اتفاق هاي نادر دنياي پزشکي

معمولاً هر چند وقت يک بار در دنياي پزشکي اتفاق هاي عجيب و غريبي مي افتد؛ اتفاق هايي که تا چند وقت فکر ما را به خود مشغول مي کنند. به نظر شما آيا امکان دارد که انسان بتواند بدون قلب زندگي کند، آن هم به مدت چند ماه؟! يا اينکه چند نفر را ديده ايد که در يک سانحه عجيب صدمه ديده باشند. با اين حال از چنگال مرگ فرار کنند؟! اگر به دنبال شنيدن داستان انسان هايي هستيد که علم پزشکي به کمک آنها شتافته و اميد به زندگي را به آنها هديه کرده، حتماً اين مقاله را بخوانيد.
سه‌شنبه، 2 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اتفاق هاي نادر دنياي پزشکي

اتفاق هاي نادر دنياي پزشکي
اتفاق هاي نادر دنياي پزشکي


 






 
معمولاً هر چند وقت يک بار در دنياي پزشکي اتفاق هاي عجيب و غريبي مي افتد؛ اتفاق هايي که تا چند وقت فکر ما را به خود مشغول مي کنند. به نظر شما آيا امکان دارد که انسان بتواند بدون قلب زندگي کند، آن هم به مدت چند ماه؟! يا اينکه چند نفر را ديده ايد که در يک سانحه عجيب صدمه ديده باشند. با اين حال از چنگال مرگ فرار کنند؟! اگر به دنبال شنيدن داستان انسان هايي هستيد که علم پزشکي به کمک آنها شتافته و اميد به زندگي را به آنها هديه کرده، حتماً اين مقاله را بخوانيد.

زندگي بدون قلب
 

«ديژانا سايمونز» اهل کاروليناي جنوبي مانند هر نوجوان ديگري روال عادي زندگي خودش را داشت تا اينکه دردي در ناحيه قفسه سينه اش احساس کرد. مدتي گذشت و دردهاي قفسه سينه اش بيشتر شد. آقا و خانم سايمونز هم سريع دست به کار شدند و براي يافتن علت اين دردها، دخترشان را نزد پزشک بردند. پزشک معالج ديژانا تشخيص داد که او دچار کارديوميوپاتي شده است: «در اين بيماري قلب فرد رفته رفته ضعيف و دريچه ها بزرگ مي شود تا جايي که قلب ديگر نمي تواند خون را به قسمت هاي مختلف بدن انتقال دهد و خون رساني مختل مي شود.» به اين ترتيب قرار شد تا طي يک عمل جراحي، قلب ديگري را به بدن ديژانا پيوند بزنند. وضعيت بيمار بعد از عمل باز قلب به نظر پزشکان عالي بود و همه چيز خوب پيش مي رفت اما دو روز بيشتر از عمل جراحي نگذشته بود که بدن ديژانا قلب پيوندي را پس زد و پزشکان مجبور به خارج کردن آن شدند. از يک طرف شرايط ديژانا بسيار بحراني بود و از طرف ديگر هنوز هيچ قلبي براي پيوند موجود نبود. به خاطر همين تا پيدا شدن قلبي که بدن ديژانا بتواند آن را قبول کند، بعد از ساعت ها مشاوره پزشکي تصميم بسيار سرنوشت سازي گرفته شد که هر لحظه ممکن بود جان ديژانا را به خطر بيندازد؛ تيم پزشکي طي يک عمل جراحي سخت و پيچيده دو لوله پمپاژ خون رساني را جايگزين قلب پيوندخورده اين دختر جوان کردند. کار چندان آساني به نظر نمي رسيد و خطرناک بودن عمل جراحي در اين بود که در پيوندهاي قلب مصنوعي، قلب طبيعي فرد در قسمت چپ بدن وجود دارد و تا حدي در خون رساني به قلب مصنوعي کمک مي کند اما در مورد ديژانا هيچ قلبي در بدن او وجود نداشت و فقط در يک مورد مشابه در کشور آلمان چنين وضعيت بحراني پزشکي اي رخ داده بود. کار گذاشتن لوله هاي خون رساني در بدن ديژانا تازه اول ماجرا بود و معلوم نبود که اين دختر 14 ساله تا کي بايد روي تخت بيمارستان بخوابد. زندگي سخت ديژانا با اين لوله ها و در بيمارستان ادامه داشت تا اينکه بعد از چهار ماه زندگي بدون قلب سرانجام خبر موجود بودن قلب پيوندي باعث شد تا خانواده سايمونز اميد از دست رفته شان را دوباره پيدا کنند و به اين ترتيب ديژانا 118 روز بدون قلب و فقط با اتصال دو لوله گردش خون به بدنش توانست با مرگ دست و پنجه نرم کند و زنده بماند. دکتر مارکوريچي يکي از متخصصان قلب و پزشک معالج ديژانا اين عمل را بسيار نادر خواند و گفت: «ما معتقديم که ديژانا جوان ترين و اولين بيماري است که تا به حال تحت پيوند قلب با چنين شرايطي قرار گرفته است.»
ديژانا هم بعد از به هوش آمدن و به دست آوردن سلامتي اش به خبرنگارها گفت: «در روزهايي که اين لوله ها به جاي قلب در بدنم وصل بود فکر مي کردم يک انسان واقعي نيستم، اين احساس در من وجود داشت که حضور دارم اما انگار فقط حضور فيزيکي داشتم.» ديژانا حالا مثل هر جوان ديگري به راحتي قادر به انجام فعاليت هاي اوليه زندگي اش است و به عقيده پزشکان بدون هيچ مشکلي مي تواند به زندگي خود ادامه دهد.

سقوط از آسمان
 

«السيدز مورينو» و برادرش ادگار يکي از شغل هاي پر خطر جهان را براي خود انتخاب کرده بودند. اين دو برادر مسؤول تميز کردن آسمانخراش هاي چند صد طبقه بودند و هر روز اين کار را مثل آب خوردن انجام مي دادند. اما در يکي از روزها که السيدز و ادگار سوار بر بالابر بودند، ناگهان ريسمان هاي ضخيم اين بالابر در طبقه چهل و هفتم يک آسمانخراش پاره شد و با سرعت و شدت زيادي به پنجره شرقي ساختمان کوبيده شد، در نتيجه آنها از آن ارتفاع سقوط کردند. با سقوط از طبقه چهل و هفتم آسمانخراش، ادگار جان خود را از دست داد اما در کمال تعجب «السيدز» هنوز زنده بود و نفس مي کشيد. وقتي که السيدز را به اورژانس رساندند، شرايط آن قدر بحراني بود که پزشکان تصميم گرفتند او را به هيچ عنوان تکان ندهند و در همان اتاق اورژانس عمل کنند. 24 واحد خون و 19 واحد پلاسماي خون در جريان عمل جراحي به او تزريق شد. در روزهاي بعد هم نه عمل جراحي ديگر روي استخوان هاي او انجام شد. بعد از عمل هاي جراحي پي در پي از نظر پزشکان علائم حياتي بيمار رضايت بخش به نظر مي رسيد اما هيچ عکس العملي از او ديده نمي شد تا اينکه به گفته همسر السيدز: «يک روز به بيمارستان رفته و در کنار شوهرم نشسته بودم و به او نگاه مي کردم». ناگهان از من پرسيد: «من چکار کرده ام؟ خيلي جا خوردم چون به هيچ عنوان فکرش را نمي کردم که او بتواند دوباره صحبت کند».
دکتر فيليپ اس باري، سرپرست بخش مراقبت هاي ويژه عقيده دارد که در تمام دوران خدمتش به عنوان يک پزشک اصلاً چنين حادثه اي را تجربه نکرده بود و معتقد است که تنها معجزه السيدز را زنده نگاه داشته است.
به گفته تيم امداد و نجات علت مرگ ادگار ضربه مغزي بود در حالي که السيدز با سر به زمين برخورد نکرده بود و همين امر شانس زنده ماندنش را افزايش داد.

تصادف مرگبار
 

«استيسي پيرز» سوار بر خودرو به سمت خانه اش در حرکت بود، بر سر يک تقاطع، ناگهان چراغ قرمز شد، در نتيجه استيسي ايستاد. چند دقيقه گذشت و با سبز شدن چراغ استيسي دنده يک را جا زد تا حرکت کند اما هنوز از تقاطع رد نشده بود که صداي بوق بلند و ممتدي که هر لحظه به او نزديک تر مي شد به گوشش رسيد. سرش را برگرداند و کاميوني را ديد که با سرعت به سمتش در حرکت است و بعد همه چيز در يک چشم به هم زدن به سکوت مطلق تبديل شد. چند دقيقه بعد که زن جوان به هوش آمد، با وجود اينکه خودش به شدت آسيب ديده بود اما فقط يک فکر در ذهنش مي چرخيد «پسرم کجاست؟» به زحمت از ماشين پياده و به صندلي عقب خيره شد.
جردن پسر نه ساله استيسي روي صندلي عقب نشسته بود اما گردنش به حالت غير طبيعي به سمت پايين خم شده بود. استيسي او را صدا زد اما پسر هيچ جوابي نداد، خواست با دست هاي زخمي اش پسر را از ماشين بيرون بياورد اما جردن گير کرده بود و زن بيچاره اصلاً نمي توانست او را تکان دهد، کم کم مردم دور صحنه تصادف جمع شدند و دو نفر به طرف استيسي دويدند و او را به سمت چمن ها بردند اما او همچنان نام پسرش را فرياد مي زد. با رسيدن اورژانس استيسي فرياد زد؛ «پسرم، پسرم را نجات دهيد» و بيهوش شد.
هنگامي که استيسي در بيمارستان به هوش آمد با وجود اينکه دستش به شدت زخمي شده بود اما حال عمومي او خوب به نظر مي رسيد ولي براي پسر بچه نه ساله اش اتفاق بدي افتاده بود. شدت ضربه تصادف آن قدر زياد بود که جمجمه جردن 2/54 سانتي متر به جلو کشيده شده و همين کشيدگي جمجمه باعث کشيدگي و جدا شدن نخاعش در قسمت اتصال به گردن شده بود.
در علم پزشکي 98 درصد از افرادي که با چنين وضعيت بحراني اي رو به رو مي شوند زنده نمي مانند و اگر هم جان سالم به در ببرند از دست دادن توانايي راه رفتن در مورد آنها حتمي است.
به گفته دکتر ريچارد رابرتز پزشک معالج جردن خوشبختانه پسر بچه تا زماني که به بيمارستان برسد زنده بود و همين باعث شد تا تلاش براي نجات جان او به ثمر برسد.
بعد ازا ينکه کودک به بيمارستان منتقل شد ابتدا آزمايشات لازم را روي او انجام دادند و بعد به سرعت او را به اتاق عمل منتقل کردند. در اين عمل پيچيده و سخت يک ميله پلاتيني در پشت جمجمه جردن به گردن او پيچ شد تا اين دو قسمت از بدن او به يکديگر متصل شوند.
نتيجه عمل فوراً مشخص نمي شد و جردن مي بايست چند ماهي در بيمارستان بستري مي شد. جردن سه ماه تمام در بيمارستان کودکان بستري بود تا اينکه در کمال تعجب از بيمارستان مرخص شد و با پاهاي خودش به خانه رفت.

