصه اي از نتايج چنين تحقيقاتي آنطور که خودشان بيان نموده اند، ذکر مي شود:
داشتن والديني بسيار سختگير و ظالم و بي عاطفه با توقعاتي غيرواقعي در خانواده، افراد فوق العاده فرصت طلب نژادپرستي که اساساً دنياي اطرافشان را غيردوستانه و حتي خصمانه و تهديدآميز مي بينند، تربيت مي کند. فرصب طلبان معتقد بودند که در اين دنياي خطرناک فقط در صورتي مي توانستند آسوده و دور از خطر زندگي کنند، که خود تسليم قوانين اجتماعي باشند و ديگران اينگونه و بدينسان رفتار کنند. متخطيان از قوانين و آداب و رسوم اجتماعي مورد تنفر و انزجار آنان بودند. زيرا اينان کارهايي را انجام مي دادند، که فرصت طلبان خود دوست داشتند به انجام آن ها مبادرت ورزند، ليکن از اقدام به آن ها هراس و وحشت داشتند. بسياري از افراد ديگر نيز مورد انزجار بودند، به ويژه آنان که غريبه و يا خارجي به نظر مي آمدند، زيرا تفاوت داشتن با آنان امکان سلب امنيت از آنان را فراهم مي کرد و همچنين اين به خاطر احساس خصومت و دشمني رايج و عمومي فرصت طلبان بود. چون اين احساس به ويژه خصومت و دشمني که نسبت به قدرت هاي اجتماعي و والدينشان احساس مي کردند، هميشه نمي توانست ظاهر شود، بسيار احساس ضعف و عجز براي حمله به اين افراد قدرتمند مي نمودند، آنان هميشه در پي راه و چاره اي هستند تا در صف قدرتمندان و منتفذان و زورمندان درآيند و بدين ترتيب بخشي از قدرت آنان را به خود اختصاص دهند.
اين شرح و تحليل موجب علاقمندي بيشتر دانشمندان و متخصصان علوم اجتماعي در مطالعات و تحقيقاتي که به ويژه در سال هاي 1950 صورت پذيرفت، گرديد، که نتيجه آن ها طرح زير است.
بايد توجه داشت که زمينه فکري بسياري از مردم، مسلماً رشد زيادي خصيصه هاي شخصيتي است که آنان در طول زندگي خود برحسب حوداث و تجربيات زندگي خويش کسب کرده اند. چگونگي رفتار مردم که ناشي از خصيصه هاي شخصيتي آنان است، نسبت به گروه هاي اقليت و حتي موارد مسلم اجتماعي و اقتصادي به تمايلات و نگراني هاي پنهان و نظر و اعتقادشان به دنيايي که از آغاز کودکي در آن رشد و پرورش يافته اند، بستگي بسيار گسترده اي دارد. اين است که فرصت طلبي فرصت طلبان نيز خود خصيصه اي از آثار تجربيات گذشته آنان بر شخصيتي که امروز و فردا دارند مي باشد.
مي شود گفت که فرصب طلبان تا زور باشد، مطيعند و از آنجا که زور و قدرت رفع شود خودمختار و بي توجه به حقوق ديگران. در تاريخ گفته لطيفي است از اينکه معاويه اموي گفت: «تا بين من و مردم رابطه اي به باريکي مويي باشد، بر آنان حکومت مي کنم. زيرا تا آن جا که آنان بکشند رها خواهد کرد و تا آن جا که رها کنند، آن را خواهم کشيد.»
اين خود نمايان گر روح فرصت طلب او است.
فرصب طلبان افرادي جاه طلب و مقامجو ولي در عين حال ترسو و مزور و حيله گرند. اينها به هيچ قانون و رسم و ديانت و قرار و عهد و پيماني پايبند نيستند. هر جا و هر وقت که موقعيت ايجاب کند، همه چيز را زير پا مي گذارند. تا زورمندند، بي رحم ترين و تجاوزکارترين افرادند. و آن گاه که زور باشد، از همه تسليم ترند. اينان شخصيت ثابتي ندارند. تنها شاخص اعمال و کردارشان بادنماي فرصت است و هرگز قسمتي را که بدست آوردند، از دست نمي دهند، مگر اينکه فريب خورند. روانشناسان اغلب کساني را که در تاريخ با بي رحمي به قتل عام و تجاوز و خيانت و جنايت پرداخته اند، از اين گروه مي دانند.
تقريباً بيشتر کساني که در ارتش هاي کنوني دنيا به درجات عالي نايل مي شوند، در ادارات کمپاني ها، دولت ها و غيره به حکومت و رياست مي رسند داراي چنين خصيصه اي مي باشند. با نگاهي به تاريخ استعماري چند قرن اخير کشورهاي استعمارگر و رژيم هاي استبدادي معلوم مي شود که تنها گروه حاکم بر اجتماع فرصت طلباني بوده اند که خوب به هنگام ضرورت نوکري و چاکري و غلامي و حمالي کرده اند و آنگاه که فرصت يافته اند خيانت و جنايت و زورگويي و استثمار و بهره کشي را به نهايت حد رسانده اند.
بايد گفت در انقلاب هاي واقعي جوامع مختلف که طبقه اي محروم عليه طبقه اي زورگو قيام کرده است، در واقع قيام محرومان و به بندکشيدگان عليه فرصت طلبان و مزوران و مزدوراني بوده است که از يک طرف چون سندان از زورمندان ضربه خورده اند و از سوي ديگر بر ضعيفان زورگويي و ظلم و ستم خويش را تحميل کرده اند.
2- عوامل بيروني مؤثر در کنترل رفتار انسان
الف – اثرهاي موقعيتي در رفتار، مثلاً مورد صداقت:
مطالعات بعضي از روانشناسان از جمله ميشل دال بر اين ادعاست، که برخلاف آنچه که بسياري از والدين، معلمان و روحانيون اعتقاد دارند، موقعيت لحظه اي تعيين مي کند که آيا بچه اي تقلب خواهد کرد، دروغ خواهد گفت و دزدي خواهد کرد يا نه؟ همينطور اعتقاد بر اين است که بعضي جنبه هاي رفتاري نسبتاً در موقعيت هاي مختلف ثابت هستند و از جمله اينها قدرت فکري و درک مطالب است، که در همه موارد يکسان به نظر مي رسند. خارج از کارهاي فکري و درکي تمام رفتارهاي ديگر بستگي به موقعيت انسان دارند. او ممکن است در موقعيتي سخي و بخشنده، خوش مشرب و مهربان و صادق باشد، و در موقعيتي ديگر به گونه اي کاملاً متفاوت رفتار کند. اما بايد اين نکته را نيز در نظر داشت که حتي قدرت هاي فکري و درکي نيز در موقعيت هاي مختلف به جهت تأثير عواطف از جمله ترس و خشم و محبت در حالات هيجان زدگي و يا حالات و موقعيت هاي درد و گرفتاري با موقعيت هاي طبيعي و معمولي انسان يکسان نيستند، و تغييرات و تفاوت هاي فاحشي نشان مي دهند، و بدين ترتيب اثر موقعيت هايي را که انسان کاري را در آن ها انجام مي دهد اصلاً نمي شود، نديده گرفت.
حال با توجه به اثري که موقعيت هاي مختلف در رفتارهاي انسان دارند، اين سؤال ها مطرح هستند که آيا جنايتکاران و دزدان و متخطيان از قانون را در همه موقعيت ها مي شود يکسان تنبيه و مجازات کرد؟ آيا مسئولين امور اجتماعي جوامع بشري نبايد در رفع موقعيت هايي که موجب پيدايش و بروز جنايت و بزه مي شوند کوشش و چاره انديشي نمايند؟ آيا نبايد مؤسساتي براي تربيت افرادي متخصص جهت دفع اين گونه موقعيت ها و آشنا نمودن عامه مردم به رموز خويشتن داري و اجتناب از بزه در موقعيت هايي که آن را ايجاب مي کنند، داير شوند؟ آيا نبايد رشته هاي چون مهندسي اجتماعي با برخورداري هايي کافي و مناسب براي تحقيق و تتبع به روي علاقمندان و انسان دوستانه باز شوند؟
اين ها و بسياري سؤالات ديگر براي متفکر و انديشمندي که به رفاه و صلاح اجتماع مي انديشند، مطرح هستند. ليکن بايد ديد که در اجتماعي که زندگي مي کنيم، به چه وجهه ها و جنبه هايي از اخلاق و رفتار توجه مي شود. بايد يک يک افراد اجتماع تلاش و مبارزه و جهاد کنند تا اجتماع را به آن جا و آن سو که بايد هدايت شود، پيش ببرند. از آنچه که هست به آنچه که بايد باشد، رهنمايش گردند. از نظام، عادات، سرگرمي ها و جنبه هاي عوضي و غيرطبيعي رفتار انسان به آنچه که انطباق بر استعدادها و خصايصش دارند و موجب ترقي انساني او مي شوند، سوقش مي دهند.
ب- تأثير متقابل شخصيت و موقعيت:
گاهي که يک انقلاب واقعي در اجتماعي صورت مي گيرد، و تلاش دارد تا نظام پيشين را که نظامي ديکتاتوري و استبداديست، تغيير دهد؛ در فضاي آزاد پس از انقلاب با فرصب طلبي و هياهوي فرصب طلباني که در نتيجه جو قبل از انقلاب آن گونه باز آمده اند، مواجه مي شود. اينجا وظيفه رهبران سياسي و اجتماعي است که توجه داشته باشند و دور از هر غيظ و غرض و کينه شخصي افراد انسان دوست آزاديخواه را به همکاري گزينه، به انسان هايي که از کوچکي و خواجگي و بردگي و غلامي ابا دارند، توجه کنند و فرصت دهند تا در کارهاي اجتماعي شرکت کنند. اين گونه سجاياي اخلاقي را به خدمت گيرند و به امور مردم گمارند، نه هر کس را که بهتر بتواند چاپلوسي و اطاعت کند. زيرا اينان اگرچه تظاهر به آزاديخواهي مي نمايد، اما هرگز به آزادي و آزادگي ايمان ندارند.
انواع فراواني از عوامل موقعيتي بيروني مؤثر در رفتار انسان هستند و از جمله آن ها اثر نقش و يا رل انسان، و اثر پاداش در رفتار فرد به جهت اهميتي که داشته اند مورد مطالعه روانشناسان قرار گرفته اند. همان طور که خواهيم ديد، فعاليت هاي فرد تحت تأثير مقام و مرتبه و نقشي که در گروه هاي مختلف دارد و پاداش يا نتيجه اي که از اعمال و کردارش به دست مي آورد، قرار مي گيرند.
بيان نقش فرد:
غالباً معلمي که چون بيرون در کلاسش رفتار نمي کند، رفتارش تحت کنترل نقش معلمي او هستند و رفتار همچنان که از عادات و غرض ها و تمايلاتي که انسان ضمن زندگيش دارا شده است متأثر مي شوند، از نقش انسان نيز اثر مي گيرند.
بروز عدم ناهماهنگي و تعارض در نقش هايي که انسان دارد، انسان را با ناراحتي و اهمال در بعضي از نقش هايش مواجه مي کند. ولي انسان به طرف آن نقشي عاقبت کشيده مي شود که برايش جذاب تر و بهتر بوده است.
نتيجه و پاداش
روانشناساني که ايده هاي آموزشي را به کار مي برند، چه بخواهند و چه نخواهند که خود را از پيروان اسکينر به شمار آورند، به هر حال نمي توانند اثر نتايجي را که رفتاري به بار مي آورد، انکار کنند. او عقيده دارد، که هر موجود زنده اي نسبت به انگيزه هاي موجود در محيطش واکنش نشان مي دهد. اگر اين واکنش نتيجه اي رضايت بخش و مفيد و مثبت داشته باشد، آنرا مجدداً و مجدداً تکرار مي کند و بدين ترتيب اين عمل تقويت مي شود. چنين تقويتي مي تواند در دو حالت صورت پذيرد. مثلاً دانش آموزي که پس از تلاش فراوان در امتحان نمره عالي مي گيرد، دو مرتبه هم با دلگرمي تلاش مي کند تا نمره عالي و خوب بگيرد چنين تقويتي را تقويت مثبت ناميده اند. اما آن که تمام زحماتش با شکست مواجه شده اند، با دلسردي و زدگي از درس و تلاش براي نمره عالي مواجه مي شود، که اين را تقويت منفي ناميده اند.
همچنين بايد توجه داشت که هر يک از رفتارهاي انسان انگيزه اي مشخص دارد و واکنش انسان به يک انگيزه با نتيجه اي که چنين انگيزه هايي در گذشته براي فرد به بار آورده اند، ارتباط و وابستگي دارد. مثلاً اگر يک کارگر فعال با تشويق و قدرداني و جايزه وادار مي گردد، تا به فعاليتش همچنان ادامه دهد و تلاش کند تا به حد و مرتبه عالي تري از حيث بازده کارش نايل آيد. براي اين است که هر کاري همراه با جايزه و قدرداني و تشويق برايش لذتبخش شده است، و علاوه بر اين که او را از لحاظ عاطفي تحت فشار قرار نمي دهد، حتي کار برايش تفريح و سرگرمي نيز مي شود. چنين است وضع کساني که کار و حرفه و سرگرمي و تفريح آنان يکي مي شود و زندگي پرتلاششان براي خودشان لذتبخش و براي اجتماع شان سودبخش مي گردد. اما کارگري که برعکس با تنبيه و مجازات و سرزنش و ملامت مواجه مي شود، و اين شکستي برايش به حساب مي آيد. علاوه بر اين که کار برايش لذتي ندارد، از لحاظ عاطفي نيز از آن خسته مي شود و با بي ميلي و بي روحي و اجبار و اکراه به کارش ادامه مي دهد. مسلماً بازده کار چنين کارگري رضايت بخش نبوده خودش هم نسبت به تذکرها و گوشزدها و اخطارها جسور و گستاخ خواهد شد. و گروهي که همه مثل خودش هستند؛ مي پيوندد.
اسکينر معتقد است که آزادي يک مفهوم خيالي است. ممکن است ما فکر کنيم که آزاديم، اما آنچه که ما به عنوان آزادي در ذهن داريم، فرار از دردها و رنج ها و محروميت ها و موقعيت هاي ناراحت کننده است. به نظر او و تنها تلاش انسان براي آزادي، چيزي بيشتر از تلاش براي فرار از تحريکات مضر و تهديدآميز نبوده است. مثلاً اعتصاب هاي کارگري، آيا خواستار چيزي به جز بهبود وضع کار و مزد هستند؟ آيا انقلاب ها چيزي به جز از بين بردن اوضاع غير قابل تحمل و سخت زندگي را هدف خود و هدف تبليغي خود قرار مي دهند؟ آيا در چنين اوضاعي مردان خواستار اين هستند که نظارت و کنترل قانون و مجريان قانون از بين بروند و آنان کاملاً مستقل و بي قيد و بند باشند؟
حال بايد ديد، با توجه به اين که رفتارهاي انسان هميشه کنترل مي شوند و تلاش انسان براي آن است که کنترل هاي دردآور را از بين ببرد و نه همه کنترل ها را، اسکينر در کتاب مذکور بحث مي کند که تلاش هاي اصلي و مهم جامعه بايد صرف اين شوند که زندگي را براي اعضاي شان کمتر تنبيهي و مجازاتي نمايند، تا زمان و انرژي و امکاناتي که صرف فرار از تنبيه و مجازات مي شوند، طبق طرح هاي قبلي به مصرف کارهاي مولد و زاينده برسند. اين موجب شد که گروهي از طرفداران آقاي اسکينر به تکنولوژي رفتاري انديشيده معتقد شوند و سرانجام مهندسي رفتاري رشته اي که تلاش دارد تا رفتار انسان را آن طور که شايسته و دلخواه هست شکل و فرم دهد، براساس کتاب ديگري از اسکينر به نام «والدن تو» که حدود بيست و چند سال قبل نوشته شده بود پديد آمد.
نتيجه اينکه رفتار انسان اعم از نيکوکاري و بدکاري از عواملي که آن را کنترل مي کنند، مستقل نيستند و قوه مجريه نمي تواند تنها از مردم انتظار اطاعت از قوانين قضايي و اجتماعي را داشته باشد. بلکه بايد اول عواملي را که نقض اين قوانين را موجب مي شوند از بين ببرند و سپس خواستار اجراي آن ها باشند. البته بايد توجه داشت که قوانين بر دو نوعند، اول قوانين حقيقي که با طبيعت انسان و جامعه انطباق دارند، و دوم قوانين اعتباري که انطباق آن ها بر منافع و خواسته ها و اميال هيأت حاکمه قانون گذار است.
/ن