چگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال

چگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال شاعر : انوري که شير رايت قهرت چو کام بگشايد چگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال نهان از آن ننمايد ضمير او که دلش فرو شوند هزبران به گوشها چو شکال چو باد در قفس انگار کار دولت خصم ز تف هيبت تو همچو لب شکسته سفال شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انبان از آنکه ديرنپايد چو آب در غربال بزرگوارا من بنده گرچه مدت دير کنون گهست که با سگ درون شود به جوال بخير بر تو دعا کرده‌ام همي شب و روز به خدمتت نرسيدم ز گردش احوال ...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال
چگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال
چگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال

شاعر : انوري

که شير رايت قهرت چو کام بگشايدچگونه آرد بدگوي با تو پاي جدال
نهان از آن ننمايد ضمير او که دلشفرو شوند هزبران به گوشها چو شکال
چو باد در قفس انگار کار دولت خصمز تف هيبت تو همچو لب شکسته سفال
شد آنکه دشمن تو داشت گربه در انباناز آنکه ديرنپايد چو آب در غربال
بزرگوارا من بنده گرچه مدت ديرکنون گهست که با سگ درون شود به جوال
بخير بر تو دعا کرده‌ام همي شب و روزبه خدمتت نرسيدم ز گردش احوال
به خدمت تو چنان تشنه بوده‌ام بخدايبطبع بر تو ثنا گفته‌ام همي مه و سال
به بخت تيره‌ي برگشته گفتم آخر همکه هيچ تشنه نباشد چنان به آب زلال
جمال جاه تو از پرده برگشايد رويبه کام باز بگردد سپهر خيره منال
بحق خاتم و کلک تو بر يسار و يمينهمان قدر تو بر بنده گستراند بال
به بند چرخ بدم بسته تاکنون که گشادکه بي‌تو باز ندانسته‌ام يمين ز شمال
به ايمني و خوشي در سراي عمر بمانخداي بر من و بر ديگران در اقبال
ز رشک چهره‌ي بدخواه تو چو زر عياربفرخي و فرح بر سرير ملک ببال
مباد اختر خصم ترا سعود و شرفز اشک ديده‌ي بدگوي تو چو بحر طلال
به نيک طالع و فرخنده روز و فرخ فالمباد کوکب خبت ترا هبوط و زوال
به بارگاه وزارت به فرخي بنشستبه سعد اختر و ميمون زمان و خرم حال
نظام مملکت و صدر دين و صاحب عصرخدايگان وزيران و قبله‌ي آمال
محمدآنکه به اقبال او دهد سوگندسپهر رفعت و قدر و جان عز و جلال
زمانه بخشش و خورشيدراي و گردون‌قدرروان پاک محمد به ايزد متعال
ببسته از پي حکمش ميان زمين و زمانکريم‌طبع و پسنديده‌فعل و خوب‌خصال
به گام عقل مساحت کند محيط فلکگشاده از پي حمدش زبان نسا و رجال
بهجنب قدر بلندش مدار انجم پستبه نور راي تصور کند خيال حيال
به کينش اندر مضمر عنا و محنت و مرگبه پيش راي مصيبش زبان حجت لال
حواله کرد به ديوان و مهر و کينش مگربه مهرش اندر مدغم بقا و نعمت و مال
به فر دولت او شير فرش ايوانشخداي نامه‌ي ارواح و قسمت آجال
به حشمتش بکند ديده تيهو از شاهينتواند ار بکند شير چرخ را چنگال
ز بيم او همه عمر استخوان دشمن اوستبه قوتش بکند پنجه روبه از ريبال
ز دست بخشش او حاکي است اشک سحابچو از بخار دخاني زمين گه زلزال
دلش ملال نداند همي به بخشش و جودز حزم محکم او راوي است سنگ جبال
تو آن کسي که سپهرت نپروريد نظيرمگر ز بخشش و جودش ملول گشت ملال
عنايتي بد و صلصال، اصل آدم و توتو آن کسي که خدايت نيافريد همال
به قدر و جاه و شرف از کمال بگذشتياز آن عنايت محضي و آدم از صلصال
اگر به کوه برند از عنايت تو نشاندرست شد که کماليست از وراي کمال
در آن بنفشه به جاي خاره‌ي صلبوگر به بحر برند از سياست تو مثال
فلک خرام سمند ترا سزد که بودوزين پشيزه بريزد ز پشت ماهي دال
ز نعل مرکب و از طبل باز تو گيرندجهان به زير رکاب و فلک به زير نعال
مه نوي تو به ملک اندر از خسوف مترسهلال و بدر به چرخ بلند بر اشکال
چگونه يازد بدخواه زي تو دست جدلاز آنکه راه نباشد خسوف را به هلال


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط