خداى عهد عتيق
اشاره
بى ترديد، تصور چگونگىِ تعامل انسان با خدا از ابتدايى ترين آموزه هاى اديان به شمار مى آيد و اين آموزه اى است كه سهم شايانى را از متون دينى مختلف به خود اختصاص داده است و اساس ديانت اديان را تشكيل مى دهد ، به گونه اى كه مى توان گفت «اساساً ديانت موضوعِ رابطه اى است بين انسان و خدا»[1]. ديگر آموزه هاى اديان كم و بيش ، مستقيم يا غيرمستقيم، در تلاشند تا اين ارتباط را روشن تر رسم نمايند.
گذشته از اساس دين ، تدين آدميان نيز در سايه چنين تصويرى سامان مى پذيرد. مى توان گفت اساس دينورزى آدميان در گرو برداشتى است كه از تعامل خود و خدا دارند. به همين دليل و به سبب اختلاف و تفاوت اين تصاوير، تدين ها هم متفاوتند. اندكى درنگ در تعريف دانشمندان، ما را در اين عقيده استوارتر مى سازد كه تصاوير رابطه خدا و انسان تصاوير يكسانى نيست. براى نمونه، خداى افلاطون آفريدگار هستى است; خداى مالبرانش واضع قوانين عمومى است; خداى دكارت استوارگرِ قوانين حركت و خداى لايب نيتس مهندس و معمار عالم است.[2]
در پرتو همين تفاوتِ تصويرهاست كه خداى فلاسفه واجب الوجود، خداى فقيهان خداى معبود و مولى، خداى عارفان خداى محبوب و خداى عاميان خدايى همراز و هميار است و باز به همين دليل است كه بيماران با خداى شفابخش گفتوگو مى كنند، در حالى كه خاطيان با خداى بخشايش گر، و خواهشمندان با خداى بخشنده، و دلدادگان با خداى معشوق هم سخن مى شوند.
آن جمله معروف پاسكال، كه بر پارچه اى نگاشته و بر نيم تنه خود دوخته بود و تا آخرين لحظه هاى عمر خود به همراه داشت، به روشنى بر اين تفاوت تصويرها اشاره دارد. وى در آن نوشته، چنين نگاشته بود: ما در زير عنوان آتش چنين مى خوانيم «خداى ابراهيم، خداى اسحاق، خداى يعقوب نه خداى فلاسفه و محققان».[3] نمايان است كه گريز پاسكال از بى خدايى به خدا باورى نيست، بلكه وى از خدايى به خداى ديگر مى گريزد; از خداى فلاسفه به خداى ابراهيم.
چگونگىِ درك تعامل انسان با خدا، مى تواند تلقى و تعريف خاصى را از ساير آموزه هاى اديان ارايه دهد. آموزه هاى اخلاقى و تشريعىِ اديان، در پرتو اين تصوير معنا پيدا مى كند و اگر اين تصوير تفاوت كند، اين تلقى از آموزه ها نيز تغيير مى كند. براى مثال، اگر شريعت، رابطه خدا با انسان و رابطه عبد و مولا درست است و يا رابطه حاكم با محكومينِ خود، چنين تعريف مى شود «مجموعه اى از قوانين كه توسط حاكم وضع مى شوند»، [5] درنگ در اين دو تعريف، ما را به اين نكته رهنمون مى شود كه تفاوت ميان تعريف اول و دوم به اندازه تفاوت ميان خداى حاكم و خداى پدر است و به هر اندازه خداى حاكم با خداى پدر در تفاوت است، تعريف نخست با تعريف دوم در تفاوت است. به همين دليل، در نگاه اول شريعت از تمامى آميزه هاى عاطفى و احساسى كه در تعريف دوم نهفته است، بى بهره است و روشن است كه آدمى هر كدام از اين دو تصوير را داشته باشد، رفتار متفاوتى در مقام دينورزى و التزام به شريعت خواهد داشت بدين جهت برآنيم تا در اين نوشته به اختصار، به خدا و رابطه اش با انسان در عهد قديم بپردازيم;
در عهد عتيق، خداوند خدايى است يگانه: «ترا خدايان ديگرى غير از من نباشد».[9]
در عهد عتيق براى اين خداىِ يگانه منتخب، اوصافى ذكر شده اند; اوصافى چون خالق: «در ابتدا آسمان و زمين را آفريد»،[13] و ديگر اوصاف كه شمارشان كم نيست. اما از آنجا كه به دنبال تصوير ارتباط خدا و انسان در عهد قديم هستيم، اين مطلب را با همه ارزشش وامى نهيم و به موضوع اصلى مان مى پردازيم; موضوعى كه مى كوشد تا به اين پرسش پاسخ بگويد كه با همه اين اوصافِ خدا در عهد عتيق، اين كتاب مبلّغ چگونه تعاملى ميان خدا و بنده است و خداى عهد عتيق شايسته چگونه تعاملى از طرف آدميان است؟
در عهد عتيق دو جنبه بارز از شخصيت خدا مورد عنايت قرار مى گيرد; يكى آفرينش و ديگرى اراده و خواست. خدا در عهد عتيق از سويى آفريدگارى است توانمند كه گويى از مقامى بالاتر و فراتر برآدمى حكم مى راند و از سوى ديگر خدايى است كه در سرنوشت مردم دخالتى مستقيم دارد و در تاريخ آنان مداخله مى كند.[14]
در سه فصل اولِ سفر پيدايش، تصوير پيچيده و مرموزى از خداى خالق ارايه شده است; خدايى كه انسان را از گِل آفريد[18]
خداى عهد عتيق خدايى است با كسوت شهريارى; خدايى كه پادشاه زمين است،[21]
خداى عهد عتيق، خدايى است قانون گذار; خدايى كه براى كمترين چيزها سخت ترين قانون ها و كمرشكن ترين آن ها را وضع مى كند[22] رابطه آدمى با اين خداى قانون گذار تنها و تنها در چارچوب قانون معنا پيدا مى كند. آدمى خارج از اين قانون هيچ گونه ارتباطى با خدا يا دركى از او ندارد. از آنجا كه اين قانون يك حكم بيرونى است و نه درونى، رابطه انسان با خدا رابطه اى است خشك، سرد، خالى از عشق و عاطفه، و آميخته با ترس و اكراه; رابطه اى كه در سايه سارِ آن، آدمى هيچگاه به احساس آرامش نمى رسد; احساس آرامشى كه بى ترديد يكى از انگيزه هاى اصلىِ گرايش آدميان به دين به شمار مى آيد.
در چنين پيوندى ميان بنده و خدا، انسان موجودى مُكْرَه است; موجودى كه برخلاف ميل خود و تنها به دليل اين كه حاكم، فرمان رانده است بايد مطيع باشد; مطيعِ فرمانى كه از بالا آمده است و او نمى داند و نبايد بداند كه اين حكم چرا و براى چه بر وى رانده شده است. روشن است كه در چنين تعاملى بنده با رغبت و شوق به انجام فرمان تن نمى دهد و تلاش مى كند به هر شكل ممكن خود را از زير بار فرمان برهاند. گاه تظاهر به نشنيدن يا ندانستن و نفهميدن مى كند و گاه در اجراى حكم اهمال كرده، آن را به تأخير مى اندازد و در يك كلام مى كوشد تا از آن بگريزد و شانه خالى كند و در نهايت اگر هيچ راه فرارى نيافت به ميزان رفع تكليف به آن تن مى دهد و به اندازه اى فرمانبردار مى شود كه مولا نتواند به بهانه ترك فرمان، او را مجازات كند و با انجام اين اندك، گمان مى كند به تمام آنچه بايد انجام دهد، عمل كرده، بيش از اين وظيفه اى ندارد. در مقابل، مولا مى كوشد تا اجازه ندهد بنده گريز پايش به مقصود خود برسد و از زير بار حكم بگريزد. به همين دليل بر فرمان خود اصرار مى كند، بر سختى هاى آن مى افزايد، مراقبت خود را بيشتر مى كند تا ساده تر بتواند مچ گيرى كند. آنقدر اين گريز و تأكيد ادامه پيدا مى كند كه در نهايت، بنده تسليم شده، به قانون تن مى دهد; البته تن دادنى از سنخ اجبار و اكراه. گفتوگوى ميان خدا و بنى اسراييل كه شرح آن در آياتى از دومين سوره قرآن (بقره) آمده است به خوبى نمايش گر اين ارتباط است. در اين آيات مى خوانيم:
موسى قوم خويش را مخاطب قرار داده، مى گويد، پروردگارتان شما را فرمان رانده است تا گاوى را سر ببريد. بنى اسرائيل در حالى كه به شگفتى انگشت مى گزند مى پرسند ما را به مسخره گرفته اى؟ و موسى در جواب مى گويد به خدا پناه مى برم تا از نابخردان نباشم. بنى اسرائيل به بهانه مى پرسند: اين گاو چگونه گاوى باشد؟ پاسخ مى آيد: نه پير و از كارافتاده و نه جوان و كارناكرده، گاوى باشد در اين ميانه; سپس تأكيد مى كند آنچه فرمان گرفته ايد انجام دهيد. بنى اسرائيل باز درنگ كرده و مى پرسند: گاو داراى چه رنگى باشد؟ باز در پاسخ به ايشان گفته مى شود: زردِ زرّينِ شادى بخش. با اين همه فرزندان اسرائيل بر اين نكته پا مى فشارند كه امر همچنان نامعلوم و مشتبه است. اگر خدا بيشتر توضيح دهد آنان از ابهام بيرون مى آيند و اگر خدا بخواهد هدايت خواهند شد. در پاسخ گفته مى شود: گاو بايد بى عيب و يك رنگ بدون لكه باشد و مى گويند: اينك به درستى سخن راندى. و در پايان اين گفتوگو خدا مى گويد چيزى نمانده بود كه سر باز زده و فرمان نبرند.[23]
اين گفتوگو به خوبى از تصويرى كه يهوديان از خدا براى خود برساخته اند و چگونگى ارتباط شان با او پرده برمى دارد. لجاجتى كه آنان در انجام فرمانِ خود دارند، از ارتباطى پديد مى آيد كه آنان بين خود و خداوند برقرارساخته اند; يعنى همان ارتباط مولا با بنده، معبود با عبد، فرمانروا با فرمانبردار. در اين گفتوگو بهانه گيرى، اهمال، خود را به ندانستن و نفهميدن زدن، از طرف بنى اسرائيل و اصرار و تأكيد از طرف خدا سيماى مشهودى دارد.
براساس عهد جديد، نقطه آغاز پيوند آدمى با خدا بلكه اساساً نقطه آغاز ديانت يهود ترس از خداست.[28]
خداى عهد عتيق، خدايى است خشن و سخت گير; خدايى كه زود برمى آشوبد، چندان كه با كمترين لغزش بندگانش چنان خشمگين مى شود كه سخت ترين كيفرها را برآنان وارد مى سازد; خدايى كه خطا را فراموش نمى كند و انسانِ گردن كش را در زير قدرت نامتناهى خود له مى كند و خطاى هيچ كس را بدون پاسخ نمى گذارد: «خدايى كه انتقام گناه پدران را تا پشت سوم و چهارم باز مى ستاند».[29]
خداى اطاعت طلبِ عهد عتيق، حتى در مقايسه با ديگر خدايانِ آن دوران، مهربانى كمترى دارد و خشنونتش از خدايانى چون خداى «روح كائنات» كه مورد پرستش "ايختانون" فرعون مصر بود و نيز "خداى آفتابِ" بابلى ها كه قانون حمورابى را به وى نسبت مى دهند، بس فزون تر و فراوان تر است.[30]
در تمام سفر پيدايش، اين خداى خشن همانند طوفانى سهمگين، توفنده و كوبنده و با حالتى متغير، نمود يافته است. اين خدا در برخورد با آنچه او را خوش آيند نيست، چنان توان فرسا و ويران گر و خشمگين مى شود كه گاه كارى مى كند كه بعد پشيمان مى شود.[31]
خدايى با اين هيبت و شكوه كه ترس بندگانش براى او خوش آيند است، ملت يهود را چنان به وحشت انداخته است كه به خود اجازه نمى دهند، نامش را نيز بر زبان جارى كنند و به دليل همين هراس، هر گاه مجبور مى شوند به خدايشان اشاره كنند، از كلماتى چون «ادوناى» مدد مى جويند.[32]
البته بايسته گفتن است كه گرچه در عهد عتيق، خشم، خشونت، تنبيه، ترس و اطاعت چهره نمايان خدا در تعاملش با بنى اسراييل است، ولى چنان نيست كه عشق به خدا و دوست داشتنش براى يهوديان بى معنا باشد، بلكه در اين كتاب گاهى هم از خداى مهربان سخن گفته مى شود، خدايى كه به بنده اش رحمت مى كند «رحمت مى كنم تا هزار پشت، بر آنانى كه مرا دوست دارند و احكام مرا نگاه مى دارند».[36]
نكته ديگرى كه در خداشناسىِ عهد عتيق ، مهم است و بر درك بنى اسرائيل از خدا و تعاملشان با وى تأثير گذاشته است، اين است كه براساس عهد قديم ، يهوه خدايى است كاملا ملى و شخصى;[42]
بنى اسرائيل در تعاملشان با خدا با تكيه بر اين باور كه آن ها قوم برگزيده خدايند و البته تنها قومى كه چنين ويژگى اى دارد و با تكيه بر اين باور ، كه وجه و اعتبار هر خدايى بستگى به رفاه حال پيروانش دارد ، معتقد بودند كه خدا در هنگام مشكلات و سختى ها به ياريشان خواهد شتافت. به همين دليل، آنان در گفتوگوهاى بى شمارشان با يهوه در هنگام مشكلات اين نكته را به وى يادآورى مى كردند كه آنان قوم خدايند و پسنديده نيست كه اعتبار يهوه با دستوپنجه نرم كردن قومش با مشكلات و سختى ها به خطر بيافتد، در جريان ساختن گوساله و پرستش آن كه به وسيله قوم يهود و در غياب موسى صورت گرفته بود، آنجا كه خدا خشم مى گيرد و اراده هلاك بنى اسرائيل را مى كند، موسى به تضرع و زارى، خدا را به اين نكته يادآورى مى كند كه اين قوم، قوم اويند:
«موسى نزد يهوه ، خداى خود تضرع كرده ، گفت: اى خداوند، چرا خشم تو بر قوم خود كه با قوتِ عظيم دستِ زورآور از زمين مصر بيرون آورده اى ، مشتعل شده است، چرا مصريان اين سخن گويند كه ايشان را براى بدى بيرون آورد... پس خدا از آن بدى كه گفته بود به قوم خود برساند، رجوع فرمود».[43]
نكته ديگرى كه در شكل گرفتن تعامل خدا با يهوديان نقش غيرقابل انكارى داشت، اين است كه خدايى كه عهد عتيق از آن سخن مى گويد، خدايى است كه معمولا رفتار خويش را با بندگانش براساس پيمان و معاهده پى ريزى مى كند و معمولا آنان خدا را تنها در قالب پيمان مى شناسد و اين پيمان است كه چگونگى تعامل خدا و بشر را مشخص مى كنند. اين پيمان ها اگرچه مخصوص بنى اسراييل هستند، ولى در موسى و تاريخ آيين موسوى انحصار نيافته اند. در تورات، دست كم از چهار پيمان كه بيان گر رفتار خدا با آدميان است، سخن به ميان مى آيد; پيمان نخست ، پيمان خداوند است با حضرت نوح مبنى بر اين كه دگرباره دنيا هرگز با طوفان نابود نگردد. نشان اين پيمان بدونِ قيد و شرط بوجودآمدن رنگين كمان بود.[50]
آنچه گذشت اندكى بود از تصوير خدا و رابطه اش با بشر در عهد عتيق. اگر چه شيرينىِ بحث و نيز اهميت آن قلم را به زياده نوشتن ترغيب مى كند و نويسنده را به ايستادنى بيش از اين، ولى به اين اندازه بسنده مى كنيم; بدان اميد كه آنچه در ذهن جولان داشته است بر كاغذ نقش بسته و خواننده را مفيد باشد.
پي نوشت ها :
[1]. بوبر، كسوف خداوند، ترجمه: عباس كاشف، ص 102.
[2]. P.H.Owen، حميد بخشنده، 15و16. نيز نك: تبيينِ الهيات مسيحى ترجمه ميكائيليان، ص20.
[3]. بوبر: همان، ص 67
[4]. نك: Oxford - Advanced/Law و نيز Judaica/Law و نيز بستانى، دايرة المعارف بستانى، ج 10، شرع
[5]. Catechism of the Catholic/128/P/568.
[6]. خروج: 20:3
[7]. خروج: 20:5
[8]. همان: 20:5
[9]. پاركز، خدايان و آدميان، ترجمه: محمد بقايى، ص 100
[10]. پيدايش: 1:1
[11]. خروج: 33:6
[12]. همان :7
[13]. مزامير: 102:26
[14]. جو ويور، درآمدى بر مسيحيت، ترجمه حسن قنبرى، ص 39
[15]. پيدايش:2:7
[16]. درآمدى بر مسيحيّت، ص 44
[17]. Strom God
[18]. خدا و آدميان، ص 98
[19]. دورانت، تاريخ تمدن، ج1، ص 273
[20]. اشعيا:2:21
[21]. مزامير: 102:15
[22]. هگل، استقرار شريعت، ترجمه باقر پرهام، ص 37
[23]. بقره: 67ـ71.
[24]. كسوف خداوند، ص 54.
[25]. تثنيه:6:24.
[26]. تثنيه: 6:2.
[27]. تاريخ تمدن، ج1، ص 366.
[28]. تثنيه: 6:15.
[29]. خروج: 20:5ـ6
[30]. خدا و آدميان /102
[31]. همان /99
[32]. Catholic,P,209
[33]. تثنيه: 5:10
[34]. تثنيه: 11:13
[35]. كسوف خداوند، ص 53
[36]. كسوف خداوند، 54
[37]. تاريخ تمدن، ج1، ص362
[38]. پيدايش: 50:20.
[39]. GOD/JACK Miles/67
[40]. مريم شنكايى، بررسى تطبيقى اسماء و صفات الهى، ص 161.
[41]. خدا و آدميان، ص 113.
[42]. تاريخ تمدن، ج1، ص 365.
[43]. خروج: 33:11ـ15
[44]. پيدايش: 9: 1ـ9
[45]. سفر پيدايش: 17
[46]. همان: 17:11ـ12
[47]. خروج: 10 ـ 20
[48]. كتاب سموئيل دوم: 7
[49]. خدا و آدميان، ص 101ـ102 و درآمدى به مسيحيّت، ص 51
[50]. خروج: 32:12و13