شهيد مدني و غائله خلق مسلمان(1)
گفتگو با حسين انزابي
قسمت عمده تحصيلات و زندگي علمي شهيد آيت الله مدني در نجف معلي سپري شده، آن هم در عصر حضرت آيت الله العظمي حكيم كه هم از نظر فقاهت و هم در بحث اجتهاد و از نظر مرجعيت ممتاز بودند. علاوه بر اينها، ايشان در حوزه علميه نجف، يكي از چند فقيه مبارز آن خطه بوده، يعني روزي روزگاري، آيت الله حكيم لباس رزم پوشيده و براي راندن انگليسي ها سرسختانه مبارزه كرده وقتي آيت الله مدني به نجف مهاجرت ميكنند، در محضر آيت الله العظمي حكيم مشغول تلمذ ميشوند. البته با علماي ديگري نيز آشنا شدند و حتي با آيت الله العظمي خوئي چنان مأنوس شدند كه اگر هنگام نماز مغرب كه ايشان در صحن اميرالمؤمنين (ع) اقامه ميكردند، نميتوانستند بيايند، آيت الله مدني را براي اقامه نماز تعيين كرده بودند و اين نشان ميدهد كه آيت الله خوئي تا چه حد به ايشان اعتماد داشته اند، ولي گرايش آيت الله مدني به آيت اللهالعظمي حكيم از همه بيشتر بوده است.
البته وقتي امام بعد از تبعيد به تركيه، به نجف تشريف بردند و آنجا ماندگار شدند، آيت الله مدني، گمشده خود را در امام ديدند و از هر نظر عنايتشان به ايشان بود و در حوزه درسي هم به ايشان گرايش پيدا كردند و نيز ايشان را نهائي ترين فرد مبارزي يافتند كه بالاخره مبارزه را به هدف ميرساند و داراي اهداف بلندي است و به امام اميد بستند. آيت الله مدني اين را تشخيص دادند و در گفته هايشان هم صراحتاً بيان كردهاند كه بالاترين شخصيتي كه به ايشان دل بستند، امام خميني بوده است.
بعداز اينكه ايشان از تفكر مبارزاتي امام استفاده كردند و به تمام معنا ساخته شدند و خودشان را به عنوان يك مبارز آماده كردند تا با هرگونه استثمار و استعماري بجنگند، در آستانه پيروزي انقلاب، ورود امام به ايران محقق ميشود و در اينجاست كه ياران امام در نجف و قم با همه سرافرازي وارد عرصه خدمت و همراهي با امام شدند كه شهيد مدني يكي از اين شخصيت هاي بزرگ و نامي انقلاب اسلامي است.
از اين قضيه چند ماهي سپري ميشود. وضعيتي كه تبريز از نظر تفرقه و وابستگي به مراجع داشت، شايد بشود گفت زمينهاي را فراهم كرده بود كه تعدادي از دوستان و ياران و ارادتمندان كه قطعاً نظر خاصي نداشتند، رفتارهاي سوئي را انجام ميدهند و نتيجتاً اين رفتارهاي غير معقول ميتوانست سبب كدورت هائي بين آيت الله قاضي و آيت الله مدني ميشود. شهيد آيت الله مدني، با آن ديدگاه سياسي و با آن ديدگاه اخلاقي- چون معلم اخلاق بود- با حفظ شئونات و ارزش هاي اخلاقي، به اين نتيجه رسيده بود كه رفتارهاي اطرافيان به گونهاي است كه گوئي ميخواهد بين ايشان و آيت الله قاضي كدورتي ايجاد شود و لذا پيشدستي ميكند و ازتبريز به قم و سپس به همدان ميرود البته اين براي آقايان و بزرگان تبريز مسئلهاي بوده است. شهيد آيت الله مدني با اين مهاجرتشان جلوي هر گونه بدانديشي و هراتفاق ناميموني را ميگيرند و اين هم ناشي بود از اخلاق و رعايت ارزش هاي اخلاقي در ايشان بود كه نخواستند چنين اتفاقي بيفتد.
در بين علماي بزرگ تبريز، آيت الله انگچي در رأس اين علما بود، هم از حيث مجموعه خانواده هايشان و هم از نظر علمي و پايگاه خاصي كه داشتند. ايشان يار امام و كاملاً مدافع انقلاب و رهبريت امام خميني بودند. سرسخت ترين مبارز هم از ميان علماي بزرگ، شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بود. تعدادي هم ياران و اطرافيان آيت الله قاضي و آيت الله انگچي بودند. از جمله واعظان بزرگي كه از سال 42 تا پيروزي انقلاب وتا بعد، دقيقاً پشت سر امام بودند، پدر اينجانب، حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين انزابي بود كه متعهدانه به عنوان يار امام، در حركت امام بودند و ماندند تا پس از رحلت امام، در سال 78 ايشان هم رحلت كردند علمائي كه جداً هوادار امام بودند، خيلي محدود بودند، اما بعد از شهادت آيت الله قاضي كه شهيد بزرگوار آيت الله مدني به تبريز آمدند، قضايا حادتر شده بود و فاصله كاملاً مشخص بود. آيت الله قاضي قبل از پيروزي انقلاب سعي داشتند جلساتي داشته باشند و بيانيه ها و اعلاميه هائي كه صادر ميكردند، به امضاي بزرگان شهر تبريز برسد، اما بعد از پيروزي انقلاب كه رهبريت انقلاب براي خلق مسلماني ها متفاوت بود و كس ديگري را به جاي امام ميخواستند، علماي تبريز از يكديگر جدا شدند.
آيت الله مدني بجز چند تا ازعلماي تبريز با كسي مراوده نداشت، يعني نميتوانست داشته باشد. فاصله افتاده بود و جدائي انداخته بودند. بزرگان شهر، ديگر با آيت الله مدني هم صدا و همراه و هم رأي نبودند، بجز چند نفر از شخصيت ها و چند تن از وعاظ معروف، بقيه راهشان را جدا كرده بودند و براي خودشان فضاي خاصي داشتند، اين بود كه شهيد آيت الله مدني در مدت كوتاهي كه فاصله بين شهادت آيت الله قاضي شهادت خودشان در بيستم شهريور ماه 1360، از نظر دوستي و ياوري علما كاملاً در غربت بودند.
بنابراين از يك مسائل خلق مسلماني ها به شدت ايشان را درگير مسائلشان و از سوي ديگر هم علما و افراد ديگر چندان اطراف ايشان را نميگرفتند و لذا غريب بودند. بعد از آنها شهادت آيت الله قاضي، مرحوم آشيخ عبدالحسين غروي بيشتر با آيت الله مدني مراوده داشتند، چون از ياران دوران قم امام و علاقمند به امام بودند و لذا كساني كه به حكم امام به تبريزآمده بودند، كاملاً از ايشان استقبال كردند. آيت الله غروي دوست مأنوس، از شخصيت هاي بزرگ تبريز در مجالس همراه آيت الله مدني بودند و حتي روزي صحبتي بود از اينكه آيت الله مدني شخصيت بزرگ و والايي است و بايد در تبريز از ايشان حمايت كرد، بايد از اين نعمت، قدرداني كرد، آيت الله غروي اين چنين گفته بود كه من اغلب مجالس جوري در كنار ايشان مينشينم كه اگر سوء نيتي باشد و اگر تيري شليك شود، به من بخورد، نه به ايشان اين اخلاص آيت الله عبدالحسين غروي بود. ايشان عموي بنده بودند. البته آيت الله غروي از نظر انقلاب با شهيد آيت الله قاضي، خانه يكي و همفكر و هم رأي بودند و تدابير انقلاب به دست اين بزرگان بود، اما نسبت به آيت الله مدني هم جزو ياران مخلص و با صفاي ايشان بودند.
از گويندگان و وعاظ كه همه شان فوت كرده اند، حضرت آيت الله انزابي از ياران آقاي مدني بود، حضرت آقاي سيد ابوالفضل خسروشاهي جزو ياران امام و آيت الله مدني بودند، آقاي حاج ميرزا نجف آقازاده و آشيخ آقا حميد بنابي كه خوشبختانه در قيد حيات هستند و خداوند طول عمر به آنان عنايت كند، از ياران آيت الله مدني بودند و بقيه كم و بيش گاهي ميآمدند و ميرفتند. معدودي از بازاري ها هم در اطراف ايشان بودند. مردم عادي با قلب پاك و ايماني كه دارند دنبال اين وسائل نيستند، آنها براي انقلاب دلسوزي داشتند. آنجا كه شهيد آيت الله مدني بود، ميآمدند و نمازهاي جمعهاش ازدحام داشت. به نماز شبش كه در مسجد شكلي برگزار مي شد و بعداً به نام ايشان نامگذاري شد، ميآمدند و مسجد پربود ايشان نماز صبح را هم در همين مسجد اقامه ميكردند و جمعيت انبوه بود.
شهيد آيت الله مدني، متجلي اين صفات و اخلاقيات و صاحب خلق نيك بوده است. كرامت مجموعه صفات نيك است. انسان كريم يعني انساني كه ده دوازده تا پانزده تا، بيست تا تجلي زيبائي ها را دارد. ايشان از شجره سادات بودند و اين سيادت بودند و اين سيادت و بحث سيدي، ياد اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را زنده ميكرد، با قد كشيده و قد سرفراز كه اينها همه مايه هاي جذب ايشان بودند. اين سيد بزرگوار روحاني، با قدر برافراشته كه ميخواست مردم به او نزديك تر شوند، سعي داشت كه سلام، استقبال كند. در اولين برخوردها، اين گونه رفتار ميكرد و براي مردم درس و الگوئي بود. اگر كساني به آيت الله مدني پيشدستي ميكردند و به ايشان سلام ميدادند، ايشان گرم تر و مفصل تر و زيباتر پاسخ ميدادند و هنگامي هم كه اين پاسخ مفصل را ميديدند، كاملاً به طرف خيره ميشدند، احوالپرسي ميكردند و تبسم داشتند و مكث ميكردند كه آيا اين كسي كه سلام داده، آيا در خواستي و مسئلهاي دارد، يعني توجه خاصي به طرف داشتند و طرف، خود را آماده ميكرد كه با شهيد آيت الله رو در رو شود و حرف هايش را بزند و صحبت هايش را بكند. اگر كسي با آيت الله مدني صحبت ميكرد، ايشان با تمام وجود گوش ميداد ادب گوش دادن و توجه به مخاطب در شهيد آيت الله قاضي هم ديده ميشد.
اطلاعات فقهي و سياسي، ادب گفتار و ادب نگاه در شهيد آيت الله مدني جمع بود. از آگاهي هاي سياسي ايشان نسبت به گروهك ها و نيز جريانات سياسي جهان نكتهاي را ذكر ميكنم. ارديبهشت ماه 58 بود، انقلاب به پيروزي رسيده بود، در مسجد شعبان، در بعداز ظهر مراسمي منعقد بود. من در استان آذربايجان غربي بودم و مأموريت هائي داشتم. البته چند نوبتي از سوي آيت الله طباطبائي به طور محرمانه نامه هائي برده بودم و ما در زير زميني در اروميه اعلاميه هاي امام را چاپ ميكرديم و به مؤسسات و شهرستان ها مي فرستادم. چپي ها در ماكو حركت هائي را شروع كردند. من به تبريز آمدم و موضوع را به پدرم گفتم و با هم به مسجد شعبان رفتيم. شهيد آيت الله قاضي و شهيد آيت الله مدني در كنار هم نشسته بودند. پدر من مرا به آيت الله قاضي كه اينها چپي هاي مائوئي هستند و دقيقاً همين طور هم بود. اين آگاهي ها و نكته سنجي ها و اطلاعات ايشان از جريانات گوناگون سياسي، خيلي جالب بود. البته اين اطلاعات را در عراق و در كنار آيت الله العظمي حكيم كه بزرگ ترين مبارز با چپي ها و بعثي ها بود، به دست آورده بودند. فتواي آيت الله العظمي حكيم در مورد حركت بعثي ها حركتي بلشويكر و چپي بود، وعروف است. ايشان فرموده بودند:« الشيوبه كفر و الحاد». اين وضعيت عراق، آيت الله مدني را هم ساخته بود. من گزارش دادم شهيد آيت الله قاضي براي منطقه تدبير خاصي را انجام دادند.
شهيد آيت الله مدني با لحن ملايمي كه داشت و در مورد خلقي ها و منافقين، در كوچه، مسجد، سخنراني ها هشدار ميداد. البته به موقعش شدت گفتار و عمل هم داشت، اما آنچه كه در اين شخصيت نمود و بروز كامل داشت، دلسوزي بود.
دوستي اش نسبت به دوستان ميچربيد بر سختگيري هايش نسبت به منافقين و آشوبگراني كه مخصوصاً در اين شهر، اغتشاش ميكردند. لطافتش بر خشونتش ميچربيد و حسن گفتار و رفتارش كه سراسر لطف بود و مهرباني بر بحث هاي ديگر ميچربيد.
اين نكته گفتني است. روزگاري پيش آمد كه خلق مسلماني ها جسارت را به آنجا كشانده بودند كه درمحضر آيت الله مدني، گاهي كم ادبي ميكردند. در مسجد حاج ميرزا يوسف آقا قزللي جمع بودند. خبر ميرسد كه خلقي ها آشوب كردهاند و مردم به خيابان ها ريختهاند. آيت الله مدني كمي تأني ميكند مردم كه رفتند، بعد پشت سر آنها بيرون بيايد. خلقي ها از اين خلوت سوء استفاده كردند و وقتي آيت الله مدني بعد همه مردم بيرون آمدند، ايشان را گرفتند و در يك كيوسك پليس كه در خيابان فردوسي بود، حبس كردند كه اذيتش كنند. يكي از وعاظ نامي شهر كه تمايلي به خلقي ها داشت و آنها هم او را خوب ميشناختند و البته ارادتي هم به آقاي مدني داشت، فرياد ميزند كه چه خبر است؟ چرا اين كار را كرديد؟ و سعي ميكند ايشان را از كيوسك آزاد كند، منتهي شرورهاي خلق حرف ايشان را هم گوش نكردند. خلاصه يكي از علماي معمر تبريز كه در آن نزديكي بوده، مطلع شده و آمده و ايشان را رها كرده.
اين حركت اين واعظ نامي كه براي رهائي آقاي مدني اقدام كرد، براي ايشان ارزش داشت و به اطرافيان و نزديكان خود هم گفته بود كه دنبال فرصتي هستم كه اين لطف ايشان را جبران كنم تا روزي ميشنود كه اين آقا در بيمارستان بستري است. ايشان به علت مشغله هاي زياد فرصت نميكند به عيادت او برود تا خبر فوتش را ميآورند. ايشان به بيمارستان ميرود و توصيه ميكنند كه جنازه ايشان را چگونه و محترمانه تشييع كنند و در طول تكفين و تدوين، يك تجليل انقلابي از ايشان كردند كه اگر اقدام شهيد آيت الله مدني نبود، اين كارها فراموش شده بود. اين شخصيت به گردن تبريزي ها حق داشت و شهيد آيت الله مدني در حقيقت او را احيا كردند. جريان دو شقه شدن مبارزين و انقلابيون تبريز بعد از پيروزي انقلاب،متأسفانه باعث شد كه ايشان گرايشي به خلقي ها پيدا كرد بعد هم منزوي شد و اين حركت آيت الله مدني در واقع جبران آن لطفي بود كه آن واعظ به ايشان كرده بود. آيت الله مدني كوچك ترين محبت و حركت ديگران را جبران ميكردند. در اين مورد هم با اينكه اقدام آن واعظ در مورد آيت الله مدني به نتيجه نرسيد، اما اين كار در دل ايشان بود و مترصد اينكه جبران كند و خوشبختانه زماني اين كار را كرد كه به درد او خورد و تشييع جنازه و مجلس ترحيم خوبي برايش برگزارشد.
بله، ما در محله شكلي مينشستيم. آيت الله مدني كه براي امام جمعه تشريف آوردند، اتفاقاً در محله شمس تبريزي، از ياران شهيد آيت الله مدني كه از قبل با ايشان آشنا بودند، منزلي را در اختيارشان گذاشتند. البته اين خانه كه الان در تعريض خيابان از بين رفته به مسجد شكلي (آيت الله مدني) نزديك بود. اين مسجد چه قبل و چه بعد از انقلاب، امام جماعت راتب، يعني امام جماعتي كه مرتب بيايد، نداشت، به همين دليل از شهيد آيت الله مدني خواهش كردند كه بيايد و نماز جماعت را در آنجا اقامه كنند و ايشان هم با رأي خوش قبول كردند. يك نفر در كوچه اسلاميه حياطي داشت كه به آيت الله مدني تقديم كرد كه به مسجد نزديك تر بود و خواست كه ايشان با خانواده شان به آنجا تشريف ببرند و آيت الله مدني هم اين كار را كردند، ولي به مالك خانه فرموند كه اين خانه را وقف مسجد كند و براي خودشان برنداشتند. صاحب خانه هم نيت نيك داشت و به ايشان عرض كرد هرجور صلاح ميدانيد.
من و دوستاني كه در آن اطراف بوديم، از جمله آقاي پور فرشچي، آقاي آسيد رضاي اثيري و برادران آقاي پور فرشچي همان جا خانه داشتيم و در اطراف بزرگان ميپلكيديم. حفاظت سنگرهائي كه در سال هاي اول انقلاب در محلات ايجاد شده بود به عهده اهالي محل بود. در آن كوچه هم كه آيت الله مدني در خانهاي كه وقف امام جماعت مسجد شكّلي شد، اقامت كردند، شب ها نوبتي كشيك ميداديم. چند بار اتفاق افتاد كه نوبت آخرشب و دمادم صبح به من افتاد. در كوچه قدم ميزدم و ميدانستم كه آيت الله مدني قبل از اذان صبح به مسجد ميروند و وقتي ايشان از منزل بيرون ميآمدند، به استقبالشان ميرفتيم و سلام عليك ميكرديم و همقدم ميشديم و تا مسجد ميرفتيم. اگر هنوز نوبتمان بود كه نميتوانستيم پست خود را ترك كنيم، ولي اگر نوبتمان تمام شده بود، پشت سر ايشان نماز ميخوانديم. همين سلام و عليك هاي اول صبح و وقت نماز تنديس با شكوهي را در ذهن من ترسيم كرده كه هنوز هم كاملاً برايم زنده و در مقابل چشمانم هست. ايشان اول صبح،
با آن قامت برافراشته و سيماي زيبا، ميآمدند، به استقبال مي رفتم و سلام ميدادم، ايشان تبسم ميفرمود و احوالپرسي و ملاطفت ميكرد. بسيار تصوير گرم و زيبا و پر از لطفي است كه به منزله يكي از زيباترين خاطرات زندگي، در ذهنم نقش بسته است.
بنده زماني كه پدرم از تهران ميآمدند- چون ايشان به نمايندگي مجلس از تبريز انتخاب شده بودند- به ديدن آيت الله مدني ميرفتند و من هم اغلب در معيت ايشان ميرفتم. گاهي سفره ناهار يا شام باز ميشد و همواره در محضرشان، در نمازهاي جمعه و در نمازهاي جماعت مسجد بوديم، حتي روزي كه خلق مسلماني ها آشوب كردند و صدا و سيما را در اختيار گرفتند و فرستنده هاي راديو پشت سر هم اطلاعيه ميداند كه فردا جمعه، نماز اقامه نميشود، خبر به آيت الله مدني رسيد و ايشان گفتند به هيچ عنوان اين طور نيست. من ميروم و در نماز جمعه حاضر ميشوم. آن روزها نماز جمعه در ميدان راه آهن، در انتهاي غربي شهر تبريز برگزار ميشد. آيت الله مدني شب گفتند من كفن ميپوشم و صبح به نماز جمعه ميروم. من و دوستانم و برادران پور فرشچي و آقاي اثيري و چند نفر از محله شكلي، تصميم گرفتيم حركتي را انجام بدهيم كه پشت سر آيت الله مدني اقدامي كرده باشيم. بايد در تبريز فضا ايجاد ميكرديم، چون خلقي ها پشت سر هم اطلاعيه ميدادند كه نماز جمعه نيست و ما ميخواستيم به مردم خبر بدهيم نماز جمعه هست.
خيابان شمس تبريزي از غرب به ميدان منّجم(ميدان هفت تير فعلي) منتهي ميشد. مرکز خلق مسلمان در آنجا بود. دوازده نفري تصميم گرفتيم مفهوم صوري « فاسعوا الي ذكرالله» را در آن جمعه اجرا کنيم، يعني هروله و هلهله كنان، مثل سعي صفا و مروه، دست به هم داديم و حركت كرديم و شعار داديم. از شمس تبريزي گذشتيم و از چهار راه فلسطين به سمت ميدان منجّم كه منطقه خلقي ها بود رفتيم. البته وحشت هم داشتيم به ميدان كه رسيديم، فكر كرديم كه اگر از خيابان منجّم برويم، شايد به مشكل بربخوريم، چون مركز خلق مسلماني ها در آنجا بود و احتمال داشت ما را سنگباران كنند. خوشبختانه كسي جرئت نكرد و ما پنج شش نفر با كمال شجاعت، دست هاي يكديگر را گرفته بوديم و شعار ميداديم و به سوي محل نماز جمعه ميرفتيم. از ميدان منجّم گذشتيم، گفتيم برويم پائين، يعني مسير فرودگاه. از آنجا هم گذشتيم و از جاده سنتو كه به ميدان راه آهن ميخورد، خودمان را به آنجا رسانديم.
نيت ما نيت پاك شركت در نماز جمعه بود، اما مشوق ما، تدبير و لطف و مديريت شهيد آيت الله مدني بود كه ما را به اين نوع واکنش ها وادار ميكرد كه نمي خواستيم تنها بماند و از نماز جمعه ايشان، مردم بي خبر بمانند. هم خبر دهي كرديم و هم حركتي را ايجاد كرديم و همه اينها هم به عشق آيت الله مدني بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
ادامه دارد...
/ج
*درآمد
درابتدا اشارهاي بفرمائيد به اينكه چه شد كه شهيد مدني پس از سال ها دوري از آذربايجان به تبريز آمدند؟
قسمت عمده تحصيلات و زندگي علمي شهيد آيت الله مدني در نجف معلي سپري شده، آن هم در عصر حضرت آيت الله العظمي حكيم كه هم از نظر فقاهت و هم در بحث اجتهاد و از نظر مرجعيت ممتاز بودند. علاوه بر اينها، ايشان در حوزه علميه نجف، يكي از چند فقيه مبارز آن خطه بوده، يعني روزي روزگاري، آيت الله حكيم لباس رزم پوشيده و براي راندن انگليسي ها سرسختانه مبارزه كرده وقتي آيت الله مدني به نجف مهاجرت ميكنند، در محضر آيت الله العظمي حكيم مشغول تلمذ ميشوند. البته با علماي ديگري نيز آشنا شدند و حتي با آيت الله العظمي خوئي چنان مأنوس شدند كه اگر هنگام نماز مغرب كه ايشان در صحن اميرالمؤمنين (ع) اقامه ميكردند، نميتوانستند بيايند، آيت الله مدني را براي اقامه نماز تعيين كرده بودند و اين نشان ميدهد كه آيت الله خوئي تا چه حد به ايشان اعتماد داشته اند، ولي گرايش آيت الله مدني به آيت اللهالعظمي حكيم از همه بيشتر بوده است.
البته وقتي امام بعد از تبعيد به تركيه، به نجف تشريف بردند و آنجا ماندگار شدند، آيت الله مدني، گمشده خود را در امام ديدند و از هر نظر عنايتشان به ايشان بود و در حوزه درسي هم به ايشان گرايش پيدا كردند و نيز ايشان را نهائي ترين فرد مبارزي يافتند كه بالاخره مبارزه را به هدف ميرساند و داراي اهداف بلندي است و به امام اميد بستند. آيت الله مدني اين را تشخيص دادند و در گفته هايشان هم صراحتاً بيان كردهاند كه بالاترين شخصيتي كه به ايشان دل بستند، امام خميني بوده است.
بعداز اينكه ايشان از تفكر مبارزاتي امام استفاده كردند و به تمام معنا ساخته شدند و خودشان را به عنوان يك مبارز آماده كردند تا با هرگونه استثمار و استعماري بجنگند، در آستانه پيروزي انقلاب، ورود امام به ايران محقق ميشود و در اينجاست كه ياران امام در نجف و قم با همه سرافرازي وارد عرصه خدمت و همراهي با امام شدند كه شهيد مدني يكي از اين شخصيت هاي بزرگ و نامي انقلاب اسلامي است.
دعوت ايشان به تبريز چگونه صورت گرفت؟
از اين قضيه چند ماهي سپري ميشود. وضعيتي كه تبريز از نظر تفرقه و وابستگي به مراجع داشت، شايد بشود گفت زمينهاي را فراهم كرده بود كه تعدادي از دوستان و ياران و ارادتمندان كه قطعاً نظر خاصي نداشتند، رفتارهاي سوئي را انجام ميدهند و نتيجتاً اين رفتارهاي غير معقول ميتوانست سبب كدورت هائي بين آيت الله قاضي و آيت الله مدني ميشود. شهيد آيت الله مدني، با آن ديدگاه سياسي و با آن ديدگاه اخلاقي- چون معلم اخلاق بود- با حفظ شئونات و ارزش هاي اخلاقي، به اين نتيجه رسيده بود كه رفتارهاي اطرافيان به گونهاي است كه گوئي ميخواهد بين ايشان و آيت الله قاضي كدورتي ايجاد شود و لذا پيشدستي ميكند و ازتبريز به قم و سپس به همدان ميرود البته اين براي آقايان و بزرگان تبريز مسئلهاي بوده است. شهيد آيت الله مدني با اين مهاجرتشان جلوي هر گونه بدانديشي و هراتفاق ناميموني را ميگيرند و اين هم ناشي بود از اخلاق و رعايت ارزش هاي اخلاقي در ايشان بود كه نخواستند چنين اتفاقي بيفتد.
اين مهاجرت در چه سالي انجام شد؟
در واقع براي تقويت در برابرخلق مسلمان...
در اين مقطع ظاهراً كدورتي هم پيش آمد.
رابطه شهيد مدني با علماي تبريز چگونه بود؟
در بين علماي بزرگ تبريز، آيت الله انگچي در رأس اين علما بود، هم از حيث مجموعه خانواده هايشان و هم از نظر علمي و پايگاه خاصي كه داشتند. ايشان يار امام و كاملاً مدافع انقلاب و رهبريت امام خميني بودند. سرسخت ترين مبارز هم از ميان علماي بزرگ، شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بود. تعدادي هم ياران و اطرافيان آيت الله قاضي و آيت الله انگچي بودند. از جمله واعظان بزرگي كه از سال 42 تا پيروزي انقلاب وتا بعد، دقيقاً پشت سر امام بودند، پدر اينجانب، حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج شيخ حسين انزابي بود كه متعهدانه به عنوان يار امام، در حركت امام بودند و ماندند تا پس از رحلت امام، در سال 78 ايشان هم رحلت كردند علمائي كه جداً هوادار امام بودند، خيلي محدود بودند، اما بعد از شهادت آيت الله قاضي كه شهيد بزرگوار آيت الله مدني به تبريز آمدند، قضايا حادتر شده بود و فاصله كاملاً مشخص بود. آيت الله قاضي قبل از پيروزي انقلاب سعي داشتند جلساتي داشته باشند و بيانيه ها و اعلاميه هائي كه صادر ميكردند، به امضاي بزرگان شهر تبريز برسد، اما بعد از پيروزي انقلاب كه رهبريت انقلاب براي خلق مسلماني ها متفاوت بود و كس ديگري را به جاي امام ميخواستند، علماي تبريز از يكديگر جدا شدند.
آيت الله مدني بجز چند تا ازعلماي تبريز با كسي مراوده نداشت، يعني نميتوانست داشته باشد. فاصله افتاده بود و جدائي انداخته بودند. بزرگان شهر، ديگر با آيت الله مدني هم صدا و همراه و هم رأي نبودند، بجز چند نفر از شخصيت ها و چند تن از وعاظ معروف، بقيه راهشان را جدا كرده بودند و براي خودشان فضاي خاصي داشتند، اين بود كه شهيد آيت الله مدني در مدت كوتاهي كه فاصله بين شهادت آيت الله قاضي شهادت خودشان در بيستم شهريور ماه 1360، از نظر دوستي و ياوري علما كاملاً در غربت بودند.
بنابراين از يك مسائل خلق مسلماني ها به شدت ايشان را درگير مسائلشان و از سوي ديگر هم علما و افراد ديگر چندان اطراف ايشان را نميگرفتند و لذا غريب بودند. بعد از آنها شهادت آيت الله قاضي، مرحوم آشيخ عبدالحسين غروي بيشتر با آيت الله مدني مراوده داشتند، چون از ياران دوران قم امام و علاقمند به امام بودند و لذا كساني كه به حكم امام به تبريزآمده بودند، كاملاً از ايشان استقبال كردند. آيت الله غروي دوست مأنوس، از شخصيت هاي بزرگ تبريز در مجالس همراه آيت الله مدني بودند و حتي روزي صحبتي بود از اينكه آيت الله مدني شخصيت بزرگ و والايي است و بايد در تبريز از ايشان حمايت كرد، بايد از اين نعمت، قدرداني كرد، آيت الله غروي اين چنين گفته بود كه من اغلب مجالس جوري در كنار ايشان مينشينم كه اگر سوء نيتي باشد و اگر تيري شليك شود، به من بخورد، نه به ايشان اين اخلاص آيت الله عبدالحسين غروي بود. ايشان عموي بنده بودند. البته آيت الله غروي از نظر انقلاب با شهيد آيت الله قاضي، خانه يكي و همفكر و هم رأي بودند و تدابير انقلاب به دست اين بزرگان بود، اما نسبت به آيت الله مدني هم جزو ياران مخلص و با صفاي ايشان بودند.
از گويندگان و وعاظ كه همه شان فوت كرده اند، حضرت آيت الله انزابي از ياران آقاي مدني بود، حضرت آقاي سيد ابوالفضل خسروشاهي جزو ياران امام و آيت الله مدني بودند، آقاي حاج ميرزا نجف آقازاده و آشيخ آقا حميد بنابي كه خوشبختانه در قيد حيات هستند و خداوند طول عمر به آنان عنايت كند، از ياران آيت الله مدني بودند و بقيه كم و بيش گاهي ميآمدند و ميرفتند. معدودي از بازاري ها هم در اطراف ايشان بودند. مردم عادي با قلب پاك و ايماني كه دارند دنبال اين وسائل نيستند، آنها براي انقلاب دلسوزي داشتند. آنجا كه شهيد آيت الله مدني بود، ميآمدند و نمازهاي جمعهاش ازدحام داشت. به نماز شبش كه در مسجد شكلي برگزار مي شد و بعداً به نام ايشان نامگذاري شد، ميآمدند و مسجد پربود ايشان نماز صبح را هم در همين مسجد اقامه ميكردند و جمعيت انبوه بود.
به منش اخلاقي شهيد آيت الله مدني هم اشاره كنيد.
شهيد آيت الله مدني، متجلي اين صفات و اخلاقيات و صاحب خلق نيك بوده است. كرامت مجموعه صفات نيك است. انسان كريم يعني انساني كه ده دوازده تا پانزده تا، بيست تا تجلي زيبائي ها را دارد. ايشان از شجره سادات بودند و اين سيادت بودند و اين سيادت و بحث سيدي، ياد اهل بيت عصمت و طهارت(ع) را زنده ميكرد، با قد كشيده و قد سرفراز كه اينها همه مايه هاي جذب ايشان بودند. اين سيد بزرگوار روحاني، با قدر برافراشته كه ميخواست مردم به او نزديك تر شوند، سعي داشت كه سلام، استقبال كند. در اولين برخوردها، اين گونه رفتار ميكرد و براي مردم درس و الگوئي بود. اگر كساني به آيت الله مدني پيشدستي ميكردند و به ايشان سلام ميدادند، ايشان گرم تر و مفصل تر و زيباتر پاسخ ميدادند و هنگامي هم كه اين پاسخ مفصل را ميديدند، كاملاً به طرف خيره ميشدند، احوالپرسي ميكردند و تبسم داشتند و مكث ميكردند كه آيا اين كسي كه سلام داده، آيا در خواستي و مسئلهاي دارد، يعني توجه خاصي به طرف داشتند و طرف، خود را آماده ميكرد كه با شهيد آيت الله رو در رو شود و حرف هايش را بزند و صحبت هايش را بكند. اگر كسي با آيت الله مدني صحبت ميكرد، ايشان با تمام وجود گوش ميداد ادب گوش دادن و توجه به مخاطب در شهيد آيت الله قاضي هم ديده ميشد.
اطلاعات فقهي و سياسي، ادب گفتار و ادب نگاه در شهيد آيت الله مدني جمع بود. از آگاهي هاي سياسي ايشان نسبت به گروهك ها و نيز جريانات سياسي جهان نكتهاي را ذكر ميكنم. ارديبهشت ماه 58 بود، انقلاب به پيروزي رسيده بود، در مسجد شعبان، در بعداز ظهر مراسمي منعقد بود. من در استان آذربايجان غربي بودم و مأموريت هائي داشتم. البته چند نوبتي از سوي آيت الله طباطبائي به طور محرمانه نامه هائي برده بودم و ما در زير زميني در اروميه اعلاميه هاي امام را چاپ ميكرديم و به مؤسسات و شهرستان ها مي فرستادم. چپي ها در ماكو حركت هائي را شروع كردند. من به تبريز آمدم و موضوع را به پدرم گفتم و با هم به مسجد شعبان رفتيم. شهيد آيت الله قاضي و شهيد آيت الله مدني در كنار هم نشسته بودند. پدر من مرا به آيت الله قاضي كه اينها چپي هاي مائوئي هستند و دقيقاً همين طور هم بود. اين آگاهي ها و نكته سنجي ها و اطلاعات ايشان از جريانات گوناگون سياسي، خيلي جالب بود. البته اين اطلاعات را در عراق و در كنار آيت الله العظمي حكيم كه بزرگ ترين مبارز با چپي ها و بعثي ها بود، به دست آورده بودند. فتواي آيت الله العظمي حكيم در مورد حركت بعثي ها حركتي بلشويكر و چپي بود، وعروف است. ايشان فرموده بودند:« الشيوبه كفر و الحاد». اين وضعيت عراق، آيت الله مدني را هم ساخته بود. من گزارش دادم شهيد آيت الله قاضي براي منطقه تدبير خاصي را انجام دادند.
شهيد آيت الله مدني با لحن ملايمي كه داشت و در مورد خلقي ها و منافقين، در كوچه، مسجد، سخنراني ها هشدار ميداد. البته به موقعش شدت گفتار و عمل هم داشت، اما آنچه كه در اين شخصيت نمود و بروز كامل داشت، دلسوزي بود.
دوستي اش نسبت به دوستان ميچربيد بر سختگيري هايش نسبت به منافقين و آشوبگراني كه مخصوصاً در اين شهر، اغتشاش ميكردند. لطافتش بر خشونتش ميچربيد و حسن گفتار و رفتارش كه سراسر لطف بود و مهرباني بر بحث هاي ديگر ميچربيد.
اين نكته گفتني است. روزگاري پيش آمد كه خلق مسلماني ها جسارت را به آنجا كشانده بودند كه درمحضر آيت الله مدني، گاهي كم ادبي ميكردند. در مسجد حاج ميرزا يوسف آقا قزللي جمع بودند. خبر ميرسد كه خلقي ها آشوب كردهاند و مردم به خيابان ها ريختهاند. آيت الله مدني كمي تأني ميكند مردم كه رفتند، بعد پشت سر آنها بيرون بيايد. خلقي ها از اين خلوت سوء استفاده كردند و وقتي آيت الله مدني بعد همه مردم بيرون آمدند، ايشان را گرفتند و در يك كيوسك پليس كه در خيابان فردوسي بود، حبس كردند كه اذيتش كنند. يكي از وعاظ نامي شهر كه تمايلي به خلقي ها داشت و آنها هم او را خوب ميشناختند و البته ارادتي هم به آقاي مدني داشت، فرياد ميزند كه چه خبر است؟ چرا اين كار را كرديد؟ و سعي ميكند ايشان را از كيوسك آزاد كند، منتهي شرورهاي خلق حرف ايشان را هم گوش نكردند. خلاصه يكي از علماي معمر تبريز كه در آن نزديكي بوده، مطلع شده و آمده و ايشان را رها كرده.
اين حركت اين واعظ نامي كه براي رهائي آقاي مدني اقدام كرد، براي ايشان ارزش داشت و به اطرافيان و نزديكان خود هم گفته بود كه دنبال فرصتي هستم كه اين لطف ايشان را جبران كنم تا روزي ميشنود كه اين آقا در بيمارستان بستري است. ايشان به علت مشغله هاي زياد فرصت نميكند به عيادت او برود تا خبر فوتش را ميآورند. ايشان به بيمارستان ميرود و توصيه ميكنند كه جنازه ايشان را چگونه و محترمانه تشييع كنند و در طول تكفين و تدوين، يك تجليل انقلابي از ايشان كردند كه اگر اقدام شهيد آيت الله مدني نبود، اين كارها فراموش شده بود. اين شخصيت به گردن تبريزي ها حق داشت و شهيد آيت الله مدني در حقيقت او را احيا كردند. جريان دو شقه شدن مبارزين و انقلابيون تبريز بعد از پيروزي انقلاب،متأسفانه باعث شد كه ايشان گرايشي به خلقي ها پيدا كرد بعد هم منزوي شد و اين حركت آيت الله مدني در واقع جبران آن لطفي بود كه آن واعظ به ايشان كرده بود. آيت الله مدني كوچك ترين محبت و حركت ديگران را جبران ميكردند. در اين مورد هم با اينكه اقدام آن واعظ در مورد آيت الله مدني به نتيجه نرسيد، اما اين كار در دل ايشان بود و مترصد اينكه جبران كند و خوشبختانه زماني اين كار را كرد كه به درد او خورد و تشييع جنازه و مجلس ترحيم خوبي برايش برگزارشد.
بله، ما در محله شكلي مينشستيم. آيت الله مدني كه براي امام جمعه تشريف آوردند، اتفاقاً در محله شمس تبريزي، از ياران شهيد آيت الله مدني كه از قبل با ايشان آشنا بودند، منزلي را در اختيارشان گذاشتند. البته اين خانه كه الان در تعريض خيابان از بين رفته به مسجد شكلي (آيت الله مدني) نزديك بود. اين مسجد چه قبل و چه بعد از انقلاب، امام جماعت راتب، يعني امام جماعتي كه مرتب بيايد، نداشت، به همين دليل از شهيد آيت الله مدني خواهش كردند كه بيايد و نماز جماعت را در آنجا اقامه كنند و ايشان هم با رأي خوش قبول كردند. يك نفر در كوچه اسلاميه حياطي داشت كه به آيت الله مدني تقديم كرد كه به مسجد نزديك تر بود و خواست كه ايشان با خانواده شان به آنجا تشريف ببرند و آيت الله مدني هم اين كار را كردند، ولي به مالك خانه فرموند كه اين خانه را وقف مسجد كند و براي خودشان برنداشتند. صاحب خانه هم نيت نيك داشت و به ايشان عرض كرد هرجور صلاح ميدانيد.
من و دوستاني كه در آن اطراف بوديم، از جمله آقاي پور فرشچي، آقاي آسيد رضاي اثيري و برادران آقاي پور فرشچي همان جا خانه داشتيم و در اطراف بزرگان ميپلكيديم. حفاظت سنگرهائي كه در سال هاي اول انقلاب در محلات ايجاد شده بود به عهده اهالي محل بود. در آن كوچه هم كه آيت الله مدني در خانهاي كه وقف امام جماعت مسجد شكّلي شد، اقامت كردند، شب ها نوبتي كشيك ميداديم. چند بار اتفاق افتاد كه نوبت آخرشب و دمادم صبح به من افتاد. در كوچه قدم ميزدم و ميدانستم كه آيت الله مدني قبل از اذان صبح به مسجد ميروند و وقتي ايشان از منزل بيرون ميآمدند، به استقبالشان ميرفتيم و سلام عليك ميكرديم و همقدم ميشديم و تا مسجد ميرفتيم. اگر هنوز نوبتمان بود كه نميتوانستيم پست خود را ترك كنيم، ولي اگر نوبتمان تمام شده بود، پشت سر ايشان نماز ميخوانديم. همين سلام و عليك هاي اول صبح و وقت نماز تنديس با شكوهي را در ذهن من ترسيم كرده كه هنوز هم كاملاً برايم زنده و در مقابل چشمانم هست. ايشان اول صبح،
با آن قامت برافراشته و سيماي زيبا، ميآمدند، به استقبال مي رفتم و سلام ميدادم، ايشان تبسم ميفرمود و احوالپرسي و ملاطفت ميكرد. بسيار تصوير گرم و زيبا و پر از لطفي است كه به منزله يكي از زيباترين خاطرات زندگي، در ذهنم نقش بسته است.
بنده زماني كه پدرم از تهران ميآمدند- چون ايشان به نمايندگي مجلس از تبريز انتخاب شده بودند- به ديدن آيت الله مدني ميرفتند و من هم اغلب در معيت ايشان ميرفتم. گاهي سفره ناهار يا شام باز ميشد و همواره در محضرشان، در نمازهاي جمعه و در نمازهاي جماعت مسجد بوديم، حتي روزي كه خلق مسلماني ها آشوب كردند و صدا و سيما را در اختيار گرفتند و فرستنده هاي راديو پشت سر هم اطلاعيه ميداند كه فردا جمعه، نماز اقامه نميشود، خبر به آيت الله مدني رسيد و ايشان گفتند به هيچ عنوان اين طور نيست. من ميروم و در نماز جمعه حاضر ميشوم. آن روزها نماز جمعه در ميدان راه آهن، در انتهاي غربي شهر تبريز برگزار ميشد. آيت الله مدني شب گفتند من كفن ميپوشم و صبح به نماز جمعه ميروم. من و دوستانم و برادران پور فرشچي و آقاي اثيري و چند نفر از محله شكلي، تصميم گرفتيم حركتي را انجام بدهيم كه پشت سر آيت الله مدني اقدامي كرده باشيم. بايد در تبريز فضا ايجاد ميكرديم، چون خلقي ها پشت سر هم اطلاعيه ميدادند كه نماز جمعه نيست و ما ميخواستيم به مردم خبر بدهيم نماز جمعه هست.
خيابان شمس تبريزي از غرب به ميدان منّجم(ميدان هفت تير فعلي) منتهي ميشد. مرکز خلق مسلمان در آنجا بود. دوازده نفري تصميم گرفتيم مفهوم صوري « فاسعوا الي ذكرالله» را در آن جمعه اجرا کنيم، يعني هروله و هلهله كنان، مثل سعي صفا و مروه، دست به هم داديم و حركت كرديم و شعار داديم. از شمس تبريزي گذشتيم و از چهار راه فلسطين به سمت ميدان منجّم كه منطقه خلقي ها بود رفتيم. البته وحشت هم داشتيم به ميدان كه رسيديم، فكر كرديم كه اگر از خيابان منجّم برويم، شايد به مشكل بربخوريم، چون مركز خلق مسلماني ها در آنجا بود و احتمال داشت ما را سنگباران كنند. خوشبختانه كسي جرئت نكرد و ما پنج شش نفر با كمال شجاعت، دست هاي يكديگر را گرفته بوديم و شعار ميداديم و به سوي محل نماز جمعه ميرفتيم. از ميدان منجّم گذشتيم، گفتيم برويم پائين، يعني مسير فرودگاه. از آنجا هم گذشتيم و از جاده سنتو كه به ميدان راه آهن ميخورد، خودمان را به آنجا رسانديم.
نيت ما نيت پاك شركت در نماز جمعه بود، اما مشوق ما، تدبير و لطف و مديريت شهيد آيت الله مدني بود كه ما را به اين نوع واکنش ها وادار ميكرد كه نمي خواستيم تنها بماند و از نماز جمعه ايشان، مردم بي خبر بمانند. هم خبر دهي كرديم و هم حركتي را ايجاد كرديم و همه اينها هم به عشق آيت الله مدني بود.
آيا نماز جمعه آن روز برگزارشد؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 57
ادامه دارد...
/ج