آن روز خوب

هشت روز از عيد قربان گذشته بود. هزاران زائر خانه‌ي خدا كه مراسم آخرين حج را با پيامبر اكرم (ص) انجام داده بودند، در كارواني كه طول آن به فرسنگ‌ها مي‌رسيد، آهسته آهسته به سوي شهر و ديار خود باز مي‌گشتند. صداي زنگوله‌ي شترها، در فضاي بي‌انتهاي صحرا، تنها صدايي بود كه سكوت را مي‌شكست.
شنبه، 27 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آن روز خوب

آن روز خوب
آن روز خوب


 

نويسنده: محمد ناصري




 
هشت روز از عيد قربان گذشته بود. هزاران زائر خانه‌ي خدا كه مراسم آخرين حج را با پيامبر اكرم (ص) انجام داده بودند، در كارواني كه طول آن به فرسنگ‌ها مي‌رسيد، آهسته آهسته به سوي شهر و ديار خود باز مي‌گشتند. صداي زنگوله‌ي شترها، در فضاي بي‌انتهاي صحرا، تنها صدايي بود كه سكوت را مي‌شكست.
در آن كاروان بزرگ، اين صدا، آهنگ غم‌انگيزي بود كه بغض خيلي از «حاجي‌ها» را نيز شكسته بود. آنها به آخرين سفري فكر مي‌كردند كه همراه پيامبر به مكه رفته بودند و در كنار او اعمال حج را انجام داده بودند. اما چيزي كه برايشان قطعي بود، اين بود كه در روزهايي نه چندان دور، پيامبر براي هميشه از ميان آنها خواهد رفت.
آن كاروان بزرگ همچنان زير تابش سوزان آفتاب به راه خود ادامه مي‌داد تا اينكه به سرزمين «غديرخم» رسيد. اين محل، جايگاهي بود كه از آنجا راه اهل مدينه و مصر و عراق از يكديگر جدا مي‌شد. آهنگ حركت كاروان به اين سرزمين كه رسيده بود، ناخودآگاه كندتر شده بود. اهل مصر و عراق دوست نداشتند از پيامبر جدا شوند.
ناگهان شتر پيامبر، از حركت ايستاد. چهره‌ي پيامبر دگرگون شد و لحظاتي بعد دانه‌هاي عرق بر پيشاني‌اش نشست. شتر پيامبر زانو بر زمين زد و نشست. پيامبر آرام‌آرام زير لب سخناني را بر زبان آورد. اين حالت پيامبر، براي «كاتبان وحي» بسيار آشنا بود. همهمه‌اي در ميان كاروانيان افتاد. كاتبان وحي، آيه‌اي را كه بر پيامبر خدا نازل شده بود نوشتند:
«اي پيامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است، تبليغ كن! اگر اين كار را نكني، پيامبري خود را انجام نداده‌اي. خداوند تو را از مردم حفظ مي‌كند.»
ساعتي نمي‌گذرد كه انبوه جمعيت، مهياي شنيدن سخنان بسيار مهمي مي‌شوند كه اگر پيامبر آن را به مردم نرساند، گويي كه خود را به انجام نرسانده است.
اجتماع مردم نزديك گودالي است كه به «غديرخم» معروف است.
سايبان درخت‌هاي تنومند و كهنسالي كه در كنار «غدير خم» وجود دارد، انبوه جمعيت را براي اقامه نماز ظهر به سوي خود فرا مي‌خواند. اجتماع مردم كه جمعيتي بيش از صد هزار زن و مرد مي‌باشد، نماز جماعت ظهر را به امامت پيامبر به جا مي‌آورند. در اين حال در مكان بلندي روي تخته سنگ‌هاي دامنه‌ي كوهستان، از جهاز شترها، منبري را بر پا مي‌كنند كه پيامبر همه‌ي جمعيت را ببينند و خيلي از مردم براي آخرين بار پيامبر را ببينند و سخنان او را كه از طريق خداوند به او وحي مي‌شد بشنوند.
بالاخره انتظار به سر مي‌رسد و رسول خدا بر فراز منبري كه برايش ساخته‌اند قرار مي‌گيرد. براي شنيدن سخنان پيامبر نه تنها مردم با تمام وجود سكوت مي‌كنند بلكه شترها و اسب‌هاي عربي نيز چون مجسمه‌هايي بر زمين قرار مي‌گيرند تا صداي پيامبر به گوش هزاران هزار جمعيت مشتاقي كه به او چشم دوخته‌اند برسد.
سخنان پيامبر چنان جذاب است كه مردم گذشت زمان را حس نمي‌كنند. پيامبر مقدمه‌اي طولاني را براي مردم مي‌گويد تا به اصلي‌ترين «پيام وحي» كه به خاطر آن پيام، مردم را در چنان وضعيتي نگاه داشته بود برسد. وقتي قلب‌هاي مردم آماده‌ي شنيدن آن پيام بزرگ مي‌شود، پيامبر با صداي بلند علي‌بن‌ابي‌طالب (ع) را به سوي خود مي‌خواند. علي (ع) از ميان جمعيت بر مي‌خيزد و به سوي منبر مي‌رود. پيامبر از علي (ع) مي‌خواهد كه از منبر بالا رود. و يك پله پايين‌تر از خود او بنشيند. آنگاه با صدايي بلند ادامه مي‌دهد:
«اي گروه مسلمانان، تا كنون سه بار جبرئيل امين از جانب خداوند به من وحي آورده كه تمام انبياي پيش از تو، خلفا و جانشينان خود را معرفي كرده‌اند و چون در اين روز، ولايت و امامت علي (ع) از طرف آفريدگار عالم بر تمام موجودات عالم عرضه شده است، تو بايد ولايت و پيشوايي او را به مردم عرضه كني. اما من چون مي‌دانم كه منافق بسيار و مؤمن كم است در اجراي اين فرمان خدا، سه مرتبه عذر آوردم تا اين كه آيه‌اي بر من نازل شد:
«اي پيامبر! آنچه از پروردگارت به تو نازل شده است، تبليغ كن! اگر اين كار را نكني، پيامبري خدا را انجام نداده‌اي. خداوند تو را از مردم حفظ مي‌كند.»
آنگاه پيامبر به علي (ع) اشاره كرد كه پله‌اي بالاتر رود و در كنار پيامبر قرار گيرد. سپس دست علي (ع) را در دست گرفت و بلند به مردم اعلام كرد:
«اي مردم! خليفه و مولا و امير بعد از من، اين مرد، يعني علي پسر عم و داماد من است. هر كس من مولاي اويم، علي مولاي اوست. پروردگارا! دوستي كن با آن كسي كه علي را دوست و پيرو باشد! دشمن بدار آن را كه علي را دشمن بدارد!
ياري كن هر كس ياريش كند! و ياري مكن هر كس را كه بي‌يارش گذارد.
دوستدار آن باش كه دوست علي باشد. به كسي كه با او ستيز كند، كيفر بده!
حق را بر محور وجودش بچرخان هر گونه كه او باشد.
اي مردم، هر حاضري به كساني كه غايب هستند. اين موضوع را ابلاغ كند!»
ساعتي بعد، مردم سر زنده و شاداب ديدند كه لبخندي عميق بر لب‌هاي پيامبر نشسته و با شور و شوقي فراوان تكبير مي‌گويد. كاتبان وحي، با خوشحالي آيه‌اي را كه تازه بر پيامبر نازل شده بود، با صداي بلند براي مردم تلاوت مي‌كردند:
«اي پيامبر، امروز دينتان را كامل، و سخنم را بر شما تمام كردم. خشنود گشتم كه اسلام، دين شما باشد.»
آخرين حج پيامبر، كه در آخرين لحظات با غم و اندوه مردم توأم شده بود با شور و نشاط عجيبي كه تا آن روز كم تر سابقه داشت، به پايان رسيد و در اين ميان بيش از هر كس پيامبر اكرم با خشنودي به علي و مردم مسلماني كه مشتاقانه با او بيعت مي‌كردند مي‌نگريست. در آن روز رؤساي قبايل، سران عشاير و طوايف، بزرگان مهاجر و انصار همگي به سوي خيمه‌اي كه به خاطر علي (ع) برافراشته بود، نزديك مي‌شدند و با علي (ع) بيعت مي‌كردند.
در تاريخ اسلام، آن روز، روزي بود كه پيامبر اكرم رسالت خود را به پايان رساند، و دين اسلام، با امامت و جانشيني علي (ع)، كامل شد.
منبع:نشريه شاهد نوجوان،شماره ي 56.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط