يك اختراع پر سر و صدا

گوليملو ماركُني در بولونياي ايتاليا به دنيا آمد. او پسر يك بازرگان ثروتمند بود. از همان كودكي ضعيف بود و خيلي هم كمرو. براي همين بود كه پدر و مادرش او را به مدرسه نفرستاده بودند و در خانه برايش معلم خصوصي گرفته بودند.
شنبه، 27 آذر 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
يك اختراع پر سر و صدا

 يك اختراع پر سر و صدا
يك اختراع پر سر و صدا


 





 
گوليملو ماركُني در بولونياي ايتاليا به دنيا آمد. او پسر يك بازرگان ثروتمند بود. از همان كودكي ضعيف بود و خيلي هم كمرو. براي همين بود كه پدر و مادرش او را به مدرسه نفرستاده بودند و در خانه برايش معلم خصوصي گرفته بودند.
پدرش در خانه كتابخانه‌اي داشت كه پر از كتاب‌هاي علمي بود. گوليملو، همين كه سواد خواندن پيدا كرد، شروع به خواندن اين كتاب‌ها كرد. كم‌كم به كارهاي علمي و تحقيقي علاقه پيدا كرد. دوازده سال بيشتر نداشت كه شروع به انجام دادن آزمايش‌هايي كرد كه در كتاب‌هاي علمي خوانده بود. هميشه سر و كارش با سيم و باتري و اين جور چيزها بود. در زير شيرواني خانه، اتاق كوچكي بود. گوليملو اين اتاق را به صورت يك كارگاه براي خودش در آورده بود. گوليملو بيست ساله بود كه در مجله‌اي مقاله‌اي خواند كه يك دانشمند آلماني به نام هاينريش هرتس نوشته بود. هرتس، به وسيله‌ي جريان برق امواجي به وجود آورده بود. آن زمان اسم اين امواج را امواج هرتسي گذاشته بودند؛ ولي امروزه به آنها امواج راديويي مي‌گوييم. گوليملو وقتي كه اين مقاله را خواند، فكري به خاطرش رسيد. با خودش گفت: «مي‌توانيم، به جاي سيم، كه در تلگراف به كار مي‌رود، از امواج راديويي استفاده كنيم. يعني به جاي اينكه پيام‌هايي را كه به شكل خط و نقطه هستند به وسيله‌ي سيم بفرستيم، آنها را به وسيله‌ي امواج راديويي بفرستيم.»
گوليملو دست به كار شد تا فكر خود را عملي كند. او شروع به آزمايش كرد. پدرش هم او را به اين كار تشويق كرد و قسمتي از باغ خود را به محل آزمايش‌هاي او اختصاص داد. گوليملو، پس از يك سال توانست دستگاه فرستنده و گيرنده‌اي درست كند و به وسيله‌ي آنها علامت‌هاي ضعيفي از يك سر باغ به سر ديگر باغ بفرستد. پس از آن كوشش كرد تا دستگاه‌هاي قوي‌تري درست كند.
گوليملو در اين آزمايش‌ها دو دستيار داشت كه اسم يكي ورنلي بود و اسم ديگري ميگناني. ورنلي نجار بود و ميگناني دهقان. اينها خوب نمي‌دانستند كه گوليملوي جوان در اتاق زير شيرواني چه كار مي‌كند. آنها هميشه حاضر بودند كه دستورهاي او را با كمال ميل به كار ببندند.
چند ماهي طول كشيد تا عاقبت گوليملو توانست دستگاه‌هاي فرستنده و گيرنده‌ي قوي‌تري بسازد. لحظه‌ي آزمايش بزرگ فرا رسيده بود. ديگر قرار نبود كه اين آزمايش در باغ صورت بگيرد. گوليملو جاي وسيع‌تري انتخاب كرده بود. به كمك دستيار وفادارش، ميگناني، همه‌ي كارها را به دقت رو به راه كرده بود. قرار بود كه يك پيام راديويي از بالاي يك تپه به خانه فرستاده شود. گوليملو دستگاه فرستنده‌اش را در كارگاه توي خانه‌اش گذاشت. بعد، همراه ميگناني، دستگاه گيرنده را به بالاي تپه برد و در آنجا گذاشت. تپه تا خانه هشتصد متر فاصله داشت. گوليملو به ميگناني گفت: «من به كارگاه برمي‌گردم. تو اگر از دستگاه گيرنده صداي سه تا ضربه‌ي پشت سر هم شنيدي، با تكان دادن دستمال به من علامت بده. يادت باشد كه من فقط سه ضربه مي‌فرستم.»
گوليملو دوان‌دوان به خانه برگشت و به كارگاه رفت. دلش به شدت مي‌تپيد. از كارگاه شبح ميگناني را در بالاي تپه مي‌ديد. گوليملو مدتي منتظر ماند. مي‌خواست ضربان قلبش آرام بگيرد. آن وقت روي دكمه‌ي دستگاه فرستنده سه بار فشار داد: يك، دو، سه.
گوليملو به بالاي تپه نگاه كرد. ميگناني دستمالش را تكان داد! اين نشانه‌ي پيروزي بود. گوليملو از خوشحالي دست و پايش را گم كرد. رنگ صورتش پريد. دوان دوان پيش پدر و مادرش رفت تا خبر بزرگ را به آنها بدهد. ولي زبانش بند آمده بود. وقتي كه آنها را ديد، فقط يك كلمه از دهانش بيرون آمد: «بله». بعد با صدايي پر از خوشحالي و هيجان از آنها خواهش كرد كه بالاي تپه بروند تا علامت‌هايي را كه از كارگاه مي‌فرستد، بشنوند.
گوليملو پيروز شده بود، ولي اين پيروزي هنوز كامل نبود. هنوز موانع ديگري بود كه او مي‌بايست آنها را هم از ميان بردارد.
گوليملو همان شب با پدر و مادرش درباره‌ي اين موانع گفتگو كرد. مي‌گفت: «آنچه من امروز به دست آورده‌ام يك اطمينان است، اطمينان به اينكه تلگراف بي‌سيم مي‌تواند واقعيت پيدا كند. ولي اين آزمايش در شرايط مساعدي انجام شده است. يعني ميان دستگاه فرستنده و دستگاه گيرنده‌ي من مانعي وجود ندارد. بايد ببينم آيا اگر مثلاً مانعي مثل يك ديوار يا يك تپه ميان دستگاه‌ها وجود داشته باشد، باز هم مي‌شود به وسيله‌ي تلگراف بي‌سيم فرستاده يا نه؟»
پدرش گفت: «كاملاً درست است. زمين يك سطح صاف و هموار نيست. از كجا معلوم كه امواجي كه تو مي‌فرستي اگر مانعي در سر راهشان باشد، باز هم بتوانند از آن بگذرند؟»
گوليملو گفت:‌ «اين همان چيزي است كه من از خودم مي‌پرسم. بايد آزمايشم را ادامه بدهم. فردا مي‌روم دستگاه گيرنده را پشت تپه مي‌گذارم.»
روز بعد، گوليملو و ميگناني دستگاه گيرنده را برداشتند و با هم به آن طرف تپه رفتند. دستگاه گيرنده را آنجا در دامنه‌ي تپه گذاشتند. گوليملو به دوست وفادارش كه يك تفنگ با خود آورده بود گفت: «گوش كن، ميگناني. من باز به كارگاه بر مي‌گردم. دوباره، مثل ديروز، سه بار دكمه‌ي دستگاه فرستنده را فشار مي‌دهم. همين كه تو از دستگاه گيرنده صداي ضربه‌ها را شنيدي، با تفنگ يك تير شليك كن. بايد خيلي دقت كني. براي اينكه اين آزمايش از آزمايش ديروزي خيلي مهم‌تر است. مبادا تا صدايي از دستگاه نشنيدي، شليك كني!»
ميگناني گفت: «چشم، آقاي گوليملو. مطمئن باشيد.»
گوليملو شتابان خودش را به خانه رساند و به كارگاه رفت. سه بار دكمه‌ي دستگاه را فشار داد. چند ثانيه گذشت. ناگهان صداي شليك تفنگ ميگناني در فضاي آرام ميان خانه و تپه طنين انداخت. اين صدا نشانه‌ي آن بود كه امواج راديويي از مانعي كه تپه در سر راهشان به وجود مي‌آورد مي‌گذرند. اين صدا به جهانيان اعلام مي‌كرد كه اختراع تازه‌اي پا به جهان گذاشته است، اختراع بزرگي كه مي‌تواند زندگي مردم جهان را تغيير دهد.
گوليملو ديگر كاملاً پيروز شده بود. ديگر كاري نداشت جز اينكه اختراعش را كامل كند تا دستگاه فرستنده‌اش بتواند امواج نيرومندتري بگيرد. از آن به بعد گوليملو تمام كوشش خود را در اين راه به كار برد. عاقبت در پايان سال 1901 ميلادي، يعني در حدود 110 سال پيش، توانست به وسيله‌ي دستگاه‌هاي خود، پيامي از فراز اقيانوس اطلس از پالديو، واقع در جنوب غربي انگلستان به سنت جانز در نيوفندلند كانادا بفرستد. از آن روز راديو پيشرفت خود را آغاز كرد و در سال 1912، يعني 91 سال پيش، اهميت خود را نشان داد.
در آن سال، يك روز، زيباترين و تندروترين كشتي اقيانوس پيماي جهان، انگليس را به مقصد نيويورك ترك گفت. اسم اين كشتي بزرگ تيتانيك بود. تيتانيك مجهز به تازه‌ترين و دقيق‌ترين تجهيزات فني آن زمان بود و مخصوصاً يك دستگاه فرستنده و گيرنده داشت. اين نخستين سفر اين كشتي بود. تيتانيك با بدرقه‌ي مردمي كه در ساحل جمع شده بودند. مطبوعات جهان به اين كشتي بزرگ نام شهر شناور و سلطان درياها داده بودند. عده‌ي سرنشينان آن، از مسافر و كاركنان كشتي، به دو هزار و سيصد نفر مي‌رسيد! چند روز بعد، تمام ايستگاه‌هاي راديويي سواحل اروپا و امريكا علامت‌هايي از كشتي تيتانيك دريافت كردند كه نشان مي‌داد كه اين كشتي در خطر است و از كشتي‌هايي ديگر كمك مي‌طلبد. تيتانيك در ميان مه غليظي به يك كوه بزرگ يخ شناور برخورد كرده بود و داشت غرق مي‌شد. بيم آن مي‌رفت كه كشتي با همه‌ي سرنشينان آن به قعر اقيانوس فرو برود. به سرعت چندين كشتي به كمك تيتانيك شتافتند و توانستند از سرنشينان آن در حدود 740 تن را از مرگ حتمي نجات بدهند. بقيه‌ي سرنشينان كشتي به كام اقيانوس فرو رفتند.
اين نخستين كمك راديو و اختراع بزرگ گوليملو ماركني، به مردم جهان بود. چند تن از نجات يافتگان كشتي تيتانيك كه گوليملو ماركني را نجات‌دهنده‌ي واقعي خود مي‌دانستند مدال طلايي به او تقديم كردند.
ديگر ماركني در سراسر جهان شهرت يافت. مردم جهان او را به عنوان بزرگ‌ترين مخترع زمان خود ستودند. با اين همه ماركني همچنان به همان كمرويي و فروتني و سختكوشي سابق خود باقي ماند. ماركني تا پايان عمر همچنان در فكر كامل‌تر كردن اختراع خود بود و به وسيله‌ي اختراع خودش بود كه مردم سراسر جهان در ماه ژوئيه1937 از مرگش آگاه شدند.
منبع:نشريه ي شاهد نوجوان،شماره 56.



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط