دوستي قورباغه و موش

يکي بود، يکي نبود.روزي موشي و قورباغه اي کنار جويي با هم آشنا شدند.از حال و روزگار هم پرسيدند.به قول معروف دل دادند و قلوه گرفتنند.اين آشنايي، ماه ها ادامه داشت.آن ها هر روز صبح کنار جوي آب هم ديگر را ملاقات مي کردند، درد دل مي کردند و قصه ها مي گفتند.دوستي بين آنها آن قدر عميق شد
دوشنبه، 8 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوستي قورباغه و موش

دوستي قورباغه و موش
دوستي قورباغه و موش


 

نويسنده:محمود پور وهاب




 
روزي روزگاري
يکي بود، يکي نبود.روزي موشي و قورباغه اي کنار جويي با هم آشنا شدند.از حال و روزگار هم پرسيدند.به قول معروف دل دادند و قلوه گرفتنند.اين آشنايي، ماه ها ادامه داشت.آن ها هر روز صبح کنار جوي آب هم ديگر را ملاقات مي کردند، درد دل مي کردند و قصه ها مي گفتند.دوستي بين آنها آن قدر عميق شد که اگر يک روز هم ديگر را نمي ديدند دل تنگ مي شدند.يک روز موش لب جوي آمد، قورباغه را نديد.هر چه قدر صدايش زد فايده اي نداشت؛ زيرا قورباغه ته آب بود و صداي او را نمي شنيد.روز بعد، وقتي موش کنار جوي، قورباغه را ديد گله کرد که تو در آبي و من در خشکي؛ اما دل هاي ما پيش هم.کاش مي شد هر وقت دل مان مي خواست هم ديگر را ديدار مي کرديم!
آن ها پس از گفت و گوها و چاره انديشي ها به اين نتيجه رسيدند که طناب درازي پيدا کنند که يک سر آن به پاي موش و سر ديگر آن به پاي قورباغه بسته شود تا هر وقت به هم احتياج داشتند و دل شان براي هم تنگ شد، با تکان دادن و کشيدن آن به هم برسند.موش طنابي پيدا کرد.يک سرش را به پاي خود و سر ديگرش را به پاي قورباغه بست.آن دو دوست چند روزي با طناب، با هم ملاقات مي کردند و از اين جهت هم بسيار خوش حال بودند. يک روز کلاغي روي درختي نشسته بود و قار قار مي کرد.ناگاه زير بوته ي خاري موشي را ديد.اين موش، همان موشي بود که يک سر طناب را به پاي خود بسته بود. کلاغ پريد، موش را گرفت و در آسمان پرواز کرد.چون سر ديگر طناب به پاي قورباغه بسته شده بود، قورباغه هم از آب بيرون کشيده شد و به آسمان رفت.مردم وقتي اين صحنه را ديدند با تعجب مي گفتند:«چه اتفاق عجيبي!چگونه موش و قورباغه يک جا به دام کلاغ افتاده اند؟ ما ديده ايم که کلاغ موش را شکار کند؛ ولي اين کلاغ حيله گر چطور توانسته از توي آب قورباغه را هم شکار کند.»
قورباغه که حرف مردم را مي شنيد در جواب آنها فرياد مي زد:«اين سزاي کسي است که با غير هم جنس خود هم نشيني کند.»
چغز(1)مي گفت اين سزاي آن کسي است کو چوبي آبان، شود جفت خسي(2)اي فغان از يار ناجنس، اي فغان هم نشيني نيک جوييد اي مهان گر نبودي جذب موش گنده مغز عيش ها کردي درون آب چغز اين سزاي آن که شد يار خسان يا کسي کرد از براي ناکسان(3)
1)چغز:قورباغه
2)معناي بيت:اين سزاي آن کسي است که او دور از وطن و هم جنس هاي آبي خود جفت و دوستي را اختيار کند که هيچ تناسبي با او ندارد.
3)معناي بيت:اين سزاي کسي است که به ياري ناکسان برخاست.
منبع:سلام بچه هاشماره 4



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط