من و اين همه خوشبختي
نويسنده: سحر حبيبي
رازهاي شاد بودن از زبان كريستوفر ملوني هنرپيشه برنده جايزه امي
«كافي است چيزي را پيدا كني كه خوشحالات ميكند.» او اين اصل را ميدانست اما خوشبختي به اين راحتيها براي كريستوفر ملوني، بازيگر مشهور، به دست نيامد. ملوني ميگويد حالا كه آن خوشبختي را به دست آورده، مشتاق است آن را با ديگران سهيم شود...
وقتي خيلي جوان بود، مادرش به او هديه سادهاي داد كه زندگياش را تغيير داد. در آن زمان او براي پيدا كردن مسيرش در زندگي درگير كشمكش سختي بود. پزشکي را دوست داشت ولي از بيمارستان متنفر بود! دوست داشت يك وكيل باشد ولي دوست نداشت درس بخواند و بيشتر از همه به سمت بازيگري جذب شده بود؛ شغلي كه به او اجازه ميداد در نقشهاي مختلف ظاهر شود و شغلهاي متفاوتي را بازي كند.
ملوني آيين سخت كار كردن را از خانوادهاش به ارث برده بود. پدرش يك پزشک فوقتخصص بيماريهاي غدد بود كه روزي 16 ساعت كار ميكرد و مادرش هم تماموقت در خانه درگير تربيت او و خواهر و برادر ديگرش بود. هر چقدر كه عاشق بازيگري بود، كمتر بازيگري را به چشم يك كار ميديد و آن را تلاش حرفهاي در خور پسر يك دكتر نميديد ولي گفتوگو با مادرش باعث شد راه براي او هموار شود.
ملوني ميگويد: «من نميدانستم بايد با زندگيام چه كار كنم و مادرم به من گفت كه تو چرا با همه چيز اينقدر سخت برخورد ميكني؟ فقط كافي است كاري را پيدا كني كه تو را خوشحال ميكند. مادرش همهچيز را براي او آسان كرد: «فقط كاري را پيدا كن كه خوشحالات ميكند!» مادرم روش سعادت را به من نشان داده بود و من مصمم شدم دنبال علاقهام بروم.»
او به ياد ميآورد كه به خودش گفته بود: «من ميخواهم بازيگر شوم و نهايت سعي خودم را خواهم كرد؛ چراکه ميدانم در اين راه، سختيهاي زيادي خواهد بود.» و طبق معمول، هميشه افراد منفيبافي بودند كه به او ميگفتند چگونه ميتواني بازيگر شوي؟ خيليها هستند كه در اين راه شكست خوردهاند. ابتدا گفتههاي آنها ملوني را بسيار ناراحت ميكرد ولي نهايتا ملوني دليل اصلي اين ممانعتها را فهميد: «افراد شكاك ترسهاي خودشان را به زبان ميآورند! خيليها هم هستند که نميخواهند كسي پيشرفت كند ولي من نبايد به آنها اجازه ميدادم كه مرا از رسيدن به هدفم بازدارند.»
او به كلاسهاي معتبر نمايش در موسسههاي معروفي رفت و به صورت پارهوقت، كارهاي اقتصادي انجام ميداد. اولين نقشش را در سال 1989 در تلويزيون ايفا كرد. او در دهه 1990 طيف گستردهاي از تواناييهايش را به نمايش گذاشت. نقشهاي بسياري را بازي كرد؛ از دايناسور (در فيلم دايناسور) گرفته تا يك گانگستر (در آخرين دُن) و به كلاسهايش ادامه داد تا اينكه در سال 1997 به موفقيتي بزرگ دست پيدا كرد: «من احساس ميكردم به اندازه مقطع دکترا از بازيگري ياد گرفتهام ولي هميشه در حال يادگيري بودم.» ملوني ميگويد: «اگر شما روزي 14 ساعت فقط كار كنيد ولي چيزي نياموزيد، تلاش هوشيارانه و پويايي نكردهايد.»
طي 11 سال بازي موفق در سريالهاي تلويزيوني باعث شد او جايزه «اِمي» را به دست آورد و يكي از گرانترين بازيگران تلويزيوني شود. شهرت او در سختكوشي و نيز خوشخلقياش فرصتهاي بسياري را براي او بهوجود آورد.
او همچنين بهعنوان سخنران در سازمان آموزش خنده فعاليت ميكند. اين سازمان جراحاني را براي كمك به كودكان به كشورهاي جهان سوم ميفرستد. او سال گذشته هم به عنوان سخنران «آموزش خنده» به هاييتي رفت. در آنجا با همسرش از كودكاني كه تحت حمايت اين سازمان قرار گرفته بودند، عكس گرفتند و موقع بازگشت آنها را به فرزندانشان نشان دادند و خيلي نامحسوس به آنها نشان دادند كه چگونه ميتوان به ديگران كمك كرد. دختر بزرگتر آنها، موفياي 9 ساله، موضوع را گرفت و به نفع سازمان يك ايستگاه فروش كيك و شربت راهاندازي كرد و پول بهدست آمده از آن را به سازمان اهدا كرد.
ملوني معتقد است شما نميتوانيد به زور مسايل را به كودكان تلقين كنيد و به جاي سخنرانيهاي طولانيمدت و روشهاي مستقيم، بايد از آموزشهاي نامحسوس و الگو شدن به كودكان آموزش داد و درآخراو ميگويد: «سخت كار كنيد، شاد باشيد و لذت ببريد.»
منبع:www.salamat.com
/ع
«كافي است چيزي را پيدا كني كه خوشحالات ميكند.» او اين اصل را ميدانست اما خوشبختي به اين راحتيها براي كريستوفر ملوني، بازيگر مشهور، به دست نيامد. ملوني ميگويد حالا كه آن خوشبختي را به دست آورده، مشتاق است آن را با ديگران سهيم شود...
وقتي خيلي جوان بود، مادرش به او هديه سادهاي داد كه زندگياش را تغيير داد. در آن زمان او براي پيدا كردن مسيرش در زندگي درگير كشمكش سختي بود. پزشکي را دوست داشت ولي از بيمارستان متنفر بود! دوست داشت يك وكيل باشد ولي دوست نداشت درس بخواند و بيشتر از همه به سمت بازيگري جذب شده بود؛ شغلي كه به او اجازه ميداد در نقشهاي مختلف ظاهر شود و شغلهاي متفاوتي را بازي كند.
ملوني آيين سخت كار كردن را از خانوادهاش به ارث برده بود. پدرش يك پزشک فوقتخصص بيماريهاي غدد بود كه روزي 16 ساعت كار ميكرد و مادرش هم تماموقت در خانه درگير تربيت او و خواهر و برادر ديگرش بود. هر چقدر كه عاشق بازيگري بود، كمتر بازيگري را به چشم يك كار ميديد و آن را تلاش حرفهاي در خور پسر يك دكتر نميديد ولي گفتوگو با مادرش باعث شد راه براي او هموار شود.
ملوني ميگويد: «من نميدانستم بايد با زندگيام چه كار كنم و مادرم به من گفت كه تو چرا با همه چيز اينقدر سخت برخورد ميكني؟ فقط كافي است كاري را پيدا كني كه تو را خوشحال ميكند. مادرش همهچيز را براي او آسان كرد: «فقط كاري را پيدا كن كه خوشحالات ميكند!» مادرم روش سعادت را به من نشان داده بود و من مصمم شدم دنبال علاقهام بروم.»
او به ياد ميآورد كه به خودش گفته بود: «من ميخواهم بازيگر شوم و نهايت سعي خودم را خواهم كرد؛ چراکه ميدانم در اين راه، سختيهاي زيادي خواهد بود.» و طبق معمول، هميشه افراد منفيبافي بودند كه به او ميگفتند چگونه ميتواني بازيگر شوي؟ خيليها هستند كه در اين راه شكست خوردهاند. ابتدا گفتههاي آنها ملوني را بسيار ناراحت ميكرد ولي نهايتا ملوني دليل اصلي اين ممانعتها را فهميد: «افراد شكاك ترسهاي خودشان را به زبان ميآورند! خيليها هم هستند که نميخواهند كسي پيشرفت كند ولي من نبايد به آنها اجازه ميدادم كه مرا از رسيدن به هدفم بازدارند.»
منفيها را كنار بگذاريد
او به كلاسهاي معتبر نمايش در موسسههاي معروفي رفت و به صورت پارهوقت، كارهاي اقتصادي انجام ميداد. اولين نقشش را در سال 1989 در تلويزيون ايفا كرد. او در دهه 1990 طيف گستردهاي از تواناييهايش را به نمايش گذاشت. نقشهاي بسياري را بازي كرد؛ از دايناسور (در فيلم دايناسور) گرفته تا يك گانگستر (در آخرين دُن) و به كلاسهايش ادامه داد تا اينكه در سال 1997 به موفقيتي بزرگ دست پيدا كرد: «من احساس ميكردم به اندازه مقطع دکترا از بازيگري ياد گرفتهام ولي هميشه در حال يادگيري بودم.» ملوني ميگويد: «اگر شما روزي 14 ساعت فقط كار كنيد ولي چيزي نياموزيد، تلاش هوشيارانه و پويايي نكردهايد.»
طي 11 سال بازي موفق در سريالهاي تلويزيوني باعث شد او جايزه «اِمي» را به دست آورد و يكي از گرانترين بازيگران تلويزيوني شود. شهرت او در سختكوشي و نيز خوشخلقياش فرصتهاي بسياري را براي او بهوجود آورد.
در بازي بمان
كمك به كودكان
او همچنين بهعنوان سخنران در سازمان آموزش خنده فعاليت ميكند. اين سازمان جراحاني را براي كمك به كودكان به كشورهاي جهان سوم ميفرستد. او سال گذشته هم به عنوان سخنران «آموزش خنده» به هاييتي رفت. در آنجا با همسرش از كودكاني كه تحت حمايت اين سازمان قرار گرفته بودند، عكس گرفتند و موقع بازگشت آنها را به فرزندانشان نشان دادند و خيلي نامحسوس به آنها نشان دادند كه چگونه ميتوان به ديگران كمك كرد. دختر بزرگتر آنها، موفياي 9 ساله، موضوع را گرفت و به نفع سازمان يك ايستگاه فروش كيك و شربت راهاندازي كرد و پول بهدست آمده از آن را به سازمان اهدا كرد.
ملوني معتقد است شما نميتوانيد به زور مسايل را به كودكان تلقين كنيد و به جاي سخنرانيهاي طولانيمدت و روشهاي مستقيم، بايد از آموزشهاي نامحسوس و الگو شدن به كودكان آموزش داد و درآخراو ميگويد: «سخت كار كنيد، شاد باشيد و لذت ببريد.»
منبع:www.salamat.com
/ع