سرآمد انديشه و جهاد (2)
نويسنده:قاسم تبريزي
*مروري بر حيات علمي و عملي عالم مجاهد شهيد آيت الله سيد محمد علي قاضي طباطبائي
به دنبال سخنراني هاي آتشين و افشاگرانه ايشان ، ساواک ضمن هماهنگي با علي دهقان ، استاندار وقت آذربايجان ، دستور دستگيري ايشان را صادر کرد . پس از صدور اين دستور ، آيت الله قاضي طباطبائي در تاريخ 1342/9/13 دستگير و به همراه برخي علماي تبريز راهي زندان قزل قلعه گرديد .
پس از دو ماه و پانزده روز ماندن در زندان ، در روز اول و يا دوم ماه مبارک رمضان ايشان را از زندان قزل قلعه به سلطنت آباد تهران بردند و بعد از چند روز با ضمانت برادرشان مبني بر عدم خروج از حوزه قضايي تهران آزاد گرديد . اين موضوع مدت چهار ماه ادامه داشت و مأمورين ساواک بر اجراي اين امر دقيقاً مواظبت مي کردند ، ولي به ناگاه خبر رسيد که آيت الله قاضي به شهر مقدس قم رفت و با امام خميني (ره) ديدار کرده است . ايشان پس از ديدار با امام براي زيارت حضرت رضا (ع) به شهر مقدس مشهد مشرف شد و بعد از آن به رغم اينکه در تبعيد بود ، بدون اجازه رژيم ، تهران را ترک و به تبريز بازگشت . خبر مراجعت ايشان به تبريز به سرعت در شهر پيچييد و مردم خود را آماده براي استقبال از اين سيد بزرگوار کردند . هزاران نفر از مردم تبريز از راه آهن تا محل زندگي شهيد قاضي منتظر ايستاده بودند و چنان استقبالي از ايشان به عمل آوردند که در تاريخ تبريز بي سابقه بود .
«ساواکي ها به خانه ام رختند و مرا دستگير کردند چند نفر پاهايم و چند نفر ديگر سر و دست هايم را گرفتند و همان طور مرا به سر کوچه بردند ، سوار ماشين کردند و به سلطنت آباد تهران انتقال دادند.(6)
در اثر فعاليت و نامه حضرت آيت الله حاج سيد محمد هادي ميلاني ، شهيد قاضي طباطبائي بعد از چهل روز حصر در سلطنت آباد ، به قيد عدم خروج از حوزه قضايي تهران ، مرخص شد و به منزل عموزاده اش در تهران رفت . ايشان پس از چهار ماه مجدداً به تبريز مراجعت کرد و پس از ورود ، طي سخناني ضمن بيان وضعيت خود در زندان ساواک و مطلع کردن مردم از جنايات رژيم نسبت به خود و ديگر علما، به انتقاد از وضعيت موجود پرداخت. ساواک طي گزارشي در تاريخ 1343/5/29 خلاصه رئوس مطالب ايراد شده توسط شهيد قاضي در مسجد شعبان را چنين گزارش مي کند:
«مدتي را که در سلطنت آباد بودم ، به مرض اعصاب و ناراحتي هاي ديگر مبتلا شدم. يک روز که با آقاي دستغيب شيرازي در اتاق نشسته بودم، از حال رفتم.بلافاصله چند نفر پزشک آوردند و معالجه ام کردند. اثرات آن بيماري باقي مانده و احتياج به عمل جراحي نيز دارم . بنابراين تا چند هفته به مسجد نخواهم آمد ، مبادا فکر بکنيد که ترس و وحشتي در من ايجاد شده است. اگر من ترس داشتم ، در امري پيش قدم نمي شدم. در تهران عفت خيلي کم است . من خيلي به ندرت از منزل خارج مي شدم . دست هايي در کار بود که مرا در تهران نگه دارند ، ولي من قبول نکردم ».
«بايد مصونيت براي آشپزهاي آمريکايي ، براي مکانيک هاي آمريکايي ، براي اداري هاي آمريکايي ، اداري و فني ، مامورين و کارمندان اداري ، کارمندان فني ، براي خانواده هاي ايشان مصونيت باشد ، لکن آقاي قاضي در حبس باشند !»(7)
«شب، بعد از اداي فرضيه که از مسجد بيرون آمده ام ، مرا به شهرستان بافت حرکت دادند و فعلاً در اينجا به جرم اينکه روز عيد فطر در بيانات خود به يهود خذلهم الله تعالي و اخزاهم نفرين کرده ام ، بايد مدتي در اينجا باشم. هيچ جاي نگراني نيست . فقط يکه و تنهائي است ، ولي مهر و محبت اهالي اين شهرستان به تمام طبقات هم اثرات اين غرت را زايل مي کند و دلشادم که در محل تبعيد دچار اين پيش آمدها مي شوم ».(8)
شهيد قاضي در محل تبعيد نيز از پاي ننشست و طي جلسات و نشست هاي گوناگون به افشاگري عليه رژيم پرداخت ، به همين جهت ساواک طي يک اقدام عجولانه ، ايشان را کاملاً ممنوع الملاقات کرد و از ساواک کرمان خواست تا افرادي را که با ايشان ملاقات مي کنند ، شناسايي کند . اتاقي که آيت الله قاضي در آن روزهاي تنهايي را مي گذراند ، يک اتاق کوچک و محقر بود که از سطح حياط دو پله پايين تر بود . مأمور ساواک طبق تعليماتي که از طرف سازمان به او داده شده بود ، با گستاخي و تبختر رفتار مي کرد . او براي اينکه زور و حاکميت دستگاه را به رخ اين غريب تبعيدي شجاع ، بکشد ، به جاي وارد شدن از در اتاق ، با کفش از پنجره داخل مي شد و با غرور و خودخواهي و با صداي خشن و ناهنجار خود دستور مي داد : «زود باش امضاء کن !»
چند روزي بدين منوال گذشت و آيت الله قاضي چند بار به او تذکر داد که ادب را رعايت کند ، ولي آن بي ادب مغرور گوشش بدهکار نبود . روزي هنگامي که مزدور خود فروخته به اتاق وارد شد ، سيد دلاور آيت الله قاضي بلافاصله کتاب سنگين و ضخيم «المنجد » را برداشت و محکم به پس گردن مامور کوبيد و فرياد زد:«بي ادب!مگر نگفتم مؤدب باش.» مغرور خود باخته با زبوني از اتاق بيرون رفت.(9)
در ايام تبعيد ، نامه هاي متعددي از بزرگاني همچون آيت الله نجفي مرعشي ، ميلاني ، دستغيب و ... دريافت کرد. وي در نامه هائي که به علما مي نوشت ، به انحناي گوناگون اوضاع سياسي کشور اعتراض مي کرد . آيت الله قاضي در اوائل تبعيد خود ، طي مکاتباتي با مسئولين قضائي ، اعتراض خود را به حکم صادره اعلام کرد ، ولي به دليل هماهنگي صورت گرفته بين ساواک و مسئولين قضائي ، استان ، تمام اين اقدامات بدون نتيجه باقي ماند .
مدت اقامت ايشان در بافت در زمينه افشاي رژيم پهلوي بسيار مؤثر بود . ايشان نسبت به انعکاس مقابل به خارج از کشور نيز تلاش هاي فراواني مبذول داشت. مقالات متعدد ايشان که به وسيله پيک هاي مخفي ارسال مي شد، در جرايد کشورهاي لبنان، سوريه و عراق به چاپ مي رسيد و طي آنها آيت الله قاضي با بيان شيواي عربي ، فجايع رژيم را برمي شمرد و روحانيون خود فروخته را که در تحکيم حکومت هاي ظالم تلاش مي کردند ، محکوم مي کرد.(10)
با سپري شدن مدت تبعيد آيت الله قاضي ، رئيس ساواک کرمان در تير ماه سال 1348 طي نامه اي از نصيري رئيس سازمان اطلاعات و امنيت کشور کسب تکليف مي کند.رئيس ساواک طي نامه اي اعلام مي نمايد که قرار است ايشان پس از تمام شدن محکوميت خود به يکي از شهرستان هاي شمال کشور منتقل گردد.بالاخره در هفتم تير ماه سال 1348 ساواک دستور مي دهد مجاهد نستوه آيت الله قاضي را به زنجان منتقل کنند .
با وجود ارعاب مردم و تهديد هاي عوامل رژيم براي جلوگيري از تماس آنها با آيت الله قاضي ، روز بعد از ورود ايشان ، عده کثيري از اقشار مختلف مردم اعم از روحاني، طلبه، بازاري و ... با ايشان ديدار کردند.از طرفي علماي بزرگي چون آيت الله مرعشي نجفي با تلگرام ها و نامه هاي مکرر از ايشان دلجويي و احوالپرسي کردند که همه اينها ساواک را متوحش کرد. وحشت رژيم وقتي به اوج خود رسيد که متوجه شد آيت الله قاضي با امام خميني (ره)در نجف رابطه دارد و نامه اي به وسيله يکي از روحانيون از طريق ترکيه به عراق فرستاده است . سعي ساواک در به دست آوردن نام روحاني مزبور بي نتيجه ماند .
آيت الله قاضي بيش از چهار ماه در زنجان به حالت تبعيد به سر برد تا با وساطت آيت الله سيد احمد خوانساري از تبعيد رها شد و در تاريخ 1348/8/29 به تهران رفت و پس از آن در تاريخ 1348/9/6 به تبريز مراجعت فرمود .
ادامه دارد...
/ج
آغاز دوران مبارزه :
به دنبال سخنراني هاي آتشين و افشاگرانه ايشان ، ساواک ضمن هماهنگي با علي دهقان ، استاندار وقت آذربايجان ، دستور دستگيري ايشان را صادر کرد . پس از صدور اين دستور ، آيت الله قاضي طباطبائي در تاريخ 1342/9/13 دستگير و به همراه برخي علماي تبريز راهي زندان قزل قلعه گرديد .
پس از دو ماه و پانزده روز ماندن در زندان ، در روز اول و يا دوم ماه مبارک رمضان ايشان را از زندان قزل قلعه به سلطنت آباد تهران بردند و بعد از چند روز با ضمانت برادرشان مبني بر عدم خروج از حوزه قضايي تهران آزاد گرديد . اين موضوع مدت چهار ماه ادامه داشت و مأمورين ساواک بر اجراي اين امر دقيقاً مواظبت مي کردند ، ولي به ناگاه خبر رسيد که آيت الله قاضي به شهر مقدس قم رفت و با امام خميني (ره) ديدار کرده است . ايشان پس از ديدار با امام براي زيارت حضرت رضا (ع) به شهر مقدس مشهد مشرف شد و بعد از آن به رغم اينکه در تبعيد بود ، بدون اجازه رژيم ، تهران را ترک و به تبريز بازگشت . خبر مراجعت ايشان به تبريز به سرعت در شهر پيچييد و مردم خود را آماده براي استقبال از اين سيد بزرگوار کردند . هزاران نفر از مردم تبريز از راه آهن تا محل زندگي شهيد قاضي منتظر ايستاده بودند و چنان استقبالي از ايشان به عمل آوردند که در تاريخ تبريز بي سابقه بود .
دستگيري مجدد :
«ساواکي ها به خانه ام رختند و مرا دستگير کردند چند نفر پاهايم و چند نفر ديگر سر و دست هايم را گرفتند و همان طور مرا به سر کوچه بردند ، سوار ماشين کردند و به سلطنت آباد تهران انتقال دادند.(6)
در اثر فعاليت و نامه حضرت آيت الله حاج سيد محمد هادي ميلاني ، شهيد قاضي طباطبائي بعد از چهل روز حصر در سلطنت آباد ، به قيد عدم خروج از حوزه قضايي تهران ، مرخص شد و به منزل عموزاده اش در تهران رفت . ايشان پس از چهار ماه مجدداً به تبريز مراجعت کرد و پس از ورود ، طي سخناني ضمن بيان وضعيت خود در زندان ساواک و مطلع کردن مردم از جنايات رژيم نسبت به خود و ديگر علما، به انتقاد از وضعيت موجود پرداخت. ساواک طي گزارشي در تاريخ 1343/5/29 خلاصه رئوس مطالب ايراد شده توسط شهيد قاضي در مسجد شعبان را چنين گزارش مي کند:
«مدتي را که در سلطنت آباد بودم ، به مرض اعصاب و ناراحتي هاي ديگر مبتلا شدم. يک روز که با آقاي دستغيب شيرازي در اتاق نشسته بودم، از حال رفتم.بلافاصله چند نفر پزشک آوردند و معالجه ام کردند. اثرات آن بيماري باقي مانده و احتياج به عمل جراحي نيز دارم . بنابراين تا چند هفته به مسجد نخواهم آمد ، مبادا فکر بکنيد که ترس و وحشتي در من ايجاد شده است. اگر من ترس داشتم ، در امري پيش قدم نمي شدم. در تهران عفت خيلي کم است . من خيلي به ندرت از منزل خارج مي شدم . دست هايي در کار بود که مرا در تهران نگه دارند ، ولي من قبول نکردم ».
دستگيري سوم:
«بايد مصونيت براي آشپزهاي آمريکايي ، براي مکانيک هاي آمريکايي ، براي اداري هاي آمريکايي ، اداري و فني ، مامورين و کارمندان اداري ، کارمندان فني ، براي خانواده هاي ايشان مصونيت باشد ، لکن آقاي قاضي در حبس باشند !»(7)
تبعيد به عراق :
تبعيد به بافت کرمان :
«شب، بعد از اداي فرضيه که از مسجد بيرون آمده ام ، مرا به شهرستان بافت حرکت دادند و فعلاً در اينجا به جرم اينکه روز عيد فطر در بيانات خود به يهود خذلهم الله تعالي و اخزاهم نفرين کرده ام ، بايد مدتي در اينجا باشم. هيچ جاي نگراني نيست . فقط يکه و تنهائي است ، ولي مهر و محبت اهالي اين شهرستان به تمام طبقات هم اثرات اين غرت را زايل مي کند و دلشادم که در محل تبعيد دچار اين پيش آمدها مي شوم ».(8)
شهيد قاضي در محل تبعيد نيز از پاي ننشست و طي جلسات و نشست هاي گوناگون به افشاگري عليه رژيم پرداخت ، به همين جهت ساواک طي يک اقدام عجولانه ، ايشان را کاملاً ممنوع الملاقات کرد و از ساواک کرمان خواست تا افرادي را که با ايشان ملاقات مي کنند ، شناسايي کند . اتاقي که آيت الله قاضي در آن روزهاي تنهايي را مي گذراند ، يک اتاق کوچک و محقر بود که از سطح حياط دو پله پايين تر بود . مأمور ساواک طبق تعليماتي که از طرف سازمان به او داده شده بود ، با گستاخي و تبختر رفتار مي کرد . او براي اينکه زور و حاکميت دستگاه را به رخ اين غريب تبعيدي شجاع ، بکشد ، به جاي وارد شدن از در اتاق ، با کفش از پنجره داخل مي شد و با غرور و خودخواهي و با صداي خشن و ناهنجار خود دستور مي داد : «زود باش امضاء کن !»
چند روزي بدين منوال گذشت و آيت الله قاضي چند بار به او تذکر داد که ادب را رعايت کند ، ولي آن بي ادب مغرور گوشش بدهکار نبود . روزي هنگامي که مزدور خود فروخته به اتاق وارد شد ، سيد دلاور آيت الله قاضي بلافاصله کتاب سنگين و ضخيم «المنجد » را برداشت و محکم به پس گردن مامور کوبيد و فرياد زد:«بي ادب!مگر نگفتم مؤدب باش.» مغرور خود باخته با زبوني از اتاق بيرون رفت.(9)
در ايام تبعيد ، نامه هاي متعددي از بزرگاني همچون آيت الله نجفي مرعشي ، ميلاني ، دستغيب و ... دريافت کرد. وي در نامه هائي که به علما مي نوشت ، به انحناي گوناگون اوضاع سياسي کشور اعتراض مي کرد . آيت الله قاضي در اوائل تبعيد خود ، طي مکاتباتي با مسئولين قضائي ، اعتراض خود را به حکم صادره اعلام کرد ، ولي به دليل هماهنگي صورت گرفته بين ساواک و مسئولين قضائي ، استان ، تمام اين اقدامات بدون نتيجه باقي ماند .
مدت اقامت ايشان در بافت در زمينه افشاي رژيم پهلوي بسيار مؤثر بود . ايشان نسبت به انعکاس مقابل به خارج از کشور نيز تلاش هاي فراواني مبذول داشت. مقالات متعدد ايشان که به وسيله پيک هاي مخفي ارسال مي شد، در جرايد کشورهاي لبنان، سوريه و عراق به چاپ مي رسيد و طي آنها آيت الله قاضي با بيان شيواي عربي ، فجايع رژيم را برمي شمرد و روحانيون خود فروخته را که در تحکيم حکومت هاي ظالم تلاش مي کردند ، محکوم مي کرد.(10)
با سپري شدن مدت تبعيد آيت الله قاضي ، رئيس ساواک کرمان در تير ماه سال 1348 طي نامه اي از نصيري رئيس سازمان اطلاعات و امنيت کشور کسب تکليف مي کند.رئيس ساواک طي نامه اي اعلام مي نمايد که قرار است ايشان پس از تمام شدن محکوميت خود به يکي از شهرستان هاي شمال کشور منتقل گردد.بالاخره در هفتم تير ماه سال 1348 ساواک دستور مي دهد مجاهد نستوه آيت الله قاضي را به زنجان منتقل کنند .
تبعيد به زنجان:
با وجود ارعاب مردم و تهديد هاي عوامل رژيم براي جلوگيري از تماس آنها با آيت الله قاضي ، روز بعد از ورود ايشان ، عده کثيري از اقشار مختلف مردم اعم از روحاني، طلبه، بازاري و ... با ايشان ديدار کردند.از طرفي علماي بزرگي چون آيت الله مرعشي نجفي با تلگرام ها و نامه هاي مکرر از ايشان دلجويي و احوالپرسي کردند که همه اينها ساواک را متوحش کرد. وحشت رژيم وقتي به اوج خود رسيد که متوجه شد آيت الله قاضي با امام خميني (ره)در نجف رابطه دارد و نامه اي به وسيله يکي از روحانيون از طريق ترکيه به عراق فرستاده است . سعي ساواک در به دست آوردن نام روحاني مزبور بي نتيجه ماند .
آيت الله قاضي بيش از چهار ماه در زنجان به حالت تبعيد به سر برد تا با وساطت آيت الله سيد احمد خوانساري از تبعيد رها شد و در تاريخ 1348/8/29 به تهران رفت و پس از آن در تاريخ 1348/9/6 به تبريز مراجعت فرمود .
پي نوشت ها :
6.ر.ک: مجلس نشين قدس، شعر دوست، ص 34
7.ر.ک: صحيفه نور ، ج1 .
8.ر.ک : مجلس نشين قدس ، شعر دوست، ص36
9.ر.ک : قاضي طباطبائي، قله شجاعت و ايثار ، محمد ابراهيم نژاد ، ص 75
10.مجلس نشين قدس ، شعر دوست ،ص 39
ادامه دارد...
/ج