كتاب اَحيقار (1)
نويسنده:حسين توفيقى
نوشته حاضر كه براى نخستين بار به زبان فارسى عرضه مى شود، داستان اَحيقار حكيم و اندرزهاى اوست. در اين داستان، اَحيقار وزير اعظم سَنحاريب (سَناخريب) پادشاه آشور معرفى مى شود. سَنحاريب در سال 705 قبل از ميلاد به پادشاهى رسيده و نام وى در كتاب عهد عتيق (كتاب دوم پادشاهان 18:13 و...) و نوشته هاى تاريخى آمده است. همچنين برخى از آثار باستانى مربوط به او در موزه هاى جهان يافت مى شود، ولى چيزى پيرامون اَحيقار در تاريخ نيست و دانشمندان وى را يك شخصيت خيالى مى دانند. واژه «اَحيقار» (Ahiqar) در زبان سُريانى به معناى «برادر موقّر» است.
نام «اَحيقار» در منابع گوناگون به اشكال «حَيْقار» ، «حَيْقَر» ، «اَحيقَر» ، «اَخيكار» و مانند آن تغيير يافته و نام خواهرزاده خيره سر او كه به زبان آشورى «نادان» بوده ، در كتابهاى عربى جهان اسلام به «ناداب» ، «باران» ، «ثاران» ، «ناران»، «آمان» ، «ماثان»، «ناتان» ، «باثار» ، «بآثار» و مانند آن تصحيف شده است.
قبلا دانشمندان زمان تأليف كتاب اَحيقار را قرن اول ميلادى حدس مى زدند، ولى اين حدس با كشف پاپيروسى از اثر كه در قرن پنجم قبل از ميلاد نگارش يافته بود، باطل شد. مؤلف كتاب نيز ناشناخته است.
داستان اَحيقار در خاورميانه شهرت داشته و به برخى از نسخه هاى كتاب «هزار و يك شب» راه يافته است (رك.: الف ليلة و ليلة; بيروت; 1889).
گروهى از دانشمندان گفته اند اَحيقار همان لقمان حكيم است كه سوره سى و يكم قرآن مجيد به همين نام، برخى از سخنان حكمت آميز او را مى آورَد. شباهت بند 12 از فصل دوم كتاب اَحيقار با آيه 19 از سوره لقمان اين ادعا را پديد آورده است.
(ر.ك.:Conybeare et al.; The Story of Ahikar; Cambridge; 1913 )
همچنين برخى از اندرزهاى منسوب به لقمان حكيم كه در مجموعه هاى حديثى آمده، با مطالب اين كتاب شباهت دارد و حتى گونه هايى از نام «نادان» و متورم شدن وى كه در آخر داستان مشاهده مى شود، در احاديث آمده است، مثلا: «فوعظ لقمان ابنه ماثان (ناتان، باثار، بآثار) حتى تفطّر و انشقّ.» (رك.: كتابهاى تفسير به مأثور، سوره لقمان; بحار الانوار، ج 13، ص 411). وجه اشتراك ديگر اَحيقار با لقمان مهارت در لغزگشايى است (همان، ص 413) همچنين هر دو اهل نينوا هستند (همان، ص 425).
دانشمندى به نام «انيس فريحة» مقاله محققانه و گسترده اى در باب اَحيقار تهيه كرده كه در ويرايش جديد دائرة المعارف بستانى (بيروت، 1967، ج 7، ص 345ـ347) چاپ شده است. وى اخيراً تحقيقات خود را در كتابى به نام «اَحيقار حكيم من الشرق الادنى» منتشر كرده است.
كتاب اَحيقار با شيوه اى بسيار ساده و بى تكلف نگاشته شده و با گذشت زمان، نشانه هايى از ادبيات اسلامى و زبان عربى به آن راه يافته است (مانند تعبير «واللّه» در 3:29 و «سمعاً و طاعةً» در مواردى).
زبان اصلى كتاب سُريانى است و چند نسخه خطى از آن به همين زبان در كتابخانه هاى جهان يافت مى شود. ترجمه حاضر از روى ترجمه انگليسى آن (چاپ آمريكا، 1927) فراهم شده است.
2. در روزگار پادشاهْ سَنحاريب بن سَرْحَدوم[1] پادشاه آشور و نينوا وزير و حكيمى به نام اَحيقار وجود داشت و او وزير سَنحاريب پادشاه بود.
3. وى بختى بلند و اموالى فراوان داشت و در دانش و بينش و حكومت زبردست و خردمند و فيلسوف بود. او شصت همسر گرفت و براى هر يك از آنان كاخى بنا كرد.
4. ولى با اين همه، هيچ يك از زنانش فرزندى نياورد كه وارث وى شود.
5. او از اين نظر بسيار اندوهگين بود و يك بار منجمان و دانايان و جادوگران را گرد آورد و وضع خويش و عقيم بودن خود را براى آنان شرح داد.
6. ايشان گفتند: «برو و يك قربانى پيشكش خدايان كن و از آنها بخواه كه به تو پسرى عطا كنند.»
7. او به سخن آنان عمل كرد و قربانيهايى را براى خدايان گذراند و از آنان درخواست و التماس و خواهش و استدعا كرد.
8. خدايان هيچ پاسخى به وى ندادند. او با غم و افسردگى بيرون رفت در حاليكه دردى در دل داشت.
9. سپس وى بازگشت و با ايمان و دلى سوزان نزد خداى اعلى التماس و درخواست كرد و گفت: «اى خداى اعلى، اى آفريدگار آسمانها و زمين، اى آفريدگار همه مخلوقات
10. از تو درخواست مى كنم كه به من پسرى بدهى تا دلم از او آرام گيرد و هنگام مرگم نزد من حاضر باشد و چشمانم را بسته، مرا به خاك سپارد».
11. در آن هنگام صدايى به گوشش رسيد كه مى گفت: «از آنجا كه تو در آغاز بر صورتهاى تراشيده اعتماد كردى و به آنها قربانى گذراندى، در طول زندگيت بى فرزند خواهى ماند.
12. ولى پسر خواهرت «نادان» را بگير و او را فرزند خود قرار داده، دانش خويش و تربيت صحيح خود را به او بياموز و او هنگام مرگت تو را به خاك خواهد سپرد.»
13. از آن رو، وى پسر خواهرش را كه كودكى شيرخوار بود، به فرزندى گرفت و او را به هشت دايه سپرد تا به وى شير دهند و او را بزرگ كنند.
14. آنان وى را با غذاى خوب و تربيت نيكو در جامه هاى ابريشم ارغوانى و قرمز، بزرگ كردند و او را بر تختهاى ابريشمى جاى دادند.
15. هنگامى كه «نادان» رشد كرد و به راه افتاد و مانند سرو بلندى شد، وى منشهاى نيك و نوشتن و علم و فلسفه را به او آموخت.
16. پس از چندين روز سَنحاريب پادشاه به اَحيقار نگاه كرد و ديد او بسيار پير شده است. به وى گفت:
17. «اى دوست محترم و دانا و حاكم و منشى و وزير و صدر اعظم و مدير من، راستى كه تو بسيار پير و سالخورده شده اى و به زودى بايد اين جهان را ترك كنى.
18. به من بگو چه كسى جاى تو را در خدمت من خواهد گرفت؟» اَحيقار گفت: «مولايم، عمرت جاويد باد! «نادان» خواهرزاده ام وجود دارد و من وى را فرزند خود قرار داده ام.
19. و او را بزرگ كرده و حكمت و دانشم را به وى تعليم داده ام.»
20. پادشاه گفت: «اى اَحيقار، او را به حضور من بياور تا وى را ببينم و اگر شايسته باشد، در جاى تو قرار دهم و تو به راه خود رفته، استراحت كنى و باقيمانده عمر را در آرامش دلپذيرى بگذرانى.»
21. آنگاه اَحيقار رفت و «نادان» پسر خواهرش را آورد. او به پادشاه تعظيم و براى وى قدرت و شوكت آرزو كرد.
22. پادشاه به او نگريست و وى را تحسين كرد و از او شادمان شد و به اَحيقار گفت: «اى اَحيقار، آيا اين پسر توست؟ من از خدا مى خواهم وى را حفظ كند و همانطور كه تو به من و پدرم سَرْحَدوم خدمت كرده اى، پسرت نيز به من خدمت كند و تكاليف و نيازها و كارهاى مرا انجام دهد، تا او را مفتخر سازم و براى خودم به او قدرت عطا كنم.
23. اَحيقار به پادشاه تعظيم كرد و گفت: «اى مولايم پادشاه، عمرت جاويد باد! از تو مى خواهم كه با پسرم «نادان» شكيبايى پيشه كنى و لغزشهايش را ببخشى تا تو را به طور شايسته خدمت كند.»
24. پادشاه براى او سوگند خورد كه وى را بزرگترين محبوب و مقتدرترين دوست خويش قرار خواهد داد و براى او هرگونه عزت و احترامى را رعايت خواهد كرد. وى دستهاى پادشاه را بوسيد و خداحافظى كرد.
25. او «نادان» پسر خواهرش را با خود برد و در اطاقى نشانده، روز و شب به وى تعليم مى داد و او را با علم و حكمت بيش از آب و نان تغذيه كرد.
2. پسرم، هرگاه كلمه اى را شنيدى، آن را در قلبت بميران و به كسى آشكار مكن، مبادا مانند زغالى كه روشن مى شود، زبانت را بسوزاند و در بدنت رنجى بيافريند و براى تو اسباب دردسر شود و نزد خدا و خلق شرمنده گردى.
3. پسرم، هرگاه خبرى را مى شنوى، آن را پخش مكن و اگر چيزى را ديدى، آن را بازگو مكن.
4. پسرم، بيانت را براى مخاطب آسان گردان و در پاسخ دادن شتاب مكن.
5. پسرم، هنگامى كه چيزى را شنيده اى، آن را پنهان مكن.[2]
6. پسرم، گره محكم را سست يا باز مكن و گره سست را محكم مكن.
7. پسرم، به زيبايى بيرون طمع مورز; زيرا آن كاسته مى شود و از ميان مى رود، ولى خاطره افتخارآميز جاويد مى ماند.
8. پسرم، نگذار يك زن بى خرد تو را با سخنش بفريبد، مبادا به زشت ترين مرگ بميرى و او تو را در دام بيندازد و خفه كند.
9. پسرم، به زنى كه نامرتب لباس پوشيده و روغن زده است و روحى پست و بى خرد دارد، ميل مكن. واى بر تو اگر چيزى را كه از آن توست، به وى عطا كنى يا چيزى را كه در دست توست به وى بسپارى و او تو را به گناه بيندازد و خدا بر تو خشم گيرد.
10. پسرم، مانند درخت بادام مباش كه پيش از همه درختان برگ مى آورد و پس از همه آنها ميوه خوردنى توليد مى كند، بلكه مانند درخت توت باش كه پيش از همه درختان ميوه خوراكى مى آورد و پس از همه آنها برگ توليد مى كند.
11. پسرم، سرت را پايين بياور و صدايت را نرم كن و مؤدب باش. به راه راست برو و احمق مباش. صدايت را هنگام خنده بالا مبر; زيرا اگر با صداى بلند خانه اى بنا مى شد، درازگوشها هر روز خانه هاى فراوانى مى ساختند[3] و اگر گاوآهن با زور كشيده مى شد، آن را هرگز از شانه شتران دور نمى كردند. [4]
12. پسرم، جا به جا كردن سنگها[5] بهتر است.
13. پسرم، شرابت را روى قبر درستكاران بريز و با مردم جاهل و پست منوش.
14. پسرم، به مردان دانايى كه از خدا مى ترسند، پناه ببر تا مانند يكى از آنان باشى[6] و به بى خردان نزديك مشو تا مانند آنان نشوى و راهشان را نياموزى.
15. پسرم، هنگامى كه براى خود همنشين يا دوستى مى گيرى، او را بيازماى; آنگاه او را به همنشينى و دوستى بپذير; و پيش از آزمودن از ستايش وى بپرهيز و سخنت را نزد مرد بى حكمت ضايع مكن.
16. پسرم، مادامى كه كفش بر پايت قرار مى گيرد با آن روى خارها راه برو و راهى براى پسرت و خانواده ات و فرزندانت درست كن. كشتى خود را پيش از آنكه به دريا و امواج آن برود و غرق شود و نتوانى آن را نجات دهى، محكم كن.
17. پسرم، اگر توانگر مارى را بخورد، مردم مى گويند: «از روى عقل خورده است» و اگر مستمند آن را بخورد، مردم مى گويند: «از گرسنگى خورده است.»
18. پسرم، به نان روزانه و متاع خود قناعت كن و به مال ديگرى طمع مورز.
19. پسرم، با احمقان همسايگى مكن و با آنان نان مخور و در مصيبت همسايگانت شادى مكن. اگر دشمنت به تو خطا ورزد، با او مهربانى كن.[7]
20. پسرم، از مردى كه خداترس است، بترس و او را احترام كن.
21. پسرم، مرد بى خرد مى افتد و لغزش مى خورد و مرد خردمند حتى اگر لغزش بخورد، بى درنگ برمى خيزد و اگر بيمار شود، جان خود را حفظ مى كند. اما مرد بى خرد و سفيه، براى درد او درمانى نيست.
22. پسرم، هرگاه مردى كه زيردست توست، به تو نزديك شود، به استقبالش برو و نزد او ايستاده بمان و اگر او نتواند كار تو را جبران كند، خداوند از جانب او جبران خواهد كرد.
23. پسرم، زدن پسرت را ترك مكن; زيرا كتك زدن پسرت مانند كود دادن بُستان و محكم كردن هميان و افسار زدن حيوان و بستن در است.
24. پسرم، پسرت را از بدانديشى بازدار و به او آداب بياموز تا بر ضد تو نشورد و تو را ميان مردم خوار نكند و در خيابانها و انجمنها سرت را به زير نيفكند و براى كارهاى بد او مجازات نشوى.
25. پسرم، گاو نر فربه فحلى و درازگوش بزرگ سم دارى را براى خود بگير و گاو نرى را كه شاخهاى بزرگى دارد، براى خود مگير و با مرد دغلباز دوست مشو و برده فتنه جو و كنيز دزدصفت را مگير; زيرا هرچه را به آنان بسپارى، خراب خواهند كرد.
26. پسرم، مگذار پدر و مادر نفرينت كنند در حالى كه خدا از ايشان راضى باشد; زيرا گفته شده است: «هر كه پدر يا مادر خود را حقير شمارد، به مرگى بميرد (يعنى مرگ گناه); و كسى كه پدر و مادر خود را احترام كند، روزها و عمر خود را طولانى خواهد كرد و همه خوبيها را خواهد ديد.»[8]
27. پسرم، بدون سلاح در راهى مرو;[9] زيرا تو نمى دانى چه زمانى دشمن به تو حمله مى كند تا در مقابل او آماده شوى.
28. پسرم، مانند درخت برهنه و بى برگى مباش كه رشد نمى كند، بلكه همچون درختى پرشاخ و برگ باش; زيرا مردى كه زن و فرزند ندارد، در جهان خوار مى شود و مانند درخت بى برگ و ميوه از او دورى مى كنند.
29. پسرم، مانند درخت ميوه دارِ كنار جاده باش كه همه رهگذران از ميوه آن مى خورند و جانوران صحرا در سايه آن مى آرامند و از برگهايش مى خورند.
30. پسرم ، هر گوسفندى كه از راه و همراهانش بيرون رود ، غذاى گرگان مى شود.
31. پسرم ، هرگز نگو: «مولايم بى خرد است و من خردمند هستم.» و سخن جاهلانه و احمقانه را نقل مكن تا خوار نشوى.
32. پسرم ، از خدمتكارانى مباش كه مولايشان مى گويد: « از من دور شو» بلكه از كسانى باش كه به آنان مى گويد: «نزديك شو و نزد ما بيا.»
33. پسرم، برده ات را در حضور همكارش نوازش مكن; زيرا تو نمى دانى كه سرانجام كداميك از آنان براى تو ارزشمندتر خواهد بود.
34. پسرم، از خدايى كه تو را آفريد، نگران مباش كه در مورد تو خاموش بماند.
35. پسرم، سخنت را زيبا و زبانت را شيرين كن و اجازه مده يارت پا روى پايت نهد مبادا بار ديگر پا روى سينه ات گذارد.
36. پسرم، اگر مرد حكيمى را با سخن حكمت آميز بزنى، مانند احساس ظريف شرم در سينه اش قرار مى گيرد، ولى اگر بى خرد را با چوب بكوبى، نه مى فهمد و نه مى شنود.
37. پسرم، اگر مرد حكيمى را براى حوائج خود مى فرستى، به او بسيار دستور مده; زيرا او خودش كار تو را همانطور كه مى خواهى، انجام خواهد داد; اما اگر احمقى را مى فرستى، به او دستور مده، بلكه خودت برو و كارت را انجام ده; زيرا اگر به او دستور دهى، او خواسته ات را انجام نخواهد داد. اگر تو را براى كارى بفرستند، در انجام دادن آن بى درنگ بشتاب.
38. پسرم، انسانى را كه قويتر از توست، دشمن خود قرار مده; زيرا او بر ضد تو اقدام خواهد كرد و انتقام خود را خواهد گرفت.
39. پسرم، پسرت و خدمتكارت را پيش از سپردن اموالت به ايشان بيازماى تا آنها را نابود نكنند; زيرا كسى كه دستش پر است، دانا شمرده مى شود، اگرچه بى خرد و احمق باشد و كسى كه دستش خالى است بيچاره و بى خرد خوانده مى شود، اگرچه شهريار حكيمان باشد.
ادامه دارد ...
نام «اَحيقار» در منابع گوناگون به اشكال «حَيْقار» ، «حَيْقَر» ، «اَحيقَر» ، «اَخيكار» و مانند آن تغيير يافته و نام خواهرزاده خيره سر او كه به زبان آشورى «نادان» بوده ، در كتابهاى عربى جهان اسلام به «ناداب» ، «باران» ، «ثاران» ، «ناران»، «آمان» ، «ماثان»، «ناتان» ، «باثار» ، «بآثار» و مانند آن تصحيف شده است.
قبلا دانشمندان زمان تأليف كتاب اَحيقار را قرن اول ميلادى حدس مى زدند، ولى اين حدس با كشف پاپيروسى از اثر كه در قرن پنجم قبل از ميلاد نگارش يافته بود، باطل شد. مؤلف كتاب نيز ناشناخته است.
داستان اَحيقار در خاورميانه شهرت داشته و به برخى از نسخه هاى كتاب «هزار و يك شب» راه يافته است (رك.: الف ليلة و ليلة; بيروت; 1889).
گروهى از دانشمندان گفته اند اَحيقار همان لقمان حكيم است كه سوره سى و يكم قرآن مجيد به همين نام، برخى از سخنان حكمت آميز او را مى آورَد. شباهت بند 12 از فصل دوم كتاب اَحيقار با آيه 19 از سوره لقمان اين ادعا را پديد آورده است.
(ر.ك.:Conybeare et al.; The Story of Ahikar; Cambridge; 1913 )
همچنين برخى از اندرزهاى منسوب به لقمان حكيم كه در مجموعه هاى حديثى آمده، با مطالب اين كتاب شباهت دارد و حتى گونه هايى از نام «نادان» و متورم شدن وى كه در آخر داستان مشاهده مى شود، در احاديث آمده است، مثلا: «فوعظ لقمان ابنه ماثان (ناتان، باثار، بآثار) حتى تفطّر و انشقّ.» (رك.: كتابهاى تفسير به مأثور، سوره لقمان; بحار الانوار، ج 13، ص 411). وجه اشتراك ديگر اَحيقار با لقمان مهارت در لغزگشايى است (همان، ص 413) همچنين هر دو اهل نينوا هستند (همان، ص 425).
دانشمندى به نام «انيس فريحة» مقاله محققانه و گسترده اى در باب اَحيقار تهيه كرده كه در ويرايش جديد دائرة المعارف بستانى (بيروت، 1967، ج 7، ص 345ـ347) چاپ شده است. وى اخيراً تحقيقات خود را در كتابى به نام «اَحيقار حكيم من الشرق الادنى» منتشر كرده است.
كتاب اَحيقار با شيوه اى بسيار ساده و بى تكلف نگاشته شده و با گذشت زمان، نشانه هايى از ادبيات اسلامى و زبان عربى به آن راه يافته است (مانند تعبير «واللّه» در 3:29 و «سمعاً و طاعةً» در مواردى).
زبان اصلى كتاب سُريانى است و چند نسخه خطى از آن به همين زبان در كتابخانه هاى جهان يافت مى شود. ترجمه حاضر از روى ترجمه انگليسى آن (چاپ آمريكا، 1927) فراهم شده است.
فصل اول
2. در روزگار پادشاهْ سَنحاريب بن سَرْحَدوم[1] پادشاه آشور و نينوا وزير و حكيمى به نام اَحيقار وجود داشت و او وزير سَنحاريب پادشاه بود.
3. وى بختى بلند و اموالى فراوان داشت و در دانش و بينش و حكومت زبردست و خردمند و فيلسوف بود. او شصت همسر گرفت و براى هر يك از آنان كاخى بنا كرد.
4. ولى با اين همه، هيچ يك از زنانش فرزندى نياورد كه وارث وى شود.
5. او از اين نظر بسيار اندوهگين بود و يك بار منجمان و دانايان و جادوگران را گرد آورد و وضع خويش و عقيم بودن خود را براى آنان شرح داد.
6. ايشان گفتند: «برو و يك قربانى پيشكش خدايان كن و از آنها بخواه كه به تو پسرى عطا كنند.»
7. او به سخن آنان عمل كرد و قربانيهايى را براى خدايان گذراند و از آنان درخواست و التماس و خواهش و استدعا كرد.
8. خدايان هيچ پاسخى به وى ندادند. او با غم و افسردگى بيرون رفت در حاليكه دردى در دل داشت.
9. سپس وى بازگشت و با ايمان و دلى سوزان نزد خداى اعلى التماس و درخواست كرد و گفت: «اى خداى اعلى، اى آفريدگار آسمانها و زمين، اى آفريدگار همه مخلوقات
10. از تو درخواست مى كنم كه به من پسرى بدهى تا دلم از او آرام گيرد و هنگام مرگم نزد من حاضر باشد و چشمانم را بسته، مرا به خاك سپارد».
11. در آن هنگام صدايى به گوشش رسيد كه مى گفت: «از آنجا كه تو در آغاز بر صورتهاى تراشيده اعتماد كردى و به آنها قربانى گذراندى، در طول زندگيت بى فرزند خواهى ماند.
12. ولى پسر خواهرت «نادان» را بگير و او را فرزند خود قرار داده، دانش خويش و تربيت صحيح خود را به او بياموز و او هنگام مرگت تو را به خاك خواهد سپرد.»
13. از آن رو، وى پسر خواهرش را كه كودكى شيرخوار بود، به فرزندى گرفت و او را به هشت دايه سپرد تا به وى شير دهند و او را بزرگ كنند.
14. آنان وى را با غذاى خوب و تربيت نيكو در جامه هاى ابريشم ارغوانى و قرمز، بزرگ كردند و او را بر تختهاى ابريشمى جاى دادند.
15. هنگامى كه «نادان» رشد كرد و به راه افتاد و مانند سرو بلندى شد، وى منشهاى نيك و نوشتن و علم و فلسفه را به او آموخت.
16. پس از چندين روز سَنحاريب پادشاه به اَحيقار نگاه كرد و ديد او بسيار پير شده است. به وى گفت:
17. «اى دوست محترم و دانا و حاكم و منشى و وزير و صدر اعظم و مدير من، راستى كه تو بسيار پير و سالخورده شده اى و به زودى بايد اين جهان را ترك كنى.
18. به من بگو چه كسى جاى تو را در خدمت من خواهد گرفت؟» اَحيقار گفت: «مولايم، عمرت جاويد باد! «نادان» خواهرزاده ام وجود دارد و من وى را فرزند خود قرار داده ام.
19. و او را بزرگ كرده و حكمت و دانشم را به وى تعليم داده ام.»
20. پادشاه گفت: «اى اَحيقار، او را به حضور من بياور تا وى را ببينم و اگر شايسته باشد، در جاى تو قرار دهم و تو به راه خود رفته، استراحت كنى و باقيمانده عمر را در آرامش دلپذيرى بگذرانى.»
21. آنگاه اَحيقار رفت و «نادان» پسر خواهرش را آورد. او به پادشاه تعظيم و براى وى قدرت و شوكت آرزو كرد.
22. پادشاه به او نگريست و وى را تحسين كرد و از او شادمان شد و به اَحيقار گفت: «اى اَحيقار، آيا اين پسر توست؟ من از خدا مى خواهم وى را حفظ كند و همانطور كه تو به من و پدرم سَرْحَدوم خدمت كرده اى، پسرت نيز به من خدمت كند و تكاليف و نيازها و كارهاى مرا انجام دهد، تا او را مفتخر سازم و براى خودم به او قدرت عطا كنم.
23. اَحيقار به پادشاه تعظيم كرد و گفت: «اى مولايم پادشاه، عمرت جاويد باد! از تو مى خواهم كه با پسرم «نادان» شكيبايى پيشه كنى و لغزشهايش را ببخشى تا تو را به طور شايسته خدمت كند.»
24. پادشاه براى او سوگند خورد كه وى را بزرگترين محبوب و مقتدرترين دوست خويش قرار خواهد داد و براى او هرگونه عزت و احترامى را رعايت خواهد كرد. وى دستهاى پادشاه را بوسيد و خداحافظى كرد.
25. او «نادان» پسر خواهرش را با خود برد و در اطاقى نشانده، روز و شب به وى تعليم مى داد و او را با علم و حكمت بيش از آب و نان تغذيه كرد.
فصل دوم
2. پسرم، هرگاه كلمه اى را شنيدى، آن را در قلبت بميران و به كسى آشكار مكن، مبادا مانند زغالى كه روشن مى شود، زبانت را بسوزاند و در بدنت رنجى بيافريند و براى تو اسباب دردسر شود و نزد خدا و خلق شرمنده گردى.
3. پسرم، هرگاه خبرى را مى شنوى، آن را پخش مكن و اگر چيزى را ديدى، آن را بازگو مكن.
