خرسي از حرص طعمه بر لب رود شاعر : جامي بهر ماهي گرفتن آمده بود خرسي از حرص طعمه بر لب رود برد حالي به صيد ماهي دست ناگه از آب ماهياي برجست پوستين ز آن خطا در آب نهاد پايش از جاي شد، در آب افتاد خرس مسکين در آب شد مضطر آب بس تيز بود و پهناور عاقبت خويش را به آب گذاشت دست و پا زد بسي و سود نداشت بايد آنجا ز حيله شستن دست از بلا چون به حيله نتوان رست دست شسته ز جان و تن ميرفت بر سر آب چرخزن ميرفت بهر کاري همي شدند شتاب دو...