نظريه سياسى در تورات و تلمود (2)

بنابه شواهدى، ربى هيلل در انكار وجوب يك مسيح جسمانى و شاهانه تنها نبوده است. يوسفوس روايت مى كند كه مناحم، رهبر زلوت ها،[16] در طول دوره جنگ يهوديان عليه رم، به دست پيروان خودش كشته شد، چون در تلاش بود تا القاب سلطنتى به عنوان ماشيح بر خود بگيرد. اعضاى اين جناح خاص از زلوت ها، ضدسلطنت بوده و قوياً به
چهارشنبه، 25 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظريه سياسى در تورات و تلمود (2)

نظريه سياسى در تورات و تلمود (2)
نظريه سياسى در تورات و تلمود (2)


 

نويسنده:حييم مكابى؛ پروين شيردل




 
بنابه شواهدى، ربى هيلل در انكار وجوب يك مسيح جسمانى و شاهانه تنها نبوده است. يوسفوس روايت مى كند كه مناحم، رهبر زلوت ها،[16] در طول دوره جنگ يهوديان عليه رم، به دست پيروان خودش كشته شد، چون در تلاش بود تا القاب سلطنتى به عنوان ماشيح بر خود بگيرد. اعضاى اين جناح خاص از زلوت ها، ضدسلطنت بوده و قوياً به پادشاهى خداوند معتقد بودند و نمى خواستند هيچ پادشاه زمينى بپذيرند. آنها دوره مشهور به «عصر مسيحايى» را دوره جمهورى، شبيه عصر داوران كتاب مقدس تلقى مى كردند. بى شك آنان از روايت كتاب مقدس در مورد گيدعون الهام مى گرفتند كه بعد از فعاليت به عنوان منجى، مقام شهريارى را كه به او پيشنهاد مى شد، رد كرد (داوران 8 :23).
بنابراين، نوعى چندگانگى درباره نهاد سلطنت در منابع وجود دارد. از يك سو سلطنت، كانون شور و احساسات ملى گرايانه عميق بود كه حتى در مسيحيت به بازگشت به صورتى باستانى ازبت پرستى تغيير ماهيت داد، و از سوى ديگر همواره نوعى بدگمانى و محافظه كارى وجود داشت كه به واسطه آن سلطنت در محدوديت نگهدارى مى شد.
درباره تاجِ كهانت نيز قيود و ملاحظاتى در كار بود. اگرچه هارون برادر موسى، به عنوان اولين كاهن اعظم، مورد احترام بود، شهرت وى با نقش او در واقعه گوساله طلايى خدشه دار شده بود. به طور كلى، نقش او تحت الشعاع برادرش، يعنى نقطه اوج تاج تورات بود. پس انتظار نمى رفت كه هيچ كاهن اعظمى يك رهبر الهام بخش باشد، بلكه او نقشى حاكى از وظيفه شناسى به عنوان ناظر شعائر معبد را ايفا مى كرد. در زمان ربى ها، حتى انتظار نمى رفت كه او به عنوان يك آموزگار انجام وظيفه كند و بالاتر از آن قطعاً نمى توانست به عنوان كسى كه احكام و دستوراتى در موضوعات دينى يا اخلاقى صادر مى كند، كار كند. اما در خود تورات عباراتى يافت مى شود كه ظاهراً طبقه كاهنان، آموزگاران و راهنمايان مردم اند. مثلا متن زير اختيارات و وظايف وسيعى را به كاهنان به عنوان معلمان و داوران داده است:
پيش كاهنان از بنى لوى، پيش حاكم آن زمان حاضر شده، استفسار نما و ايشان فتواى حكم را به تو بيان خواهند كرد و موافق فتواى آنان عمل نماى كه از جايگاهى كه خداوند برمى گزيند به تو بيان مى كنند. دقت كرده، هرچه را كه به تو تعليم مى دهند، به جاى آر» (تثنيه، 17:9ـ10).
اما حتى در اين متن، كاهنان به موازات شخصيت غيركاهنى «داور» ناميده شده اند، به اين دليل كه كاهنان نقش هيأت مشورتى داشتند نه مرجعيت صريح. چنين مرجعيت خاصى حتى به كاهن اعظم نيز داده نشده است. تنها حوزه اى كه به نظر مى رسد كه در آن جا تورات، چنين مرجعيت خاصى به كاهنان داده، موضوع خلوص و پاكى شعاير است. به مردم هشدار داده شده كه اطاعتى منحصر به فرد از احكام كاهنان داشته باشند: «از بيمارى جذام بر حذر و نيك هوشيار باش كه موافق آنچه كاهنان بنى لاوى شما را تعليم مى دهند و به روشى كه ايشان را امر فرموده ام رفتار نمايى. (تثنيه 24: 8) اما حتى در همين جا موسى به عنوان گوينده، متذكر شود كه تعاليم كاهنان از او، يعنى نبى، سرچشمه مى گيرد (آنگونه كه من به آنان امر كردم). در زمان هاى بعدى، وقتى ربى ها خودشان را وارثان موسى، نه هارون، مطرح كردند، كاهنان همچنين در صورت مشاهده آلودگى و فساد، نقش دينى خود را در قالب تذكردادن ايفا مى كردند، اما آنان تنها زير نظر ربى ها عمل مى كردند و قدرت صدور حكم در موضوعى نداشتند.
آيا اين بدان معناست كه بين زمان مربوط به كتاب مقدس و زمان مربوط به ربى ها نوعى جابه جايى قدرت شكل گرفته بود؟ آيا همان گونه كه كوهن مى گويد، قدرت صدور حكم و تعليم از كاهنان به ربى ها، يعنى از تاج كهانت به تاج تورات منتقل شده بود؟ بى شك برخى جابه جايى هاى اين چنينى اتفاق افتاد، اما بايد از تحريف يا اغراق در ميزان اهميت آن برحذر بود.
به طور كلى، قبيله لوى از جمله گروه هارونى قبيله يعنى كاهنان، وظيفه تعليم مردم را بر عهده داشتند; همان گونه كه در اين آيه تصريح شده: آنها بايد اى يعقوب، احكام تو و اى اسرائيل، قانون و شريعت تو را بياموزند (تثنيه 33:10). اما اين امر بيانگر ارتقاى اين قبيله به موقعيت طبقه معلم با حقوق انحصارى تعليم نيست. در تورات دلايل و شواهد زيادى هست كه گسترش نقش تعليم در سراسر جامعه اسرائيل بدون توجه به وابستگى قبيله اى، موقعيتى آرمانى به شمار مى آيد. براى نمونه، آيه زير به همه اسرائيليان خطاب مى كند: «و تو بايد به جدِ تمام، آنها را به فرزندانت تعليم دهى و به وقت نشستن در خانه و رفتنت در راه و وقت خواب و بيدارى در باب آنها گفتگو نمايى (تثنيه 6:7).
بنابراين تورات، از يك سو، لوى ها را آموزگاران قوم معرفى مى كند و از سوى ديگر، اين نقش را با حمايت از برنامه تعليم و فراگيرى در سطح ملى، تضعيف مى نمايد. اين دوگانگى كه در قرون بعدى نيز ادامه يافت، به كاميابى ربى ها به عنوان رهبران غيركاهن انجاميد كه تقريباً نقش لوى ها در تعليم را از بين مى برد.
دراين جا به موضوع مهم اجتماعى وسياسى اشاره مى كنيم كه همان جايگاه توارث در اداره و هدايت امور بشرى است. هر دو تاج شاهى و تاج كهانت در اختيار نيابت موروثى است. اساسِ پادشاهى، هر جا كه وجود داشته، از پدر به پسر رسيده است. اساس كهانت، اگر نه در جاى ديگر حداقل در يهوديت، وابستگى آن به تبارى خاص (يا اگر لوى ها را هم مانند هارونيان يا كاهنان در شمار كهانت بدانيم) از قبيله اى خاص است.[17]
زمانى كه نقش خاصى براى جامعه ضرورى باشد، تكيه بر افراد حتى با داشتن شرايط مورد نياز از قبيل در دسترس بودن يا داوطلبى براى اين كار، مخاطره آميز و غيرقابل پيش بينى است. روش قابل اطمينان تر، انتخاب خانواده هاى مشخصى است كه خود را وقف اين نقش كنند، فرزندان اين خانواده به گونه اى پرورش مى يابند كه آينده خويش را در نقشى كه از آنان خواسته مى شود، تجسم كنند و نيز هرگونه استعداد و توانايى كه خانواده دارد، در بسيارى موارد به صورت ارثى به آنان مى رسد و در تطابق با خصايص خانوادگى پرورش مى يابند. بنابراين، خانواده هاى مشخصى نظير، كندى ها در آمريكا، را مى بينيم كه نسل اندر نسل سياستمدار تحويل داده اند يا خاندان هايى از دانشمندان نظير هاكسلى ها، و يا از نويسندگان و هنرمندان را داريم. نقطه ضعف الگوى دودمانى اين است كه استعدادها را مى زدايد و مناصب كليدى را به دست افراد متوسط يا بى كفايت مى سپارد. الگوى موروثى بايد رويه هايى به كار گيرد تا به واسطه آن، استعدادها شكوفا شوند. اما حتى در يك جامعه باز و آزاد هم، الگوى موروثى به شكل مبهم وجود دارد. ويژگى فرهنگ يهود، پيچيدگى ساختار اجتماعى است. قوم يهود، خودِ تجسم اين پيچيدگى است. يهوديان عقيده دارند كه به عنوان قومى برگزيده، رسالتى دينى دارند كه انجام اين رسالت، مستلزم سواد و مطالعه است. به همين منظور، يهوديان از طريق آميزه اى از مناسبات موروثىو نيز پذيرش نوكيشان، زمينه مناسب را فراهم آورده اند. به همين دليل، يهوديان جوان اعم از يهوديان اصيل و يهوديان نوآيين مى كوشند در عرصه علم ممتاز شوند، درست مانند ساير افرادى كه در عرصه ورزش يا نظامى گرى فعاليت مى كنند. جامعه يهودى در درون خويش، گروه موروثى لوى ها را به عنوان الگوهايى متعالى از اين گونه خصايل برگزيده است اما غيرلوى ها به طور متوالى در طبقه آموزگارى به كار گماشته شدند، تا جايى كه سرانجام لوى ها نقش انحصارى خود را از دست دادند (اگرچه تا به امروز شمار زيادى از ربى ها از نسل لوى ها هستند).
نتيجه اين امر، شكاف وسيعى بين نقش نيروى غيبى كهانت (كه به لوى ها و به خصوص هارونى ها تفويض شده) و نقش تعليم بوده است. اما اين امر به ندرت به عنوان تقابل بين تاج كهانت كتر كهونا و تاج تورات كتر تورا توصيف شده است. چنين تقابلى كه در آن تاج تورات بر تاج كهانت غالب باشد، بسيار نادر است، همان گونه كه استوارت كوهن تمايل به اظهار آن دارد; زيرا در حالى كه مورد اخير (كهانت) از آغاز به گروهى موروثى و مشخص واگذار شده، مورد بعدى از آغاز به كل قوم واگذار شده بود، هرچند لوى ها در اين مسئوليت تقدم ويژه اى داشتند. ربى ها كه سرانجام تاج تورات را تصاحب كردند، گروه مشخصى نبودند كه با وراثت متمايز شوند، بلكه ذاتاً افرادى غير از كاهنان بودند كه از ميان پايگاه مردم عادى برخاسته و صرفاً با خصايل شخصى شان متمايز مى شدند. ويژگى غيرموروثى تورات، اصلى مربوط به ربى هاست: «قرائت شريعت، ) ميراثى براى تو نيست.» (آوت ميشنا آوت 21:2 در برابر اين سؤال كه چرا داشتن پسرانى عالِم براى علما غير معمول است، پاسخ داده شده: «تا گفته نشود تورات، ميراث است» (نداريم، 81 الف). ظاهراً منظور اين است كه خداوند، خود مداخله مى كند تا مانع شكل گيرى يك طبقه موروثى توسط علما شود. آموزگارانِ تورات، نبايد ساختار طبقاتى كهانت يا شاهى را سرمشق قرار دهند. اغلب پيش مى آيد كه فرزندان علما، راه پدرشان را ادامه داده و خود عالم دينى مى شوند و نمونه اين قبيل موارد در روايات تلمودى بسيار است. اما اين موارد، بيشتر براى تحقير آمده است نه تمجيد.[18]
همان طور كه سرانجام معلوم شد، (هرچند اين مسئله از ابتدا هم مسلّم بود) آموزگاران، تقريباً به طوركامل از كاهنان فاصله گرفتند. البته چيزى مانع نمى شد كه كاهن، ربى نيز باشد، به شرطى كه دوره موردنياز تعاليم مربوط به ربى ها را گذرانده باشد; مثلا، در ميشنا بسيارى از ربى ها ذكر شده اند كه در واقع كاهن بوده اند. اما اين موضوع، به آنان به عنوان ربى، اعتبار و مرجعيت فوق العاده اى نمى بخشيد، (به استثناى كسانى كه مراسم عبادى معبد را آن گاه كه پا برجا بود، اجرا مى كردند و در مورد جزئيات آيين و تشريفات در معبد شواهد و اطلاعاتى ارائه مى دادند كه به رأى آنان توجه خاصى مى شد).
تفكيك بين وظايف كاهن و ربى يكى از ويژگى هايى است كه يهوديت را به شدت از مسيحيت متمايز مى سازد. كشيش مسيحى در عين حال آموزگار نيز هست. او به واسطه روحانيت خويش، شعائر مقدس را اجرا و اداره مى كند; شعايرى كه در هر كليسا هست، اما وى همچنين وعظ و تعليم را نيز بر عهده دارد. روحانى اعظم يعنى پاپ، در رأس تعليم و نظام قانونگذارى است. در يهوديت، كاهن شعاير مقدس را در معبد اورشليم، تنها مكان مجاز براى انجام شعاير، اجرا مى كند. پس از ويرانى معبد، وى فقط وظايفى جزئى و ناچيز در كنيسه عهده دار شد: تقديس و بركت دادن و داشتن اين حق كه قبل از همه براى تلاوت قانون تورات دعوت شود. كاهن اعظم، شغلى كه پس از ويرانى معبد در سال 70 ميلادى خاتمه يافت، برخلاف پاپ، وظيفه تقنينى يا تعليمى نداشت. اين امر كمتر درك شده است كه مواجهه عيسى با كاهن اعظم، در واقع مواجهه با مرجعيت دينى عالى يهود نبوده بلكه مواجهه با يك مقام اجرايى بوده كه در آن دوره عملا منصوب زيرا رومى ها، يا يك خائن و حتى يك سنت شكن و بدعتگزار بوده است اين شخص، معمولا وابسته به فرقه صدوقى[19] بود.

چهره قيافا، كاهن يهودى،[21]
 

اين شورش، به قدرت يابى سلسله سلطنتى حشمونيان انجاميد كه باز از نظر زمينه هاى قانونى، محل ايراد بود; زيرا حشمونيان كاهن بودند. اما اِعمال نقش آنان به عنوان حاكم، به واسطه كهانت آنان نبود. بنابراين نمى توان آنها را به انحراف از قانون قديم كه به وسيله آن، كهانت به معناى دقيق كلمه از قدرت سياسى تفكيك شده بود، متهم كرد. به همين دليل فريسيان از شاه حشمونى الكساندر يانيوس نخواستند كه كهانت اعظم را بپذيرد، بلكه خواستند كه تنها، پادشاه باشد.
