ناگفته هائي از تعاملات دو يار ديرين(2)
گفتگو با حسين انزابي
وقتي ايشان به خانه ما مي آمد ، ما برادرها براي استقبالشان به صف مي ايستاديم و ايشان با تک تک ما احوال پرسي و تفقد مي کرد . خاطره اي از تواضع ، ادب و محبت شهيد قاضي نقل کنم . ايشان شبي با کسي به ديدن پدر من آمده و در مهمانخانه نشسته بودند . يکي از شب هاي ميلاد بود و ايشان پس از نماز مغرب تشريف آورده بود. يکي از خويشاوندان ، به مناسبت ميلاد ، پدر ما را براي شام دعوت کرده بود. آقاي قاضي در خانه ما بود. ميزبان کسي را دنبال پدرم فرستاد که پس چرا شما نمي آئيد ؟ پدرم يواشکي اشاره مي کند که مهمان هست. آن فرد برمي گردد و خبر مي دهد که آقاي قاضي مهمان پدرم هست. ميزبان که فهميده بود آقاي قاضي مهمان ماست، خودش بلند شده و آمده و گفته بود:«حاج آقا انزابي امشب منزل ما دعوت هستند و من آمده ام که شما را هم دعوت کنم. لطف کنيد و بنده نوازي بفرمائيد و تشريف بياوريد به منزل ما». شهيد آيت الله قاضي بدون ذره اي تعارف و تکلف پذيرفت، مخصوصاً که ميزبان ، خودش آمده بود و همان لحظه همگي بلند شدند و به منزل او رفتند .
اين کار شهيد آيت الله قاضي هم براي مهمانان آنجا و هم براي خود ما و هم براي کل جامعه ما برجستگي خاصي است که در بسياري از شخصيت ها شايد وجود نداشته باشد که با اين سرعت ، آن لحظه را دريابند و چنين تصميمي بگيرند ، اما شهيد آيت الله قاضي طباطبائي چون اسوه ادب بود، چون متخلق به زيبائي ها و نيکي ها بود، به سرعت در مي يافت و عمل مي کرد .
در دوران 15 سال اختناق با آن همه مشکلات ، دو مورد خاص ، مخصوصاً ساواکي ها را به شدت مي ترساند که يکي مسجد مقبره شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بود و يکي هم مسجد آيت الله شهيدي به امامت آقاي انزابي . ساواک از اين دو جا هراس داشت چون جمعيت در اين دو جا پر مي شد و فقط يک جرقه کافي بود که موج عظيمي را راه بياندازد. به همين دليل هم نبايد مسجد آيت الله شهيدي را تعطيل مي کردند، چون آنجا بخش مهمي از حرکت آيت الله قاضي طباطبائي بود و جدائي نداشتند . يک دل بودند و يک روح در موقعيت هاي ظاهري متفاوت . لطف ها و ارادت اين دو بزرگوار نسبت به هم و به خانواده هاي هم ، دو جانبه بود و اينها را نمي شد از هم تفکيک کرد .
محرم اسرار شهيد آيت الله قاضي طباطبائي ، سه نفر بيش نبودند: آقاي يزداني ، آقاي انزابي و آقاي الهي . براي هر طرحي که مي خواست گرفته شود، اين چهار نفر شور مي کردند.البته آقاي يزداني مدتي به مشهد تبعيد شد و آقاي الهي در سالهاي 50 زندان بود. با غيبت اين دو نفر ، محرم اسرار آقاي قاضي پدر من بود و آيت الله غروي ، مخصوصاً در سال هاي نزديک به پيروزي انقلاب اسلامي .
هر اتفاقي که قرار بود پيش بيايد ، آيت الله قاضي با پدر من در ميان مي گذاشت ، از جمله بزرگداشت شهيد آقا مصطفي. تهران و قم از تبريز گله کرده بودند که دير واکنش نشان داده است ، چون تبريز اين شخصيت ها را داشت و انتظار مي رفت که زودتر عکس العمل نشان بدهد . شهيد آيت الله قاضي و پدرم فوراً جلسه محرمانه اي را تشکيل دادند و تصميم گرفتند که مجلس را منعقد کنند . پدر من ممنوع المنبر بود و لذا احتياط مي کرد که باز مسئله تبعيد و زندان پيش نيايد . در آن زمان حضرت حجت الاسلام آقا زاده هم جزو خاصان بيت شهيد آيت الله قاضي بود. مشورت مي کنند که مجلس را در کجا منعقد کنند و چه کسي منبر برود که زياد معروف نباشد که ساواک فوراً برود و او را دستگير کند، ولي در عين حال مبارز هم باشد و حرف هاي لازم را بزند . براي محل ترحيم مسجد آيت الله بادکوبه اي در خيابان شهيد آيت الله مدني را انتخاب مي کنند . اين مسجد در کنار خيابان بود و به اين دليل آن را انتخاب کردند که بتوانند بلا فاصله آن روحاني را فراري بدهند . اين مسجد دو در داشت. يکي دري که مردم از آن رفت و آمد مي کردند ، يکي هم در خصوصي و شخصي . به محض اينکه واعظ از منبر پائين آمد، دورش را گرفتند و او هم عبا و عمامه را داخل ساکي گذاشت و از آن در مخفي فراري اش دادند . اين تصميم ، حاصل همفکري اين چند شخصيت بود و بزرگداشت شهيد آقا مصطفي واقعه بسيار مهمي بود که حکومت را لرزاند.
نکته ديگري که خيلي خاص بود و تصميم آن از همين جلسه محرمانه بيرون آمد، مسئله 29 بهمن بود که از چند روز پيش کاملاً طرح و برنامه ريزي شده بود که براي انجام آن ، چه کساني کجا باشند ؟ حرکت از کجا شروع شود ؟ در صورت وقوع اتفاقاتي ، چه تصميماتي گرفته شود؟ و خلاصه جزئيات اين رويداد کاملاً بررسي شده بود . 29 بهمن 57 اتفاق افتاد ، بي آنکه به مردم صدمه جدي برسد ، البته نه به اين معنا که شهيد نداده باشيم . منظورم از جدي نبودن صدمات اين بود که مردم ، گيج و رها نبودند و مي دانستند چه هدفي دارند و چه بايد بکنند و نسبت به اتفاقي که پيش آمد ، تلفات فوق العاده کم بود. 29 بهمن 56 زماني است که نهضت هنوز شروع نشده ، مردم در خيابان ها نيستند و اعتصابات هنوز شروع نشده اند و لذا رويداد بسيار موفقي بود و هيمنه حکومت را شکست و سبب پيروزي انقلاب شد.
در بعضي از عکس ها ، شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در صف مقدم راه پيمائي ها هستند . ايشان در کدام راهپيمائي ها حضور داشتند ، چون ظاهراً در 29 بهمن نبودند.
در 29 بهمن قرار بود ايشان و همچنين پدر من هم که هيچ کدام هنوز نرسيده بودند که اين اتفاق افتاد. حرکت هاي سال 57 دقيقاً به رهبري امام بود و ديگر شبهه اي در اين قضيه وجود نداشت . اينکه بحث روحانيت و پيشتاز چه کسي بود و چه کسي بايد مردم را هدايت و حمايت مي کرد ، شخصاً آيت الله قاضي طباطبائي و ياران ايشان بودند که پنجشنبه ها در منزل ايشان جمع مي شدند، از جمله پدر من و آقايان آقازاده و بنابي ها و ديگران . لازمه حضور مردم در خيابان ها و انعکاس اين حضور اين بود که شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در ميان مردم باشند ، چون وجود ايشان پيام امام بود و مردم همگي اين تفسير را داشتند که خشم ايشان، خشم امام است و خوشحالي ايشان ، خوشحالي امام و به همين دليل وقتي ايشان ناراحت مي شد، مردم از يکديگر مي پرسيدند مگر امام چه شده؟ بدون اينکه حرفي از امام به ميان آورده شود، همه نگران امام مي شدند، لذا حضور ايشان در صف مقدم، يکي اين بود که ايشان پيام آور امام بود و و ديگر اينکه محلات و خيابان هاي تبريز بايد فتح مي شد و اين جز به دست ايشان شدني نبود.
آيت الله قاضي پس از انقلاب هم نقش ويژه اي در تبريز داشتند، به خصوص در ايجاد وحدت بين نيروهاي مردمي و رفع کدورت هاي گذشته . اگر در اين زمينه نکته اي در ذهنتان هست ، بيان بفرمائيد.
بله، ايشان در اين امر سعي بليغ داشت ، هر چند که صدمه اين قضيه را هم خورد ، يعني کتکش را هم خورد ، نفرينش را هم شنيد ، بد و ناسزايش را هم شنيد . البته بايد اين نکته را هم متذکر شوم که با نزديک شدن به پيروزي انقلاب ، گروه هاي پيرو امام و گروه هاي مقابل خط امام ، کاملا خودشان را نشان دادند و مسئله حاد شد . درست است که ايشان مي کوشيد وحدت را حفظ کند ، اما مخالفت هاي جدي، آتش زير خاکستر نبود و کاملا علني بود .
در بهمن ماه پيروز شديم و اين پيروزي به نام و با رهبري امام بود. در بعضي از شهرها گروه هائي به نام خلق خوزستان ،خلق کرد ، خلق ترکمن و غيره سر برآوردند. واقعه خلق ترک ، هزينه سنگيني براي تمام مردم آذربايجان به همراه داشت. اين مشکل در همان روزهاي آغاز انقلاب، خود را نشان داد. بلافاصله پس از پيروزي انقلاب ، همه کميته هاي شهر فعال شدند، ولي جز چند کميته خاص ، کميته اي در دست آقاي انزابي و آقاي قاضي نبود . بقيه کميته ها همگي در دست گروه مقابل بود و همه آنها سعي مي کردند آقاي قاضي را بکوبند و نامي از امام در شهر تبريز برده نشود.
در بهمن 57 من در اروميه بودم و به خوي رفت و آمد داشتم . گاهي هم نامه هاي شهيد آيت الله قاضي را به روحاني مبارز و زندان و تبعيد ديده ماکو ، آقاي سيد اسلام موسوي مي رساندم . جاده هاي آذربايجان شرقي و غربي پر از چماقداراني بود که اگر عکس امام را روي شيشه ماشين کسي مي ديدند، مي آمدند و ماشين را خرد مي کردند . اگر مشکوک مي شدند که سرنشينان ماشين ممکن است از ارادتمندان امام باشند، ماشين و ساک را بررسي مي کردند، در نتيجه ، ما تصوير امام را نمي زديم و بعضي ها هم از ترسشان عکس آقاي شريعتمداري را مي زدند تا از شر چماقدارها محفوظ بمانند. در تبريز مگر کسي جرئت مي کرد تصوير امام را در مغازه اش بزند ؟ شبانگاه حمله مي کردند و شيشه ها را مي شکستند و مغازه را آتش مي زدند.
در چنين شرايطي ببينيد آقاي قاضي و يارانشان در اين شهر چگونه انقلاب را پيش بردند! کميته ها همه مسلح بودند، اتفاقاتي هم افتاد ، از جمله آمدند و به کميته هاي طرفداران امام حمله و آنها را خلع سلاح کردند. در 22 بهمن پيروزي انقلاب در تهران اعلام شده بود و در روز 23 بهمن ما هنوز در تبريز درگير جنگ و جدال بوديم . ظاهراً به نام منافقين تمام شد ، اما در واقع خلقي ها و ياران ساواکي شان بودند که در گوشه و کنار شهر تيراندازي مي کردند . شايد مستحضر باشيد که صدا و سيما دو بار به تصرف خلقي ها يعني خلق ترک درآمد. اين وقايع در تبريز اتفاق مي افتاد و در به در دنبال اين بودند که انقلاب را بکوبند.
نکته قابل توجه اين است که جو و فضا هم آماده شده بود. شما مي دانيد که در روز شهادت مولا علي (ع)، ذکر لعنتي وجود دارد که : خدايا قاتلين امير مؤمنان (ع)را لعنت کن، يعني ضربه را ابن ملجم ملعون زد ، ولي فضا آماده بود و همه راضي شده بودند، همه هياهوي اين ترور را داشتند. در مورد شهادت آيت الله بهشتي هم اين اتفاق افتاد و زمينه را براي ترور ايشان فراهم کرده بودند ، آن گونه که پس از ترور ايشان خيلي ها رقصيدند و شيريني پراکني کردند و بعدها بود که فهميدند عجب اشتباهي کرده اند. در تبريز هم وضعيتي پيش آورده بودند که فضا براي ترور شهيد آيت الله قاضي طباطبائي آماده شده بود . همه اينها هم نتيجه رفتارها و عملکرد «گروهک خلق ترک » بود که در واقع فضا را آماده کرده بودند و چنين اتفاق ناگواري پيش آمد .
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج
ظاهراً پنج شنبه ها هم جلسه مشترکي بين شهید آیت الله قاضي طباطبایی(ره) و حجت الاسلام انزابي(ره) برقرار بوده است .
معمولاً فرزندان علما براي دوستانشان بسيار عزيز هستند و تکريم خاصي از آنها مي کنند . از رفت و آمد هاي خاصي که به مسجد آقاي قاضي داشتيد و نوع برخورد ايشان با خودتان ، خاطره اي به ياد داريد ؟
وقتي ايشان به خانه ما مي آمد ، ما برادرها براي استقبالشان به صف مي ايستاديم و ايشان با تک تک ما احوال پرسي و تفقد مي کرد . خاطره اي از تواضع ، ادب و محبت شهيد قاضي نقل کنم . ايشان شبي با کسي به ديدن پدر من آمده و در مهمانخانه نشسته بودند . يکي از شب هاي ميلاد بود و ايشان پس از نماز مغرب تشريف آورده بود. يکي از خويشاوندان ، به مناسبت ميلاد ، پدر ما را براي شام دعوت کرده بود. آقاي قاضي در خانه ما بود. ميزبان کسي را دنبال پدرم فرستاد که پس چرا شما نمي آئيد ؟ پدرم يواشکي اشاره مي کند که مهمان هست. آن فرد برمي گردد و خبر مي دهد که آقاي قاضي مهمان پدرم هست. ميزبان که فهميده بود آقاي قاضي مهمان ماست، خودش بلند شده و آمده و گفته بود:«حاج آقا انزابي امشب منزل ما دعوت هستند و من آمده ام که شما را هم دعوت کنم. لطف کنيد و بنده نوازي بفرمائيد و تشريف بياوريد به منزل ما». شهيد آيت الله قاضي بدون ذره اي تعارف و تکلف پذيرفت، مخصوصاً که ميزبان ، خودش آمده بود و همان لحظه همگي بلند شدند و به منزل او رفتند .
اين کار شهيد آيت الله قاضي هم براي مهمانان آنجا و هم براي خود ما و هم براي کل جامعه ما برجستگي خاصي است که در بسياري از شخصيت ها شايد وجود نداشته باشد که با اين سرعت ، آن لحظه را دريابند و چنين تصميمي بگيرند ، اما شهيد آيت الله قاضي طباطبائي چون اسوه ادب بود، چون متخلق به زيبائي ها و نيکي ها بود، به سرعت در مي يافت و عمل مي کرد .
جمله اي را از مرحوم انزابي نقل مي کنند که فرموده بودند اگر من خودم نماز جماعت نداشتم ، مي رفتم و پشت سر آقاي قاضي نماز مي خواندم . اگر اين نقل قول، صحت دارد ، بفرمائيد بر چه مبنائي اين حرف را مي زدند؟
در دوران 15 سال اختناق با آن همه مشکلات ، دو مورد خاص ، مخصوصاً ساواکي ها را به شدت مي ترساند که يکي مسجد مقبره شهيد آيت الله قاضي طباطبائي بود و يکي هم مسجد آيت الله شهيدي به امامت آقاي انزابي . ساواک از اين دو جا هراس داشت چون جمعيت در اين دو جا پر مي شد و فقط يک جرقه کافي بود که موج عظيمي را راه بياندازد. به همين دليل هم نبايد مسجد آيت الله شهيدي را تعطيل مي کردند، چون آنجا بخش مهمي از حرکت آيت الله قاضي طباطبائي بود و جدائي نداشتند . يک دل بودند و يک روح در موقعيت هاي ظاهري متفاوت . لطف ها و ارادت اين دو بزرگوار نسبت به هم و به خانواده هاي هم ، دو جانبه بود و اينها را نمي شد از هم تفکيک کرد .
محرم اسرار شهيد آيت الله قاضي طباطبائي ، سه نفر بيش نبودند: آقاي يزداني ، آقاي انزابي و آقاي الهي . براي هر طرحي که مي خواست گرفته شود، اين چهار نفر شور مي کردند.البته آقاي يزداني مدتي به مشهد تبعيد شد و آقاي الهي در سالهاي 50 زندان بود. با غيبت اين دو نفر ، محرم اسرار آقاي قاضي پدر من بود و آيت الله غروي ، مخصوصاً در سال هاي نزديک به پيروزي انقلاب اسلامي .
هر اتفاقي که قرار بود پيش بيايد ، آيت الله قاضي با پدر من در ميان مي گذاشت ، از جمله بزرگداشت شهيد آقا مصطفي. تهران و قم از تبريز گله کرده بودند که دير واکنش نشان داده است ، چون تبريز اين شخصيت ها را داشت و انتظار مي رفت که زودتر عکس العمل نشان بدهد . شهيد آيت الله قاضي و پدرم فوراً جلسه محرمانه اي را تشکيل دادند و تصميم گرفتند که مجلس را منعقد کنند . پدر من ممنوع المنبر بود و لذا احتياط مي کرد که باز مسئله تبعيد و زندان پيش نيايد . در آن زمان حضرت حجت الاسلام آقا زاده هم جزو خاصان بيت شهيد آيت الله قاضي بود. مشورت مي کنند که مجلس را در کجا منعقد کنند و چه کسي منبر برود که زياد معروف نباشد که ساواک فوراً برود و او را دستگير کند، ولي در عين حال مبارز هم باشد و حرف هاي لازم را بزند . براي محل ترحيم مسجد آيت الله بادکوبه اي در خيابان شهيد آيت الله مدني را انتخاب مي کنند . اين مسجد در کنار خيابان بود و به اين دليل آن را انتخاب کردند که بتوانند بلا فاصله آن روحاني را فراري بدهند . اين مسجد دو در داشت. يکي دري که مردم از آن رفت و آمد مي کردند ، يکي هم در خصوصي و شخصي . به محض اينکه واعظ از منبر پائين آمد، دورش را گرفتند و او هم عبا و عمامه را داخل ساکي گذاشت و از آن در مخفي فراري اش دادند . اين تصميم ، حاصل همفکري اين چند شخصيت بود و بزرگداشت شهيد آقا مصطفي واقعه بسيار مهمي بود که حکومت را لرزاند.
نکته ديگري که خيلي خاص بود و تصميم آن از همين جلسه محرمانه بيرون آمد، مسئله 29 بهمن بود که از چند روز پيش کاملاً طرح و برنامه ريزي شده بود که براي انجام آن ، چه کساني کجا باشند ؟ حرکت از کجا شروع شود ؟ در صورت وقوع اتفاقاتي ، چه تصميماتي گرفته شود؟ و خلاصه جزئيات اين رويداد کاملاً بررسي شده بود . 29 بهمن 57 اتفاق افتاد ، بي آنکه به مردم صدمه جدي برسد ، البته نه به اين معنا که شهيد نداده باشيم . منظورم از جدي نبودن صدمات اين بود که مردم ، گيج و رها نبودند و مي دانستند چه هدفي دارند و چه بايد بکنند و نسبت به اتفاقي که پيش آمد ، تلفات فوق العاده کم بود. 29 بهمن 56 زماني است که نهضت هنوز شروع نشده ، مردم در خيابان ها نيستند و اعتصابات هنوز شروع نشده اند و لذا رويداد بسيار موفقي بود و هيمنه حکومت را شکست و سبب پيروزي انقلاب شد.
در بعضي از عکس ها ، شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در صف مقدم راه پيمائي ها هستند . ايشان در کدام راهپيمائي ها حضور داشتند ، چون ظاهراً در 29 بهمن نبودند.
در 29 بهمن قرار بود ايشان و همچنين پدر من هم که هيچ کدام هنوز نرسيده بودند که اين اتفاق افتاد. حرکت هاي سال 57 دقيقاً به رهبري امام بود و ديگر شبهه اي در اين قضيه وجود نداشت . اينکه بحث روحانيت و پيشتاز چه کسي بود و چه کسي بايد مردم را هدايت و حمايت مي کرد ، شخصاً آيت الله قاضي طباطبائي و ياران ايشان بودند که پنجشنبه ها در منزل ايشان جمع مي شدند، از جمله پدر من و آقايان آقازاده و بنابي ها و ديگران . لازمه حضور مردم در خيابان ها و انعکاس اين حضور اين بود که شهيد آيت الله قاضي طباطبائي در ميان مردم باشند ، چون وجود ايشان پيام امام بود و مردم همگي اين تفسير را داشتند که خشم ايشان، خشم امام است و خوشحالي ايشان ، خوشحالي امام و به همين دليل وقتي ايشان ناراحت مي شد، مردم از يکديگر مي پرسيدند مگر امام چه شده؟ بدون اينکه حرفي از امام به ميان آورده شود، همه نگران امام مي شدند، لذا حضور ايشان در صف مقدم، يکي اين بود که ايشان پيام آور امام بود و و ديگر اينکه محلات و خيابان هاي تبريز بايد فتح مي شد و اين جز به دست ايشان شدني نبود.
منظورتان از فتح خيابان هاي تبريز چيست؟
آيت الله قاضي پس از انقلاب هم نقش ويژه اي در تبريز داشتند، به خصوص در ايجاد وحدت بين نيروهاي مردمي و رفع کدورت هاي گذشته . اگر در اين زمينه نکته اي در ذهنتان هست ، بيان بفرمائيد.
بله، ايشان در اين امر سعي بليغ داشت ، هر چند که صدمه اين قضيه را هم خورد ، يعني کتکش را هم خورد ، نفرينش را هم شنيد ، بد و ناسزايش را هم شنيد . البته بايد اين نکته را هم متذکر شوم که با نزديک شدن به پيروزي انقلاب ، گروه هاي پيرو امام و گروه هاي مقابل خط امام ، کاملا خودشان را نشان دادند و مسئله حاد شد . درست است که ايشان مي کوشيد وحدت را حفظ کند ، اما مخالفت هاي جدي، آتش زير خاکستر نبود و کاملا علني بود .
