نقد اخلاقي هنر (3)

در حالي که بيشتر تحقيقات انجام شده ي اخير پيرامون نقد اخلاقي ،به منازعه ي بين اين که چه اموري مي بايست جزء ويژگي هاي زيبا شناسي به حساب آيد و کدام يک نبايد باشد، گذشته است ، موضوع مهم تري در مورد هنر نوشتاري و روايي و اخلاقيات و تأثيرات احتمالي اين آثار بر روي مخاطبين درحال شکل گيري است .براي مثال ، کتاب معروف بن التون که
شنبه، 27 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد اخلاقي هنر (3)

نقد اخلاقي هنر (3)
نقد اخلاقي هنر (3)


 

نويسنده:الا پيک
ترجمه: مهدي حبيب اللهي




 

رابطه ي سببي
 

در حالي که بيشتر تحقيقات انجام شده ي اخير پيرامون نقد اخلاقي ،به منازعه ي بين اين که چه اموري مي بايست جزء ويژگي هاي زيبا شناسي به حساب آيد و کدام يک نبايد باشد، گذشته است ، موضوع مهم تري در مورد هنر نوشتاري و روايي و اخلاقيات و تأثيرات احتمالي اين آثار بر روي مخاطبين درحال شکل گيري است .براي مثال ، کتاب معروف بن التون که داراي موضوعاتي همچون تأثير فيلم هاي خشونت آميز که در آن ،قاتلان، جذاب و قدرتمند نمايش داده مي شوند ،از جمله ي اين آثار است . با اين حال، بهتراين است که در مورد ادعاي وجود رابطه ي سببي ميان آثار هنري و تأثيرات مخرب يا سازنده ي آن ها بر روي مخاطب با احتياط بيشتري صحبت کرد.
يکي از ايرادات اساسي اتوناميزم افراطي برنقد اخلاقي هنر، رد اعتقاد نتيجه گرايي و عقيده به اين است که هنراثر مخرب يا سازنده دارد. برطبق ايراد اتوناميزم، نقد اخلاقي هنر ، يعني اعتقاد داشتن به نتيجه گرايي آن. در حالي که به نظر مي آيد چنين لازمه اي ميان نقد اخلاقي واعتقاد به نتيجه گرايي وجود ندارد. نسخه ي نتيجه گرايي نقد اخلاقي بر اين باور است که ارزش اخلاقي يک اثر هنري با تأثيرات واقعي آن اثر برروي مخاطب مشخص مي شود. نسخه ي نتيجه گرايي پيش بيني شده ي نقد اخلاقي،براين موضوع تاکيد مي کند که ارزش اخلاقي يک اثر با تأثيرات احتمالي آن برروي مخاطب مشخص مي گردد.
اگر کسي نتيجه گرايي پيش بيني شده و تأثيرات اخلاقي هنر را رد کند،بنابراين ، ملاحظه ي تأثيرات واقعي و احتمالي آثار هنري مکتوب موضوعي مي شود که پس از مشخص شدن وضعيت اخلاقي آن اثر نياز به بررسي دوباره و بيشتري دارد وبا صرف مشخص شدن وضعيت اخلاقي اثرو قضاوت درمورد آن،معلوم نمي گردد.
به هرحال،اين موضوعي است که نيازمند کار تجربي بيش تري است وخود، دليلي است براين که موضوع رابطه ي سببي در آثار ارايه شده ي اخير پيرامون نقد اخلاقي در سطح بالايي مطرح نشده است.البته اين نکته قابل ذکر است که ميان رابطه ي سببي منفي و مثبت در آثار هنري مکتوب تعادل وجود ندارد. اين نکته اي است که در برخي از تحقيقات به آن اشاره شده است، واز اين رو ، جاي تعجب ندارد که بسياري از کساني که تلاش کرده اند از نقد اخلاقي دفاع کنند از موضوع رابطه ي سببي واين که اثر هنري بد، مخاطب را فاسد و اثر هنري خوب، موجب پيشرفت اخلاقي او مي شود، اجتناب نموده اند.
بيشتر طرفداران نقد اخلاقي از پذيرش وجود رابطه ي سببي منفي ميان هنر بد و فاسد شدن مخاطب طفره رفته اند، ولي از وجود رابطه ي مثبت ميان اثر هنري خوب و پيشرفت اخلاقي مخاطب دفاع کرده اند. ممکن است دو دليل براي اين موضوع گفته شود. اول اين که اثبات و تصور وجود رابطه ي سببي منفي،نه تنها مشکل تر است،بلکه مي تواند به اثبات موضوع سانسور که مورد تأييد نيست منتهي شود. همان طور که بررسي تأثيرات بد آثار هنري، زيرا کشف اين موضوع و اثبات وجود چنين رابطه اي نبايد توجيه گر سانسور و اثبات مناسب بودن آن گردد. دليل دوم اين است که جنبه ي مثبت رابطه ي سببي ارتباط واضح تري با بحث ما پيرامون نقش وارزش هنري در جامعه دارد.
ضروري است که اين نکته به خاطر سپرده شود که در مورد هر دو جنبه ي مثبت و منفي رابطه ي سببي ادعاهاي متفاوتي وجود دارد که در درجه و ميزان با هم مختلف هستند. قوي ترين اين ادعاها اين است که اثر هنري بد، همواره، موجب فساد مخاطبش مي شودواثر هنري خوب موجب پيشرفت و بهبودي مي گردد. ادعاهايي چنين مطلق، غير قابل پذيرش و اثبات آن مشکل است.
اين ادعا که اثر هنري بد داراي ظرفيتي است که مي تواند مخاطب را فاسد واثر هنري خوب مي تواند اخلاقيات مخاطب را افزايش دهد ( در حالي که اين ظرفيت ها ممکن است درک نشوند)، به مراتب پذيرفتني تر و قابل اثبات تر است.
از جمله طرفداران متعصب نظريه ي دوم، مارتاناسبوم است. نظريه ي اول زيادي طرفدار نداردو کم تر مورد بحث واقع شده است.
بحث بعدي ما به اقدامات و مباحثي اختصاص دارد که ناسبوم در مورد منازعه ي نقد اخلاقي مطرح کرده است. در اين بخش،به ويژه به اين موضوع که نقش ادبيات رئاليزم در تربيت اخلاقي جامعه تا چه حد است ،خواهيم پرداخت.
الف) ادبيات و تربيت اخلاقي
همايش نقد اخلاقي ،منازعه اي است که بيشتر ميان فلسفه وادبيات و ميان ريچارد پاسنر از يک طرف ومارتا ناسبوم از طرف ديگر اتفاق افتاد در اين منازعه، ريچارد پاسنر شديداً عليه نقد اخلاقي و مشروعيت آن موضع گرفته ومارتاناسبوم به همراه وين بوث به طرفداري از آن پرداخته است .ما قبلاً از پاسنر صحبت کرديم و اورا طرفدار اتوناميزم افراطي ،يا به تعبير ديگر، زيبا گرا دانستيم ؛ برخلاف کساني که با تمرکز برروي مباحث مطرح شده توسط ناسبوم و وين وارد بحث نقد اخلاقي مي شوند.
پاسنر،با مطرح کردن سه اشکال مهم نقد اخلاقي، يعني اتوناميزم/ زيباگرايي، ابتذال ادراکي وعدم نتيجه گرايي به اين بحث آمده است. با اين حال، دلايل پاسنر بر درک ناقص اواز شيوه هايي که ادبيات مي تواند ويژگي هاي اخلاقي را به نمايش گذارد مربوط مي شود، ومن در نظر دارم اينجا ثابت کنم مفهوم اخلاقي وسيعي ،از قبيل آنچه در آثار ناسبوم پيرامون اخلاق و ادبيات آمده است، وجود دارد وادعاي ناسبوم کاملاً پذيرفتني است.
برداشت اشتباه پاسنر ازآگاهي اخلاقي و تربيت اخلاقي به اين معني است که انتقادات وي از ناسبوم ارزش بالايي ندارند.ناسبوم را مي توان طرفدار موراليزم متعادل دانست ؛ اگرچه ديدگاه اوبا نظريه ي اخلاق گرايي نيز هماهنگي دارد.
البته او هيچ گاه صريحاً درمورد موراليزم متعادل صحبتي به ميان نياورده است. وي در مقاله اش، تحت عنوان «دفاع دقيق و مسؤولانه از نقد اخلاقي » ، دوادعا مطرح مي کند که بسيار به ادعاهاي کرول ودليل اشتراکي او شبيه است.
«با ملاحظه ي نقد ارزشمند بوث در رابطه با رمان پيتر بنچلي تحت عنوان " آرواره ها"، در مي يابيم که وي نقدش را بر اساس نقد اخلاقي اثر بنچلي قرارداده است. ولي عناصري که وي در ارزشيابي متن داستان مورد لحاظ قرارداده است عبارتند از:
سطحي نگري،بي هدفي و استفاده از انسان به عنوان شيء که همگي مي توانند دريک نقد زيباشناسي نيز مورد استفاده قرارگيرند.»
«به نظرمن،به طور کلي ، در مورد رمان ها مي توان گفت که از ميان آن ها ، آثار زيباي هنري ارزشمند، آن هايي هستند که به انسان ها به ديد انسان نگاه مي کنند ونه به عنوان حيوان يا شيء به عبارت ديگر ، رمان زيبا آن رماني است که به تعبير من، به روح و نفس انساني احترام گذاشته است. اين موضوع، خود، يک ويژگي اخلاقي نيز هست. بنابراين ، مي توان گفت که در رمان ها ويژگي زيباشناسي و اخلاقي به هم مربوط هستند.»
برخي از دلايل طرح شده عليه اتوناميزم افراطي پيش از اين ذکر شد. در آنجا متذکر شديم که اين ديدگاه بيشتر از فهم نادرست ارزش زيبا شناسي ، به ويژه ارزش زيباشناسي هنرهاي مکتوب، ناشي شده است. ولي ناسبوم ديدگاه اتوناميستي پاسنر را به خاطر زمينه هاي ديگري نيز نقد و رد مي کند.
او مي گويد:
«خود پاسنر،درعمل،موافق جداسازي زيبا شناسي نيست. به نظر من، نقشي که وي براي ادبيات در زندگي انسان قايل است، به طور واضح، نقشي اخلاقي است.... او مي گويد ادبيات به ما کمک مي کند تا زندگي را بهتر درک کنيم و هويتي خاص براي خويشتن بسازيم .اوادامه مي دهد که خواندن شعري از دون باعث نمي شود که شخصي که هيچ گاه عشق را مهم ترين مفهوم زندگي ندانسته نظرش عوض شود،ولي باعث مي گردد که او متوجه شود که وي چنين اعتقادي نداردو همين يعني ساختن هويت آن شخص و شناساندن شخصيتش به خودش .واين همان چيزي است که من همواره در پي اثباتش بوده ام . »
ادعاي ناسبوم دروجود تناقض درادعاهاي پاسنر صحيح است. در نقل قولي که از وي خواهيم آورد، او سعي مي کند توجيهي اخلاقي براي موضع زيبا شناسي افراطي خود بياورد. مواردي وجود دارد که وي درتجزيه و تحليل ارزش زيبا شناسي يک اثر مکتوب هنري به توجيه اخلاقي روي مي آورد ؛ ولي خود او متوجه اين کار نمي شود.دلايلي وجود دارد که چراپاسنر به اين شدت با نقد اخلاقي مخالف است و چرا به خصوص با استفاده ي ناسبوم از اين تئوري مخالفت کرده است. اولاً تلقي پاسنر از اخلاق بسيار سنتي است وبه اخلاق عدالتخواه شباهت دارد، واز اين رو ، با ناسبوم که تلقي بسيار گسترده وبازي از مفهوم اخلاق دارد مخالف است.
ناسبوم مي گويد:
«اين امکان وجود دارد که آثار هنري راموشکافانه مورد ارزيابي قرارداد، بدون اين که فکر متوجه شيوه ي صحيح زندگي و اموراخلاقي شود. اين موضوع در مورد نقاشي هاي انتزاعي و برخي موسيقي هاي پيچيده قابل قبول است، ولي درمورد متون هنري در ادبيات؛ هرچند پيچيده ومشکل ، نمي توان پذيرفت که بررسي اين آثار، افکاري چون مرگ و زندگي ، خوشي ودرد وديگر مظاهر زندگي را به دنبال نداشته باشد. بنابراين ،در مورد اين گونه هنرها جدايي زيبا شناسي از اخلاق ( به اين معناي گسترده اي که من استفاده نمودم) غير قابل قبول است.
تلقي خاص ناسبوم از اخلاق، علاوه بر ارسطو، مورد حمايت مورد چ وايده هاي فلسفه ي اخلاق فمينيستي نيز هست.
علاقه ي اصلي ناسبوم، فلسفه ي اخلاق است . به نظر مي رسد گرايش اوبه نقد اخلاقي از علاقه اش به ارزش ها و تأثيرات مثبت مجموعه اي خاص از آثار ادبي در فلسفه ي اخلاق و گسترش مهارت هاي اخلاقي مهمي ،ناشي شده است. بنابراين ، شيوه ي برخورد اوبا موضوع نقد اخلاقي ، از شيوه ي افراد ديگر که با تمرکز برروي عنصر زيباشناسي به
موضوع پرداخته اند ، متفاوت است. ناسبوم متذکر مي شود که ادبيات مي تواند هدف هاي متفاوت ديگري نيز داشته باشد واين که او صرفاً يکي از آن ها را بررسي کرده است.
ناسبوم در ضمن پاسخ هايي که به اشکالات پاسنر مي دهد، به مطالب خود که دردو اثرش متذکر شده اشاره مي کند و مي گويد:
«اشکالات پاسنر به دو کتاب کاملاً متفاوت من مربوط مي شود: اول اثر معناي عشق که به دغدغه ي اصلي من در فلسفه ي اخلاق باز مي گردد . ودرآن اين ادعا را که فلسفه ي اخلاق نيازمند انتخاب هوشيارانه ي آثار مکتوب ادبي است تا بتواند به وظيفه اش به بهترين نحو عمل کند ومطرح نمودم، وديگري،کتاب عدالت شاعرانه که در آن بيشتر به جريان انديشه ي عمومي در باب دموکراسي پرداخته ودرآن اين مدعاي خويش را که انتخاب هوشيارانه ي مجموعه اي ازآثار مکتوب ادبي مي تواند به شکل گيري اين انديشه ها کمک نموده ودرآن ها توانايي هاي اخلاقي ارزشمند را ايجاد و تقويت کند، ثابت کردم.»
ناسبوم تاآنجا ادامه مي دهد که مي گويد:
«برخي از رمان ها ،آثاري مطابق و سازگار با فلسفه ي اخلاق هستند حتي مي توان بالاتر رفت و گفت که يک رمان مي تواند نمونه ي يک عمل اخلاقي باشد. »
علت اصلي ايده ي ناسبوم در جمع آوري کلکسيوني از آثار ادبي اين است که نشان دهد اين آثار داراي جايگاه خاصي در ميان فلسفه ي اخلاق هستندو اين که چنين آثاري نقشي مهم درتربيت اخلاقي جامعه ايفا مي کنند؛ چرا که از ظرفيت بالايي در تقويت توانايي هاي اخلاقي افراد برخوردارند.
درمقابل ،پاسنر، با اين ايده که ادبيات را بايد براي فلسفه ي اخلاق و تربيت اخلاقي جامعه به کار برد، مخالف است. پاسنر،دو اعتراض اساسي دارد: اول اين که ادبيات نمي تواند منبع منحصر به فرد و ارزشمندي براي آگاهي اخلاقي باشد،ودوم اين که گواه و مدرکي وجود ندارد که نشان دهد آثار ادبي خاصي موجب تقويت اخلاقي خوانندگانشان شده باشند.
پاسنردر تبيين اعتراض اول مي گويد:
«هيچ گونه مدرک ويا دليل تئوريک براي اين عقيده که ادبيات مي تواند مسير هموارتر از ساير منابع کسب علم براي دسترسي انسان به دانش اجتماعي فراهم کند، وجود ندارد. ادبيات رماني هيچ گونه برتري برساير سبک هاي نوشتاري چون آثار تاريخي و علمي وداستان زندگي انسان هاي واقعي ندارد. برخي مردم ترجيج مي دهند که از رمان ها براي اضافه کردن به دانش خود پيرامون انسان استفاده کنند ، ولي اين به اين معنا نيست که رمان ها براساس ساير منابع دانش ، از قبيل ادبيات غير رماني، برتري و تفوق دارند.»
اين ايراد پاسنر شبيه ايرادهاي ديگران است که کرول به آن هااشاره کرده و نام «درک پيش پاافتاده» را بر آن ها گذارده است. اين ايراد از دو ادعا تشکيل شده است : اول اين که قضيه هاي اخلاقي مرتبط با آثار هنري معمولاً از ماهيت واضح وپيش پاافتاده برخوردار هستند. وادعاي دوم، همان مطلبي است که پاسنر دربالا به آن اشاره کرده و آن اين است که کسب دانش (در موردپاسنر، دانش اخلاقي ) از طريق آثار هنري،هيچ گونه برتري بردانشي که از طريق فلسفه ي اخلاق و سايرعلوم به دست آيد ، ندارد.
همان طور که کرول خاطر نشان مي کند، يکي از پاسخ هايي که مي توان به اين ايراد داد اين است :
«درپاسخ به اين ايراد مي توان ادعا کرد که نوع دانشي که توسط افراد مخالف،همچون پاسنر، استفاده مي شود، بسيار محدود است. اين افراد گمان کرده اند دانش اخلاقي مورد بحث در نقد اخلاقي به شکل گزاره هاي اخلاقي و توصيه اي است، ودر نتيجه، هنري که چنين گزاره هايي را در بردارد . بسيار پيش پاافتاده و سطحي مي گردد.»
بنابراين ،ايراداتي که به ايده ي نقش داشتن ادبيات در تربيت اخلاقي جامعه گرفته شده است وبر اساس آن ها ادعاي درک پيش پاافتاده است، به نقص درک صحيح از دانش اخلاقي باز مي گردد. همان گونه که کرول مي گويد ، مي توان انواع ديگري از آگاهي اخلاقي که متفاوت از نوع گزاره اي آن است تصور نمود. براي نمونه، انواع اخلاقيات پيشنهادي توسط مورداچ وناسبوم که براهميت زندگي دروني انسان تاکيد دارند، موضوعات اخلاقي روشني را دراختيار قرار مي دهند که براي آن ها بيان هنري مناسب ترين وسيله ي ارتباطي است .
البته تئوري سببي که ناسبوم پيشنهاد داده است وبر اساس آن نوع ادبيات خاصي مي تواند توانايي ودرک اخلاقي انسان را بالا ببرد،کاملاً اثبات نگرديد. پاسنر بالاخص با اين عقيده که ادبيات مي تواند موجب پيشرفت اخلاقي مخاطب شود، مخالف است. وي ، سه ايراد اساسي که به «ايرادات ضد نتيجه گرايي» معروف است به اين تئوري وارد کرده و باعث شده ناسبوم در صدد جواب بر آيد.
ناسبوم، با توضيح منظور خود در مورد تأثيرات مثبت ادبيات، مي گويد:
«من کاملاً با پاسنر در اين مورد که پديده ي همدلي نمي تواند محرکي کافي براي انجام رفتارهاي خوب باشد، موافقم . من هيچ گاه چنين ادعايي نکردم و حتي پيش از اين در کتاب عدالت شاعرانه تأکيد نمودم که همدلي بيشتر با ترحم و شفقت ارتباط دارد. که با تربيت صحيح کودک در فرد ايجاد مي شودو موجب مي شود که او نسبت به ديگران بي تفاوت نباشد.»
با توجه به اين دونکته ي اخير :
«منظور من وبوث اين است که در هنگام خواندن رمان، ميان متن وذهن خواننده، فعل وانفعالي به وجود مي آيد. مانمي گوييم که در اينجا رمان برانسان تسلط مطلقي دارد، بلکه براين اعتقاديم که اگر رمان از لحاظ اخلاقي خوب باشد ،تأثير خوبي برروي خواننده مي گذارد. همچنين ما اعتقاد نداريم که اگر شخص،زمان بيشتري صرف خواندن رمان کند، تسلط رمان برفرد پيش تر مي شود. علاوه بر اين، تأثير کتاب برخواننده هنگامي است که وي درآن غوطه ور شود. ونه زماني که از روي اجبار وبابي ميلي اين کار را انجام دهد.»
ناسبوم با مشخص کردن موضع خود و توضيح کامل آن ، وبيان اين که نکته که وي به نوعي تئوري سببي متعادل معتقد است که برامکان تأثير گذاري مثبت آثار خوب ادبي به عنوان يکي از تأثيرات ادبيات تأکيد دارد، به خوبي به ايرادات پاسنر پاسخ مي دهد. او مي گويد که چنين ادبياتي مي تواند تأثيرات مثبت اخلاقي داشته باشد، نه اين که حتماً اين تأثيرات را به دنبال دارد.
ايراد ديگر پاسنر هم نمي تواند صحيح باشد. پاسنر مي گويد ادبيات اين ظرفيت را که به عنوان وسيله ي آموزش اخلاق مورد استفاده واقع شود دارد، ولي تنها براي کساني که قبلاً مستعد اين آمورش شده باشند. بنابراين، اين ظرفيت براي همه و همه جا وجود ندارد. در جواب مي توان گفت که هيچ گاه ظرفيت ها و توانايي هاي کامل يک اثر هنري توسط خواننده ادراک نمي شود. در رمان، قابليت هاي ديگري غير از ويژگي هاي اخلاقي، همچون سبک زيباي ادبي، وجود دارد که توسط
بسياري از خوانندگان شناسايي نمي گردد. بنابراين، عدم درک قابليت هاي رمان ممکن است به عواملي غير از ناتواني خواننده برگردد.
تنها مطلبي که اکنون باقي مي ماند بررسي روش هاي خاصي است که ادبيات مي تواند باعث تربيت اخلاقي گردد. کرول چندين راهکار دارد که تحت عنوان"شيوه ي پرورش " مطرح نموده است . اودر پاسخ، بيشتر به مخالفاني همچون پاسنر، چنين توضيح مي دهد:
«... فرض رابايد براين گذاشت که تلقي مخالفان از تربيت بسيار محدود است ودرنزد مخالفان ، تربيت عبارت است از کسب گزاره ها و دستورات عاقلانه در مورد زندگي اخلاقي. در نزد طرفداران " شيوه ي پرورش"، تربيت، علاوه بر آنچه که گفته شد، شامل امور ديگر نيز مي شود. تربيت، جلا دادن و تقويت نمودن مهارت ها و قدرت هاي اخلاقي(نظير توانايي در درک بهتر ودقيق تر تفاوت ها،تصورات، احساسات وبه طور کلي،توانايي در انجام عکس العمل هاي اخلاقي) وتمرين نمودن وپالايش کردن درک اخلاقي( به معناي پيش بردن و وسعت بخشيدن به درک مفاهيم اخلاقي که قبلاً شخص درذهن خود بنا کرده است) را نيز در بر مي گيرد. همان گونه که عنوان اين شيوه نشان مي دهد، اساس آن بر اين واقعيت استوار است که ارزش تربيتي هنر که درون آن نهفته است ، موجب شکوفايي و پرورش استعداد اخلاقي ما مي شود.»
اين مطلب،به وضوح،باديدگاه ناسبوم درمورد ارزش ادبيات در تربيت اخلاقي هماهنگي دارد. آنچه که براي پذيرفتني شدن تئوري سببي لازم به نظر مي آيد اجتناب از نظرات افراطي و سخت گيرانه در حوزه هاي زيبا شناسي ، اخلاق و تربيت است.در مقابل ،ديدگاهي همچون نظريه ي ناسبوم که برجنبه هاي مهمي از تربيت اخلاقي تأکيد مي نمايد،از زمينه هاي مشتريک ميان اخلاق ، تربيت و ادبيات برخوردار است.
مشخص گرديد که انتقاد پاسنراز ناسبوم به خاطر تلقي محدود اواز مفاهيم اخلاق و تربيت اخلاقي است. تعريف وي از مفاهيم زيبا شناسي و ارزش هنري نيز محدود است؛ به نحوي که حتي برخي از عواملي که باعث مي شودهنرادبي ارزشمند قلمداد شود، ناديده گرفته مي شود. درحقيقت، بايد چنين گفت که اگربه مفهوم وسيع زيبا شناسي، آن گونه که توسط گوت بيان شده ، معتقد شويم، برخلاف پاسنر، ارزش اخلاقي آثار ادبي تنها يکي از ويژگي هاي اين گونه آثارمي شود.که همه ي آن ها درقضاوت کلي اثر از لحاظ زيباشناسي دخيل مي باشند.
ناسبوم صحبتي از ساير ويژگي هايي که ممکن است درقضاوت کلي ارزش هاي زيبا شناسي اثر به کار آيد نمي کند، زيرا آن ويژگي ها اولويت مورد علاقه ي وي در اين بحث نيست.
اين واقعيت وجوددارد که او تنها نوع خاصي از آثار ادبي را مورد لحاظ قرارداده وازآن ها درهدف خاص خود که صرفاً بريک جنبه از ارزش هاي زيبا شناسي تأکيد دارد استفاده نموده،ولي در دفاع از خود مي گويد:
«اين صحيح است که ملاحظات اخلاقي و سياسي نقش عمده اي در پروژه هاي ادبي من داشته اند، ولي نبايد اين برداشت شودکه من تنها به مشروع بودن اين شيوه ي برخورد با ادبيات معتقدم . به طور خلاصه، ديدگاه من نسبت به شيوه هاي ادبي ، ديدگاهي عام وباز است وبراين باورم که شيوه هاي متعددي وجود دارد که قابل احترام و پذيرفتني هستند.»
به راستي،وي، از ديدگاهي ارزشمند برخوردار است. با احترام گذاشتن به شيوه هاي مختلف برخورد با ادبيات براي اهداف گوناگون، از قبيل شيوه ي خاص ناسبوم در استفاده از ادبيات براي فلسفه اخلاق و تقويت رفتارهاي اخلاقي، مي توان به درک جامعي از کليه ي عواملي که در ارزشيابي هنر و هنرمند سهيم هستند نايل گرديد.
ب) نقد اخلاقي و سانسور
متأسفانه، سانسور، غالباً به عنوان موضوعي که قوياً با قضاوت در مورد ارزش اخلاقي هنر در ارتباط است. مطرح مي شود. در نزد طرفداران اتوناميزم افراطي، سانسور به عنوان وسيله اي که مي تواند موجب محدوديت آثار هنري به خاطر تحميل يک اصل اخلاقي خشک شود، موجب نگراني هاي زيادي شده است . ولي درمورد وجود ارتباط ميان ارزش اخلاقي هنر و سانسور،غالباً مبالغه شده است. توانايي در مورد قضاوت هنري و حتي زيبا شناسي يک اثر هنري مي تواند به سانسور مسؤولانه ي آن اثر مرتبط باشد، ولي اعتقاد به اين که قضاوت در مورد ارزش اخلاقي و تأثيرات آن پايه ي اصلي سانسور است صحيح نيست؛ زيرا عوامل متعدد ديگري در اين امردخيل بوده و ارزشيابي اخلاقي به تنهايي در آن سهم ندارد.
براي شروع بحث لازم است به آنچه قبلاً گفتيم مراجعه اي داشته باشيم . پيش از اين گفته شد که در قضاوت يک اثر هنري و نتيجه گيري اين که آن اثر از لحاظ اخلاقي مشکل ساز است، نيازي به اين نيست که نتيجه گيري شود که آن اثر هنري ضرورتاً يا احتمالاً تأثير مخربي بر مخاطبش خواهد داشت. اين ادعا که آثار هنري ضد اخلاقي حتماً تأثير منفي برروي مخاطب مي گذارد، نيازمند برداشتن گام ديگري است. همان طور که پيش از اين بحث شد، اثبات وجود رابطه ي سببي ميان آثارهنري و تأثيرات آن ها برروي مخاطب در جنبه ي منفي آن مشکل است. حتي اگر به اين نتيجه برسيم که برخي از آثار هنري داراي اين اثر بالقوه هستند که موجب فساد مخاطب شوند، اين به معناي اين نيست که آن اثر بايد سانسور شود.
دررابطه با موضوع سانسور، مسايل بسيار ديگري، از قبيل حق و حقوق افراد، نيز مطرح است .براي مثال، حق آزادي بيان هنرمند و حق تماشاچي در تصميم گيري در مورد ارزش يک کار هنري، ودر مقابل حق، جامعه در اين که از تأثيرمخرب آثار مبتذل در امان بماند، از جمله ي اين موارداست . کارهاي متعددي در مورد تأثيرات احتمالي آثار پورنو بر جامعه خلق گرديده است (حتي مي توان گفت در اين زمينه تحقيقات بيشتري نسبت به تأثيرات اخلاقي آثار هنري شده است) ودر مورد مسايلي چون مفهوم زشتي و وقاحت وتکليف، رقابت ميان حقوق مختلف افراد در صورت اجراي سانسور، بحث هاي زيادي شده است. با مرور ودر نظر گرفتن وسعت اين کارها به اين نتيجه مي رسيم که موضوعات وسيع و گسترده اي دررابطه با سانسور وجود دارد که يکي از آن ها بحث ما، يعني ارزش اخلاقي آثار هنري است.
در حقيقت، مي توان گفت که انجام سانسور مي تواند حتي بدون رجوع به ارزش اخلاقي اثر انجام پذيرد همان طور که پيش از اين نيز گفته شد، اعتقاد به رابطه ي سببي نيز نمي تواند ثابت کند که آثار هنري بد حتماً به فساد اخلاقي مخاطب منجر مي شود؛ چرا که حداقل برخي از اين مخاطبين در مقابل تأثير پذيري از آن آثار، مقاومت مي کنند، ودر نتيجه کليت استدلال نقض مي گردد. علاوه بر اين که تجربه و بررسي هاي عملي بيشتري براي اثبات اين ادعا لازم است. بنابراين، بالاترين چيزي که مي توان گفت اين است که برخي از آثار هنري غير
اخلاقي داراي اين پتانسيل هستند که برخي از مخاطبين را دچار فساد نمايند.
حال، سؤال بعدي اين است که چه مخاطبي تحت تأثير اين گونه آثار قرار مي گيرد. پاسخ با اين پرسش بيشتر براي نمايش فيلم ها و برنامه هاي تلويزيوني واين که براساس چه ملاکي طبقه بندي شوند کارايي دارد. بهترين ملاک براي ايجاد محدوديت در اين حوزه از هنر، سن است. البته صرف اين که ممکن است نمايش اين آثار موجب فساد برخي از مخاطبانشان شود تنها دليل اعمال محدوديت برروي آنان نيست. دربسياري از اين موارد، اختصاص يک فيلم به گروه سني بزرگسال به خاطر اين است که موضوعات و مفاهيم مطرح شده در آن به سن بزرگسال تعلق دارد وبراي اين سن قابل فهم است؛چرا که در آن فيلم، از موضوعات گيج کننده، ترسناک و غير قابل پذيرش براي گروه سني نوجوان صحبت به ميان آمده است. در اين موارد، نظربه موضوعات غير اخلاقي منعطف نشده است. بنابراين، اين نوع سانسور، با در نظر گرفتن تمام عواملي که به تخصيص يک فيلم به گروه سني بزرگسال منجر مي شود، اعمال مي گردد. ربطي به ارزش اخلاقي آن ندارد.
ذکر اين بحث کوتاه درمورد سانسور، به اين نيت انجام گرفت که اين نکته اثبات گردد که انجام برخي از قضاوت هاي اخلاقي صحيح در مورد هنر به سانسور منتهي مي شود، ولي اين موضوع هميشگي نيست. علاوه براين،غير اخلاقي بودن اثر، تنها عامل سانسور شدن آن نيست و معمولاً عوامل ديگري نيز در آن سهم دارند. درحالي که اين موضوع در چارچوب قضاوت هاي اخلاقي هنر نيازمند بحث بيشتري است.تدوين موضوعي مستقل براي سانسور که به طور مجزا به جنبه هاي مختلف آن بپردازد، ضروري به نظر مي رسد.

توضيح اصطلاحات و واژه هاي کليدي
 

1.Moralism
موراليزم، درلغت، به معناي رعايت اصول اخلاقي است ودر اينجا به ديدگاهي گفته مي شود که موافق نقد اخلاقي هنر است. براساس اين ديدگاه، يک اثر هنري را مي توان براساس ارزش هاي اخلاقي که در بردارد ارزيابي نمود.
2. Autonomism
اتوناميزم،در لغت، به معناي استقلال گرايي است ودر اينجا به نظريه اي اشاره دارد که مخالف نقد اخلاقي هنر است. بااساس اين ديدگاه، ميان جنبه هاي هنري و زيبا شناسي يک اثر هنري و بيان ارزش هاي اخلاقي تفاوت وجود دارد. از اين رو، نبايد در ارزيابي يک اثر هنري جنبه هاي اخلاقي آن در نظر آورده شود.خوبي وبدي يک اثر هنري به خوبي و بدي جنبه هاي هنري آن بستگي دارد، نه خوبي و بدي پيام هاي اخلاقي آن.
3.Narrative art
به معناي هنر روايي است و شامل هنرهايي که داستان و واقعه اي را نقل مي کنند مي شود. رمان، داستان، فيلم وبرخي ازنقاشي ها از جمله ي هنرهاي روايي هستند.
4.Moderate Autonomism
اتوناميزم متعادل، به ديدگاهي اطلاق مي شود که ضمن داشتن گرايش هاي اتوناميستي تا حدي ارزيابي اخلاقي هنر را مجاز مي داند براساس اين ديدگاه، ارزش هاي اخلاقي هنر مجزا و مستقل ازارزش هاي هنري هستند، ولي گاه در ارزيابي اثر معيار قضاوت قرار مي گيرند.
5.Moderate Moralism
موراليزم متعادل،نظريه اي است در مقابل اتوناميزم متعادل، که براساس آن، تنها برخي از آثار هنري را مي توان از لحاظ اخلاقي مورد نقد قرار داد. براساس اين نظريه،دراين گونه آثار،ارزش اخلاقي، نوعي ارزش هنري به حساب مي آيد.
6.Ethicism
اخلاق گرايي، نظر ديگري است که در مورد نقد اخلاقي مطرح شده است. براساس اين نظريه، هرگونه ابراز ارزش هاي اخلاقي در همه ي آثار هنري موجب ارزشمند شدن آن اثر و القاي رذايل اخلاقي موجب مخدوش شدن آن مي گردد.
7.Radical Autonomism
اتوناميزم افراطي ، نظريه اي است که هر نوع دخالت اخلاق در هنر و نقش آن را در ارزيابي زيبا شناسي هنر مطلقاً ممنوع مي داند.
8.Radical M oralism
موراليزم افراطي، ديدگاهي است که ارزش هاي اخلاقي در هنر از همان ارزش هاي زيبا شناسي مي داند و اصولاً خوب بودن يا بد بودن يک اثر را به القائات اخلاقي آن مربوط مي داند.
9.Social reductionism
کاهش گرايي، شيوه اي است که در آن سعي مي شود امور سخت و پيچيده با ساده کردن وکاستن دشواري آن فهميده شود. اين شيوه در نقداخلاقي هنر طرفدار موراليزم افراطي است؛ زيرا لازمه ي موراليزم افراطي، خوب و بد دانستن آثار با توجه به محتواي اخلاقي آن است و اين با کاهش گرايي متناسب است .
10.Popular aesthetic
زيبا شناسي عامه پسند، نوعي ارزيابي هنر بر اساس باورهاي اخلاقي عمومي است. براساس آن، هنر خوب آن است که عموماً خوب ارزيابي شود وهنر بد توسط عموم بد لحاظ مي گردد.
11.Formal features
ويژگي هاي ظاهري و منطقي چيزي را مي گويند. در نقد اخلاقي هنر،گاهي بحث بر سر اين است که آيا ويژگي هاي ظاهراثر،معيار قضاوت قرار مي گيرد،يا نه.
12. Formalism
فورماليزم يا صورت گرايي، دراخلاق، به معناي تعريف هرچيزي براساس منطق و واقعيت هاست.
13.Aestheticism
به معناي زيبا شناسي است. منظور از زيبا شناسي درهنر، اصالت جنبه هاي زيبا شناسي و چشم پوشي از ارزش هاي اخلاقي است.
14. Common Reason Argument.
استدلال دليل اشتراکي که طرفداران موراليزم متعادل به آن استناد مي کنند. براساس آن، همان دليلي که باعث خوب بودن يا بد بودن اثر هنري مي شود، موجب مي گردد مخاطب اثر را از لحاظ هنري ارزشمند ويا ناقص ارزيابي کند.
15.Triumph of the Will
پيروزي اراده،نام فيلمي است که به طرفداري از حزب نازي ودر ستايش هيتلر ساخته شد.
16.Causal thesis
تئوري رابطه ي سببي. بر اساس اين تئوري، هرگونه محتواي اخلاقي درآثار هنري، تأثيري مطابق آن محتواي برروي مخاطبش دارد.
17. Anti -consequentialist
ايده ي ضد نتيجه گرايي. براساس اين ايده ، محتواي اخلاقي آثار هنري نتيجه ي حتمي در تأثير گذاري برروي مخاطب ندارد.
18 .Expectationnal - consequentialist
ايده ي نتيجه گرايي قابل انتظار. براساس اين نظريه، محتواي اخلاقي آثار هنري ممکن است به تأثيرگذاري برروي مخاطب منتج شود ، ولي حتمي نيست.
19.justice ethics
نظريه ي اخلاق عدالت جويانه. شيوه ي اخلاقي که بر اساس ملاحظه ي حقوق همه ي افراد وانتخاب راه حلي منصفانه که حقوق همه ي افراد درگير را تأمين نمايد، شکل گرفته است.
منبع:نشريه اخلاق ،شماره 15.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما