خاکي دلم که در لب آن نازنين گريخت شاعر : خاقاني تشنه است کاندر آبخور آتشين گريخت خاکي دلم که در لب آن نازنين گريخت تا دل در آب و آتش آن نازنين گريخت نالم چو ز آب آتش و جوشم چو ز آتش آب شد در بهشت عارض آن حور عين گريخت آدم فريب گندمگون عارضي بديد کفرش خوش آمد از من مسکين به کين گريخت تا دل به کفر دعوت زلفش قبول کرد الا به پاي آب نشايد چنين گريخت بيرون گريخت از ره چشمم ميان اشک در مرغزار سنبل آهوي چين گريخت آن لاشه جست ز آخور سنگين هندوان...