رابطه اصول فقه و مبانى فهم فقهى با معناشناسى و هرمنوتيك، با تاكيد بر آراى فاضلين نراقى (1)
چكيده
مقدمه
هدف اساسى مقاله، بررسى داورىهاى فوق و تحقيق در جايگاه هرمنوتيك و معناشناسى در دانش اصول فقه و اثبات اين فرضيه مىباشد كه: بسيارى از موضوعات الفاظ اصول فقه با عدهاى از مباحث معناشناسى و هرمنوتيك كهن و شاخه معتبر و پرطرفدارى از هرمنوتيك جديد به نام كلاسيك و نئوكلاسيك همسان مىباشد و در فرآيند فهم كتاب و سنتبراى استنباط احكام شرعى هم معناشناسى نقش مؤثرى دارد و هم كارى هرمنوتيكى صورت مىگيرد.
بايد توجه داشت كه اين مقاله، هرگز نظر به نقد و نظر نداشته و در صدد اثبات يا انكار ديدگاههاى مختلف هرمنوتيك نيست.
اهميت و ضرورت موضوع، زمانى مشخص مىشود كه بدانيم: توجه به مباحث هرمنوتيك معناشناسى در اصول فقه و فرآيند فهم فقهى مىتواند كمك بايستهاى به درك متقابل بيشترى در قشر حوزوى ودانشگاهى نموده تا زبان يكديگر را بهتر فهم كرده و اين دو مركز مهم علمى و راهبردى را بيشتر به هم نزديك سازد. و چنان چه انديشمندان غربى به عمق و موشكافىهاى مباحث هرمنوتيكى اصول فقه توجه نمايند، مىتواند در كشمكشهاى پردامنه و اختلافات وسيع آنان در اين مباحث راهگشا باشد و بر روى آنها بسيارى از راههاى حقيقت را بگشايد.
مطلب ديگرى كه بر اهميت موضوع مىافزايد، اين است كه: توجه مستقيم وعميقتر حوزويان به هرمنوتيك جديد و آراى مختلف دانشمندان غرب و مقارنه و موازنهى آنها با نظريات هرمنوتيكى اصول فقه متداول در حوزههاى علميه، بستر بايسته گفتگو و تباد و نزديكى بين دانشوران مسلمان و غرب را فراهم مىسازد. اگر ادعا كنيم فقه و اصول فقهى كه خالى از چنين مقارنه و موازنهاى باشد، در نيمه دوم قرن حاضر كارآمدى لازم براى حل مشكلات جامعه اسلامى و مسلمانان و دفع شبهات را ندارد، خلاف نگفتهايم.
در تحقيق و بررسى موضوع، در آغاز به روش كتابخانهاى آراى دانشمندان غربى در ادوار مختلف هرمنوتيك مشخص گرديد و در عرض آن دانش اصول فقه كه شيوه ونظام فهم فقهى كتاب و سنت را به دست مىدهد، مطالعه شد. بيشترين تلاش در بررسى آراى دانشمندان اصولى معطوف نظريات اصولى فاضلين نراقى شده است. با مقارنه و مقابله و موازنه بين مباحث هرمنوتيكى اصول فقه و ادوار مختلف هرمنوتيك در غرب، به هدف مقاله نزديك شده ومشخص گرديد كه آن چه به طور كم و بيش در فرآيند فهم روشمند و اصولى قرآن و احاديث در حوزههاى علميه مىگذرد، رنگ هرمنوتيكى و معناشناسى داشته و از اصول و قواعد اين دو دانش پيروى مىكند.
پرواضح است قبل از هر مطلبى بايد معنى اصطلاحات به كار رفته در عنوان مقاله، مانند: معناشناسى و هرمنوتيك و تمايز آن دو و شاخههاى مختلف هرمنوتيك و ظاهر و ظهورشناسى و حجيت ظهور روشن گردد.
1. معناشناسى (Semantics)
1.1. تعريف
زبانشناسى داراى دو حوزه وسيع مىباشد: يكى حوزه لفظ و ديگرى حوزه محتوا; در حوزه لفظ، زبانشناسى با صورت وشكل ساختارى كلمات وعناصر زبانى (باقرى، 1375) و در حوزه محتوا با معناى الفاظ در قالب تركيبى آنها و مدلول افرادى و جداى از كيفيت جاىگيرى آنها در جملات، سرو كار دارد. اين حوزه از زبانشناسى، دانش سمانتيك يا معناشناسى را تشكيل مىدهد.
غرض اصلى سمانتيك و معناشناسى، شناخت اصول و توانايى يك زبان مىباشد كه چگونه سخنگوى آن زبان در فهماندن و فهميدن صحبتها و پى بردن به منظورهاى يكديگر بر آن زبان تكيه مىكند و از آن بهره مىبرد؟ طبيعى استبا ارائه آن اصول و تواناييىهاى زبانى در فهم معناى يك زبان، در مرحله بعد به سخنگويان آن زبان مهارت لازم در استفاده صحيح و فهم معانى كمك مىنمايد.
2. هرمنوتيك (Hermenatics)
1.2. تعريف لغوى
2.2. تعريف اصطلاحى
3.2. دور قديم هرمنوتيك
4.3. دور جديد هرمنوتيك
هرمنوتيك نئوكلاسيك كه بعد از گادامر شروع شد، در واقع بازگشتى به انديشههاى كلاسيك هرمنوتيك مىباشد. (هادوى، 1377) دور جديد هرمنوتيك به دو شاخه يا دو ديدگاه عمده كه هر يك داراى مبانى مشترك مىباشند، تقسيم مىگردد. ديدگاه نخست در بستر كهن هرمنوتيك، با ديدگاههاى شلايرماخر شروع گرديد و با ظهور هيرش به جريان نئوكلاسيك پيوند مىخورد و چنان كه خواهد آمد، به مبانى و انديشههاى اصولى اكثر دانشمندان اصول فقه بسيار نزديك است.
شاخه كلاسيك و نئوكلاسيك، علم هرمنوتيك را نظام عام و روش شناختى نهفته در پس تاويل مىانگارد (پالمر، 1377)، در حالى كه ديدگاه دوم كه در بستر «پديدارشناسى هرمنوتيك» هايدگر كه در قلمرو هستىشناسى بوده و توسط گادامر به گستره شناختشناسى كشيده شده (احمدى، 1372)، علم هرمنوتيك را كاوشى فلسفى در خصوص خصلتشرايط لازم براى هر گونه فهم محسوب مىكند. (پالمر، 55: 1377) در ديدگاه نخست، نيت مؤلف يا ذهنيتخاص نويسنده (شلايرماخر، اگستبك، ديلتاى و...) (ريكور، 1371) يا نوع ذاتى (Inteinsic Genre) هيرش (كورنزهوى، 1373) را معناى بنيادى يا نهايى متن و قابل دستيابى يا بازسازى دانسته، اساس هرمنوتيك را متمركز به آن كرده و اعتبار فهم متن را امرى با معنى و صحيح دانستهاند; لذا يك فهم از متن يا كلام به صحت متصف گرديده و مابقى فاقد اعتبار مىباشد.
البته در اين ديدگاه از جهات مختلفى كه بيشتر مربوط به روش تاويل و دستيابى به معناى نهايى متن بوده، اختلاف نظر زيادى پديد آمده است.
صاحبنظران ديدگاه دوم، اساسا به معناى نهايى و اصيل براى متن بىباورند، (احمدى، 1372) اينان معتقدند كه امكان دستيابى و بازسازى نيت مؤلف، مراد و ذهنيت او غيرممكن است. زيرا مخاطب و مفسر همواره در حصار سنت (Tradition) برآمده و در افق (Horizon) زمان خويش قرار دارد: (پيشين، 582) و از مكالمه آن با افق متن و ادغام آن دو گريزناپذير مىباشد و پيشفرضهاى (Presupposition) خود مىباشد و الفاظ نيز حصارى براى نيت مؤلف مىباشد كه نمىتواند معيار قرار گيرد. بنابراين، معناى متن همان چيزى است كه مفسر يا مخاطب از متن فهميده است; لذا معناى ماوراى فهم خواننده يافت نمىشود كه ملاك تطابق يا عدم تطابق با آن چه مخاطب فهميده است قرار گيرد. از همين رو تمامى فهمها هم ارزش تلقى مىشود و نمىتوان يكى را بر ديگرى به عنوان درستبر نادرست ترجيح داد. (پيشين) پالمر از اين ديدگاه مىگويد: «نگريستن به اثر براى راه يافتن به ذهنيت مؤلف به درستى مغالطه دانسته مىشود و شهادت مؤلف در خصوص نيات و مقاصد خودش نيز به درستى شاهدى ناپذيرفتنى محسوب مىگردد. (پالمر، 7: 1377) وى درباره اعتبار فهم باز مىگويد: «سخن گفتن از اعتبار عينى تاويلات ساده انديشى است; زيرا انجام دادن اين كار به معناى مسلم گرفتن امكان فهم از موقفى بيرون از تاريخ است» . (پيشين، 55) به هر حال اين ديدگاه بر خلاف ديدگاه نخست، فهم را فعاليتى توليدى و آفرينشى و نه باز توليدى و بازيابى و همواره فراتر از معنايى كه در سر مؤلف بوده است، مىداند. و امرى وابسته به ذهنيتخاص مفسر كه در جريان سنت تغيير مىپذيرد، تلقى مىكند. (احمدى، 1372) بايد توجه داشت كه همچنان كه گادامر در ديدگاه دوم و نسبتگرايانه فهم متون قرار داد، هرمنوتيك پوپر نيز در همين شاخه قرار مىگيرد با اين تفاوت كه در انديشه هرمنوتيكى پوپر ترجيح فهم بر فهمهاى ديگر معنىدار است، بر خلاف گادامر كه معتقد بود تمام فهمها مادام كه با متن تعارض آشكار نداشته باشند در عرض يكديگرند و هيچ فهمى بر ديگرى ترجيح ندارد و فرقى بين فهم جديد يا قديم نيست. اگر وى فهم را عصرى مىداند براى آن هيچ ترجيحى بر فهم گذشتگان از متن واحد قائل نيست، بلكه اساسا امكان فهم غيرعصرى در يك لحظه را محال مىداند. (هادوى، 1377) اما پوپر نيز فهم را عصرى دانسته و از آن جهت كه آن را به واقعيت نزديكتر مىداند بر فهم غير عصرى ترجيح مىدهد. عصاره سخن او در اين زمينه اين است كه ما مىتوانيم به واقعيت نزديك شويم; اگرچه نمىدانيم به واقعيت رسيدهايم يا نه، حتى ممكن است گاهى به آن برسيم ولى نمىتوانيم بگوييم رسيدهايم; زيرا هميشه احتمال خطا در دانش ما وجود دارد» . (مگى 33: 1359)
2.5. هرمنوتيك پسامدرن
در هرمنوتيك پسامدرن، معنى الفاظ نهفته است و ظاهر نمىباشد در عين حال در ظاهر الفاظ گونهاى نتيجه گرفته مىشود كه روابط قدرت را حفظ كند، هر سازمان يا نهادى برخوردار از يك گفتمان خاص مىباشد كه در آن نهاد خاص الفاظ يك معناى خاص مىدهند.
در اين دور هرمنوتيك با تحليلى انتقادى و توجيهى، همه چيز در دنيا بر مدار سلطه و قدرت معنا پيدا مىكند و فرض اين است كه همه چيز بر اساس قدرت شكل گرفته است و بايد بگيرد و همه معانى به دنبال سلطهاى شكل مىگيرد كه با رضايت مندى خاص محكومان قدرت پديد مىآيد. (يارمحمدى، 1379) ليوتار (1924 م) (Lyotard) و دلوز (Deleuze) را از اين دسته دانشمندان هرمنوتيك پسامدرن مىتوان تلقى نمود. «ليوتار، خرد و قدرت را يكى مىداند و معتقد استخرد علمى توجيهگر اقتدار مىباشد» . (احمدى، 479: 1372) وى اين حكم را ترك كرد كه ما فقط مىپنداريم به حقيقت رسيدهايم اما آنچه حقيقت مىپنداريم، در واقع اشتياق ما به يافتن حقيقت است.
در هرمنوتيك پسامدرن باور به كلام نهايى و درست مطلق خنده دار مىنمايد. (پيشين، 479) «آزادى اساس روايت است و توالى بيان تنها با گريز از قطعيت و ايقان شكل مىگيرد و اساسا مفاهيم درستيا نادرست وجود ندارد. (پيشين، 479) ليوتار مىنويسد: «نبودن معنا در اثر از منش پسامدرن است» . (پيشين، 483) و باز مىنويسد: آنچه مىخوانيد كتابى فلسفى است. آن جملهها اينجا به كار مىآيند تا نشاندهند كه در خود كارايى ندارند و قاعدة كارآيى آنها بايد كشف شود. (پيشين، 480) و چنان كه گذشت، اين قاعده اقتدار، قدرت و سلطه توام با رضايتمندى محكومين به سلطه مىباشد.
3. تفاوت معناشناسى و هرمنوتيك
گادامر در تفاوت معنا شناختى و هرمنوتيك مىگويد: «معناشناسى به نشانهها و حقايق يا دادههاى زبانى از بيرون مىنگرد، چنان كه هستند و ظاهر مىشوند اما هرمنوتيك به سويه درونى كاربردى جهان واژگان تاكيد دارد. تاويل فهم دلالتهاى خاص و كاربرد فردى و شخصى نشانهها و معناهاست، اما معناشناسى كاربرد همگانى دلالتهاى معنايى است. (احمدى، 576: 1372) مفهوم معناشناسى يا «مدلول تصورى» مربوط به واژگان است و فقط در حوزه معناشناسى كاربرد دارد. «نيت مؤلف نيز جز از طريق الفاظ كه در دايره معناشناسى قرار دارد، نيز نمىتواند معيار قرار گيرد و آن چه مىماند فهم مخاطب است كه در حوزه هرمنوتيك قرار دارد» . (پيشين، 577)
ادامه دارد ...
پي نوشت ها :
1. اصول فقه يكى از علوم حوزوى و از مقدمات مهم اجتهاد فقهى است. اين علم، قواعد و اصول و مسايلىرا مورد بررسى و نقد قرار مىدهد كه در عمليات استنباط احكام شرعى به كار گرفته مىشود. قسمت مهمى از اين دانش، مباحث الفاظ و معنىشناسى كتاب و متون روايى تشكيل مىدهد كه مشتمل بر مباحث عام و كلى است كه مختص به قرآن و روايات و حتى زبان عربى نمىباشد، بلكه در تمام زبانها جريان دارد (ر.ك: خمينى، ج 1، 55- 232، 1373).
2. در اين مباحث از نحوه ارتباط الفاظ و معانى و وضع، علايم حقيقت و مجاز، اصول لفظيه عقلانيه، دلالت جمله امر و نهى، مفاهيم، و سايههاى معنايى كلام و سطوح مختلف مفهوم الفاظ، عام و خاص، مطلق و مقيد، مجمل و مبين بحث مىگردد.
3. برخى از آيات قرآن در عصر نزول - يعنى 1400 سال پيش - داراى يك معناى ظاهرى بودهاند و عرف از آن آيات يا روايات فهم خاصى داشتهاند، در حالى كه همين آيات و روايات هم اكنون به دست ما رسيدهاند به خاطر تحول در مفاهيم و ظواهر الفاظ و عبارات داراى معنى ظاهرى و فهم ديگرى شده است كه با فهم نخست متفاوت مىباشد. معنى نخست را «ظهور صادر» و معنى امروزى را «ظهور واصل» نامگذارى كردهاند. مىتوان از ظهور واصل به «فهم عصرى» تعبير نمود. (ر.ك: بروجردى، 69، 1415 / خراسانى، 217، 1412).