روحانيت، امام(رحمة الله علیه) و انقلاب اسلامي (1)
در تاريخ سياسي اسلام، مذهب و روحانيت تشيع همواره، به واسطه عدالتخواهي و ظلمستيزي، رهبري بسياري از حركتها و جنبشهاي انقلابي را بر عهده داشته است. از سويي پيروزي انقلاب اسلامي ايران، آن هم با رهبري زعيمي روحاني، موجب شد جايگاه روحانيت شيعي، به عنوان كانونيترين و اصليترين نيروي سياسي موثر در اين نهضت، بيش از پيش مورد توجه صاحبنظران داخلي و خارجي قرار گيرد.[1]
هرچند مبارزات آزاديخواهانه، استقلالطلبانه، و استعمار و استبدادستيز روحانيت، سابقهاي به درازاي يك قرن و نيم داشته است، انقلاب اسلامي را ميتوان نخستين حركتي دانست كه براساس آرمان و اهداف مطمح نظر روحانيت و با رهبري مرجعي شيعي در ايران اسلامي به نتيجه رسيد. از اين رو هرگونه شناختي درباره اين انقلاب و پيامدهاي آن بدون بررسي دقيق و همهجانبه نهاد روحانيت و تحولات آن، ناقص و نارساست و به نظر ميرسد كه يكي از منظرهاي خوب نگرش به اين موضوع و نقطه شروع اينگونه پژوهشها، توجه به ديدگاههاي رهبر انقلاب اسلامي، يعني امام راحل(ره)، باشد.
بخشي از بيانات و آثار مبسوط امامخميني(رحمة الله علیه) در مورد روحانيت است. از نظر ايشان، بيترديد روحانيت اصيل و متعهد در طي قرنهاي متمادي، وظيفه حفظ اسلام و دفاع از مباني مقدس آن را بر عهده داشته است و اين علماي نستوه، با جانفشانيها و تحمل انواع فشارها و با مجاهدت و تعليم و تعلمهاي شبانهروزي، اسلام ناب را از دستبرد مهاجمان حفظ كرده و به نسلهاي بعدي انتقال دادهاند. قيام و حركت امام هم متكي به چنين بازوي قدرتمندي بود، و به همين دليل بسياري از نوشتارها و آثار كلامي ايشان، مملو از تجليل و شرح خدمات و مجاهدات روحانيت اصيل است.[2] با اين حال در دوران نهضت، روحانيان سوئي نيز بودند كه از عوامل ايجاد نابساماني در حوزهها به حساب ميآمدند و با نافهمي، تحجر، دنيازدگي و... شايد بزرگترين سد را در مقابل اين موج توفنده ايجاد كردند.
امام حوزههاي علميه و روحانيت را عامل حيات اسلام ميدانست و به همين دليل در ابتداي نهضت، حركت اصلاحي و روشنگري خود را از آنجا آغاز نمود. بنابراين با توجه به اين عنايت ويژه، اين سوال مهم مطرح است كه تعامل ايشان با حوزهها و روحانيت چگونه بود و چه ديدگاههايي نسبت به اين نهاد مهم داشته است؟ در اين نوشتار، با نگاهي تفصيلي به وضعيت حوزهها و روحانيت در مقطع قبل و بعد از انقلاب اسلامي، سعي شده است تا حد ممكن به اين پرسشها پاسخ داده شود تا بدينوسيله نيز جايگاه كانوني اين نهاد موثر در انقلاب اسلامي بهتر تبيين گردد.
امام و حوزههاي علميه تا قبل از انقلاب
امام در اينباره اظهار ميكند: "ما هرگز نميگوييم كه اين طبقه يكسره خوب و مترقياند و براي اصلاح آنها نبايد قدم برداشت؛ اينها هم مثل ساير طبقات خوب و بد دارند و بدهاي آنها از همه بدها فساد و ضررشان بيشتر است، چنانكه خوبهاي آنها از تمام طبقات، نفعشان هم براي مردم و هم براي كشور و استقلال آن بيشتر و بالاتر است. "[3]
گفتني است ريشههاي اين آفات عموما به نفوذ اجانب و استعمار در حوزهها، فشار حكومتهاي جائر و ضعفها و كاستيهاي حوزهها و روحانيت بازميگردد. از آنجا كه همواره روحانيت در مقابل استعمار و حكومتهاي جور قد علم ميكرده است، اجانب و دولتهاي پيشين سعي كردهاند با تهديد و تطميع و بهكارگيري افراد مرموز در حوزهها، آنها را از داخل مضمحل كنند و با القائاتي از جمله "جدايي دين از سياست "، روحانيت را به كنج خانهها و مساجد فرستند و منزوي نمايند. در اين ميان جمعي دنياطلب و وابسته نيز با كسوت به ظاهر روحاني و مقدس، با تاويل شخصي از بعضي روايات و با تمسك به تقيّه عافيتطلبانه، مبارزه سياسي با جائران را مذمّت نمودند، حتي به روحانيان اصيل انواع تهمتها و فشارها را وارد آوردند.
بحث درباره علل ركود و انفعال سياسي حوزههاي علميه فرصتي وسيع ميطلبد؛ به همين دليل، در اينجا به اختصار به بعضي از آنها اشاره شده است:
الفــ توجه كافي نكردن فقها به موضوع حكومت اسلامي در زمان غيبت و يأس از احتمال برقراري آن: با وجود آنكه آيات و روايات بيشماري درباره مسائل سياسي ــ اجتماعي وجود دارد، اكثر كتابهاي فقهي شيعي فاقد بحث مستقلي درباره موضوع حكومت در زمان غيبت و پايههاي علمي و فقهي آن است؛ در مقابل، در مورد صدها فرع فقهي با مضمون عبادات، معاملات و ... بحث شده است. يكي از دلايل اين امر، يأس فقها از برقراري حكومت اسلامي بوده است. مسلما اين يأس از ديرباز تا پيروزي انقلاب اسلامي به بسياري از علما سرايت كرده بود، بدين ترتيب آنها يا از مبارزه قهرآميز براي تاسيس حكومت خودداري ميورزيدند يا اساسا اميدي به موفقيت آن نداشتند.
بــ وجود رسوبات انديشه ديرين اخباريگري در بين بعضي روحانيان، و جمودانديشي آنان: اين تفكر، كه در سدههاي گذشته بر حوزه انديشه اسلامي سيطره داشت، تحجرانديشي روحانيت را موجب ميشد، لذا رابطه مقلد با مرجع تقليد به رابطه محدث و مستمع تغيير مييافت و زمينه هرگونه استنباط جديد و مطابق احتياجات روز منتفي ميگشت، در نتيجه افراد متاثر از چنين انديشهاي از ورود به صحنه سياست، اجتماع و موضعگيري در مقابل حكومتهاي جائر طفره ميرفتند.
جــ محدود نمودن رشتههاي تحصيلي علوم ديني و تحجيم بياندازه فقه و پويا نبودن و تكامل نيافتن آن: تعبير شهيد مطهري در سال 1340.ش در اينباره چنين است: "رشتههاي تحصيلي علوم دينيه اخيرا بسيار به محدوديت گراييده و همه رشتهها در فقاهت هضم شده و خود رشته فقه هم در مجرايي افتاده كه از صد سال پيش به اين طرف از تكامل باز ايستاده است. "[4]
همچنين در چند دهه پيش هم، اگر مباحث حكومت اسلامي ميخواست مطرح شود، قالب طرح آن فقه بود، در حالي كه اين مباحث ترجيحا بايد در حوزه مباحث كلامي مانند امامت و رهبري طرح ميگشت؛ چرا كه بدون استفاده از علم كلام و ادله عقلي، برداشتهايي كه انحصاراً فقهي بود نميتوانست افقهاي بلند حكومت اسلامي و ابعاد آن را مشخص نمايد.
دــ عينيت يافتن شعار "نظم حوزهها در بينظمي است ": اين شعار عملا بر حوزهها حكمفرما بود و خواهناخواه تبعات منفي آن نيز دامنگير حوزهها ميگشت. علامه محمدتقي جعفري در اين باره اظهار كرده است: "در زمان مرحوم آيتالله آقا سيدابوالحسن اصفهاني در نجف، مرحوم آيتالله آقا سيدعلي، مد نظرش اين بود كه در حوزه، از نظر تحصيل علم و دريافت حقوق تجديدنظري بشود، ولي از اين پيشنهاد استقبالي نشد و اكثريت معتقد بودند كه اگر حوزهها نظم و نظام پيدا كند، بارور نخواهد بود و آن حالت خلوص و انقطاع الي الله كم ميشود و مرجع وقت معتقد بود كه نظم ما در بينظمي ماست. به گمان من نگراني آنها از اين جهت بود، چون وقتي كه نظم در حوزه پيش ميآمد، هدفهاي مجازي طرح ميشود و علم و اخلاص و تقوا و اخلاق تحتالشعاع رسيدن به آن هدف قرار ميگيرد؛ از طرف ديگر دخالتهاي ضرربار در مجموعههاي منظم آسانتر است. "[5]
آيتالله العظمي بروجردي از جمله كساني است كه سعي كرد در دوران زعامت خويش تاحدي به اين بينظمي خاتمه دهد و به تعبير شهيد مطهري "اين اقدام معظمله در محيطي انجام ميگرفت كه شعار قافلهسالاران اين بود كه نظم در بينظمي، و نقشه در بينقشگي و برنامه در بيبرنامگي است و رمز بقاي روحانيت را حساب و كتاب و برنامه نداشتن ميدانستند. "[6]
البته امام راحل اساسا به اين شعار اعتقادي نداشت و همواره طلاب و روحانيت را به نظم توصيه ميكرد و تجهيز طلاب به اين صفت را باعث مقابله بهتر با مفاسد ميدانست: "چنانكه شما منظم باشيد، مهذب باشيد، همه جهات شما تحت نظم و ترتيب باشد، ديگران به شما طمع نميكنند؛ يعني راهحلي ندارند، شما خودتان را مهذب و مجهز كنيد براي آتيه؛ خود را مهيا كنيد براي جلوگيري از مفاسدي كه ميخواهد پيش بيايد. "[7]
امام در وصيتنامه سياسي ــ الهي خويش، ضمن اشاره به نقشههاي شومي كه عليه حوزهها ريخته شده است، عقيده دارد كه "شايد تز "نظم در بينظمي است "، از القائات شوم همين نقشهريزان و توطئهگران باشد. "[8] همچنين ايشان قيام براي نظم دادن به حوزهها را ضروري ميدانست تا اين مراكز از آسيب مصون بماند.[9]
هـ ــ انزواي روحانيت به سبب ناكاميهاي سياسي در قضيه مشروطه و مليشدن صنعت نفت: مشروطه به رهبري بخشي از علماي مذهبي به پا گرديد، ولي اختلاف و تشتت آراي علما در اينباره و شكست و انحراف اين نهضت و بر سر دار رفتن شيخفضلالله نوري و ترور مرموز مرحوم طباطبايي باعث انفعال مردم صالح و انزواي حوزههاي علميه گرديد، تا جايي كه ــ بنا به نقلي، علامه نائيني كتابهاي ارزشمند خود را جمعآوري كرد و به دجله ريخت. شكست نهضت ملي شدن نفت نيز بار ديگر به فعاليت روحانيت و مردم ضربهاي سنگين وارد ساخت.
وــ فشار، سركوب و خفقان سلسله پهلوي نسبت به روحانيت و تبليغات شديد ضد روحاني اين حكومت: چنين اقداماتي باعث رويآوري روزافزون بعضي از روحانيان به تقيه و در نتيجه انزواي روحانيت و انفصال مردم ميگشت. دوران سركوب رضاخاني دوران تلخي براي روحانيت متعهد و امام بوده است، به تعبير سيداحمد خميني: "ايشان با تلخي از آن دوران ياد ميكردند و متذكر ميشدند كه دوران بسيار سختي بر ما گذشت، حتي نقل ميكردند من و چند نفر ديگر براي اينكه مورد هجوم حمله رضاخان قلدر قرار نگيريم، روزها قبل از طلوع آفتاب به محلي بيرون از شهر قم ميرفتيم و وقتي هوا تاريك ميشد، دوباره به خانه برميگشتيم، تا بتوانيم به درس و مباحثه برسيم و در عين حال دست از لباسمان نكشيم. "[10]
ايشان در مورد تبليغات ضد روحانيت رضاخان اظهار كرده است: "تبليغات جوري كرده بود كه مردم آخوند را سوار اتومبيل نميكردند، خدا ميداند، مرحوم آشيخ عباس تهراني(ره) گفت كه من ميخواستم اراك سوار اتومبيل بشوم؛ شوفر گفت: ما دو طايفه را سوار نميكنيم، يكي آخوند را و يكي فاحشه را! وضع آخوند اين جور شده بود آن روز؛ يعني اين جور كرده بودند، جدا كردند اينها را از ملت، رضاخان هم هركاري خواست كرد. "[11]
زــ بدنامي سياست و حكومت: جناياتي كه حكومتهاي مستبد طي ساليان متمادي به اسم سياست انجام ميدادند، موجب شد كه اصولاً سياست و حكومت در بين حوزهها بدنام گردد و افراد صالح از آن پرهيز نمايند.
حــ مداخله روحانينماها: مداخله روحانيان دنياطلب و درباري در سياست و كتمان جنايات حكومتهاي مختلف توسط آنها و زنندگي اين امر، عامل ديگري در بدبيني مردم و علماي صالح حوزهها نسبت به رويدادهاي سياسي و مداخله در امر حكومت به شمار ميرود.
طــ فقدان هماهنگي كامل بين علما و مراجع و تفرق آراي ايشان در نحوه مبارزه با استبداد داخلي: روحانيان در مبارزه با اجانب و بيگانگان معمولا داراي وحدتنظر بودند، اما درباره چگونگي مبارزه با حكومتهاي ظالم داخلي، نوعاً وحدتنظر نداشتند. از سوي ديگر استعمار، حكومتها، و گاهي بيوت علما از عوامل دامنزننده به چنددستگي و اختلافهاي پارهاي از علما بودند؛ همچنانكه در مشروطه چنين اختلافهايي علنا طرح، و به ميان مردم كشيده شد.
يــ اولويتبخشي و بسندگيِ روحانيت به شعار حفظ و نگهداري حوزه در برابر بيثباتي و تشنج، به جاي مبارزه فراگير با حكومت پهلوي: نكته مهمي كه در اينجا بايد يادآور شد اين است كه يكي از دلايل اساسي تاكيد علما بر اين شعارها و رغبت نداشتن به مبارزه قهرآميز ــ بهويژه تا اوايل دهه 1340 ــ غفلت و همراهي نكردن مردم بود. البته اين علما نيز به اندازه امام در بسيج مردم و ايجاد ارتباط با آنها صاحب هنر لازم نبودند، و به همين خاطر پس از اعمال بعضي حركتهاي قهرآميز عليه سلسله پهلوي و همراهي كافي نكردن مردم، وظيفه خود را پايانيافته دانستند و عمدتا به صورت نهادي درونگرا و منزوي به حيات عابدانه خود ادامه دادند.
بدينترتيب جامعه مذهبي در سراسر دوره اختناق رضاخاني و دهههاي سرنوشتساز 1320 و 1330 از مسئوليت رهبري جامعه يا حتي تلاش براي كسب قدرت يا مشاركت بركنار ماند و به دور از تاثير محيط، واقعيتها و زورآزماييهاي سياسي، در دنياي محدودي به حياتش ادامه داد.
كــ عوامزدگي حوزههاي علميه: شهيد مطهري، يكي از كساني است كه در مورد آفتشناسي حوزههاي علميه و ضرورت اجراي اصلاحات در آن مطالبي نگاشته است. با توجه به اينكه مطالب ايشان در اين باره حاوي حقايق تاريخي بسيار است و ما را با قلمرو حركت امام و نظريهپردازي ايشان بيشتر آشنا ميكند، بعضي از اين نظريات ايشان در اينجا ذكر شده است.
استاد شهيد، در يكي از مقالات خود در سال 1340.ش، پس از ذكر امتيازات مهم حوزههاي علميه، بر آفت عوامزدگي اين محيط تاكيد فراوان كرده است. از ديد ايشان، گرچه ارتزاق مالي حوزهها ــ توسط سهم امام ــ از مردم، باعث استقلال روحانيت از دولتها ميگردد، اين وابستگي مالي ممكن است به عوامزدگي حوزهها منجر شود. اين متفكر بزرگ اسلامي پس از پيروزي انقلاب هم، در دو اثر ديگر خويش، مجددا به بحث آفتزدگي حوزهها و لزوم اصلاح آن، توجه نموده و بر ديدگاههاي پيشين خود به منظور پيشبرد نهضت امام(ره)، تاكيد كرده است.[12] وي بقا و دوام روحانيت و اسلام ــ مورد تهديد ــ را منوط به اصلاحات عميق و ضروري توسط زعماي ديني ميداند.
در تشريح عوامل ركود و انفعال سياسي حوزهها به همين مقدار كفايت ميشود، ولي بايد خاطرنشان كرد كه اين ركود فقط مختص حوزههاي علميه ايران نبود، بلكه در حوزههاي نجف ــ بهويژه در ايام تبعيد امام(ره) ــ شدت بيشتري داشت. مهرههاي استعمار در اين حوزه و ايادي رژيمهاي ايران، عراق و ... توانستند امام(ره) را در عراق به انزوا كشند و مقاصد عاليه ايشان در ايجاد نهضت در عراق و نجات حوزه نجف را ناكام گذارند،[13] البته در اين ميان تاثير روحانيان استعمارزده و متحجر بيشتر بود و بيشترين لطمه از اين دسته وارد شد؛ همچنانكه در همان ايام، امام(ره) از اوضاع نجف ابراز تاسف نمود: "من نميدانم با اين جو نجف چه كنم؟ هر قدمي برميدارم با مخالفت و كارشكني عدهاي از آخوندهاي نجف مواجه ميشوم؛ اگر در برابر حكام بعث برخورد تند و قاطع بكنم، فورا در نجف سروصدا راه خواهند انداخت كه ميخواهد حوزه نجف را بر هم بزند! اگر در برابر بعثيها سكوت كنم، ميگويند با آنان ساخت و پاخت كرده است! اگر با زبان نصيحت و اندرز با بعثيها برخورد كنم، ميگويند چطور شده است كه با رژيم شاه آنگونه برخورد ميكند و با رژيم عراق رفتاري ملايمتآميز دارد. حتي اگر كاري بكنم كه نفع شخصي آقايان نجف را دربرداشته باشد نيز دست از مخالفت و كارشكني عليه من برنميدارند. "[14]
درباره اين مساله امام در اوايل سال 1357 طي يك سخنراني در نجف فرموده است: "خدا ميداند كه من براي حوزهها متاسفم، من براي حوزه نجف متاسفم... من قمي هستم، اما براي نجف متاسفم، ما علاقه داريم به همه اينها؛ ما علاقه داريم به يك همچو حوزه هزار و چند ساله؛ نگذاريد اين حوزه از بين برود؛ نگذاريد اين حوزه منسّي بشود. "[15]
امامخميني در غربت و تنهايي نجف و كارشكنيهاي ياد شده، بدون هراس از نيشها، ريشخندها و نامرديها، طرح "حكومت اسلامي " را با تفصيل و تصريح ارائه نمود و باعث شد بعضي از روحانيان دردآشنا جرئت پيدا كنند؛ زيرا "جمع قليلي هم بودند كه به اين مسائل آشنا بودند، ولي جرئت اظهار اين معاني براي آنها نبود كه يكي از آثار و فوايد بودنِ امام در نجف، جرئت پيدا كردن برخي از افراد در وارد شدن به مسائل اساسي اسلام بود. "[16]
مراجع و حركت سياسي امام
همواره چنين بوده است كه عالمان عاليمقام شيعي، اگر با مردمي ناآگاه و فريبخورده مواجه بودند، براي مقابله با بيدادگري رژيمهاي مستبد، ناگزير راه پند و اندرز و تاكتيك رخنه و ارتباط را در پيش ميگرفتند و بدينگونه تا جاي ممكن از ستمپيشگي آنها به اسلام و حقوق مردم ممانعت ميكردند و اگر ملتي آگاه و وفادار به همراه داشتند، به مبارزه منفي و حتي قيام قهرآميز دست ميزدند؛ بدينسان حوزههاي علميه و علماي اعلام هميشه حافظ استقلال و تماميت ممالك اسلامي بودهاند.
بايد گفت كه تعيين شيوه و سطح مبارزه مراجع با حكام خودكامه، مبتني بر دلايل و توجيهات شرعي بوده است و هر يك بنا به راي و اجتهاد خود عمل ميكردند، اين مساله باعث ميگشت كه به طور معمول، مراجع در مقابله با مداخله بيگانگان داراي وحدت نظر، و در مبارزه با استبداد داخلي و نوع شيوه مقابله با آنان، فاقد اين حالت باشند.
البته در زمان امام، فرهنگ سياسي حوزههاي علمي و ديني تا حد زيادي رشد كيفي كرده بود، به شكلي كه قبول حاكميت رژيم شاه و حمايت از آن توسط روحانيان بزرگ، شيوه معمول حوزهها و روحانيت نبود و جز تعدادي اندك، اين شيوه و فرهنگ را قبول نداشتند؛ اما در هر حال، فرهنگ مبارزه و مقابله قهرآميز يا نظامي با حاكميت شاهنشاهي و تاسيس حكومت اسلامي نيز مطرح نبود و تا حد زيادي مجامع روحاني روز از آن غفلت ميكردند يا آن را انكار و نفي عملي مينمودند.
مرجعيت و روحانيت وظيفه خاص خود را تعليم و آموزش اسلام، تربيت اسلامي و نظارت و كنترل جامعه در حد امر به معروف و نهي از منكر ميدانست و ميخواست مسلمانان و قشرهاي ديگر، اين وظيفه را به درستي انجام دهند و به قول شهيد مطهري، بيش از اين ديگر جلو نميآمد، درحاليكه نهضت امام بر اثر تجربههاي زياد و طولاني به اين نتيجه رسيده بود كه تا تغييري بنيادين در تشكيلات اجتماعي بهوجود نيايد، و حكومت اسلامي ايجاد نشود، كوشش براي تامين ساير هدفها، نتيجهاي اساسي در بر نخواهد داشت.
فشار و خفقان داخلي، ناآگاهي سياسي و مذهبي تودهها، فقدان هنرمندي و توان كافي روحانيت در بسيج مردم و انزواي حوزههاي علميه از سياست و عوامل متعدد ديگر، يأس زعماي مذهبي از موفقيت در درگيري قهرآميز با حكومت را باعث شده بود، به همين دليل در اين مقطع، شعار حوزههاي علميه و بخش اعظمي از مراجع، حفظ و نگهداري دين و حوزه در برابر بيثباتي و تشنج بود. از ديد آنها با مبارزه منفي بدون خشونت، بهتر ميشد كيان اسلام را محافظت نمود؛ زيرا با مبارزه سياسي قهرآميز ممكن بود اساس اسلام و حوزهها بر باد رود.
در چنين جوي، امام خميني، در قبل و بعد از مرجعيتشان و حتي پس از پيروزي انقلاب اسلامي، در مقابل ساير مراجع معظم داراي موضعي يك دست و منسجم بود كه ميتوان رئوس آن را چنين برشمرد:
1ــ رعايت احترام به مراجع و تكريم فوقالعاده آنها و توصيه مكرر اين امر به ديگران در بيانات و مكتوبات؛ 2ــ خطدهي و آگاهيبخشي سياسي و يادآوري تكاليف سياسي ــ اجتماعي آنان و تشويق و به فعاليت واداشتن ايشان در جهت اهداف نهضت اسلامي؛ 3ــ كوشش در ايجاد وحدت كلمه مراجع و انسجام نظري و عملي آنها.
امام(ره) بسيار مراجع معظم را تكريم مينمود و بارها اذعان ميكرد كه من دست مراجع را ميبوسم و در توصيه طلاب به تهذيب نفس، شديدا جسارت به مراجع را نهي ميكرد، همچنانكه در يكي از بياناتش در نجف فرمود: "شما اكنون در سلك روحانيت وارد شدهايد، بايد رياضت بكشيد، زحمت بكشيد، بايد مراعات كنيد، نفس خود را محاكمه كنيد، به چند عالم جسارت كرديد؟ ميدانيد كه اگر يك كلمه، فقط يك كلمه اهانت به يكي از مراجع بشود، چه معصيت بزرگي صورت گرفته است؟ آنها اولياي خدا هستند... . "[17]
امام در زمان خود از همه فقهاي درجه يك اعلم بود و اين مهم در زمينه فلسفه و عرفان نظري نيز كاملا صدق ميكند. امام مسلط به مباني فقه و فلسفه اسلامي در عاليترين شكل آن بود و بهترين فقها و فلاسفه از شاگردان آن حضرت محسوب ميشدند. حضرت امام به لطف و هدايت الهي، در حد تمام و كمال از قدرت تحليل و پيشبيني سياسي برخوردار بود.[18] به دليل اين خصايص، بهويژه به خاطر درايتي حيرتانگيز و توكلي بيپايان به خدا و به صرف عمل به تكليف شرعي، ايشان از سال 1341 به بعد، وضعيت را براي مبارزه قهرآميز با رژيم، و حركت در راه تحقق حكومت اسلامي مناسب ديد و سعي نمود كه در اين مسير، ساير مراجع را آگاه و با خود همراه نمايد.
امام حتي در سالهاي قبل از مرجعيت نيز جزء مشاوران مهم مرجع وقت ــ آيتالله العظمي بروجردي(ره) ــ بود و در ايام تبعيد در نجف هم سعي نمود كه ذهن مرحوم آيتالله العظمي حكيم را، نسبت به مشي صحيح سياسي، روشن كند.
البته با توجه به مقتضيات زماني آن وقت و مداخله بعضي از اطرافيان، رفتار سياسي مرحوم بروجردي در حد انتظار امام نبود و به عنوان نمونه "در قضيه اعدام نواب صفوي و ساير اعضاي فداييان اسلام، امام از مرحوم آقاي بروجردي و مراجع دلخور شدند كه چرا موضع تندي بر عليه دستگاه شاه نگرفتند و اينها را نجات ندادند و امام در اين قضيه خيلي صدمه روحي خوردند. "[19]
مراجعي مانند آيات عظام بروجردي و حكيم چندان اميدي به همراهي و پشتيباني مردم نداشتند؛ همچنان كه از مرحوم بروجردي نقل كردهاند كه ميگفت: "من خودم از اول مرجعيت عامه گمان ميكردم از من استنباط است و از مردم عمل، هرچه من فتوا بدهم، مردم عمل ميكنند، ولي در جريان بعضي فتواها (كه برخلاف ذوق و سليقه عوام بود) ديدم مطلب اين طور نيست. "[20]
مرحوم بروجردي رغبتي به مداخله در امور سياسي نداشت و ناكاميهاي مداخله علما در مشروطيت و سن زياد ايشان از عواملي بود كه مداخله ايشان را در سياست تضعيف ميكرد.
مراجع عظام با همراهي و تشويق امام به شكل فعال عليه شاه وارد صحنه شدند و دهها اعلاميه فردي و جمعي عليه او و حكومتش صادر نمودند، اما پس از فاجعه 15 خرداد و تبعيد امام، اين همراهي تا حد زيادي فروكش كرد و به همين حد از اقدام قهرآميز، بسنده گرديد، در حالي كه امام با بينش و دورنگري ادامه مبارزه را تا سرنگوني رژيم خواستار بود.
در اين وضعيت پارهاي از مراجع، خواهان توقف مبارزه قهرآميز امام عليه رژيم شاه شدند. ايشان در اين باره اظهار كرده است: "بعضي از آقايان از قم به من نوشتند كه آقا ديگر بس است؛ اين شاه ماندني است؛ ديگر بس است، خوب، اينها نميدانستند قضيه را و معذور بودند و خيرخواه، معذور هم بودند. "[21]
امام، در اظهارات آن مقطع، تقيه و سكوت در مقابل رژيم شاه را گناه كبيره ميدانست و شديدا از سران و مراجع اسلام براي دفاع از اسلام، استمداد ميطلبيد: "والله گناهكار است كسي كه داد نزند؛ والله مرتكب كبيره است كسي كه فرياد نزند. اي سران اسلام، به داد اسلام برسيد. اي علماي نجف، به داد اسلام برسيد. اي علماي قم، به داد اسلام برسيد؛ رفت اسلام. "[22]
"حضرات آقايان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است، قرآن و مذهب در مخاطره است، با اين احتمال تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب است (ولو بلغ ما بلغ). "[23]
گفتني است فاجعه 15 خرداد نيز سبب گشت مرجعي مانند شريعتمداري، كه فقط در برههاي كوتاه به صحنه نهضت آمده بود، به طور كلي خطش را از مبارزه امام جدا نمايد و به سوي رژيم پهلوي متمايل گردد.
با شروع دوران تبعيد امام در نجف، ايشان، با عمل به وظيفه شرعي، از فراخواني مراجع به قيام و مبارزه بازنميايستاد و آنها را به اعتراض و برداشتن مُهر سكوت دعوت ميكرد، زيرا از ديد وي سكوت به معناي تاييد اعمال خائنانه رژيم پهلوي بود. ايشان ميفرمود: "من احساس تكليف ميكنم كه در بعضي فرصتها راجع به گرفتاريهاي مسلمين تذكراتي بدهم... علما و روحانيون ايران، كه فعلا پنجاههزار نفر معمم در ايران دارد و آن همه مُلا و مرجع و حجتالاسلام و آيتالله دارد، اگر اينها اعتراض كنند و مُهر سكوت را، كه امضا حساب ميشود، بردارند و دستهجمعي اعتراض كنند، همه را از بين ميبرند؟ اگر ميخواستند از بين ببرند، بهتر بود كه اول كار، مرا از بين ميبردند، اما ديديم كه از بين نبردند، صلاحشان نميدانند. اي كاش از بين ميبردند ولي صلاحشان نيست... . در برابر اين گرفتاريها و مصايبي كه بر مسلمين وارد شده است، من چه كنم؟ به شما درس اخلاق بگويم در شرايطي كه مسلمين و اسلام را دارند از بين ميبرند؟ اساس اسلام و مسلمين را دارند از بين ميبرند، بنشينم تهذيب نفس بگويم؟ مهذب نيستم كه در فكر اسلام و امت اسلام نيستم، اگر مهذب بوديم، در فكر بوديم. "[24]
امام در كتاب "ولايت فقيه " هم تقيه و سكوت فقها را، وقتي كه اصول و حيثيت اسلام در خطر است، جايز ندانسته است. [25] البته در دوران تبعيد نجف، مراجعي مانند مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني نگذاشتند كه فرياد بيداد عليه رژيم خاموش گردد و به تعبير آيتالله خامنهاي: "در دوران اختناق و در مقابله با حوادث سهمگين سالهاي تبعيد امامخميني ــ قدس سره ــ مواردي پيش آمد كه صداي اين مرد بزرگ تنها صداي تهديدكنندهاي بود كه از حوزه علميه قم برخاست و به نهضت شور و توان بخشيد. "[26]
با ازسرگيري نهضت در سال 1356، مراجع عمده، مجددا وارد صحنه شدند و با امام همراه شدند، گرچه باز در نحوه مبارزه اختلافنظرهايي وجود داشت. حجتالاسلام هاشمي رفسنجاني در اينباره نقل كرده است: "ما اين اختلاف نظر را در دوران مبارزه در ايران هم داشتيم، ما تا اين اواخر، تا پيش از پيروزي، سر خيلي مسائل ساده بين علمايمان ــ با حسن نيت ــ اختلاف نظر بود. حتي در مبارزه با خانواده پهلوي، و بر اين وضع پيروز شديم. "[27]
امامخميني، پس از پيروزي انقلاب تا زمان ارتحال، بنا به سيره پيشينيان با مراجع رفتار نمود. ايشان، چه در عمل و چه در بيان، مشاركت و منزوي نبودن مراجع را خواستار بودند؛ چنانكه در اواخر سال 1362 ميفرمايد: "از آن توطئهها و مفاسدي كه از انزواي متدينين پيش آمد و سيلياي كه اسلام و مسلمين خوردند، عبرت بگيريم و بدانيم و بفهميم كه نظام اسلام و اجراي احكام آسماني آن و مصالح ملت و كشور اسلامي و حفظ آن از دستبرد اجانب، بستگي به دخالت اقشار ملت و بهويژه روحانيون محترم و مراجع معظم دارد و اگر خداي نخواسته بر اسلام يا كشور اسلامي از ناحيه عدم دخالت در سرنوشت جامعه، لطمه و صدمهاي وارد شود، يك يك تمام ملت در پيشگاه خداي قهار و توانا مسئول خواهيم بود و نسلهاي آينده ممكن است از كنارهگيريهاي كنوني مورد هزارگونه تجاوز واقع شوند و ما را نبخشند. "[28]
امام حتي در وصيتنامهشان نيز بر اين امر تاكيد فراوان نموده است: "به جامعه روحانيت، خصوصا مراجع معظم، وصيت ميكنم كه خود را در مسائل جامعه، خصوصا مسائلي مثل انتخاب رئيسجمهور و وكلاي مجلس، كنار نكشند و بيتفاوت نباشند. "[29]
در همين بيان، امام، ضمن يادآوري منزوي شدن علما در نهضت مشروطيت به دست سياستبازان شرق و غرب، به مداخله نكردن آنها در امور كشور مسلمانان اشاره نموده است.
در دوران ده ساله رهبري امام، اعاظم مراجع در صحنههاي مختلف انقلاب شركت نمودند؛ البته تاكيد اساسي آنها در اين همراهيها، حفظ اصالت اسلامي نهضت بود و سعي مينمودند با تذكر و انتقادهاي خود اين اصالت را يادآور شوند. در اين ميان، مشاركت و نظردهي مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني بيشتر بود و حتي ايشان مصوبات مجلس و ساير امور تقنيني و اجرايي را با دقت زير نظر داشت، و از ابراز نظرهاي متعدد، كوتاهي نميكرد؛ البته غربيها اين اظهارنظرهاي اسلامخواهانه را مترادف با مخالفت با نظام جمهوري اسلامي معرفي ميكردند؛ همچنانكه خانم نيكي كدي در اينباره ميگويد: "شهرت دارد كه نه تنها آيتالله شريعتمداري، كه در خلال سال 1979 (1358.ش) عليه سياستهاي دولت سخن ميگفت، بلكه اكثر رهبران مُسن روحاني، كه به نام آيتالله العظمي معروف ميباشند، در زمينههاي مختلف و به درجات گوناگون با افكار و سياستهاي [امام] خميني مخالفاند، اما براي آنها مشكل است كه در زمان حيات [امام] خميني، اين مخالفتها را به طور علني ابراز كنند. "[30]
البته واقعيت چنين نبود؛ زيرا اگرچه عموم مراجع وقت اختلافنظرهايي داشتند و حتي بعضاً در حدود اختيارات ولي فقيه هم، اتفاقنظر فقهي با امام نداشتند، اكثر ايشان مؤيد و كمكحال نظام نوپاي جمهوري اسلامي بودند و امام هم، به مناسبتهاي مختلف و ضمن احترام خاصي كه براي مراجع قائل بود، سعي مينمود كه نظر آنها را نيز جويا شود و تا حد ممكن تامين نمايد. به علاوه، اين اختلاف برداشتها، فقط منحصر به مراجع نبود، بلكه در مجلس، شوراي نگهبان، جامعه مدرسين حوزه علميه قم و امثال آنها نيز ديده ميشد. آقاي هاشمي رفسنجاني در اين باره گفته است: "در مجلس، در شوراي محترم نگهبان، در مراجعمان، اختلافنظر ممكن است وجود داشته باشد؛ اينها قابل حل است، همينطور كه داريم حل ميكنيم و جلو ميرويم، البته زمان لازم دارد. اين اختلاف برداشتها متكي به قرنهاست. "[31]
پيامهاي مراجع عظام به مناسبت فوت امام به خوبي احترام والا و ايمان عظيم اين علماي وارسته را به رهبر فقيد انقلاب نشان ميدهد[32] و بيانگر آن است كه تعدد شيوه و سطوح نظري و عملي آنها در مسائل فقهي، سياسي و اجتماعي، مبتني بر اجتهاد متفاوت شرعي بوده و ترادفي با مخالفتهاي مبتني بر هوا و هوس نداشته است.
امام هم اين مطلب را چنين اظهار نموده است: "كتابهاي فقهاي بزرگوار اسلام پُر است از اختلافنظرها و سليقهها و برداشتها در زمينههاي مختلف نظامي، فرهنگي، سياسي و اقتصادي و عبادي، تا آنجا كه در مسائلي كه ادعاي اجماع شده است قول و يا اقوال مخالف وجود دارد و حتي در مسائل اجماعي هم ممكن است قول خلاف پيدا شود... حال آيا ميتوان تصور نمود كه چون فقها با يكديگر اختلافنظر داشتهاند ــ نغوذبالله ــ خلاف حق، خلاف دين خدا عمل كردهاند؟ هرگز. "[33]
ادامه دارد ...
پينوشت ها :
[1]ــ براي اطلاع بيشتر از جايگاه تشيع، روحانيت و مراجع قدرت آنها در رهبري و بسيج عمومي مردم در جنبشها و اعتراضات سياسي و اجتماعي تاريخ ايران و انقلاب اسلامي رك:
احمد نقيبزاده و وحيد اماني، نقش روحانيت شيعه در پيروزي انقلاب اسلامي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382؛ صادق زيباكلام، مقدمهاي بر انقلاب اسلامي، تهران، روزنه، 1372؛ سعيد زاهد، جنبشهاي اجتماعي معاصر ايران، تهران، سروش و طه، 1381؛ بهرام اخوان كاظمي، نقد و ارزيابي نظريه كاريزمايي در تبيين رهبري امامخميني(ره)، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1385
[2]ــ براي نمونه رك: در جستجوي راه از كلام امام، دفتر هشتم؛ روحانيت، تهران، اميركبير، 1362، صص16ــ15
[3]ــ امامخميني، كشفالاسرار، [بيجا]، نشر ظفر، 1323، ص201
[4]ــ مرتضي مطهري، "مشكل اساسي سازمان روحانيت "، رك: بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، تهران، شركت سهامي انتشار، دي 1341، ص175
[5]ــ محمدتقي جعفري، "حوزه و توجه به آرمانها "، مجله حوزه، ش 140
[6]ــ مرتضي مطهري، تكامل اجتماعي انسان، تهران، صدرا، چاپ ششم، بهار 1371، صص210ــ209
[7]ــ سيدحميد روحاني، نهضت امامخميني، ج2، تهران، واحد فرهنگي بنياد شهيد با همكاري سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چاپ اول، خرداد 1364، ص424
[8]ــ امامخميني، وصيتنامه سياسي ــ الهي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، خرداد 1368، ص21
[9]ــ رك: همان، ص45
[10]ــ سيداحمد خميني، "امام، حوزه و سياست "، حضور، ش 1 (خرداد 1370)، ص8
[11]ــ در جستجوي راه از كلام امام، دفتر هشتم؛ روحانيت، همان، ص213
[12]ــ رك: مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، تهران، صدرا، چاپ هشتم، دي 1371، ص 184 و چاپ ششم، بهار 1370، صص34ــ32
[13]ــ براي اطلاع بيشتر در اينباره رك: سيدحميد روحاني، همان؛ "امام و رسالت جهاني "، مجله 15 خرداد، ش 2 (خرداد و تير 1370)
[14]ــ سيدحميد روحاني، همان، ج2، صص493ــ492
[15]ــ در جستجوي راه از كلام امام، دفتر ششم؛ رهبري انقلاب اسلامي، همان، ص29
[16]ــ محمدرضا توسلي، "وضع حوزهها در زمان تبعيد امام "، حضور، ش 2 (آبان 1370)، ص19
[17]ــ سيدحميد روحاني، همان، ص162 (نخستين سخنراني امام در نجف در 23 آبان 1344).
[18]ــ كيهان، ش 15069، 5/3/77 (بيانات آيتالله سيدعلي خامنهاي در ديدار با اعضاي ستاد برگزاري مراسم پنجمين سالگرد ارتحال امام).
[19]ــ سيداحمد خميني، همان، ص9
[20]ــ بحثي درباره مرجعيت و روحانيت، همان، ص187
[21]ــ محمدحسن رجبي، زندگينامه سياسي امامخميني از آغاز تا تبعيد، ج1، تهران، كتابخانه ملي جمهوري اسلامي ايران، بهار 1371، ص153
[22]ــ سيدحميد روحاني، همان، دارالفكر، بيتا، ص722
[23]ــ صحيفه نور، ج1، ص40
[24]ــ در جستجوي راه از كلام امام، دفتر ششم؛ رهبري انقلاب اسلامي، همان، صص117ــ116
[25]ــ رك: امامخميني، ولايت فقيه، قم، آزادي، بيتا، صص176ــ175
[26]ــ ناصرالدين انصاري قمي، آيتالله العظمي گلپايگاني، فروغ فقاهت، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، بهار 1373، ص116
[27]ــ حكومت در اسلام (مقالات سومين كنفرانس انديشه اسلامي)، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، بهمن 1364، ص50
[28]ــ صحيفه نور، همان، ج18، صص232ــ231
[29]ــ امامخميني، وصيتنامه سياسي ــ الهي، همان، ص18
[30]ــ نيكي آر. كدي، ريشههاي انقلاب ايران، ترجم? عبدالكريم گواهي، تهران، قلم، 1369، ص387
[31]ــ حكومت در اسلام (مقالات سومين كنفرانس انديشه اسلامي)، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، چاپ اول، 1364، ص50
[32]ــ به عنوان مثال: پيام مرحوم آيتالله العظمي گلپايگاني به مناسبت رحلت امام(ره) به شرح زير است: "شخصيتي دعوت حق را لبيك اجابت گفت كه با مجاهدت بزرگ و فداكاريها و رهبريهاي قاطع و محكم خود، اسلام را در عالم معاصر زنده كرد و نداي تكبير و توحيد را به گوش جهانيان رسانيد و مجد و عظمت مسلمانان را به آنان بازگردانيد و فرياد كوبندهاش دلهاي مستكبران ابرقدرت را به لرزه درآورد... و با اتكا به نصرت الهي و شجاعت و ايماني، انقلاب اسلامي ايران را بهوجود آورد... فقيهي بزرگ و مرجعي مسلم به جهان باقي شتافت كه در زهد و عبادت و شبزندهداري و خوف از خدا و حقگويي و حقيقتطلبي، و صفات ممتازه ديگر از آيات الهي بود... . " (ناصرالدين انصاري قمي، همان، ص29)
[33]ــ صحيفه نور، همان، ج21، ص46
/ن