مهدويت از ديدگاه فلسفه و عرفان
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. بسم الله الرحمن الرحيم. الحمدلله رب العالمين و صلواة و السلام علي سيّدنا و نبيّنا ابي القاسم محمد. و علي آله الطيّبين و الطاهرين المعصومين المكرّمين سيّما بقية الله في الارضين و الّعن علي اعدائهم اجمعين.
الهم كل وليك الحجة ابن الحسن صلواتك عليه و علي آبائه في هذه الساعه و في كل الساعه وليّا و حافظا و قائدا و ناصرا و دليلاً و عينا حتي تسكنه ارضك طوعا و تمتعه فيها طويلا.
قال الله الحكيم في كتابه الكريم هو الذي ارسل رسوله با الهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كلّه.
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن در آيد
بگشاي تربتم را بعد از وفات و بنگر
از آتش درونم دود از كفن بر آيد
بنماي رخ كه خلقي ديوانه شوند و حيران
بگشاي لب كه فرياد از مرد و زن بر آيد
آرزو ميكنيم كه همه منتظران مهدي بلكه جهان بشريت به جمال منوّرش روشن بشود. مخاطبين عزيز، شنوندگان بينندگان انشاءالله با انتظار خودشان آمادگي كامل داشته باشند براي اين ظهور پر از نور. موضوع سخن آينده نگري امكانش يا امتناعش از ديدگاه فلسفه. فرمودند يا عرفان ولي حالا همين درياي پهناور فلسفه را ببينيم مي شود از آن چيزي استفاده كرد يا نمي توان از لحاظ ديني نه تنها دين مبين اسلام، اديان ديگر كتب آسماني مانند تورات، انجيل و قرآن كريم از همه گوياتر و جامع تر بلكه منابع زرتشتي مطالب زياد دارند. پيشگويي كرده اند. پيروان خودشان را منتظر كرده اند نسبت به آن آينده روشن و اميد بخش و نشاط آور اما آيا با فلسفه هم مي شود آينده نگري كرد. ما با يك فلسفه و دو فلسفه و ده فلسفه كه روبرو نيستيم با فلسفه هاي بسيار از قديم تا امروز. ولي خوشبختانه در جهان اسلام در عالم اسلام اين فلسفه هايي كه هست اينها در طول يكديگر قرار دارند و مي شود گفت مكمل. فلسفه مشّاع، فلسفه اشراق، حكمت متعاليه و يك ويژگي مهمي كه در اين فلسفه ها هست اين است كه اين ها از اسلام الهام گرفته اند و هيچ وقت نمي خواهند و نخواسته اند كه حرفي بزنند سخني بگويند كه با دين مبين اسلام ناسازگار باشد. فلسفه آنها پيرو اسلام است. انگيزه اين است. حالا اگر به اين آرمانشان و به اين ايده آل شان نرسيده باشند ولي انگيزهاشان اين است.
...فلسفه اي كه قواعدش و قوانينش مطابق با كتاب و سنت نباشد بايد بگوييم تبًّ به چنين فلسفه اي. مثل تبّت يدي ابي لهبٍ و تب. فلسفه اي هم كه مطابق نباشد به كتاب و سنت همان آيه تبّت يدي ابي لهبٍ و تب اينجا هم بايد بگوئيم تبّت يدي هذا الفلسفه. ايده و آرمان فلاسفه ما اين است. بنابراين طبيعي است كه بايد فلسفه اسلامي آينده نگري داشته باشد و آينده نگري آن هم بايد مثبت باشد. بايد اميدوار كننده باشد. اما فلسفه هايي كه در جهان غرب بعضي از آنها يا بسياري از آنها نسبت به اين مسئله بركنارند، بي تفاوت. كاري ندارند به اين مسئله. شايد در عالم اسلام هم بعضي از فلسفه هاي حاشيه نشين غير از اين ها داشته باشيم كه به چنين مسئله اي كاري نداشته باشد. مثلاً ابوحمزه رازي كتابي دارد به نام اعلام النبوّه او مي گويد من با يك ملحد مناظره كردم كه مي گفت اگر خدا پيغمبري مبعوث كند اين با حكمتش و با عدالتش سازگار نيست. بعد هم آن ملحد را نام مي برد كه او محمد زكرياي رازي است. معلوم نيست. معلوم نيست نمي شود صد در صد مطمئن شد كه زكرياي رازي با نبوت مخالف بوده شايد در مقام بحث و مناظره و گفتگو و جدال بوده. مطمئن نيستيم كه ايشان منكر نبوّت بوده. ولي خب همچين كسي اگر بنا باشد منكر نبوت باشد ديگر بخواهد يك فكري داشته باشد، فلسفه اي داشته باشد، آن آينده اي كه اسلام مي گويد تشيع مي گويد با فلسفه خودش تبيين كند اين بعيد است از يك همچنين فلسفه اي. و همچين فيلسوف پرنمودي هم نيست ايشان فلسفه آشكار و روشن و مهمي هم ايشان ندارد. گرچه يك آقايي شخصي گفته است او ادعاي فيلسوفي مي كند گفته در عالم اسلام ما يك فيلسوف بيشتر نداريم. آن هم محمد زكرياي رازي است. من وقتي اين را شنيدم گفتم شايد به دليل سنخيت چون ايشان اظهار كرده كه نبوت خلاف حكمت وعدالت خداست لابد يك سنخيتي احساس كرده كه گفته فقط در عالم اسلام فيلسوف زكرياي رازي است. خب كتابهاي ايشان چاپ شده يك مجموعه اي چاپ شده به نام رسائل فلسفيه و اين رسائل فلسفيه چيز مهمي درباره فلسفه ندارد. در جهان غرب از اين فلسفه هاي حاشيه نشين و فلسفه هايي كه حق ندارند زمينه ندارند براي اينكه آينده نگري كنند كم نيست. مخصوصا در عصر ما فلسفه هايي كه بيشتر گرايش سفسطي پيدا كردند. مثلاً اين پزيتيويسم منطقي كه اهميتي پيدا كرده. اين اصلاً مي گويد فلسفه يعني سخن درباره سخن. قضايا و گزاره هايي معني دار است و قابل اثبات كه يا رياضي باشد يا تجربي. رياضيات قابل اثبات است تجربيات هم چون تجربه پذير است قابل اثبات است ولي قضاياي ديگر قضاياي ديني قضاياي اعتقادي قضاياي فلسفي اينها اصلاً معنادار نيستند چه برسد به اين كه قابل اثبات باشند. خب از همچنين نحلهاي مكتبي فلسفه اي كه جهان معاصر گرفتارش هست مي شود انتظار آينده نگري داشته باشيم حالا چه مثبت چه منفي. يا اينكه تجربه گرايي خودش يك نحله يك مكتب خلاصه كلامش اين است كه عقل در خدمت سامان دادن قضاياي تجربي است. ديگر عقل كاري از دستش برنمي آيد. آينده نگري اگر ممكن است اگر ممكن نيست اين كار عقل است اين كار تجربه نيست. مي گويد عقل كارش اين است كه اين قضايات تجربي را سر و سامان بدهد بنابراين حاشيه نشين است. كاري به اين مسئله ندارد. تلورانس، تساهل و تسامح كه الان مطرح است در دنياي امروز بايد اهل تساهل بود بايد اهل تسامح بود. فكر بايد در اين زمينه فعال باشد. تساهل و تسامح، ما حصل سخنشان اين است كه ما بايد طرفدار تكثر باشيم. نه طرفدار وحدت. تكثر، پلوراليزم. كثرت گرايي قرائتهاي مختلف. ما بايد طرفدار نسبيت باشيم. نه طرفدار اطلاق. مطلقيت را بايد بگذاريم كنار. نسبيت را بايد قبول كنيم. ما بايد طرفدار فردگرايي باشيم نه جمعگرايي. آيا مذهب يا مكتب يا هر متفكري كه طرفدار تكثر باشد طرفدار نسبيت باشد طرفدار فردگرايي باشد آيا اين مي تواند درباره آينده بشريت اظهار نظري بكند. تازه اگر اظهار نظري هم بكند حالا چه نفيا چه اثباتا باز هم نسبي است. همان هم گرفتار نسبيت است. مكتب ديگري، مدرنيست، پست مدرنيسم و به دنبالش پسامدرنيسم. مدرنيسم مي گفت كه بايد به عقل اهميت داد اما پسا مدرنيسم مي گويد بر احساس بر غرايز بر نيهيليسم يعني پوچ گرايي بايد به اينها توجه كرد يعني در مقابل مدرنيسم. مدرنيسم خودش چند موج داشته يك موجش طرفدار تكامل است. بشريت تكامل پيدا ميكند. به كمال مي رسد. اما ساير امواج مدرنيسم اين جور نيست. آنها هم طرفدار سكولار هستند. طرفدار فردگرايي هستند. طرفدار تكثرگرايي هستند. آيا در حوزه فردگرايي و سكولاريزم و تكثرگرايي مي تواند كسي اظهار نظر بكند درباره آينده بشريت. پس اين جور مذاهب و اين جور مكاتب اينها را بايد بگوئيم حاشيه نشين. اينها درست است اسما سوفسطايي نيستند اما عملاً گرفتار سوفسطائي گري هستند. گرفتار سفسطه هستند. مذهب اين ها را نمي شود اسمش را گذاشت فلسفه. هر چند دنياي امروز بگويد اين ها فلسفه است اما نه اين ها سفسطه است. چون اعتقاد به هيچ چيزي باقي نمي ماند. اعتقاد به هيچ چيزي باقي نمي ماند. هيچ قاعده و هيچ قانوني نمي تواند براي انسان اعتبار داشته باشد اين ها را بايد بگذاريم كنار برويم سراغ آن مذاهب و مكاتبي كه حق دارد. يعني زمينه فكريشان و زمينه فلسفي شان به گونه اي است كه حق دارند وارد بشوند در اين مسئله و آينده نگري بكنند. چند تاست. حالا بعضي ها را من عرض مي كنم. ماتريالسيم مطلق اين خاصيت را ندارد به اصطلاح ماترياليسم مكانيك. كه بعد ماترياليستهاي ديگر اين را رد كردند گفتند اين به درد نمي خورد. چون نهايتا منتهي مي شود به محرك اول محرك نخستين به هر حال بايد يك موجود نهايي به نام خدا طبق اين ماترياليسم پذيرفت و قبول كرد اين است كه ماترياليستهاي ديگر گفتند اين به درد نمي خورد اين را بايد كنار گذاشت. آمدند به سمت ماركسيست. يا ماترياليسم ديالكتيك. ماترياليسم ديالكتيك هم درباره جهان هم درباره انسان درباره تاريخ درباره اقتصاد درباره آينده بشريت اظهار نظر ميكند. از نظر ماترياليزم ديالكتيك طبيعت انتها ندارد. همين جور استمرار دارد به صورت ديالكتيك پيش مي رود اما جامعه بشريت نه به يك جايي بايد برسد ولذا اينها مراحلي هم درست كردند گفتند كه بشر ابتدائي در كمون ابتدايي بود بعد دوره برده داري فرا رسيد. بعد دوره فئوداليته و دوره ارباب رعيتي فرا رسيد بعد دوره سرمايه داري رسيد بعد دوره سوسياليست و عاقبت بايد به كمونيسم نهايي منتهي بشود. در كمونيسم نهايي ديگر بشر مسلط است بر همه چيز و آن زندگي كاملي است زندگي پيشرفته اي است و بشر در آن دوران ايده هايش آرمانهايش براورده شده به كمال مطلوب خودش نائل شده. جامعه كمونيستي يك جامعه جامعه برتر يك مدينه فاضله هست و بشر ميرسد به آن جا. البته اين شكست خورده. ما نمي خواهيم برسيم به آنجا. ما نمي خواهيم بگوئيم توانسته اين جواب گو باشد به نيازهاي بشر. بله يك روزي يك روزگاري به خاطر ظلم ها و ستم هايي كه به كارگران مي شد به زحمتكش هاي دنيا مي شد اين يك جازبه اي پيدا كرد جمعيتي هم به آن گرايش پيدا كردند. اما عاقبت معلوم شد اين شعارها پوچ است. به جايي نمي رسد و لذا ماركسيسم شكست خورده است الان. و چيزي است كه بايد او را در تاريخ فلسفه ها جستجو كرد نه يك چيزي كه بتواند زنده باشد و برآورنده آرمان ها و ايده ها و خواسته ها و آرزوهاي بشريت باشد. ولي از اين حيث كه آينده نگر است و آينده را مثبت مي ديده از اين جهت براي ما قابل توجه است. فلسفه ديگري پزيويتيزم اگوست كنت نه آن پزيويتيسم منطقي كه گفتم كه بايد در حاشيه قرار بگيرد نسبت به اين مسئله. ولي اين نه. اين در متن است. آگوست كنت يك فيلسوفي بود فيلسوف تحققي، براي زندگي بشر سه دوره معين كرد. دوره اول دوره ابتدايي است كه او مي گفت دوره متا فيزيك است. دوره دوم دوره وسط است كه دوره فلسفي است. در دوره اول بشر بيشتر حالت خرافي گري دارد. خدايان متعدد را باور دارد. در دوره دوم بشر به دنبال علت پديده ها است و به خداي واحد هم اعتقاد پيدا ميكند. اما در دوره سوم دوره تحققي است و دوره تجربه. هر چيزي كه تجربه بگويد و تجربه بپذيرد مورد قبول است. اين زمينه ساز شده براي اينكه پزيويتيسم منطقي پديد بيايد كه گفتيم كه فقط تكيه اش روي قضاياي رياضي و قضاياي تجربي است. اين هم همين را مي گويد. مي گويد در دوره تحققي فقط آنچه را كه تجربه بپذيرد و تأييد بكند مورد قبول انسانها قرار مي گيرد و اين دوره دوره كمال است. كمال انسان در اين دوره تحقق پيدا مي كند و لذا اين را در كتابهاي جامعه شناسي اين دوره را گفته اند جهش... يعني جامعه يك جهش پيدا مي كند به سمت تكامل و به سوي پيشرفت. پس ايشان يك فيلسوفي بوده نسبت به آينده بشريت پيش بيني كرده و خوش بين بوده و تكامل بشر را نسبت به دوره هاي آينده در مد نظر قرار داشته. فلسفه تكاملي هربرت اسپنسر اصلاً اسم فلسفه ايشان فلسفه تكاملي است. ايشان سعي كرد تكامل داروينيستي را كه در طبيعت بود در جانوران بود سعي كرد اين تكامل را توسعه بده نسبت به جامعه نسبت به اقتصاد نسبت به حكومت نسبت به سياست بنابراين طبق نظر ايشان بشر به سوي تكامل پيش مي رود و آينده درخشاني دارد. چهارمين اگر بتوانيم اسمش را بگذاريم نحله بگزاريم مكتب اين چيزي است كه الان در دنياي امروز مطرح است به نام جهاني شدن. خيلي هم مهم است. بشر مي رود به سمت جهاني شدن. جامعه ها همه در هم ادغام ميشوند مي شود يك جامعه. دنيا كوچك مي شود. جامعه بزرگ مي شود فرهنگ جامعه بزرگ مي شود فراگير ميشود سياست بزرگ مي شود فراگير مي شود دولت بزرگ مي شود فراگير مي شود دنيا كوچك مي شود و لذا اسم اين دنيا را مي گذارند دهكده جهاني. دنيا مي شود دهكده. اين قدر ارتباطات زياد است در اين دنيايي كه الان داريم به طرف آن پيش مي رويم. منتها آنهايي كه روي مسئله جهاني شده تكيه مي كنند بعضي هايشان اين جور فكر مي كنند كه جهاني شدن براي مردم دنيا يك امر تحميلي است. بايد تحميل كرد به مردم. و الان دنياي غرب دنبال اين است. دنبال اين است كه سياست خودش فرهنگ خودش آداب خودش بي بند و باريهاي خودش، خواسته هاي خودش را بر دنياي بشريت تحميل بكند. اين فكر را دنيا الان دارد دنبال مي كند. اگر مثلاً حمله مي كند به افغانستان يا حمله مي كند به عراق و نقشه حمله به جاهاي ديگر را هم در سر مي پروراند و اگر روي فلسطين اين همه دارد فشار مي آورد براي اين كه مي خواهد ايده هاي خودش را تحميل بكند بر كشورها بر دنيا. البته اتحاديه غرب در مقابلش ايستاده. ولي به هر حال آمريكا دارد تلاش ميكند در راه تحميل جهاني شدن با ايده ها و خواسته ها و آرمان هاي خودش بر بشريت. و البته اين خيلي بعيد است تحقق پيدا بكند چون ملت ها براي خودشان غروري دارند غيرتي دارند همتي دارند سنتهايي دارند اعتقاداتي دارند پابندند به سنتهاي خودشان به اعتقادات خودشان به مليت خودشان به غرور ملي خودشان اين است كه آنها مي خواهند تحميل بكنند ولي از اين طرف در مقابلشان مقاومت هست. و به اين آساني ملت هاي جهان زير بار اين جهاني شدن تحميلي نمي روند و نخواهند رفت. اما در مقابل اين نظريه كه جهاني شدن يك نظريه تحميلي است يك نظريه معتدلي هم هست و آن اين است كه جهاني شدن طبيعي است. يعني دنيا دارد به طور طبيعي به سوي جهاني شدن و كوچك شدن ميرود. علايمش هم الان رسيده آشكار است. همين ارتبطاتي كه روز به روز دارد گسترش پيدا مي كند از راههاي مختلف. همين سازمان ملل همين شوراي امنيت هر چند سازمان ملل خيلي جاها بي خاصيت است شوراي امنيت به جاي امنيت دنيا را تأمين كند آن اعضا سعي مي كنند امنيت آن ابرقدرتها را تأمين كنند اشكال دارد ايراد دارد ولي به هر حال خود همين نشان مي دهد كه يك چيزي هست كه دنيا دارد به سوي جهاني شدن مي رود و به سوي وحدت مي رود و لذا مثلاً مي بينيم شوراي امنيت دخالت مي كند در خيلي آنجا. آنجا مثلاً بايد اين كار را بكند آنجا بايد اين كار را بكند اينجا بايد اين طور پيش برود آنجا بايد آن جا بايد اين طور پيش برود اينها نشانه جهاني شدن تحميلي نيست. نشانه جهاني شدن طبيعي است. دارد وقت من تمام مي شود اما بايد يك جملهاي از فلسفه اسلامي فقط مطرح بكنم.
منبع:ره پویان وصال
ارسالي از طرف کاربر محترم : amirpetrucci0261
/ع