ماندن بر سر دو راهي
 

وقتي که شانا خبر باردار بودن خود را به همسرش مايک داد، اين زوج خوشبخت در پوست خود نمي گنجيدند. آنها با تمام دوستان و آشنايان خود تماس گرفتند و اين خبر خوش را به همه رساندند. چند ماهي از بارداري شانا مي گذشت و او مرتب تحت مراقبت هاي پزشکي بود تا اينکه يک روز پزشک خبر بدي به آنها داد. در آزمايشات مشخص شد که نوزاد شانا و مايک دو قلو است، اما اين دو قلوها دچار سندروم «تي تي تي اس» هستند. در اين سندروم دوقلوها توسط رگ هاي خوني به يکديگر متصل شده اند و بايد يکي از آنها کشته شود تا ديگري زنده بماند در غير اين صورت هر دوي آنها در رحم مادر مي ميرند.
سندروم «تي تي تي اس» معمولاً حدود 10 تا 15 درصد در دوقلوهاي همسان ظاهر مي شود و در آن، دوقلوها از يک جفت استفاده مي کنند. از يک طرف شانا و مايک بايد يکي از فرزندانشان را قرباني فرزند ديگر مي کردند و از طرفي ديگر چون اين بارداري دوم شانا بود او مي ترسيد که ديگر نتواند مادر شود. اما چاره اي نبود و بايد يک کودک از بين مي رفت. آنها بالاخره تصميم گرفتند يکي از فرزندانشان را قرباني کنند. روزي که براي اعلام رضايت اين کار نزد پزشک رفتند دکتر کنت هيبرن راه حل ديگري پيش پاي اين پدر و مادر نگران گذاشت. او و تيم پزشکي اش تصميم گرفته بودند تا با انجام عمل ليزر روي رگ مشترک اين دو قلوها مانع از مرگ هر دويشان بشوند.
در ابتدا شانا و مايک دو دل بودند و ترجيح مي دادند حداقل با کشتن يکي از قل ها فرزند ديگر زنده بماند اما پزشک معالج شانا او را مجاب کرد که اگرچه اين عمل بسيار نادر است اما در اين کار شانس زنده ماندن هر دو فرزندش بسيار بالا است و چنانچه عمل ناموفق هم باشد حداقل يکي از کودکان زنده مي ماند. به اين ترتيب شانا به اميد داشتن دوقلوها و مادر شدن راهي اتاق عمل شد. بعد از چند ساعت عمل ليزر سخت و طاقت فرسا، خوشبختانه نتيجه عمل رضايت بخش بود و هر دو کودک زنده ماندند. اين خواهران دو قلو پس از تولد مانند تمام نوزادان گريه کردند که نشان از سلامتي آنها بود.

کاترين پلاتيني
 

رانندگي با سرعت 112 کيلومتر در ساعت
کاترين برگز نوجوان آمريکايي، با سرعت 112 کيلومتر در ساعت در اتوبان بي محابا رانندگي مي کرد که ناگهان کنترل ماشين از دستش خارج شد و در يک تصادف وحشتناک گردن، کمر، ريه، پاي چپ، لگنچه و تعدادي از دنده هاي او شکست.
با رسيدن اورژانس به محل حادثه و رساندن کاترين به بيمارستان، دختر بيچاره بدون معطلي به اتاق عمل برده شد. آزمايشات نشان مي داد که شانس زنده ماندن کاترين بسيار ضعيف است و پزشک بعد از معاينه کاترين رو به خانواده او کرد و گفت: «کاترين بايد تحت يک عمل جراحي سخت قرار گيرد و به هيچ عنوان معلوم نيست که آيا از اين عمل جان سالم به در خواهد برد يا نه و اگر هم زنده بماند ممکن است براي هميشه فلج شود.»
اما چاره اي نبود و دختر 17 ساله بايد عمل مي شد چون در غير اين صورت هيچ شانسي براي ادامه زندگي کاترين وجود نداشت. در مرحله اول عمل، پاي چپ کاترين جراحي شد که در اين جراحي چهار پلاتين در بدن کاترين کار گذاشته شد. اما مهم ترين مرحله جراحي هنوز باقي مانده بود و در اين مرحله کمر کاترين به دست تيغ جراحي سپرده شد و پنج ميله پلاتيني به صورت افقي از بالا تا پايين در کمر کاترين گذاشته شد تا از نخاع حفاظت کنند.
پس از اتمام مراحل جراحي، حالا نوبت استراحت مطلق کاترين بود تا نتيجه عمل مشخص شود اما معلوم نبود که او بايد چه مدت روي تخت بيمارستان بستري باشد و همه چيز بستگي به نيروي بدني او داشت.
يکي دو ماه گذشت و کاترين رفته رفته بهتر مي شد تا اينکه در ماه پنجم، بالاخره اين دختر 17 ساله توانست روي پاهايش بايستد.
به اين ترتيب اين دختر نوجوان بعد از کار گذاشتن 11 پلاتين دوباره توانست قد راست کند و به زندگي عادي اش برگردد.
منبع: همشهري سرنخ، شماره 45



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط