امروز و فردا كردنها، پيچكي به پاي فرصتها(2)
انسانهاي بزرگ و كمالجو، به فردا و آينده اعتماد ندارند و مطمئن نيستند فرصتي كه از دست رفت دوباره برگردد. ازاينرو، از لحظه لحظههاي عمر خويش بهره ميبرند، و هيچ فرصتي را به فرصت بعد حواله نميدهند.
چه «امروز»هاي ناب و طلايي كه با وعده «فردا» از دست رفت، و چه «فردا»ها كه هرگز فرا نرسيد. «امروز و فردا كردن» پيچكي است به پاي نهال سرسبز فرصتها، و آفتي است كه چون دامن فرصت را فراگيرد، آن را از رونق خواهد انداخت.
به فردا ممان كار امروز را
چه داني كه فردا چه زايد زمان
از امروز كاري به فردا ممان
كه داند كه فردا چه گردد زمان(1)
فردوسي
گلستان كه امروز باشد به بار
تو فردا چني گل، نيايد به كار
بدانگه كه يابي تن زورمند
ز بيماري انديش و درد و گزند(2)
فردوسي
علاءالدوله سمناني مينويسد: «صفت شيطان، گول زدن و گمراه كردن است؛ و حظّ او از بنيآدم آنكه، او را به شرّ مطلق دعوت كند. اگر در اين كار عاجز ماند، از خيرش باز دارد؛ و اگر آن نيز دستش ندهد، از چيزي بزرگتر به چيزي كه كوچكتر از آن باشد دعوتش كند. اگر از اين نيز عاجز آيد، حاليا از چيزي نقد كه به خاطر شخص آمده است با وعده نسيه در آينده، بازش دارد».(3)
بنفشه، با شقايق در مناجات
همي ميگفت: في التأخير آفات(4)
نظامي گنجهاي
زبان بر بند باري زين خرافات
بخيز از جا كه «في التأخير آفات»(5)
جامي
تعلّل به كار جهان كي رواست
كه تأخير را فتنهها در قفاست(6)
كاشف شيرازي
پروين اعتصامي درباره پرهيز از «امروز و فردا كردن» و در سفارش به غنيمت شمردن زمان «حال»، حكايتي نغز و شيرين را اينگونه به نظم آورده است:
بلبل آهسته به گُل گفت شبي
كه مرا از تو تمنّايي هست
من به پيوند تو يك راي (7)شدم
گر تو را نيز چنين رايي هست
گفت فردا به گلستان باز آي
تا ببيني چه تماشايي هست
گر كه منظور تو زيبايي ماست
هر طرف چهره زيبايي هست
پا به هر جا كه نهي برگ گلي است
همه جا شاهد رعنايي هست
باغبانان همگي بيدارند
چمن و جوي مصفايي هست
قدح از لاله بگيرد نرگس
همه جا ساغر و صهبايي هست
گفت: رازي كه نهان است ببين
اگرت ديده بينايي هست
هم از امروز سخن بايد گفت
كه خبر داشت كه فردايي هست؟(8)
و در جايي ديگر ميگويد:
گهِ تدبير، عاقل باش و بينا
رهِ امروز را مسپار فردا(9)
سخن شمس تبريزي نيز در اين باره شنيدني است: «قومي هستند كه پيش ايشان همه دشنامها و نفرينها سهل باشد، دشنام و نفرين قوي پيش ايشان اين باشد كه «همه كارهات حواله به فردا باد!»؛ يعني امروز از كف تو بيرون باد! امروز را برون كردند؛ چه گناهي كرده بود كه امروز از حساب بماند».(10)
ـ فرصت جواني
اين نوخطي و تازه جواني فاني است
هر چشم زدن، كتابِ عبرتخواني است
پيريها خواهد ورقت برگرداند
در هر موي تو ديده قرباني است(11)
بيدل دهلوي
نشاط و انرژي جواني آنگاه كه جاي خود را به خزان پيري ميدهد، حتي آنهايي را كه جوانيِ پربار و دلخواهي داشتند، دچار حسرت ميگرداند، و يادآوري آن روزگاران طلايي، اندوه را در دلشان زنده ميكند. جواني، چنان باشكوه و بيمانند است كه از دست دادنش، همگان را به اندوه و تأسف وا ميدارد؛ حتي آنها را كه در بهره بردن از آن دوران، سنگ تمام گذاشتند. به تعبير زيباي علامه طباطبايي(ره):
جواني گذر كرد ـ يادش به خير
گذر كرد، بر دل بزد آذرم
دريغا نهالي كه تا سبز بود
خنك سايهاي داشت بر پيكرم
همه خرّمي بود جان و دلم
همه آرزو بود سرتاسرم
دريغا! چه بيمِهْر بوده است عمر
كه بگذشت چون نفحه خاورم(12)
افسوس كه بهار جواني، تنها يكبار در سراسر عمر رخ مينمايد و آنگاه كه شكوفههاي رنگارنگ و زيباي آن از شاخسار درخت وجود آدمي، فرو ريخت، دگر بار جوانه نخواهد زد. پس بياييد قدر لحظهلحظه اين بهار بيتكرار را بدانيم.
جواني چنين گفت روزي به پيري
كه چون است با پيريت زندگاني
بگفت: اندرين نامه حرفي است مبهم
كه معنيش جز وقت پيري نداني
تو، بِه كز توانايي خويش گويي
چو ميپرسي از دوره ناتواني
جواني نكودار، كاين مرغ زيبا
نماند در اين خانه استخواني
متاعي كه من رايگان دادم از كف
تو گر ميتواني، مده رايگاني
هر آن سرگراني كه من كردم اول
جهان كرد از آن بيشتر، سرگراني
چو سرمايهام سوخت، از كار ماندم
كه بازي است بيمايه بازارگاني
از آن برد گنج مرا دزد گيتي
كه در خواب بودم گهِ پاسباني(13)
پروين اعتصامي
چه «امروز»هاي ناب و طلايي كه با وعده «فردا» از دست رفت، و چه «فردا»ها كه هرگز فرا نرسيد. «امروز و فردا كردن» پيچكي است به پاي نهال سرسبز فرصتها، و آفتي است كه چون دامن فرصت را فراگيرد، آن را از رونق خواهد انداخت.
به فردا ممان كار امروز را
چه داني كه فردا چه زايد زمان
از امروز كاري به فردا ممان
كه داند كه فردا چه گردد زمان(1)
فردوسي
گلستان كه امروز باشد به بار
تو فردا چني گل، نيايد به كار
بدانگه كه يابي تن زورمند
ز بيماري انديش و درد و گزند(2)
فردوسي
علاءالدوله سمناني مينويسد: «صفت شيطان، گول زدن و گمراه كردن است؛ و حظّ او از بنيآدم آنكه، او را به شرّ مطلق دعوت كند. اگر در اين كار عاجز ماند، از خيرش باز دارد؛ و اگر آن نيز دستش ندهد، از چيزي بزرگتر به چيزي كه كوچكتر از آن باشد دعوتش كند. اگر از اين نيز عاجز آيد، حاليا از چيزي نقد كه به خاطر شخص آمده است با وعده نسيه در آينده، بازش دارد».(3)
بنفشه، با شقايق در مناجات
همي ميگفت: في التأخير آفات(4)
نظامي گنجهاي
زبان بر بند باري زين خرافات
بخيز از جا كه «في التأخير آفات»(5)
جامي
تعلّل به كار جهان كي رواست
كه تأخير را فتنهها در قفاست(6)
كاشف شيرازي
پروين اعتصامي درباره پرهيز از «امروز و فردا كردن» و در سفارش به غنيمت شمردن زمان «حال»، حكايتي نغز و شيرين را اينگونه به نظم آورده است:
بلبل آهسته به گُل گفت شبي
كه مرا از تو تمنّايي هست
من به پيوند تو يك راي (7)شدم
گر تو را نيز چنين رايي هست
گفت فردا به گلستان باز آي
تا ببيني چه تماشايي هست
گر كه منظور تو زيبايي ماست
هر طرف چهره زيبايي هست
پا به هر جا كه نهي برگ گلي است
همه جا شاهد رعنايي هست
باغبانان همگي بيدارند
چمن و جوي مصفايي هست
قدح از لاله بگيرد نرگس
همه جا ساغر و صهبايي هست
گفت: رازي كه نهان است ببين
اگرت ديده بينايي هست
هم از امروز سخن بايد گفت
كه خبر داشت كه فردايي هست؟(8)
و در جايي ديگر ميگويد:
گهِ تدبير، عاقل باش و بينا
رهِ امروز را مسپار فردا(9)
سخن شمس تبريزي نيز در اين باره شنيدني است: «قومي هستند كه پيش ايشان همه دشنامها و نفرينها سهل باشد، دشنام و نفرين قوي پيش ايشان اين باشد كه «همه كارهات حواله به فردا باد!»؛ يعني امروز از كف تو بيرون باد! امروز را برون كردند؛ چه گناهي كرده بود كه امروز از حساب بماند».(10)
ـ فرصت جواني
اين نوخطي و تازه جواني فاني است
هر چشم زدن، كتابِ عبرتخواني است
پيريها خواهد ورقت برگرداند
در هر موي تو ديده قرباني است(11)
بيدل دهلوي
نشاط و انرژي جواني آنگاه كه جاي خود را به خزان پيري ميدهد، حتي آنهايي را كه جوانيِ پربار و دلخواهي داشتند، دچار حسرت ميگرداند، و يادآوري آن روزگاران طلايي، اندوه را در دلشان زنده ميكند. جواني، چنان باشكوه و بيمانند است كه از دست دادنش، همگان را به اندوه و تأسف وا ميدارد؛ حتي آنها را كه در بهره بردن از آن دوران، سنگ تمام گذاشتند. به تعبير زيباي علامه طباطبايي(ره):
جواني گذر كرد ـ يادش به خير
گذر كرد، بر دل بزد آذرم
دريغا نهالي كه تا سبز بود
خنك سايهاي داشت بر پيكرم
همه خرّمي بود جان و دلم
همه آرزو بود سرتاسرم
دريغا! چه بيمِهْر بوده است عمر
كه بگذشت چون نفحه خاورم(12)
افسوس كه بهار جواني، تنها يكبار در سراسر عمر رخ مينمايد و آنگاه كه شكوفههاي رنگارنگ و زيباي آن از شاخسار درخت وجود آدمي، فرو ريخت، دگر بار جوانه نخواهد زد. پس بياييد قدر لحظهلحظه اين بهار بيتكرار را بدانيم.
جواني چنين گفت روزي به پيري
كه چون است با پيريت زندگاني
بگفت: اندرين نامه حرفي است مبهم
كه معنيش جز وقت پيري نداني
تو، بِه كز توانايي خويش گويي
چو ميپرسي از دوره ناتواني
جواني نكودار، كاين مرغ زيبا
نماند در اين خانه استخواني
متاعي كه من رايگان دادم از كف
تو گر ميتواني، مده رايگاني
هر آن سرگراني كه من كردم اول
جهان كرد از آن بيشتر، سرگراني
چو سرمايهام سوخت، از كار ماندم
كه بازي است بيمايه بازارگاني
از آن برد گنج مرا دزد گيتي
كه در خواب بودم گهِ پاسباني(13)
پروين اعتصامي
پی نوشت ها :
1. شاهنامه فردوسي، به کوشش: دکتر سعيد حميديان، ج 7، ص 189.
2. همان، ج 8، ص 54.
3. علاءالدوله سمناني، مصنفات، به اهتمام: نجيب مايل هروي، ص 98.
4. به نقل از: علياکبر دهخدا، امثال و حکم، ج 2، ص 115.
5. همان.
6. همان.
7. يک راي شدم: مصمم شدم.
8. ديوان پروين اعتصامي، به اهتمام: احمد دانشگر، صص 312 و 313.
9. همان، ص 419.
10. شمس تبريزي، مقالات، تصحيح و تعليق: محمدعلي موحد، صص 205 و 206.
11. رباعيات بيدل دهلوي، ص 100.
12. به نقل از: مرزبان خرد، صص 37 و 38.
13. ديوان پروين اعتصامي، ص 540.