يک زبان داري و صد عشوهگري شاعر : خاقاني من و صد جان ز پي عشوه خري يک زبان داري و صد عشوهگري زانکه پرورده به خون جگري از جگر خوردن توبه نکني که بهر دم جگر ما بخوري زهره داري تو ز بيم دل خويش برو اي شوخ که بس مختصري گفته بودي که تمامم به وفا کارم افتاد به آه سحري به دعاي سحري خواستمت تا نگويم که مکن پرده دري دست هجر تو دهانم بر دوخت چکنم گر نکنم نوحهگري چند در چند همي بينم جور بردهاي بالله و حقا که بري آب خاقاني گفتي ببرم...