4. پسرم، بيانت را براى مخاطب آسان گردان و در پاسخ دادن شتاب مكن.
5. پسرم، هنگامى كه چيزى را شنيده اى، آن را پنهان مكن.[2]
6. پسرم، گره محكم را سست يا باز مكن و گره سست را محكم مكن.
7. پسرم، به زيبايى بيرون طمع مورز; زيرا آن كاسته مى شود و از ميان مى رود، ولى خاطره افتخارآميز جاويد مى ماند.
8. پسرم، نگذار يك زن بى خرد تو را با سخنش بفريبد، مبادا به زشت ترين مرگ بميرى و او تو را در دام بيندازد و خفه كند.
9. پسرم، به زنى كه نامرتب لباس پوشيده و روغن زده است و روحى پست و بى خرد دارد، ميل مكن. واى بر تو اگر چيزى را كه از آن توست، به وى عطا كنى يا چيزى را كه در دست توست به وى بسپارى و او تو را به گناه بيندازد و خدا بر تو خشم گيرد.
10. پسرم، مانند درخت بادام مباش كه پيش از همه درختان برگ مى آورد و پس از همه آنها ميوه خوردنى توليد مى كند، بلكه مانند درخت توت باش كه پيش از همه درختان ميوه خوراكى مى آورد و پس از همه آنها برگ توليد مى كند.
11. پسرم، سرت را پايين بياور و صدايت را نرم كن و مؤدب باش. به راه راست برو و احمق مباش. صدايت را هنگام خنده بالا مبر; زيرا اگر با صداى بلند خانه اى بنا مى شد، درازگوشها هر روز خانه هاى فراوانى مى ساختند[3] و اگر گاوآهن با زور كشيده مى شد، آن را هرگز از شانه شتران دور نمى كردند. [4]
12. پسرم، جا به جا كردن سنگها[5] بهتر است.
13. پسرم، شرابت را روى قبر درستكاران بريز و با مردم جاهل و پست منوش.
14. پسرم، به مردان دانايى كه از خدا مى ترسند، پناه ببر تا مانند يكى از آنان باشى[6] و به بى خردان نزديك مشو تا مانند آنان نشوى و راهشان را نياموزى.
15. پسرم، هنگامى كه براى خود همنشين يا دوستى مى گيرى، او را بيازماى; آنگاه او را به همنشينى و دوستى بپذير; و پيش از آزمودن از ستايش وى بپرهيز و سخنت را نزد مرد بى حكمت ضايع مكن.
16. پسرم، مادامى كه كفش بر پايت قرار مى گيرد با آن روى خارها راه برو و راهى براى پسرت و خانواده ات و فرزندانت درست كن. كشتى خود را پيش از آنكه به دريا و امواج آن برود و غرق شود و نتوانى آن را نجات دهى، محكم كن.
17. پسرم، اگر توانگر مارى را بخورد، مردم مى گويند: «از روى عقل خورده است» و اگر مستمند آن را بخورد، مردم مى گويند: «از گرسنگى خورده است.»
18. پسرم، به نان روزانه و متاع خود قناعت كن و به مال ديگرى طمع مورز.
19. پسرم، با احمقان همسايگى مكن و با آنان نان مخور و در مصيبت همسايگانت شادى مكن. اگر دشمنت به تو خطا ورزد، با او مهربانى كن.[7]
20. پسرم، از مردى كه خداترس است، بترس و او را احترام كن.
21. پسرم، مرد بى خرد مى افتد و لغزش مى خورد و مرد خردمند حتى اگر لغزش بخورد، بى درنگ برمى خيزد و اگر بيمار شود، جان خود را حفظ مى كند. اما مرد بى خرد و سفيه، براى درد او درمانى نيست.
22. پسرم، هرگاه مردى كه زيردست توست، به تو نزديك شود، به استقبالش برو و نزد او ايستاده بمان و اگر او نتواند كار تو را جبران كند، خداوند از جانب او جبران خواهد كرد.
23. پسرم، زدن پسرت را ترك مكن; زيرا كتك زدن پسرت مانند كود دادن بُستان و محكم كردن هميان و افسار زدن حيوان و بستن در است.
24. پسرم، پسرت را از بدانديشى بازدار و به او آداب بياموز تا بر ضد تو نشورد و تو را ميان مردم خوار نكند و در خيابانها و انجمنها سرت را به زير نيفكند و براى كارهاى بد او مجازات نشوى.
25. پسرم، گاو نر فربه فحلى و درازگوش بزرگ سم دارى را براى خود بگير و گاو نرى را كه شاخهاى بزرگى دارد، براى خود مگير و با مرد دغلباز دوست مشو و برده فتنه جو و كنيز دزدصفت را مگير; زيرا هرچه را به آنان بسپارى، خراب خواهند كرد.
26. پسرم، مگذار پدر و مادر نفرينت كنند در حالى كه خدا از ايشان راضى باشد; زيرا گفته شده است: «هر كه پدر يا مادر خود را حقير شمارد، به مرگى بميرد (يعنى مرگ گناه); و كسى كه پدر و مادر خود را احترام كند، روزها و عمر خود را طولانى خواهد كرد و همه خوبيها را خواهد ديد.»[8]
27. پسرم، بدون سلاح در راهى مرو;[9] زيرا تو نمى دانى چه زمانى دشمن به تو حمله مى كند تا در مقابل او آماده شوى.
28. پسرم، مانند درخت برهنه و بى برگى مباش كه رشد نمى كند، بلكه همچون درختى پرشاخ و برگ باش; زيرا مردى كه زن و فرزند ندارد، در جهان خوار مى شود و مانند درخت بى برگ و ميوه از او دورى مى كنند.
29. پسرم، مانند درخت ميوه دارِ كنار جاده باش كه همه رهگذران از ميوه آن مى خورند و جانوران صحرا در سايه آن مى آرامند و از برگهايش مى خورند.
30. پسرم ، هر گوسفندى كه از راه و همراهانش بيرون رود ، غذاى گرگان مى شود.
31. پسرم ، هرگز نگو: «مولايم بى خرد است و من خردمند هستم.» و سخن جاهلانه و احمقانه را نقل مكن تا خوار نشوى.
32. پسرم ، از خدمتكارانى مباش كه مولايشان مى گويد: « از من دور شو» بلكه از كسانى باش كه به آنان مى گويد: «نزديك شو و نزد ما بيا.»
33. پسرم، برده ات را در حضور همكارش نوازش مكن; زيرا تو نمى دانى كه سرانجام كداميك از آنان براى تو ارزشمندتر خواهد بود.
34. پسرم، از خدايى كه تو را آفريد، نگران مباش كه در مورد تو خاموش بماند.
35. پسرم، سخنت را زيبا و زبانت را شيرين كن و اجازه مده يارت پا روى پايت نهد مبادا بار ديگر پا روى سينه ات گذارد.
36. پسرم، اگر مرد حكيمى را با سخن حكمت آميز بزنى، مانند احساس ظريف شرم در سينه اش قرار مى گيرد، ولى اگر بى خرد را با چوب بكوبى، نه مى فهمد و نه مى شنود.
37. پسرم، اگر مرد حكيمى را براى حوائج خود مى فرستى، به او بسيار دستور مده; زيرا او خودش كار تو را همانطور كه مى خواهى، انجام خواهد داد; اما اگر احمقى را مى فرستى، به او دستور مده، بلكه خودت برو و كارت را انجام ده; زيرا اگر به او دستور دهى، او خواسته ات را انجام نخواهد داد. اگر تو را براى كارى بفرستند، در انجام دادن آن بى درنگ بشتاب.
38. پسرم، انسانى را كه قويتر از توست، دشمن خود قرار مده; زيرا او بر ضد تو اقدام خواهد كرد و انتقام خود را خواهد گرفت.
39. پسرم، پسرت و خدمتكارت را پيش از سپردن اموالت به ايشان بيازماى تا آنها را نابود نكنند; زيرا كسى كه دستش پر است، دانا شمرده مى شود، اگرچه بى خرد و احمق باشد و كسى كه دستش خالى است بيچاره و بى خرد خوانده مى شود، اگرچه شهريار حكيمان باشد.
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
[1]. نام پدر سَنحاريب سارگون و نام پسر وى اَسَرْحَدّون بوده است.
[2]. اين بند با بند 3 هماهنگ نيست.
[3]. رك.: سوره لقمان، آيه 19.
[4]. رك.: بحار الانوار، ج 13، ص 413 و 421.
[5]. عبارت اصلى:drinking of wine with a sorry man .
[6]. رك.: بحار الانوار، ج 13، ص 432.
[7]. رك.: بحار الانوار، ج 13، ص 413.
[8]. عبارت متن از سِفر خروج 21:17 و سِفر تثنيه 5:16 گرفته شده است.
[9]. رك.: بحار الانوار، ج 76، ص 270 و 273.