ارتداد، نگاهي دوباره (1)
تقريرى از مباحث آيت الله موسوى اردبيلى ـ رمضان 1420
مقدمهبحث ارتداد از مباحث مهمي است كه ابعاد گوناگون آن در علم كلام، فقه، تفسير و تاريخ قابل پيگيري است. اين بحث از سوي فقهاي بزرگوار با استناد به روايات فراواني كه از ائمه اطهار(ع) نقل شده، با صبغه فقهي مطرح گرديده و در بسياري از كتب فقهي طي قرون متمادي، ثبت و ضبط است. ايراد شبهات و اشكالات گوناگون كلامي با استناد به اصولي كه در قرون اخير از سوي مكاتب فلسفي غرب مطرح شده و تعارضي كه ميان احكام ارتداد با مقولاتي چون حقوق بشر، آزادي عقيده و آزادي بيان با مفهوم غربي آن، احساس مي شود، اهميت بررسي اين بحث را در ابعاد مختلف دو چندان ساخته است. هر چند بسياري از شبهات مطروحه بايد در حوزه مباحث كلامي پاسخ داده شود و مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد، امّا پرداختن به اين مسأله از نظر فقهي، تفسيري و تاريخي نيز در جهت روشن شدن پاره اي از ابهامات سودمند است.
آية الله سيد عبدالكريم موسوي اردبيلي از اساتيد و فقهاي معاصر در ماه رمضان سال 1420 هجري قمري، با چنين احساسي، بحث ارتداد را از جنبه فقهي در جمع گروهي از فضلاي حوزه علميه قم مطرح نمودند. با توجه به اهميت اين مبحث درصدد تنظيم، تنقيح و ارائه اين سلسله مباحث بر آمديم تا علاوه بر مخاطبان اصلي اين بحث يعني فضلاي حوزه، ساير علاقه مندان نيز از آن بهره مند شوند. ملاحظه چنين مباحثي نشان مي دهد كه فقهاي شيعه با چه دقت و موشكافي هايي به فهم كتاب و سنت مبادرت مي ورزند و گاه در فهم روايتي، ساعت ها به تأمل مي پردازند تا حكم خدا را استنباط نمايند. تلاش كرده ايم نخست متن سخنان ايشان را تنظيم و ارائه كنيم، سپس توضيحات و ملاحظاتي در پايان بر آن بيفزاييم تا هم تفصيلي بر پاره اي از مطالب اجمالي و توضيحي بر بعضي از اشارات درس باشد، و هم نظري بر آن چه كه مفسران، فقيهان و مورّخان در اين زمينه ابراز كرده اند، افكنده شده باشد،با اين اميد كه خوانندگان را مفيد فائده باشد. اين توضيحات در پايان به ترتيب شماره هاي متن اصلي بحث آمده است. در بخش اول اين بحث، استاد محترم ارتداد را از نظر لغوي و آيات قرآن مورد توجه قرار داده اند.
بسم الله الرحمن الرحيم
ما قبلاً در كتاب (فقه الحدود والتعزيرات)، بحث ارتداد را مطرح كرده ايم، اما به نظر مي رسد كه نياز به بحث بيشتر و مستوفي دارد، از اين رو در اين ماه مبارك بار ديگر به اين بحث نظري مي افكنيم.
بحث ارتداد در كتب گوناگون فقه هم چون كتاب الطهارة، كتاب الحدود و كتاب الزكوة مورد بحث قرار گرفته، هم چنين بعضي از فروع آن در كتاب الميراث مورد توجه قرار گرفته، امّا تفصيل مباحث آن در سه كتاب ياد شده است.
انگيزه من از انتخاب اين بحث، وجود چند نكته در باب ارتداد است:
نكته اول: بحث ارتداد از مباحث دشوار فقهي است، به طوري كه نه اجماع و اتفاقي بين علماي اسلام وجود دارد و نه اجماع و اتفاقي ميان علماي اماميه و نه ميان علماي اهل سنت; در كيفيت طرح بحث ميان آنان اختلاف نظر وجود دارد.
نكته دوم: خوشبختانه يا متأسفانه اشكالات و شبهات متنوع كلامي در بحث ارتداد مطرح شده كه تأمل و دقت در آنها بر غناي مبحث ارتداد مي افزايد. مثلاً آيا احكام ارتداد با تكليف مالايطاق هماهنگي دارد? با آيه مباركه (لااكراه في الدين) چگونه سازگار است? با مسلّمات اصول و مباني ديني ما چگونه سازگار است? رابطه آن با آزادي فكر، آزادي قلم، آزادي بيان كه در يكصد سال اخير در جامعه ما مطرح شده اند، چيست و چه نسبتي با اين مباحث دارد?(1)
نكته سوم: ارتداد اقسامي دارد، برخي از اشخاص از دين اسلام بازگشته و مرتد مي شوند، بعضي از مرتدها از فرق اسلامي اند مثل مجسّمه، مشبّهه، خوارج با آن كه مرحوم شهرستاني در (ملل و نحل) از فرق اسلامي شمرده، در عين حال محكوم به ارتدادند، چگونه با آن كه مرتدند از فرق اسلامي شمرده شده اند?
نكته چهارم: بعضي از اشخاص ظاهراً از اسلام بر مي گردند ولي قلباً به اسلام معتقدند ومتقابلاً بعضي از اشخاص اظهار اسلام مي كنند ولي قلباً از اسلام برگشته اند، آيا اين دو گروه حكم يكساني دارند، يا احكامشان متفاوت است?
نكته پنجم: ارتداد احكام گوناگوني دارد، در بعضي از اقسام ارتداد استتابه صورت مي گيرد و در بعضي از اقسام ارتداد استتابه انجام نمي گيرد. نجاست، محروميت از ارث، جدايي همسر و مصادره اموال از ديگر احكام ارتداد است.
نكته ششم: در تاريخ اسلام مسأله ارتداد مورد سوء تعبير و سوء استفاده قرار گرفته است، علماي زيادي از سوي بعضي به ارتداد متهم شده اند، بعضي از فرق اسلامي يكديگر را مرتد شمرده اند، پيروان يك مكتب نير گاهي يكديگر را به ارتداد متهم كرده اند. نمونه اي از اين تكفيرها را كه توسط دو تن از علماي اهل سنت نسبت به علماي شيعه صورت گرفته، از كتاب (الفصول المهمّه) تأليف مرحوم شرف الدين براي شما نقل مي كنم:
(قال في جواب من سأله عن السبب في وجوب مقاتلة الشيعة وجواز قتلهم: اعلم اسعدك الله ان هؤلاء الكفرة والبغاة الفجرة جمعوا بين اصناف الكفر والبغي والعناد وانواع الفسق والزندقة والالحاد ومن توقف في كفرهم و الحادهم ووجوب قتالهم وجواز قتلهم فهو كافر مثلهم. وسبب وجوب قتالهم وجواز قتلهم البغي والكفر معاً، اما البغي فانّهم خرجوا عن طاعة الامام خلّد الله ملكه الي يوم القيامة وقد قال الله تعالي: (فقاتلوا التي تبغي حتي تفيء الي امر الله) والامر للوجوب فينبغي للمسلمين اذا دعاهم الامام الي قتال هؤلاء الباغين الملعونين علي لسان سيد المرسلين ان لايتأخروا عنه بل يجب عليهم ان يعينوه و يقاتلوهم معه… فيجب قتل هؤلاء الاشرار الكفار تابوا اولم يتوبوا ثم حكم باسترقاق نسائهم وذراريهم.)1
نكته آخر: بحث ارتداد كه هم در آيات قرآن مطرح شده، هم در روايات، در كتب فقهاي ما به صورت پراكنده مورد توجه قرار گرفته است، با آن كه در آثار فقهي قدما مانند (مبسوط) و (تهذيب) از آثار شيخ طوسي به صورت مستقل تحت عنوان (كتاب الرّده) و در آثار علماي اهل سنّت مانند (صحيح) بخاري تحت عنوان (كتاب الارتداد) آمده است. چرا در اعصار متأخر به صورت پراكنده و به تناسب مباحث مختلف فقهي به احكام آن پرداخته شده است?
مجموعه نكات فوق ايجاب مي كند كه بحث ارتداد به صورتي مستقل و با دقت و تأملي دوباره مورد توجه قرار گيرد. انگيزه من نيز از طرح اين بحث، نكاتي است كه مورد اشاره قرار گرفت.
بحث ارتداد را در چند محور دنبال خواهيم كرد:
ارتداد در لغت، ارتداد در قرآن، ارتداد در سنّت، ارتداد در اقوال علماي شيعه و اهل سنت و در نهايت جمع بندي و نتيجه گيري. قبل از ورود به بحث آن طور كه در مباحث فقهي متداول است، مقتضاي اصل اوّلي را بررسي مي كنيم. در مباحث فقهي قبل از بررسي ادله، اصلي تأسيس مي شود تا در صورت فقدان دليل معتبر به مقتضاي اصل عمل شود.
اصل اوّلي در بحث ارتداد
در بحث قصاص نيز شبيه اين مطلب وجود دارد. علما در بحث قصاص مي گويند: كشتن مسلمان حرام است. ولي از حكم قتل انسان بماهو انسان و فارغ از دين و آئينش سخن نمي گويند. ما در كتاب (فقه القصاص) بحث را از انسان آغاز كرده ايم و به گمان خويش ثابت كرده ايم كه كشتن انسان بماهو انسان حرام است، چون جواز قتل نيازمند دليل است و بستگي به تحقق موضوعاتي چون كفر، محاربه و امثال آن كه مجوّز قتل مي باشد، دارد.(2)
شخص مرتد يك مرحله بالاتر است زيرا حقيقتاً يا حكماً سابقه اسلام دارد، از اين رو حتماً بايد ارتداد شخص احراز شود تا بتوان احكام ارتداد را بر آن مترتب نمود. در موارد مشكوك نيز شخص محكوم به اسلام است زيرا جاي تمسك به برائت عقلي يا برائت شرعي نيست.
ارتداد در لغت
(والرِّدّة مصدر الارتداد عن الدين والرَّدّة تقاعُسٌ في الزَّقَن وان كان في الوجه بعض القباحة ويعتريه شيء من جمال يقال: هي جميلة ولكنَّ في وجهها بعض الرّدة.)
راغب اصفهاني در (المفردات في الفاظ القرآن) مي گويد:
(الارتداد والرّدة الرجوع في الطريق الذي جاء منه لكنّ الرِّدّة تختصّ بالكفر والارتداد يستعمل فيه وفي غيره قال الله تعالي: (ان الّذين ارّتدوا علي ادبارهم) وقال: (يا ايها الذين امنوا من يرتدّ منكم عن دينه) وهو الرجوع من الاسلام الي الكفر وكذلك (من يرتدد منكم عن دينه فيمت وهو كافر.)
احمد بن محمد المُقْري در (المصباح المنير) مي گويد:
(ارتدّ الشخص ردّ نفسه الي الكفر والاسم الرِّدّة.)
طريحي در (مجمع البيان) مي گويد:
(المرتدّ من ارتدّ عن الاسلام الي الكفر وهو نوعان فطري وملّي… والرِدّه بالكسر والتشديد اسم من الارتداد، واصحاب الرّدة علي ما نقل كانوا علي صنفين: صنف ارتدّوا عن الدين وكانوا طائفتين احدهما اصحاب مسيلمة والاخري ارتدّوا عن الاسلام وعادوا الي ما كانوا عليه في الجاهلية… والصنف الثاني لم يرتدّوا عن الايمان ولكن انكروا فرض الزكوة وزعموا ان (خذ من اموالهم) خطاب خاص بزمانه(ص).)
ارتداد در قرآن
ارتداد در صدر اسلام، ارتداد و بازگشت از دين بود، شخص مسلماني پس از گرايش به اسلام، مشرك يا مسيحي يا يهودي مي شد، در اين دوره ارتداد فكري مطرح نبود، ارتدادها معمولاً با انگيزه سياسي يا اقتصادي يا قومي همراه بود; مثلاً برخي از اشخاص در برابر وجوب زكات مقاومت كرده و براي آن كه زكات نپردازند، از اسلام بر مي گشتند يا به خاطر خلافي كه مرتكب شده بودند; بايد قصاص مي شدند، براي آن كه از حكم قصاص بگريزند، از دين خارج مي شدند. يا رئيس قوم و قبيله اي به يكي از دو انگيزه فوق يا انگيزه ديگري از اسلام خارج مي شد، همه افراد قبيله به تبعيت از او از اسلام روگردان مي شدند. قبائل بنوحنفيه، بنو مدلج و بنو اسد به خاطر خروج رئيس قبيله از دين، همگي از دايره اسلام خارج شدند.(3)
ابوحمار رئيس بنو مدلج پس از آن كه مسلمان شد، ادعاي نبوت كرد و از اسلام خارج شد، و افراد قبيله به پيروي از او مرتد شدند.
مسيلمه كذّاب رئيس بنوحنفيه با ادعاي نبوت از دين خارج شد، و همه افراد قبيله به تبعيّت از او مرتدّ شدند. بعضي از افراد هم براي فرار از جهاد مرتد مي شدند. به عنوان نمونه:
پيامبر اكرم(ص)، عبدالله بن جحش را به فرماندهي گروهي براي سريه اي اعزام كرد، ولي به او دستور داد حكم مأموريت را در فلان نقطه مطالعه كن و به هر آن چه در آن نامه آمده،عمل كن. عبدالله در مكان مورد نظر نامه را باز كرد، مأمور شده بود كه به اطراف مكه برود، اما اطرافيان خود را براي رفتن مجبور نسازد، هر كه مايل بود با او برود و هر كه مايل نبود بازگردد. عبدالله اعلام كرد كه هر كس آماده شهادت است همراه من حركت كند. از هفت يا نه يا دوازده نفري كه ـ به اختلاف نقل ها ـ همراهش بودند، جز دو نفر به نام هاي سعد بن ابي وقاص و ربيعه كه بازگشتند، بقيه او را همراهي نمودند.(4) وقتي آن دو بازگشتند، آيه مباركه سوره بقره نازل شد كه در بررسي آيات ارتداد نقل خواهيم كرد.
در زمان ابوبكر نيز هفت طائفه زكات ندادند و مرتد شدند. يك طائفه هم در زمان عمر مرتد شدند. جريان از اين قرار بود كه شخصي بنام (جبلة) از اعيان و اشراف، لباس احرامي نفيسي خريداري كرد و به مسجدالحرام آمد. پس از طواف كه در گوشه اي از مسجد نشسته بود، عربي بياباني هنگام عبور از كنار او بي توجهي كرد و لباس او را آلوده و كثيف نمود. جبله ناراحت شد و با چوب دستي كه در دستش بود، چند ضربه به او زد. عرب بياباني چيزي نگفت و رفت ولي پس از طواف با خليفه عمر بن خطاب روبه رو شد و به او شكايت كرد. خليفه جبله را احضار كرد و ماجرا را جويا شد و او اقرار كرد كه با چوب دستي اش چند ضربه به او وارد كرده است. مرد عرب خواستار قصاص شد و هر چه جبله از او خواست كه از قصاص صرف نظر كند و در مقابل پولي از او دريافت كند، نپذيرفت. خليفه نيز حاضر نشد از قصاص صرف نظر كند مگر آن كه مرد عرب رضايت دهد از اجراي قصاص چشم بپوشد. جبله كه به سختي ناراحت بود از مرد عرب براي اجراي قصاص چند روز مهلت گرفت، از اين مهلت استفاده كرد و براي گريز از حكم قصاص، به شامات رفت و گفت: (من ديني را كه در آن مرد عرب بيابان گردي جز به قصاص من راضي نشود، نمي خواهم.) و بدين وسيله از اسلام روگردان شد.(5)
نمونه ديگر، روزي پيامبر اكرم(ص) هنگام موعظه مردم، از منافقي نام برد. شخصي پشت سر پيامبر گفت: اگر سخن پيامبر صحيح باشد، من از خر پست ترم. مردي به نام عامر اين سخن را شنيد و به او گفت: سخن پيامبر درست است و تو واقعاً از خر پست تري. عامر نزد پيامبر آمده، ماجرا را تعريف كرد. پيامبر او را خواست و از او نيز ماجرا را سؤال كرد ولي آن شخص گفته عامر را انكار كرد. پيامبر از آنان خواست بر سخن خويش سوگند ياد كنند. آن مرد به دروغ قسم ياد كرد كه من پشت سر پيامبر چنين سخني نگفته ام. عامر براي سوگند برخاست و پس از آن ادعا كرد كه پروردگارا! اگر او چنين سخني را بر زبان رانده، مرا تأييد كن. پيامبر و اصحاب آمين گفتند.جبرئيل آمد آيه اي نازل شد و عامر را تأييد كرد و كذب آن شخص برملا شد. پس از رسوا شدن، اقرار كرد ولي توبه نمود و پيامبر توبه اش را پذيرفت.(6)
خلاصه سخن آن كه ارتداد در صدر اسلام، مواردي از اين قبيل بوده است، در هيچ يك از آيات ارتداد، احكام ارتداد بيان نشده و تنها سخن از وعيد عذاب آخرت است. بنابراين در پاسخ به پرسش كساني كه مي گويند: احكام ارتداد كه در فقه مطرح است، از كدام يك از آيات استفاده مي شود، مي گوئيم: احكام ارتداد از روايات استفاده مي شود نه از آيات قرآن. و سرّ اين كه احكام ارتداد در قرآن بيان نشده، ظاهراً همان نكته اي است كه يادآور شديم كه ارتداد در قرآن غير از ارتداد در روايات است. ارتداد در صدر اسلام، ارتداد فكري نبوده بلكه ارتداد سياسي، اقتصادي يا قومي و قبيله اي بوده است.
بررسي آيات ارتداد
آيه اول:
شأن نزول اين آيه ماجراي عبدالله جحش است كه قبلاً نقل شد و ارتباطي به ارتداد فكري و عقيدتي ندارد.
آيه دوم:
آيه مباركه مربوط به قوم موسي(ع) است، وقتي كه دستور ورود به سرزمين مقدس به آنان داده شد، تمرّد كرده و به پيامبر خود گفتند:
(يا موسي ان فيها قوماً جبّارين و انا لن ندخلها حتي يخرجوا منها فان يخرجوا منها فانّا داخلون.)4
آيه شريفه آنان را از اين كه به دوران قبل از بعثت موسي و نجات از سلطه فرعون بازگردند، برحذر مي دارد. بعضي از مفسرين نيز (لاترتدّوا علي ادباركم) را نهي از بازگشت به سرزمين مصر معنا كرده اند، بنابراين معنا اصلاً ارتباطي به بازگشت از ايمان و عقيده ندارد، بلكه سخن از بازگشت به وطن و سرزمين آباء و اجدادي است.
پس اين آيه نيز مربوط به قوم موسي است و ارتباطي به بحث ارتداد فكري و عقيدتي ندارد. انگيزه آنان از سرپيچي، ترس از ورود به سرزمين مقدس بود.
آيه سوم:
در اين آيه نيز سخن از ارتداد فكري نيست.
آيه چهارم:
آيه شريفه درباره ياسر، سميه، عمار، صهيب، بلال و بعضي ديگر از اصحاب پيغمبر است كه پس از هجرت آن حضرت به مدينه توسط مشركين مكه دستگير شده و مورد آزار و شكنجه قرار گرفتند. ياسر و سميه را به شهادت رساندند، بقيه را نيز تحت شكنجه فراوان قرار دادند. عمار نتوانست در برابر شكنجه ها تحمل كند و به خواسته آنان كه سبّ پيامبر و تعريف از بتهاي مشركين بود، تن داد. وقتي كه آزاد شد و به مدينه آمد، خيلي ناراحت بود. خدمت رسول خدا(ص) رسيد و ماجرا را تعريف كرد. حضرت پرسيد: زماني كه سبّ كردي، در قلبت چه گذشت? عرض كرد: قلباً ناراحت بودم. آيه شريفه نازل شد و او را تبرئه كرد.(7) اين آيه هم مربوط به ارتداد فكري نيست.
آيه پنجم:
آيه ششم:
مقصود آيه، كساني هستندكه با تشكيل حزب و گروه، روزي مسلمان شوند، فردا كافر گردند، دوباره مسلمان شوند، بار ديگر كفر بورزند، چنين رفتاري ارتداد سياسي است نه ارتداد فكري و عقيدتي.
آيه هفتم:
آيه شريفه مربوط به ماجراي عامر و شخصي است كه پشت سر رسول خدا بدگويي كرده بود كه قبلاً نقل شد.
جمع بندي و نتيجه گيري
ها نيز دسته جمعي مرتد شدند.
چون در صدر اسلام با مرتدّين مي جنگيدند، بعضي از آنان از ترس مسلمانان از دسترس مسلمين خارج شده و به بلاد ديگر مي رفتند و رسماً به اسلام پشت مي كردند. منافقان و يهوديان براي تضعيف اسلام در اين زمينه فعال بودند، آنان مسلمان مي شدند، سپس پس از دائره اسلام خارج مي گشتند تا دين را تضعيف كنند و در صفوف مسلمانان خلل وارد سازند. در تاريخ صدر اسلام كسي را سراغ نداريم كه حدّ ارتداد بر او جاري كرده باشند، بعضي از مرتدها كه مرتد فطري بودند، پس از توبه از او مي گذشتند يا او را استتابه مي نمودند.
پس تنها دليل ما در خصوص مجازات مرتد و جاري كردن حدّ و ترتيب ساير احكام ارتداد، روايات است كه بايد به تفصيل مورد بررسي قرارگيرند.(8)
توضيحات و ملاحظات نويسنده
(1) همان طور كه در متن ملاحظه مي شود، پاسخ گويي به شبهاتي كه درباره ارتداد و ناسازگاري احكام آن با حقوقي چون آزادي عقيده و بيان مطرح مي گردد، نيازمند مبحثي كلامي است كه از حريم اين دروس خارج است. اين دروس صرفاً داراي صبغه فقهي بوده و از اين منظر احكام ارتداد مورد توجه قرار گرفته است. بنابراين انتظار پاسخ گويي به شبهات مطروحه در باب ارتداد، از يك بحث صرفاً فقهي انتظاري دور از واقع است.
(2) (هل كل انسان محقون الدّم شرعاً الاّ ان يكون محلاً و مورداً للعناوين الشرعية المجوّزة للقتل او الحكم مختص بالمسلمين وامّا الكفّار فلو كانوا مستأمنين (مثلاً) او اهل الذّمه فتحقن دماؤهم والاّ فلا? فنقول: الحقّ ان الحكم ليس مختصاً بالمؤمنين فقط بل هو يعمّ كل انسان سالم الفكر والفطرة والسالك علي سبيل الانسانية. فقتل الانسان من حيث انه انسان وجرحه والجناية عليه من اعظم الكبائر ومن اشنع السيئات حيث قال الله تعالي من المسئوليات الكبيرة ومن الجرائم التي يسئل عنها يوم القيامة قتل المؤودة كما انه تعالي قال: (واذا المؤودة سئلت بايّ ذنب قتلت.) ومن الجنايات المنهيّة عنها في الشريعة الجناية علي الجنين بل علي النطفة لانها تصير انساناً فيما بعد، ومنها الجناية علي الميّت مع انه مات وختم عمله ولكن حيث كان يوماً انساناً ذاشعور وحياة لابد من ان يعتني بشأنه ولايستخف ولايهان ويكفيك في ذلك قوله تعالي (من قتل نفساً بغير نفس او فساد في الارض فكانّما قتل الناس جميعاً ومن احياها فكأنّما احيا النّاس جميعا.)10
(3) مشهورترين جريان ارتداد در زمان پيامبر اكرم(ص)، ادعاي نبوت از سوي بعضي از اشخاص جاه طلب بود و چون از رؤساي قبايل بودند، با انحراف خود عدّه زيادي را نيز به دنبال خود كشانده و از اسلام منحرف مي كردند و بدين وسيله مرتد مي شدند. اسود عنسي در يمن 11 و مسيلمة بن حبيب معروف به مسيلمه كذّاب از بني حنفيه12 در زمان رسول خدا مدعي پيامبري شدند. سجاع دختر حارث تميمي كه بعداً با مسيلمه ازدواج كرد، نيز از مدعيان نبوت بود13، طلحة بن خويلد كه با طوايفي از قبيله غطفان و بني فزاره پس از نبرد با مسلمانان به شام گريخت، از جمله مدّعيان نبوت بود.14
اما جريان معروف ارتداد پس از رحلت رسول خدا(ص) با انگيزه هاي متفاوتي از عدم پرداخت زكات به حكومت وقت ناشي مي شد. يا اساساً حكومت را نامشروع دانسته و آن را حق اهل بيت پيامبر مي دانستند، لذا از پرداخت زكات اجتناب مي ورزيدند يا پرداخت زكات را منحصر به زمان پيامبر دانسته و پس از رحلت آن حضرت مصرف آن را در فقراي شهر و ديار خويش اولي مي دانستند يا مركزيتي به نام مدينه را پس از پيامبر قبول نداشته و معتقد به مشروعيت حكومت هاي مستقل منطقه اي بودند. به هر تقدير تاريخ نگاران طوايف مختلفي را كه به خاطر عدم پرداخت زكات از سوي نمايندگان خليفه و سپاهيان او سركوب مي شدند، نقل كرده اند. قبايل بنو اسد، فزاره، بنوعامر، بنو سليم، گروهي از بنوتميم، گروهي از كنده و بنوبكر بن وائل در بحرين و بنوحنفيه را از مرتدّين شمرده اند.15
بعضي از شخصيتهاي آن روز مثل عمر بن خطاب آنان را صرفاً به خاطر عدم پرداخت زكات مرتد نمي دانست و از خليفه درخواست مي كرد كه از جنگ با آنان بپرهيزد و به آنان مهلت دهد. و در اين زمينه به فرموده پيامبر استناد مي جست كه آن حضرت مي فرمود: (امرت ان اقاتل الناس حتي يقولوا لا اله الاّ الله وانّ محمد رسول الله فاذا قالوها فقد عصموا مني دمائهم واموالهم الاّ بحقّها وحسابهم علي الله) يا لااقل آنان را مرتد ننامند و زنانشان را به اسارت نبرند، ولي ابوبكر نپذيرفته و مي گفت: تا زكات نپردازند با آن ها مي جنگم.16
از خود خليفه نيز نقل شده كه (مرتدين كساني هستند كه يا نماز نخوانده و به نماز كافر شدند يا نماز مي خواندند ولي از پرداخت زكات سرباز زدند، به خدا سوگند ميان نماز و زكات جدايي نمي اندازم.17
ظاهراً مراد از كساني كه نماز نمي خوانند، طوايفي بودند كه با ادعاي نبوت از دين خارج شده و نماز نمي خواندند.
مواردي نيز به صورت ارتداد فردي اتفاق افتاده است، به عنوان نمونه علماي عامه و خاصه نقل كرده اند كه: فردي به عنوان قدامة بن مظعون شراب نوشيد، او را براي مجازات نزد خليفه دوم، عمربن خطاب آوردند تا حد بر او جاري كند. قدامه گفت: نبايد بر من حدّ جاري كني، زيرا خداوند در قرآن مي فرمايد: (ليس علي الذين امنوا و عملوا الصالحات جناح فيما طعموا اذا ما اتقوا و امنوا….)18 يعني بر كساني كه ايمان آوردند و عمل صالح انجام دادند، گناهي از آنچه خورده اند نيست اگر تقوا پيشه كنند و ايمان بياورند…. خليفه از جاري كردن حد باز ايستاد. وقتي خبر به امام علي(ع) رسيد نزد عمر آمده، فرمود: چرا اقامه حدّ بر قدامه را ترك كردي? او مشمول اين آيه نيست، كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام مي دهند، حرام خدا را حلال نمي كنند. قدامه را باز گردان و او را از آنچه گفته توبه بده، اگر توبه كرد حد خداوند را بر او جاري كن و اگر توبه نكرد، گردن او را بزن زيرا او از اسلام خارج شده است. خليفه نيز او را طلبيد و استتابه كرد. قدامه نيز توبه كرد و خليفه حد بر او جاري نمود.19
(4) هنگامي كه عبدالله بن جحش و همراهانش در ماه حرام با كاروان مشركين رو به رو شده و به آنان حمله كرده و با غنايمي محدود و دو اسير به مدينه بازگشتند، مشركان زبان به طعن مسلمانان گشودند كه حرمت ماه حرام را شكستند، مسلمانان از اين جنگ سؤال كردند و اين آيه شريفه نازل شد (يسألونك عن الشهر الحرام قتال فيه قل قتال فيه كبير وصد عن سبيل الله وكفر به والمسجد الحرام واخراج اهله منه اكبر عند الله والفتنة اكبر من القتل ولايزالون يقاتلونكم حتي يردّوكم عن دينكم ان استطاعوا و من يرتدد منكم عن دينه فيمت وهو كافر فاولئك حبطت اعمالهم في الدنيا والآخرة واولئك اصحاب النار هم فيها خالدون.)20
ظاهراً با توجه به شأن نزول آيه كه بدون اجازه پيامبر در ماه حرام جنگيده بودند، گرچه سعد بن ابي وقاص و عتبة بن غزوان بازگشتند، اما معلوم نيست كه ذيل آيه درباره ارتداد از دين، به بازگشت آن دو و ترك جهاد مربوط باشد، زيرا همان طور كه در متن ملاحظه مي شود، عبدالله بن جحش به امر سول خدا همراهان خود را ميان ادامه مسير و بازگشت به مدينه مخيّر كرد، عده اي همراه او رفتند و آن دو نيز بازگشتند. بلكه مرتد ساختن مسلمانان هدف مشركان از جنگ با مسلمانان است و اين ارتداد از هر راهي پيش آيد، مورد نكوهش و سرزنش آيه مباركه قرار گرفته است. آيه شريفه حتي با عنايت به شأن نزول، ظهوري در ارتدادي كه منشأ آن ترك جهاد باشد، ندارد.
(5) هنگامي كه جَبَلة بن الاَيْهم خليفه را تهديد كرد كه اگر مرا قصاص كني، مسيحي خواهم شد خليفه به او گفت: (ان فعلت قتلتك لانّك قد دخلت في الاسلام فان ارتددت قتلتك); معلوم مي شود كه مجازات مرتد قتل بوده است.21
(6) ماجرا مربوط به سخنراني پيامبراكرم(ص) در تبوك است كه منافقان را مورد نكوهش قرار داد، مردي بنام جلاس آن سخن را بر زبان آورد و عامر بن قيس به او پاسخ داد. البته شأن نزول هاي ديگري نيز براي روايت نقل شده است.22
(7) ذيل آيه مباركه (ولكن من شرح بالكفر صدراً فعليهم غضب من الله ولهم عذاب عظيم) گفته شده كه درباره عبدالله بن سعد بن ابي سرح است كه قبل از فتح مكه مسلمان شد و مدتي كاتب پيامبر بود، ولي مرتد شد و به مكه بازگشت. رسول خدا هنگام فتح مكه يكي از كساني را كه مهدورالدم معرفي كرد، اين شخص بود. اما عثمان بن عفان پس از فتح مكه او را براي عذرخواهي و توبه نزد پيامبر آورد و بدين وسيله جانش را نجات داد.23
(8) در اين كه تنها دليل ما براي احكام ارتداد، روايات است و آيات قرآن بيانگر احكام ارتداد است، ترديدي وجود ندارد، چه آيات قرآن ناظر به ارتدادهاي سياسي، اقتصادي و قوم و قبيله اي باشد و چه اعم از آن و ارتداد فكري باشد; در هر صورت آيات مستند احكام ارتداد نيست. گذشته از اين نكته، در بعضي از آيات قرآن از مطلق ارتداد سخن گفته شده است كه ظاهراً هر نوع ارتداد از دين را با هر انگيزه اي شامل مي شود و شأن نزول آن ها نيز سبب نشده كه مفسران آيات را به ارتداد خاصي حمل كنند. محقق اردبيلي درتوضيح و تفسير آيه 217 سوره مباركه بقره مي گويد:
(من يرتدد من المسلمين عن دينه و لم يتب حتي مات عن الارتداد فاولئك صارت اعمالهم باطلة كان لم يكن ولم ينتفعوا بها في الدنيا والآخرة.)
آنگاه پس از بحثي مفصل پيرامون حبط اعمال، از آيه شريفه احكام گوناگوني را استنباط كرده، از آن جمله:
(قبول توبه مرتد، زيرا در آيه شريفه خلود در آتش را به مرگ در حال ارتداد و كفر مقيد ساخته و ارتداد اعم از فطري وملّي است، لذا بعيد نيست كه قايل به قبول توبه مرتد فطري شويم. البته به معناي صحت عبادات او و استحقاق بهشت داشتن، نه خلود در آتش چنان كه مقتضاي عقل همين است زيرا انسان مكلف به عبادات و ايمان است و وارد بهشت نمودن نبوده بدون عبادت و ايمان بر خداوند محال است، والبته اين مسأله با عدم سقوط بعضي از احكام مثل قتل مرتد كه مستند به دليل شرعي است، منافات ندارد.)
سپس درباره حكم نجاست مرتد بحث كرده و در خاتمه اين احتمال را كه آيه مربوط به صدر اسلام است و در آن زمان مرتد فطري مصداق نداشته (چون مسلمانان مسبوق به كفر بوده اند) محتمل دانسته است. (لذا مسأله قبول توبه مربوط به مرتد ملّي مي شود).24
اصولاً آيه مباركه پس از آنكه قصد و غرض دشمنان اسلام را براي بازگرداندن مسلمانان از دين و آئين خود بازگو مي كند، سپس يك حكم كلّي بيان مي نمايد و دليلي ندارد كه تنها كساني كه برانگيزه هاي سياسي از اسلام رو گردان مي شوند چنين عاقبتي در قيامت داشته باشند، ولي كساني كه ارتداد فكري پيدا مي كنند، محكوم به چنين عاقبتي نباشند. در صدر اسلام گرچه زمينه ارتداد فكري فراهم نبود و ايمان و اعتقاد افراد غالباً بر عشق و علاقه قلبي استوار بود تا تفكر و براهين عقلي، ولي اگر افرادي هم مبتلا به چنين ارتدادي مي شدند، چه بسا تنها وعيد عذاب داده شده و احكام و مقررات حقوقي و جزايي در دوره هاي بعدي به اجرا گذاشته شده باشده آيه مباركه 54 سوره مائده نيز در بعضي از روايات بر اميرالمؤمنين و اصحاب آن حضرت منطبق شده و در بعضي از تفاسير بر امام عصر(عج) و ياران آن حضرت25، روشن است كه هر دو تفسير بنابر جري و تطبيق است نه تفسير، لذا آيه مي تواند بر افراد و گروه هاي ديگري با اين خصوصيات حمل شود. پس منحصر به ارتداد در صدر اسلام نيست.
بنابراين، به نظر مي رسد كه اگر بعضي از آيات نيز از حمل بر مرتدين فكري ابا داشته باشند، بعضي از روايات از شمول نسبت به چنين افرادي، ابا ندارند.
پي نوشت ها :
1 . الفصول المهمة، عبدالحسين شرف الدين الموسوي، الفصل التاسع، ص143 ـ 144 .
2 . سوره بقره، آيه 217 .
3 . سوره مائده، آيه 21 .
4 . سوره مائده، آيه 22 .
5 . سوره مائده، آيه 54 .
6 . سوره نحل، آيه 106 .
7 . سوره آل عمران، آيه 86 .
8 . سوره نساء، آيات 137 ـ 138 .
9 . سوره توبه، آيه 74 .
10 . فقه القصاص، ص23 ـ 24 .
11 . تاريخ طبري، ج2، ص129 .
12 . همان، ج2، ص149 .
13 . كتاب الردّة، واقدي، ص144 .
14 . تاريخ خليفة بن خياط، ص117 .
15 . كتاب الردّه، ص83 ـ 84 .
16 . همان، ص85; الملل والنحل، شهرستاني، ج1، ص31
17 . همان، ص85 .
18 . سوره مائده، آيه 93 .
19 . ارشاد، شيخ مفيد، ص 107 ـ 108 .
20 . تفسير الدر المنثور، سيوطي، ذيل آيه.
21 . مختصر تاريخ دمشق، ابن المنظور، ج5، ص370.
22 . مجمع البيان، امين الاسلام طبرسي، ج3، ص51 .
23 . انساب الاشراف، بلاذري، ج1، ص160; تفسير علي بن ابراهيم قمي، ج1، ص422 .
24 .ر.ك: زبدة البيان، ص392 .
25 .تفسير قمي، ج1، ص198 .
منابع :
ارشاد،شيخ مفيد،صص108-107
الفصول المهمة،عبدالحسين شرف الدين الموسوي،صص144-143
الملل والنحل،شهرستاني،ج1، ص31
انساب الاشراف،بلاذري،ج1، ص160
تاريخ خليفة بن خياط،ص117
تاريخ طبري،ج2، ص129
تاريخ طبري،ج2، ص149
تفسير الدر المنثور،سيوطي
تفسير علي بن ابراهيم قمي،جا، ص422
تفسير قمي،ج1، ص198
زبدة البيان،ص392
فقه القصاص،صص24-23
كتاب الردّة، واقدي،ص144
كتاب الردّه،صص84-83
مجمع البيان،امين الاسلام طبرسي،ج3، ص51
مختصر تاريخ دمشق،ابن المنظور،ج5، ص370
ارسال توسط کاربر : sm1372
ادامه دارد...
/ع