چو با من راي پيوندي نداري

چو با من راي پيوندي نداري شاعر : اوحدي مراغه اي دلم سير آمد از پيوند و ياري چو با من راي پيوندي نداري نه بوي آن که بر من رحمت آري نه خوي آن که از من عذر خواهي دلم شد تيره، تا کي بردباري؟ سرم شد خيره، تا کي نااميدي؟ که گر بعضي بگويم شرم داري رخت چندان جفا کردست بر من گهي در دست هجرم مي‌گذاري گهي در پاي عشقم مي‌دواني اگر خود بر سرم شمشير باري نخواهم داشت دست از دامن تو من از هجر تو در شبهاي تاري من از عشق تو با غمهاي دلسوز ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
چو با من راي پيوندي نداري
چو با من راي پيوندي نداري
چو با من راي پيوندي نداري

شاعر : اوحدي مراغه اي

دلم سير آمد از پيوند و ياريچو با من راي پيوندي نداري
نه بوي آن که بر من رحمت آرينه خوي آن که از من عذر خواهي
دلم شد تيره، تا کي بردباري؟سرم شد خيره، تا کي نااميدي؟
که گر بعضي بگويم شرم داريرخت چندان جفا کردست بر من
گهي در دست هجرم مي‌گذاريگهي در پاي عشقم مي‌دواني
اگر خود بر سرم شمشير بارينخواهم داشت دست از دامن تو
من از هجر تو در شبهاي تاريمن از عشق تو با غمهاي دلسوز


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط