صورتگري اينچنين کند ساز | | نيرنگزن بياض اين راز |
چون صورت چين بديعپيکر | | کان کعبهي بينظير منظر |
پاداش خوشيش ناخوشي کرد، | | با شوهر خود چو سرکشي کرد، |
بيمار به روي بستر افتاد | | مسکين زين غم ز پا درافتاد |
سودانديشي، زيان او شد | | آن وصل، بلاي جان او شد |
بيماري او زمان زمان بيش | | ميبود ز خاطر غم انديش |
مسکين به شکنج اين شکنجه | | چون يک دو سه روز بود رنجه |
بگشاد و، بر او شکنجه بشکست | | ناگاه عنايت ازل دست |
وز تنگي اين قفس جهاندش | | از کشمکش نفس رهاندش |
آن کو ندهد به درد جان کيست | | جان داد به درد و جاودان زيست |
آوخ ز جهان درد بر درد | | در بودن، درد و در سفر درد |
ميداشت دلي چو غنچه پر خون، | | ليلي که ز درد و داغ مجنون |
وز خون، دل خويشتن بپرداخت | | از مردن شو، بهانه برساخت |
بنشست به رسم عدهداري | | عمري به لباس سوگواري |
شد ماتم شوهرش بهانه | | عشقش به درون نه داشت خانه، |
ميکرد و زبان خلق کوتاه! | | عمري به دراز، گريه و آه |