صلح با اسرائيل از ديدگاه فقهی
مهمترين شاهد اين پديده، سختگيريهاي دولت امريكا در برابر دولت جمهوري اسلامي ايراناست كه از پذيرش صلح به دلايل شرعي سر باز ميزند. به عبارت ديگر دولت ايران فرايند صلح با اسرائيل را مشروع نميداند.
به منظور شناخت ديدگاههاي فقهي ـ اسلامي پيرامون صلح، و عادي سازي روابط مسلمانان و يهوديان ـ شهروندان رژيم ادعايي و موهوم اسرائيل ـ و بستهسازي براي بحث دربارهي آن، ناگزير بايد به تبيين نوع مالكيت سرزمين فلسطين از نظر قوانين و احكام اسلامي بپردازيم؛ چرا كه هرگونه حكم و داورياي، چه مثبت و چه منفي، بستگي تام به شناخت ماهيت پيوندي دارد كه بين مسلمانان و سرزمين فلسطين گره خورده است؛ به عبارت ديگر اين سرزمين موضوع حكمي شرعي است، حكمي كه كشف آن در گرو شناخت ماهيت و حقيقت موضوع ميباشد.
در اين مورد دو يافته از ديدگاه تاريخي مسلّم بوده و كسي با آن مخالفت نورزيده است:
يكم. اين كه، سرزمين فلسطين قبل از فتوحات اسلامي تحت سلطهي روميان بوده است و دوم آن كه، فتح اين سرزمين به دست مسلمانان از راه لشكر كشي و جنگ صورت گرفته است، كه در اصطلاح فقه اسلامي «مفتوحة عنوة» خوانده و چنين تعريف ميشود:
«سرزمينهايي كه با لشكركشي مسلمانان و به كمك قواي نظامي و پس از جنگ بين آنان و ساكنان آن سرزمين گشوده شده باشد.»
از جملهي حقايق خدشهناپذير تاريخي ـ چنان كه اشاره شد ـ آن است كه سرزمين فلسطين به دست لشكر اسلام و به فرماندهي عمرو بن عاص در عهد خليفهي دوم عمر بن خطاب و پس از جنگي كه بين لشگريان اسلام و بيزانس درگرفت، گشوده شد.
دربارهي حكم فقهي اين سرزمين از دو بُعد ميتوان بحث و كاوش نمود، يكي از نظر مالكيت آن و ديگر از نظر مالياتي كه بر آن تعلق ميگيرد (خراج)؛ بايد توجه داشت كه فقهاي مسلمان در اين باره (مالكيت و خراج) سرزمينها را به دو قسم تقسيم ميكنند: يكي با توجه به مالياتي كه بر آن بسته ميشود و ديگر با توجه به نوع مالكيت آن سرزمين.
1. سرزمينهايي كه بدون جنگ و خونريزي و از راههاي مسالمت آميز گشوده شوند (مفتوحة صلحا).
2. سرزمينهايي كه با قهر و جنگ گشوده شوند (مفتوحة عنوةً).
از آن جا كه هدف ما در اين نوشتار، شناخت نوع مالكيت سرزمين فلسطين از ديدگاه شرع ميباشد، نخست بحث را از اين منظر پي گرفته و سپس منابع و مصادر فقهي مورد اطمينان و معتبر در اين زمينه را بيان خواهيم كرد.
اسلام سرزمينهايي را كه به طور مسالمتآميز فتح شده باشد، به مالكانش بازگردانده و مالكيت آنان بر سرزمينشان و همچنين هرگونه بهرهبرداري آنان از سرزمين مثل خريد و فروش، اجاره، بخشش و هديه و نظاير آن را به رسميت شناخته و مورد تأييد قرار ميدهد.
در مورد سرزمينهايي كه با جنگ و قهر و زور فتح شده باشد، دو ديدگاه وجود دارد:
1) ديدگاه اهل سنّت
1. سرزمينها را بين كساني كه سهمي از غنيمت ميبرند، تقسيم كند؛
2. آنها را براي عموم مسلمانان وقف كند.
چنانچه امام سرزمينها را تقسيم نكرد، بر او فرض است كه گزينهي دوم را انجام دهد. البته در اين مسئله اختلاف نظرهايي نيز بين فقهاي اهل تسنن وجود دارد كه در آينده به آن اشاره خواهيم كرد.
2) ديدگاه مذهب شيعهي اماميه
آيت اللّه منتظري در كتاب دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الإسلاميّه2 ميگويد:
در مورد سرزمينهايي كه به جنگ و غلبه فتح شده باشد ـ كه بخشي از غنايم جنگي محسوب ميشود ـ بين فقهاي شيعه ترديدي نيست كه نبايد بين جنگجويان و سربازان تقسيم شود، بلكه ميبايست اين سرزمينها را در جهت منافع مسلمانان وقف نمود. شايان ذكر است اين فتوا با فتواهاي فقهاي شيعه و احاديثي كه آنان روايت كردهاند، كاملاً تطابق دارد.
مستند فقه شيعه در اين فتوا احاديثي است كه از امامان و اهل بيت پيامبر(ص) نقل شده است كه به چند نمونهي آنها در ذيل ميتوان اشاره كرد:
1 ـ شيخ كليني از پدرش از حماد بن عيسي از برخي از اصحابش از امام كاظم(ع) حديثي نقل ميكند كه:
... سرزمينهايي كه به جنگ ـ چه سواره نظام چه پياده نظام ـ گرفته شده باشد، وقف شده و به دست كساني سپرده ميشود كه بخواهند آن را آباد و احيا سازند. آن گاه والي مسلمانان بر اين سرزمينها با توجه به ميزان قرار داد و توانايي آنان، ماليات ميبندد، حال يا نصف، يا 31 و يا 32 درآمد آن، به گونهاي كه به نفع آنان، نه به ضررشان باشد.
2 ـ شيخ طوسي حديثي را در اين باره نقل ميكند و سلسلهي راويان آن را به حسين بن سعيد ميرساند كه وي از صفوان بن يحيي و او از ابن مسكان و وي از محمد حلبي نقل ميكند: از امامصادق(ع) سؤال كردم،
حكم فقهي زمينهاي باير چيست؟
امام صادق(ع) فرمود:
اين زمينها از آنِ مسلمانان است، چه آنهايي كه اكنون ميزيند و چه آناني كه در آينده به اسلام ميگروند، نيز آناني كه از اين پس آفريده ميشوند.
3 ـ و نيز شيخ طوسي از حسن بن محبوب و او از خالد بن جرير و وي از ابو ربيع شامي و او از امامصادق(ع) نقل ميكند:
خريد و فروش زمينهاي باير بر هيچ فردي جايز نميباشد، جز كساني كه دَيْني به گردن دارند (مقروضند) چرا كه اين زمينها جزء بيتالمال (فيء) مسلمانان است.
4 ـ شيخ طوسي در حديث ديگري به روايت حسن بن محمد بن سماعه از عبداللّه بن جبله و او از علي بن حارث بكار بن ابيبكر و او از محمد بن شريح نقل ميكند: از امام صادق(ع) دربارهي خريد قطعهاي از زمينهايي كه بر آن ماليات (خراج) بسته ميشود، پرسيدم، حضرت اين كار را خوش نداشت (مكروه شمرد) و فرمود: «اين زمينها از آنِ مسلمانان است».
به وي عرض كردند: چنانچه شخصي بخرد و مالياتش را بپردازد، چطور است؟ حضرت فرمود:
«جايز است جز آن كه از عيب اين كار شرمنده و خجل ميشود.»(3)
اكنون به پيگيري اختلافات فقهي اهل تسنن در اين مسئله باز ميگردم و به دو منبع بسنده ميكنم كه عبارتند از:
الموسوعة الفقهيه چاپ كويت و المغني اثر «قدامة المقدسي»، چرا كه موضوع در اين دو منبع به طور گسترده مطرح و بررسي شده است.
در الموسوعة الفقهيه اين آرا و نظريات آورده شده است:
1 ـ امام مالك ـ اين فتوا از امام حنبل نيز روايت شده است ـ چنين فتوا داده است:
سرزمينهاي فتح شده تقسيم نميشود، بلكه براي مسلمانان وقف ميشوند و ماليات زمين جهت منافع عمومي آنان هزينه ميشود، مثل هزينهي سربازان، ساختن پلها، مساجد و كارهاي عام المنفعه؛ البته در صورتي كه امام در تقسيم آن مصلحتي در نظر نداشته باشد. در غير اين صورت ميتواند آن را بين جنگجويان (سربازان) تقسيم كند.
وي ميافزايد:
دليل فقهي فتواي ما آن است كه صحابهي پيامبر در انجام چنين روشي اتفاق نظر داشتند، چنان كه عمر، از تقسيم زمينهاي باير به درخواست بلال و سلمان خودداري كرد.
2 ـ امام ابوحنيفه و ثوري ـ چنان كه همين نظر در روايت ديگري از امام احمد بن حنبل نقل شده ـ عقيده بر اين داشتند كه:
امام (رهبر مسلمانان) با اين زمينها دو كار ميتواند انجام دهد: آنها را بين جنگجويان مسلمان تقسيم كند يا به دست اندركاران زمين واگذاشته، از آنان ماليات بگيرد.
او ميافزايد:
دليل اين فتوا روش پيامبر(ص) در چنين مواردي است، چنان كه در سيره و سنت وي ثابت است كه اين دو كار را انجام داده است. وقتي وي با جنگ و لشگركشي بر مكه چيره شد، به رغم وجود اموالي [غنايم غير منقول] آنها را تقسيم نكرد. نيز با لشگركشي و جنگ بر بنيقريظه، بنينضير و غير آن چيره شد، ولي زميني را تقسيم ننمود، در حالي كه نصف زمينهاي خيبر را بين مسلمانان تقسيم كرد و نصف ديگر را براي كارهاي خير و نيازمنديهاي خود وقف نمود.
چنان كه سهل بن ابي حثمه ضمن حديثي گفته است: رسول خدا(ص) خيبر را دو نيم كرد: نيمي را براي مخارج و هزينههاي خود قرار داد و نيم ديگر را به هجده سهم تقسيم كرد و به مسلمانان بخشيد.
ابوداود همين حديث را نقل كرده و در مورد آن بحثي نكرده است.
3 ـ امام شافعي در اين مسئله ـ البته از امام احمدبن حنبل نيز اين روايت نقل شده است - چنين فتوا ميدهد: زمين نيز مثل اموال منقول بين جنگجويان تقسيم ميشود، مگر آن كه از سهم خود در ازاي متاع ديگري بگذرند (سهم خود را بفروشند)، چنان كه عمر با جرير بجلي چنين كرد. وي سهم خود را از زمينهاي غنيمت گرفته شده در ازاي وجهي واگذار كرد. دليل اين فتوا گفتهي خداوند در قرآن (انفال، آيه 41) است:
«بدانيد 51 آنچه را به غنيمت گرفتهايد، از آنِ خداست».
فرمان الهي عموميت دارد و شامل اموال منقول و غيرمنقول (زمين) ميشود.
اگر زمينها تقسيم نشد و در دست ساكنان آن وانهاده شد، مسلمانان ميتوانند از مالياتي كه از آنان گرفته ميشود، بهرهمند شوند. نتيجه گرفته ميشود، دو نظر در نوع تصرفي كه در زمين ميشود، وجود دارد كه موسوعة الفقهيه آن را چنين آورده:
1) فتواي اكثر صحابه و فقها:
دليل اين فتوا حديثي ميباشد كه اوزاعي روايت كرده است:
هنگامي كه عمر و صحابهي پيامبر بر شام چيره شدند، زمينهاي شهرها و روستاها را به ساكنان آن سپرده و مالكيتشان را بر زمينها به رسميت شمردند و مورد تأييد قرار دادند. البته اين قرار كه آنها را آباد سازند و ماليات زمين را به مسلمانان بپردازند.
اينان (عمر و صحابه) معتقد بودند مسلمانان مجاز نيستند زمينهايي را كه در دستشان است، خواسته يا ناخواسته، داد و ستد كنند.
2) آراي امام ابوحنيفه و يارانش (ابويوسف و شيباني):
دليل اين فتوا روايتي است از عبدالرحمن بن زيد: ابن مسعود زميني را از دهقاني خريد مشروط بر آن كه ديگر ماليات آن را نپردازد.(4)
و نيز در كتاب «معجم المغني في الفقه الحنبلي»5 حكم سرزمينهايي كه به زور و قهر گرفته شدهاند آمده است.
در اين كتاب سه گونه روايت داريم:
1ـ امام (رهبر مسلمانان) ميتواند يكي از اين دو كار را انجام دهد:
آنها را بين غنيمت برندگانِ جنگي تقسيم كند يا به وقف مسلمانان درآورد.
2ـ اين سرزمينها به مجرد استيلا و تسلط مسلمانان بر آنها، خود به خود موقوفه خواهد شد؛ بر اين فتوا همهي صحابه اتفاق نظر دارند.
3ـ واجب است اين سرزمينها بين غنيمت برندگان تقسيم شود.
منظور از وقف آن است كه اين زمينها از آن مسلمانان است، ولي در دست مالكان و ساكنان قبلي آن باقي ميماند تا از آن بهرهبرداري نمايند، اما از آنان ماليات گرفته شده و جهت مصالح عمومي مسلمانان هزينه خواهد شد. همچنين هيچ قطعهاي از اين زمينها به مالكيت شخصي در نخواهد آمد.
آرا و فتاوايي كه بحث شد، در گسترهي تئوري و نظر بود؛ يعني از اين اختلافها و تفاوتها برداشت ميشود كه چنانچه ارتش اسلام بخشي از سرزمينهاي غيراسلامي را تصرف كند، رهبر مسلمانان ميتواند در پرتو اين احكام و فتواها ـ به عنوان مقلّد يا مجتهد ـ به گونهاي مناسب عمل نمايد.
در مورد سرزمين فلسطين، به عنوان يك پديدهي تاريخي از آن رو كه فتح سرزمين فلسطين توسط مسلمانان قطعي تلقي ميشود، نگاه ما به تدابيري است كه امام و رهبر مسلمانان در مورد اين سرزمين به اجرا گذاشته تا در راستاي آن حركت كنيم.
بنابراين چارهاي نيست جز اين كه بدانيم عمر بن خطاب به عنوان خليفهي مسلمانان با اين سرزمين پس از فتح آن چگونه برخورد كرد و چه تدبيري را به اجرا گذاشت؟ آيا آن را بين كساني كه از غنيمت سهمي ميبردند، تقسيم كرد يا آن را وقف نمود؟
از سوي ديگر بايد ديد رويكرد شرعي مسلمانان امروز دربارهي اين مسئله چيست؟
عبارت المغني(6) در اين باره چنين است:
براي ما معلوم نيست سرزمينهايي كه به قهر و غلبه، در زمان پيامبر فتح شده است، به جز خيبر بين مسلمانان تقسيم شده باشد، چرا كه رسول خدا(ص) اين سرزمين را دو نيم كرد. نيمي از آن را به نفع خاندانش مصادره نمود كه مالياتي بر آن تعلق نميگرفت.
اما هيچ قطعهاي از ساير زمينهايي كه به قهر و غلبه در زمان عمر و پس از وي فتح شده، مثل سرزمينهاي شام، عراق و مصر بين مسلمانان تقسيم نشد.
ابوعبيده در كتاب الاموال آورده است: عمر وارد «جابيه» شد و تصميم گرفت زمينها را بين مسلمانان تقسيم كند. معاذ پس از آگاهي از تصميم عمر به او گفت:
به خدا سوگند! با اين عملت آنچه تو نميپسندي پيش خواهد آمد و اتفاق خواهد افتاد. اگر تو امروز اين سرزمين را تقسيم كني، اين قوم از درآمد هنگفت و محصول فراواني برخوردار ميشوند، اما زماني بعد اين قوم نابود خواهند شد، تا زماني كه فقط يك مرد و زني از آنان باقي بماند. سپس گروه ديگري خواهند آمد كه رخنه نفوس مسلمانان را بر خواهند كرد، ولي چيزي دستشان نميآيد. پس تدبيري بينديش كه درآمد اين زمينها به همهي مسلمانان برسد.
پس از آن عمر به پيشنهاد معاذ عمل كرد.
اين عبارات به روشني حكايت دارد همهي فقهاي مسلمان بر اين عقيدهاند كه زمينهاي فلسطين، وقف عموم مسلمانان است، چه افرادي كه در زمان فتح اين سرزمين وجود داشتهاند و چه آنهايي كه پس از اين واقعه و تاكنون به دنيا آمدهاند. همچنين آشكار ميشود حكم و فتواي فقهي در اين مسئله يكي است و هيچ كس به مخالفت با آن برنخاسته است.
با توجه به مطالب ارائه شده اين سؤال مطرح ميشود:
مسلمانان از ديدگاه شرع چه موضع و رويكردي دربارهي اين سرزمين پس از اشغال و غصب آن توسط يهوديان ميتوانند داشته باشند؟
بحث بعدي ما پاسخ به اين سؤال ميباشد.
پيش از پاسخ به پرسش فوق ميبايست ماهيت و حقيقت اشغال سرزمين فلسطين توسط اسرائيل را روشن سازيم، زيرا ابهام زدايي از ماهيت اشغال، رابطهي مستقيمي با پاسخ دارد.
براي آن كه پژوهش در اين موضوع با زياده روي در نام بردن از منابعي كه به شفاف سازي ماهيت اشغال اسرائيلي پرداختهاند، پر حجم نشود، تنها به دستاوردهاي مهمي كه استاد رفيق شاكر النتشه در تحقيقات بيطرفانه و معتبرش به نام «الاستعمار و فلسطين ـ اسرائيل مشروع استعماري» به آن رسيده است، اشاره ميكنيم.
النتشه اظهار كرده است:
ميخواهم در اين بحث به استناد دلايلي كه توانستهام بر آنها دست يابم، بر اين مطلب تأكيد ورزم كه طرح تشكيل دولت اسرائيل در اصل طرحي استعماري است. انديشهي اين طرح و سازماندهي و برنامهريزي در مراحل نخستش به دست يهوديان نبود، زيرا صهيونيستهاي غيريهودي پيش از صهيونيستهاي يهودي اين پروژه را مطرح كرده و براي آن تلاش كردند و سپس آن را به مرحلهي اجرا درآوردند. اما صهيونيستهاي يهودي در مرحلهي بعد در اين پروژه وارد شدند تا به عنوان كارگزاران و مجريان دولتهاي استعماري ـ كه صاحبان اصلي اين طرح هستند ـ نقش خود را ايفا كنند.(7)
منظور نويسنده از دولتهاي استعماري كه طراحان اصلي اين پروژه هستند ـ همچنان كه در فصلهاي متعدد به طور مفصل توضيح داده است ـ دولتهاي فرانسه، آلمان، ايتاليا، بريتانيا و امريكا ميباشند.
وي ميافزايد:
«هنگامي كه دولتهاي استعماري در نتيجهي تلاشها و فعاليتهاي پيوسته و مستمر بريتانيا و امريكا در طرح خود موفق شدند و توانستند دولت اسرائيل را به عنوان دستاوردي براي پروژهي صهيونيستي، پايهگذاري كنند، طبيعي بود كه اين دولت پايگاه استعمار غرب و پلي براي گذر به جهان عرب و اسلام شود، زيرا موجوديت اين رژيم جز طرحي تجاري ـ استعماري و برخاسته از طرحهاي استعماري پياده شده در جهان نميباشد.»(8)
وي ميگويد:
«انتخاب سرزمين فلسطين براي برپايي اين دولت، يك طرح استعماري است كه ناشي از اهميت سوق الجيشي و استراتژيكي اين سرزمين ـ چه از نظر اقتصادي و چه از نظر جغرافيايي (ژئوپليتيكي) ـ ميباشد، زيرا از يك سو بين سه قارهي آسيا، اروپا و افريقا واقع شده و از سوي ديگر از راه درياي مديترانه به اروپا و از راه خشكي به خاور دور و از طريق خليج عقبه به افريقا متصل ميشود.»
«اهميت خاورميانه براي دنياي آزاد به حدي است كه هر چه د رتوان نظامي و اقتصادي آن بگوييم، افراط نكردهايم.»
ژنرال آيزنهاور آشكارا ميگويد:
«چنانچه تنها از ديدگاه ارزش منطقهاي به جهان بنگريم، منطقهاي را در آن نمييابيم كه پر اهميتتر از خاورميانه از نظر سوقالجيشي و استراتژيك باشد.»
وي از هوشياري و آگاهي خود نسبت به تنها محور منطقه پرده برداشته است.
آلفرد ليلينتال، نويسندهي يهودي امريكايي ميگويد:
«در سال 1838 تنها 25% نفتِ مورد نياز اروپاي غربي براي مصارف نظامي و صنعتي از خاورميانه وارد ميشد.
اما امروزه، ميادين و حوزههاي نفتي عربي، بيش از 90% نيازهاي اروپا را تأمين ميكند. اگر درهاي كشورهاي عربي به روي غرب بسته شود، سازمان يا حوزهي دفاع از جهان غرب كه به نام «ناتو» يا «پيمان آتلانتيك شمالي» شناخته شده، به قدري ناتوان خواهد شد كه به سوگ خود مينشيند».
به همين دليل دولتهاي استعماري در راستاي سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» در منطقه تلاش كردند و براي پيشبرد هدفشان، از تعصبهاي قومي و گروهي براي شكستن وحدت جهان عرب بهرهبرداري كردند تا بتوانند بر جهان عرب و دنياي اسلام سيطره پيدا كنند.(9)
با روشن شدن مسئلهي اشغال اسرائيلي و ابهام زدايي از اهداف آن، پاسخ كوتاه پرسشي كه مطرح شد، اين گونه خواهد بود:
بر مسلمانان فرض است كه جهت باز پسگيري تمامي سرزمين فلسطين تلاش كنند، همچنان كه هرگونه ارتباط و بده بستان با اين دولت كه پايگاه استعماري دولتهاي غربي است، جايز نميباشد و مسلمانان ميبايست از آن پرهيز نمايند.
شايان ذكر است موضع ايران در قبال صلح با اسرائيل و عدم پذيرش آن، ناشي از همين حكم شرعي اسلامي است؛ چرا كه اسرائيل، براساس فتواي همهي فقهاي مسلمان، سرزمين فلسطين را كه متعلق به همهي مسلمانان است، اشغال كرده است.
در اين جا ناگزيريم به پارادوكس مهم و تناقض آشكاري كه بسياري به آن گرفتار شدهاند، اشاره كنيم كه اينان با استدلال به آيهي صلح (انفال، آيه 61)، صلح با اسرائيل را از ديدگاه شرع جايز شمردهاند.
بايد گفت به دو دليل، استدلال به اين آيه صحيح نميباشد:
1ـ موضوع بحث، با مصاديق آيه همخواني ندارد، زيرا از يك سو فلسطين سرزميني اشغال شده و به يغما رفتهاي است. در نتيجه از ديدگاه شرع و قوانين آن ميبايست اين سرزمين بازپس گرفته شده و به صاحبان قانوني و شرعيِ آن (مسلمانان) باز گردانده شود.
از سوي ديگر آنچه قرآن بر آن تأكيد دارد كافراني هستند كه در ديار و سرزمين خود در جنگ با مسلمانانند، نه كفاري كه در سرزمين غصب شدهي مسلمانان به جنگ برخاستهاند. شاهد اين مطلب سياق آيه است.
2ـ حكمي كه در آيه بيان شده، مقطعي است كه به نزول سورهي برائت منتهي ميشود.
مرحوم سيد قطب در تفسير في ظلال القرآن ضمن توضيح اين مطلب گفته است:
فرمودهي خداوند در آيه در بردارندهي آخرين فرمان و حكم مطلق براي هر زمان نيست، بلكه فرمان نهايي در سورهي برائت فرو فرستاده شده است. در اين آيه، خداوند به پيامبرش فرمان داده است صلحطلبي ابراز شده از گروهي را كه از هر برخوردي با وي دوري گزيده و عزم جنگ با او را ندارند بپذيرد، چه تا آن زمان معاهدهاي بينشان به امضا رسيده باشد يا نه.
با نزول اين آيه وضع به گونهاي شد كه هرگونه اظهار نرمش و آشتي جويي از كافران و اهل كتاب (پيروان موسي و عيسي) نسبت به مسلمانان پذيرفته ميشد، تا آن گاه كه فرامين و احكام سورهي برائت فروفرستاده شد. پس از اين كافران تنها دو راه در پيش رو داشتند: گرويدن به اسلام يا جزيه دادن و به غير از اين دو، گزينهي سومي از آنان پذيرفته نميشد.
وضعيت صلح طلبي و مسالمتجويي تا زماني توسط مسلمانان به رسميت شناخته ميشود كه مطرح كنندگان آن بر عهد و پيمان خود باقي بوده و خيانت نورزند. در غير اين صورت مسلمانان ميبايست تا آن جا كه در توانشان هست، با آنان بجنگند تا همه به دين خدا گردن نهند و به آن درآيند.(10)
سيدقطب ميافزايد:
لازم ديدم مقداري از اصل موضوع منحرف شده و پرانتزي بگشايم، زيرا ابهامات و شبهاتي مطرح شده كه ناشي از خود باختگي و كم خِرَدياي است كه بسياري به آن مبتلا هستند؛ يعني آناني كه دربارهي جهاد در اسلام مطالبي را مطرح ميكنند، چرا كه واقعيت و وضع موجود دنياي امروز فشار سنگين و طاقت فرسايي را بر روح و انديشهي آنان وارد ميكند. در نتيجه، اين نگاه كه روش تغييرناپذير اسلام را در رويارويي با بشريت از راههاي پذيرش اسلام، جزيه دادن و يا جنگ باشد نگاهي تند روانه و افراطي ميپندارند و دينشان را ـ كه حقيقتش را درك نميكنند ـ به افراط گرايي و زيادهروي متهم ميكنند، در حالي كه ميبينند از يك سو جاهليت نوين با تمام قوا به جنگ با اسلام برخاسته و در برابر آن ايستادگي ميكند و از سوي ديگر مسلمانان ـ كساني كه به اسلام ميپيوندند، ولي ماهيت و حقيقت آن را درك نميكنند و در نتيجه نسبت به آن درك عميقي ندارند ـ در برابر نيروهاي پيرو اديان و مذاهب ديگر ناتوانند. چنان كه ميبينند و مشاهده مينمايند پيشگامان و طلايه داران تعصب مشروع و حميت پذيرفته شده، كم ميباشند، بلكه نادرند و نقطهي اتكايي در گسترهي زمين ندارند تا بر آن تكيه زنند و به حول و قوهي آن اعتماد ورزند؛ با اين پندارها اين نويسندگان به متون ديني روي آورده و ظواهر و مفاهيم آن را به گونهاي برميگردانند تا تفسيري كه ميكنند سازگار با فشارها و سنگيني واقعيتهاي موجود در دنياي كنوني شود.
در نتيجه ديگر برداشتها از دين را تندروانه و افراطي ميدانند!
بيشك اينان به گزارههايي [از متون ديني] متوسل ميشوند كه مقطعي است، ولي آنها را احكام نهايي ميشمرند و يا متوجه گزارههايي ميشوند كه منوط به وضعيت خاصي است، ولي آنها را براي هر وضعيتي قرار ميدهند [و مفاهيم مطلق و عام به حساب ميآورند]؛ حتي زماني كه به گزارهها و متون نهايي و مطلق ميرسند، به گونهاي آنها را تفسير ميكنند كه با گزارهها و متنهاي مقيد و مقطعي، كه تحت شرايط خاص نازل شدهاند، سازگار شوند!
تمامي تغيير و تحولاتي كه در متون و گزارههاي ديني انجام ميدهند، براي آن است كه بگويند: جهاد در اسلام به طور انحصاري راهكاري براي دفاع از كيان مسلمانان و سرزمينهايشان به هنگام تهاجم ديگران است، اما اسلام با روي آوردن به جهاد، نابودي خود را امضا كرده است! مفهوم دفاع از نظر اسلام به طور صرف بازداري از تهاجم به سرزمينهاي اسلامي است. در واقع اسلام از ديد اينان، در محدودهي خود منحصر است يا ميبايست براي هميشه در محدودهي مرزهايش منحصر باشد. نيز اسلام حق ندارد ديگران را براي پذيرش اسلام فرا بخواند و حق ندارد از ديگران بخواهد تسليم فرامين و راههاي الهي شوند، مگر با ابزارهايي چون گفتار، انتشار و بيان مطالب يا با ابزارهاي مادي كه ابزار سلطهي جاهليت نوين بر مردم است. پس اسلام نبايد به جاهليت مدرن هجوم برد، مگر اين كه به اسلام هجوم برند. در اين صورت اسلام ميتواند براي دفاع از خود اقدام نمايد.(11)
چنين افرادي سخنگوي سلطه طلبان و بلندگوي قدرتمداران هستند كه كوس رسوايي آنان به صدا درآمده است و در برابر آگاهي و بيداري رشد يابندهي مردم مسلمان مقهور و مغلوب خواهند شد.
آنچنان كه خداوند وعده داده است:
خداوند كساني را كه ياريِ او كنند [و از آيينش دفاع نمايند] ياري ميكند. خداوند قوي و شكستناپذير است.(12)
پی نوشت ها :
1. از علماي برجسته بخش شرقي عربستان سعودي و از اساتيد دانشگاه ملك عبدالعزيز در جدّه و دانشگاه اسلامي در لندن.
2. آيت اللّه منتظري، دراسات في ولاية الفقيه و فقه الدولة الإسلاميّه، چاپ اوّل، سال 1412 ه•• / 1991 م، ج 3، ص 182.
3. رجوع شود به كتاب ملكية الأرض في الإسلام تأليف دوست عزيزم آيت اللّه آصفي، انتشارات توحيد، ص 69 ـ 70؛ نيز به پاورقي آن به بابهاي روايات كتاب وسائلالشيعه.
4. الموسوعة الفقهيه چاپ وزارت اوقاف و امور اسلامي كويت، چاپ دوم، 1404 ه•• 1983 م، ج 3، ص 118.
5. معجم المغني في الفقه الحنبلي، چاپ اوّل، 1405 ه•• / 1985 م، ج 11، ص 297.
6. المغني، ج 2، ص 307، براي مطالعه بيشتر رجوع شود به صفحههاي 54 و 55 و 56، ج 19، الموسوعة الفقهيه، چاپ كويت.
7. رفيق شاكر النتشه، استعمار و فلسطين ـ اسرائيل مشروع استعماري، چاپ دوم، مقدمه، ص 11.
8. همان، ص 14.
9. همان، ص 18 ـ 20.
10. سيد قطب، في ظلال القرآن، چاپ دارالشروق، چاپ نهم، 1400 ه•• 1980 م، ج 3، ص 10 / 1546.
11. همان.
12. سوره حج، آيه 40.