اي فخر کرده دين خداي از مکان تو

اي فخر کرده دين خداي از مکان تو شاعر : انوري وي پشت ملک و روي جهان آستان تو اي فخر کرده دين خداي از مکان تو وي مقصد زمين و زمان آستان تو اي کرده ملک را متمکن مکان تو وي ابر زفت در بر بذل بنان تو اي چرخ پست از بر راي رفيع تو يک جزو نيست کل کمال از جهان تو ذات مقدس تو جهانيست از کمال راه قضا ببستي امر روان تو گر بر قضا روان شودي امر هيچ‌کس تعجيل باد واله دست و عنان تو آرام خاک تابع پاي و رکاب تست راند در اين زمانه همي بر زبان تو رازي...
شنبه، 28 اسفند 1389
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اي فخر کرده دين خداي از مکان تو
اي فخر کرده دين خداي از مکان تو
اي فخر کرده دين خداي از مکان تو

شاعر : انوري

وي پشت ملک و روي جهان آستان تواي فخر کرده دين خداي از مکان تو
وي مقصد زمين و زمان آستان تواي کرده ملک را متمکن مکان تو
وي ابر زفت در بر بذل بنان تواي چرخ پست از بر راي رفيع تو
يک جزو نيست کل کمال از جهان توذات مقدس تو جهانيست از کمال
راه قضا ببستي امر روان توگر بر قضا روان شودي امر هيچ‌کس
تعجيل باد واله دست و عنان توآرام خاک تابع پاي و رکاب تست
راند در اين زمانه همي بر زبان تورازي که از زمانه نهان داشت آسمان
هر کو کند مطالعه لوح گمان تواسرار عالمش به حقيقت يقين شود
چون دست بخت بست کمر بر ميان توجوزا به پيش طالع سعدت کمر ببست
کاي سر فتح سخره‌ي کشف و بيان توالا زبان رمح ترا آسمان نگفت
رمح سماک از چه، ز سرم سنان توبر آتش اثير نهادند اختران
اندر کدام چشمه بود گويد آن توگر با زمانه تيغ تو گويد که آب فتح
شست شهاب اگر به کف آرد کمان توبر ذروه‌ي وجود رساند خدنگ خويش
چون استوار گشت رکاب گران تودست اجل عنان املها کند سبک
ره تا ابد برون نبرد ز آستان توگر بر جهان جاه تو گردون گذر کند
شهري و روستايي اندر جهان توجاهت جهان تست و دو گيتي به اسرها
فهرست نامهاي هنر شد زمان تواز رسمهاي خوب تو اصل زمانه را
نام و نشان نماند ز نام و نشان تووز وعده‌ي طبيعي و جود تکلفي
شد در ضمان روزي نسلش به نان توآن روز کافرينش آدم تمام شد
گر يک رهش طفيل برد طفيل برد ميهمان توجاويد از امتلا چو قناعت شود نياز
گويد که اي زمين و زمان در امان توبا پادشا منادي اقبال هر زمان
وينانج باد ظل تو و قهرمان توتو قهرمان ملک خدايي و ظل او
ساکن مباد مسرع حکم روان تواي حکم تو چو حکم قضا بر جهان روان
بر خوان مه نهاده بر سوي خوان توزودا که حکم توبره‌ي مرغزار چرخ
رطب اللسانم از تو آيين و سان تومن بنده مدتي است که در پيش خاص و عام
گاهم ثناي خاطر گوهرفشان توگاهم حديث خنجر گوهرنگار تست
در آرزوي مجلس چون بوستان توعمريست تا دو ديده چو نرگس نهاده‌ام
بوسيدن دو دست چو دريا و کان توآخر خداي عزوجل کرد روزيم
ماه بقا فرو شده از آسمان توتا آسمان به ماه مزين بود مباد
سوگند اختران به بقا و به جان توجان ترا بقاي فلک باد و بر فلک
دايم قضا به عين رضا پاسبان توحزم تو پاسبان جهان باد و در جهان
بر چرخ پير سايه‌ي بخت جوان توافتاده تا که سايه بود ضد آفتاب
نوروز و مهرگان و بهار و خزان توفرخنده و مبارک و ميمون و سعد باد


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.