بستهي زلف اوست دل، اي دل از آن کيست او شاعر : خاقاني خستهي چشم اوست جان، مرهم جان کيست او بستهي زلف اوست دل، اي دل از آن کيست او اينت مسيح راستين درد نشان کيست او شهري دل در آستين، بر درش آستان نشين او رود از نهان نهان گنج روان کيست او شيفتگان يکان يکان مست لبش زمان زمان خامشي گواه بين غنچه دهان کيست او کشت مرا دلش به کين هست لبش گوا بر اين من شده مست اين سخن تا خود از آن کيست او خلق چنان برند ظن کوست به جمله زان من دعوي عشق و وصل هم،...