در بهمن ماه پيروز شديم و اين پيروزي به نام و با رهبري امام بود. در بعضي از شهرها گروه هائي به نام خلق خوزستان ،خلق کرد ، خلق ترکمن و غيره سر برآوردند. واقعه خلق ترک ، هزينه سنگيني براي تمام مردم آذربايجان به همراه داشت. اين مشکل در همان روزهاي آغاز انقلاب، خود را نشان داد. بلافاصله پس از پيروزي انقلاب ، همه کميته هاي شهر فعال شدند، ولي جز چند کميته خاص ، کميته اي در دست آقاي انزابي و آقاي قاضي نبود . بقيه کميته ها همگي در دست گروه مقابل بود و همه آنها سعي مي کردند آقاي قاضي را بکوبند و نامي از امام در شهر تبريز برده نشود.
در بهمن 57 من در اروميه بودم و به خوي رفت و آمد داشتم . گاهي هم نامه هاي شهيد آيت الله قاضي را به روحاني مبارز و زندان و تبعيد ديده ماکو ، آقاي سيد اسلام موسوي مي رساندم . جاده هاي آذربايجان شرقي و غربي پر از چماقداراني بود که اگر عکس امام را روي شيشه ماشين کسي مي ديدند، مي آمدند و ماشين را خرد مي کردند . اگر مشکوک مي شدند که سرنشينان ماشين ممکن است از ارادتمندان امام باشند، ماشين و ساک را بررسي مي کردند، در نتيجه ، ما تصوير امام را نمي زديم و بعضي ها هم از ترسشان عکس آقاي شريعتمداري را مي زدند تا از شر چماقدارها محفوظ بمانند. در تبريز مگر کسي جرئت مي کرد تصوير امام را در مغازه اش بزند ؟ شبانگاه حمله مي کردند و شيشه ها را مي شکستند و مغازه را آتش مي زدند.
در چنين شرايطي ببينيد آقاي قاضي و يارانشان در اين شهر چگونه انقلاب را پيش بردند! کميته ها همه مسلح بودند، اتفاقاتي هم افتاد ، از جمله آمدند و به کميته هاي طرفداران امام حمله و آنها را خلع سلاح کردند. در 22 بهمن پيروزي انقلاب در تهران اعلام شده بود و در روز 23 بهمن ما هنوز در تبريز درگير جنگ و جدال بوديم . ظاهراً به نام منافقين تمام شد ، اما در واقع خلقي ها و ياران ساواکي شان بودند که در گوشه و کنار شهر تيراندازي مي کردند . شايد مستحضر باشيد که صدا و سيما دو بار به تصرف خلقي ها يعني خلق ترک درآمد. اين وقايع در تبريز اتفاق مي افتاد و در به در دنبال اين بودند که انقلاب را بکوبند.
تدبير آيت الله قاضي براي مواجهه با اين وقايع چه بود؟
نکته قابل توجه اين است که جو و فضا هم آماده شده بود. شما مي دانيد که در روز شهادت مولا علي (ع)، ذکر لعنتي وجود دارد که : خدايا قاتلين امير مؤمنان (ع)را لعنت کن، يعني ضربه را ابن ملجم ملعون زد ، ولي فضا آماده بود و همه راضي شده بودند، همه هياهوي اين ترور را داشتند. در مورد شهادت آيت الله بهشتي هم اين اتفاق افتاد و زمينه را براي ترور ايشان فراهم کرده بودند ، آن گونه که پس از ترور ايشان خيلي ها رقصيدند و شيريني پراکني کردند و بعدها بود که فهميدند عجب اشتباهي کرده اند. در تبريز هم وضعيتي پيش آورده بودند که فضا براي ترور شهيد آيت الله قاضي طباطبائي آماده شده بود . همه اينها هم نتيجه رفتارها و عملکرد «گروهک خلق ترک » بود که در واقع فضا را آماده کرده بودند و چنين اتفاق ناگواري پيش آمد .
آيا شهادت ايشان منجر به همان نتيجه اي شد که آنها مي خواستند ؟
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 51
/ج