حشمونيان جاى خود را به فرمانروايى هرود، پادشاهى مقتدر و ظالم دادند كه ظاهراً حاكمى مستقل بود، اما در واقع به عنوان شاهزاده مشاور روم عمل مى كرد. وى كهانت اعظم را ياور قدرت خويش تلقى كرد و آن را به عنوان نيروى پليسى سازش پذير و قابل انعطاف به كار گرفت. در واقع، او سياستى را تداوم بخشيد كه به وسيله يونانى ها ايجاد شده بود و بعدها توسط روميان به كار گرفته شد تا از نهاد كهانتِ اعظم به عنوان ابزار سياسى بهره گيرند. قايفا، گماشته روم، وارث چنين سياستى بود.
بنابراين، ملاحظه مى كنيم كه سير تاريخ يهوديت، به حد كافى اين اصل قديمى يهودى را كه كهانت نبايد سياسى شود توجيه مى كند. اما آيا تاج تورات هيچ گاه درصدد تصاحب تاج پادشاهى بود؟
درواقع، ازبعضى جهات درگيرشدن در سياست، حق قانونى تاج تورات از زمان قديم بود. انبيا كه در برابر غارت هاى شاه و طبقات بالاى اجتماعى، از قانون شريعت حمايت مى كردند، درگير سياست شده و در واقع اين را تكليف اصلى خويش مى دانستند. علاوه بر اين، انبيا حتى در امور بين المللى نيز توصيه هايى مى كردند. اما آنان مشاور منتقد باقى ماندند و هرگز شغلى بر عهده نگرفتند. ميزان علقه هاى سياسى آنان همين بود.
مشابه همين امر، فريسيان نيز به عنوان وارثان انبيا منتقد قدرت بودند، اما بهره اى از آن نداشتند. زمانى كه مشورت هاى آنان واجد ارزش زيادى بوده و از آن پيروى مى شد، تا حدودى ترسيم خط تمايز بين آنها و انبياى مقتدر دشوار بود.
مثلا شايد گفته شود كه در دوره هاى فرمانروايى ملكه سالومه الكساندرا، دوره حشمونيان (67ـ76ق.م)، فريسيان داراى قدرت بودند، زيرا ملكه هر كارى را با مشورت آنان انجام مى داد. اما در حالى كه فريسيان، قدرت پشت پرده تاج و تخت بودند، هرگز تمايل نداشتند كه يكى از نمايندگان آنان بر آن تخت بنشيند. آموزه تفكيك قوا اين امر را ناممكن مى ساخت.
امّا در دوره اى خاص حتى تاج تورات ظاهراً به پذيرفتن تاج شاهى نزديك شد و آن زمانى بود كه رهبر سنهدرين، عملا عنوان «ناسى» يا رئيس داشت و حتى ادعا مى كرد كه از تبار داوود پادشاه است. آيا اين مسئله نقض آموزه سه تاج بود; در اين صورت، چرا هيچ صداى اعتراضى از سوى ربى ها عليه آن برنخاست؟ البته اين در دوره اى بود كه در ميان يهوديان قدرت حاكمه وجود نداشت. رومى ها دنبال مركزى براى مرجعيت مى گشتند كه از طريق آن بتوانند شكل محدودى از خودگردانى را به يهوديان تفويض كنند و تنها، ربى ها را براى اين كار مناسب تشخيص دادند.
پادشاهى يهوديان، به عنوان كانون شورشى بسيار خطرناك نابود شده بود. مقام كاهن اعظم، در غيبت معبد، ديگر وجود نداشت. بنابراين، دستيابى بزرگِ قوم ناسى به شكلى از قدرت، نتيجه اوضاع و احوال بود. ادعاى بزرگان قوم در باب تبار داووديشان، بيش از آنكه ادعايى جدى براى سلطنتى باشد كه رومى ها اجازه آن را نمى دادند، كوششى بيهوده بود براى اين كه به قدرت خويش مشروعيتى فرهمندانه بخشند. (مى دانيم كه روميان عليه مردمى كه همانند خانواده عيسى، ادعاهايى داشتند كه منجر به اميدهاى مسيحايى مى شد، شدت عمل به خرج مى دادند.)[22]
با اين حال، مى بينيم كه به مرور كه تاريخ بزرگان قوم ناسى ها سپرى مى شد، پيشرفتى حاصل شد كه الگوى كهن تفكيك قوا را احيا كرد. حاكم به تدريج بيش از آنكه چهره اى دينى باشد، شخصيتى سكولار شد. در روزهاى آغازين دوره ناسى ها معلوم شده بود كه تلفيق نقش آموزگار دينى با نقش اجرايى ممكن است. مثلا گَمَليئل دوم، عالمى هدايتگر و در عين حال مديرى توانا بود. آخرين شخصيت بزرگ كه هر دو نقش را همزمان داشت، ربى يهوداىِ ناسى بود. بعد از دوره وى، فرد دارنده مقام ناسى، كه مقامى موروثى بود، به تدريج در انجام اين عمل برجسته ناكام ماند و موقعيت تفكيك قواپيش آمد. در جامعه يهودِ بابلى، نياز به اين گونه تفكيك از آغاز تشخيص داده شد و صريحاً اين امر مورد اذعان قرار گرفت كه نمى توان از رش گالوت، رهبر يهوديان تبعيدى كه بخش اعظم موضوعات دنيوى را زير نظر دارد، انتظار درجه اى عالى از تعليم داشت، در حالى كه تاج تعليم به رئيس مدارس عالى «يِشيوا» اعطا شده بود. در اين جا نيز رش گالوتا، ادعاى انتساب به نسل داوود را داشت و ايفاى نقش او به عنوان حاكم، اگرچه حاكميتى محدود تحت سلطه مسلمانان، كه عمدتاً به جمع آورى ماليات محدود مى شد الگوى تقسيم قواى زمان باستان را منعكس مى كرد.
به طور كلّى، نظام سه تاج بدگمانى شديدى را در باب فساد ناشى از قدرت نشان مى دهد. شاه نبايد درصدد كسب فرهمندى دينى باشد، چون اين امر رنگ و بوى قدرت مرموز و جادويى به حاكميت او بخشيده و او را در برابر انتقاد، نفوذ ناپذير و بى اعتنا مى سازد. علت اينكه وظيفه او بايد به طور جدى از وظيفه كاهن اعظم تفكيك شود، اين است. از سوى ديگر، نقش كاهن اعظم نيز بايد منحصر به نقش آيينى بوده، مجاز نباشد كه عظمت مقام خويش را بهانه اى براى پذيرش مرجعيت اخلاقى قرار دهد; مرجعيتى كه نبايد به گروهى موروثى وابسته باشد، بلكه به وجدان و عقل كلّ جامعه تعلق دارد و ربى به عنوان شخص غيركاهن آن را نمايندگى مى كند.
نبى، كه ربى جانشين وى است، بايد فارغ از مسئوليت رسمى، يك مشاور و ناصح، نه يك حاكم باشد; به گونه اى كه بتواند به دور از گروه هاى ذى نفع قرار گيرد. اين نظام همانند همه نظام هاى ديگر، همواره تحت فشار شرايط سركوب شده، اما قدرت قابل توجهى براى نوسازى و تجديد خود داشت. تداوم آن، در تاريخ دياسپورا، دوران پراكندگى يهود، و دوره كنيسه فلسطينى در تنش بين ربّى و رئيس غيركاهن مشهود است، نوعى همكارى بين كاهن و غيركاهن[23] كه توانست مسيرهاى پرآشوبى را پشت سر بگذارد و معرفت ذاتى سنّتى از محدوديت هاى قدرت را ارائه دهد.

پی نوشت :
 

[16]. زلوت ها، يكى از فرقه هاى مخالف حاكميت روم بر يهوديان بودند كه همواره در شورش و طغيان به سر مى بردند. رهبر آنان، يهوداى جليلى، زمانى كه روميان، درصدد سرشمارى قوم يهود برآمدند، عليه روميان قيام كرد و شورش وى توسط واروس رومى سركوب شد. آنان معتقد بودند كه تسليم به سلطه روميان برخلاف ايمان به مشيت الاهى است و بايد در برابر آنان، با شمشير قيام كرد تا مسيح، هنگام ظهور، پاداش خير به مبارزان بدهد. ناس، جان.بى (1373)، تاريخ جامع اديان، ترجمه على اصغر حكمت، تهران: شركت انتشارات علمى فرهنگى، ص553. ـ م.
[17]. كهانت يا به نسل شخص خاصى وابستگى دارد، همانند هارونيان كه از نسل هارون اند يا به قبيله اى خاص مانند قبيله لويان. ـ م.
[18]. اين عبارات، اوضاع و شرايط را در جنبش فريسيان بعدها ربى ها توصيف مى كند، اما در جنبش صدوقى، مرجعيت تعليمى كاهنان به طور مداوم مورد تأكيد قرار مى گرفت. در طومار بحرالميت كه تحقيقات اخير آن را مربوط به صدوقيان مى داند، مرجعيت تعليمى كاهنان به شيوه اى مبالغه آميز مورد تأكيد قرار گرفته است.
[19]. صدوقيان برخلاف فريسيان، با نفوذ خارجى ها روميان و يونانيان مخالفتى نداشتند. ـ م.
[20]. Caiaphas: كاهن يهودى كه اولين جلسه محاكمه عيسى(ع) را برگزار و براى وى درخواست مرگ كرد. ـ م.
[21]. با وجود اين، دوره حكومت كاهنى به وسيله الكساندر بنيان نهاده شد، كسى كه باعث پيدايش دسته اى شد كه صادقانه به اعتبار خدادادى اعتقاد داشتند. اين سير فكرى در كتاب جامعه بن سيرا بازتاب يافته كه مقام تاج تورات را به كاهن اعظم اعطا مى كند. قوّت اين ديدگاه به وسيله نمايندگانى تبيين شد كه همراه هيأتى در سال 63 ق.م پمپئى رومى را واداشتند تا تضمين دهد كه ملت يهود تحت حاكميت شاه نخواهد بود، زيرا اين رسم كشور است كه از كاهنانِ خدا اطاعت كند. (يوسيفوس. عصر طلايى يهوديان، 14، ص41).
[22]. در روايت هگسيپوس (يوسبيوس; تاريخ جامع، 20:3 :7 الى 1:19:3) از تعقيب نوادگان پسرى يهود به عنوان كسانى كه از خانواده داوودند، سخن رفته است. هگسيپوس همچنين از يوسبيوس تاريخ جامع 12:3 نقل مى كند كه وسپاسيان بعد از گرفتن اورشليم فرمان هايى صادر كرد مبنى بر اين كه بايد در جستجوى همه اعضاى خانواده داوود بود، به نحوى كه هيچ يك از افراد قبيله سلطنتى بين يهوديان باقى نماند. ـ م.
[23]. در ازمنه باستان، مقام رياست مجمع يا كنيسه طبق عهد جديد (لوقا 41:8 و اعمال رسولان 8:18) و نيز كتبيه ها، از جمله كتبيه مربوط به تئودوتوس، شخصى كه «كاهن و حاكم كنيسه» ناميده مى شد و با پرداخت هزينه ساخت كنيسه اعتبار يافته بود، وجود داشته است. اى. پ. سندرس 176 ص1992 بر اين انديشه است كه تئودوتوس متخصص دين بود و اين ثابت مى كند كه در قرن اول نه تنها حكماى فريسى، بلكه همه كاهنان مى توانستند به عنوان معلم پذيرفته شوند. اما اين برداشتى غلط از وظيفه رئيس مجمع كبير است. ـ م.
 

منبع: پایگاه دانشگاه ادیان و مذاهب



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط