دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش

دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش شاعر : خاقاني دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانش دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش نه هر دريا صدف دار است و هر نم قطره نيسانش نه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسليمش که طوفان جوش درد اوست جودي گرد دامانش سر زانو دبستاني است چون کشتي نوح آن را نه تا کعبش بود جودي و ني تا ساق طوفانش خود آن کس را که روزي شد دبستان از سر زانو بهر دم چار طوفان نيست در بنياد ارکانش نه مرد اين دبستان است هرگز جنبشي در وي...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش
دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش
دل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش

شاعر : خاقاني

دم تسليم سر عشر و سر زانو دبستانشدل من پير تعليم است و من طفل زبان دانش
نه هر دريا صدف دار است و هر نم قطره نيسانشنه هر زانو دبستان است و هر دم لوح تسليمش
که طوفان جوش درد اوست جودي گرد دامانشسر زانو دبستاني است چون کشتي نوح آن را
نه تا کعبش بود جودي و ني تا ساق طوفانشخود آن کس را که روزي شد دبستان از سر زانو
بهر دم چار طوفان نيست در بنياد ارکانشنه مرد اين دبستان است هرگز جنبشي در وي
که چون سگ در پس زانو نشاند شير مردانشدبستان از سر زانوست خاص آن شير مردي را
به زانو پيش سگساران نشستن نيست امکانشکسي کز روي سگ‌جاني نشيند در پس زانو
کف موسي و آب خضر بيني در گريبانشکسي کاين خضر معني راست دامن گير چون موسي
همه تعليمش اشکالي که ناداني است برهانشهمه تلقينش آياتي که خاموشي است تاويلش
که درد سر زبان است و ز خاموشي است درمانشمرا بر لوح خاموشي الف، ب، ت نوشت اول
چو نايش بي‌زبان بايد نه چون بربط زبان دانشنخست از من زبان بستد که طفل اندر نوآموزي
که تا چون ناي سوي چشم رانم دم به فرمانشچو ماندم بي‌زبان چون ناي جان در من دميد از لب
نه شيطان ماند و وسواسش نه آدم ماند و عصيانشچنان در بوته‌ي تلقين مرا بگداخت کاندر من
صحيفه صفحه‌ي گردون و دوده جرم کيوانشبه گوش من فرو گفت آنچه گر نسخت کنم شايد
نگاريدم به سرخ و زرد ز اشک و چهره هزمانشنوشتم ابجد تجريد پس چون نشره‌ي طفلان
ز يادم شد معمائي که هستي بود عنوانشچو از برکردم اين ابجد که هست از نيستي سرش
هر آنچم حفظ جزوي بود شستم ز آب نسيانشچو ديدم کاين دبستان راست کلي علم ناداني
که را استاد دانا بود چون من کرد نادانشزهي تحصيل دانائي که سوي خود شدم نادان
چو خود در خود شود حيران کند حيرت سخندانشچو طوطي کينه بيند شناسد خود بيفتد پي
ندانم کي رقوم آموز خواهم شد به ديوانشدر اين تعليم شد عمر و هنوز ابجد همي خوانم
که اين نارنج گون حقه به بازي کرد حيرانشهنوزم عقل چون طفلان سر بازيچه مي‌دارد
که مشکين مهره آسوده است و نيلي حقه گردانشنظاره مي‌کنم ويحک در اين هنگامه‌ي طفلان
بود هر جا که هنگامه است شب هنگام پايانشبه پايان آمد اين هنگامه کاينک روز آخر شد
چو موسي زنده در تابوت از آن دارم به زندانشخرد ناايمن است از طبع ز آن حرزش کنم حيرت
گذر بر خيل فرعون است و ناچار است ز ايشانشخرد بر راه طبع آيد که مهد نفس موسي را
گرفتم دست و افکندم به صف پاي ماچانشهوا مي‌خواست تا در صف بالا برتري جويد
به آخر يافتم چون شاه زنبوران مسلمانشبه اول نفس چون زنبور کافر داشم ليکن
مرا اين سر چو پيدا شد بريدم سر به پنهانشمگر مي‌خواست تا مرتد شود نفس از سر عادت
سر گورش بيند و دم چو تلقيم کردم ايمانشميان چار ديواري به خاکش کردم و از خون
وليکن ز اندرون باشد به مشک آلوده رضوانشکه گور کشتگان باشد به مون اندوده بيرون سو
که مهتاب شريعت را به شب کردم نگهبانشنترسم زآنکه نباش طليعت گور بشکافد
برون سوخار ديدستي درون سو بين گلستانشز گور نفس اگر بر رست خار الحمدلله گو
که چرخش زير ران است و سر عيساست بر رانشمرا همت چو خورشيد است شاهنشاه زند آسا
که سامانش همه شاهي و او فارغ ز سامانشبلي خود همت درويش چون خورشيد مي‌بايد
که کوس رب هب لي مي‌زنند از پيش ميدانشسليماني است اين همت به ملک خاص درويشي
دو سگ بيني نياز و آز بسته پيش دربانشدو بت بيني جهان و جان فتاده در لگد کوبش
زهي سرمست عاقل جان، بقا نزل و رضا خوانشزهي خضر سکندر دل هوا تخت و خرد تاجش
دو ذمي نفس و آمالش دو رسمي چرخ و کيهانشدو خازن فکر و الهامش دو حارس شرع و توفيقش
نه چون خاقان چين از ظلم تاجي داده طقيانشنه چون چيپال هند از جور تختي کرده طاغوتش
براي مرکب اخلاص نعل از تاج خاقانشز بهر مطبخ تسليم هيمه تخت چيپالش
سر آمال بودي گوي و پاي عقل چوگاتنشچو در ميدان آزادي سواريش آرزو کردي
برون ساده درو بام و درون نعمت فراوانشدلم قصر مشبک داشت همچون خان زنبوران
درون ويرانه و برخوان مگس بينند بريانشنه خان عنکبوت آسا سرا پرده زده بيرون
که بيرون چون صدف عور و درون سو از گهر کانشنه چون ماهي درون سو صفر و بيرون از درم گنجش
اشارت کرد دولت را که بالا خوان و بنشانشبرفتم پيش شاهنشاه همت تا زمين بوسم
که اشکم چون نمک بود و رخ زرين نمکدانشبه خوان سلوتم بنشاند و خوان حاجت نبود آنجا
که خاک جرعه چين شد خضر و جرعه آب حيوانشبه دستم دوستکاني داد جام خاص خرسندي
کسي کاين نقل و مجلس يافت حاجت نيست نقلانشکسي کاين نزل و منزل ديد ممکن نيست تحويلش
دلم قربان عيد فقر و گنج گاو قربانشمرا چون دعوت عيسي است عيدي هر زمان در دل
نعيم مصر ديده کس چه بايد قحط کنعانشمرا دل گفت گنج فقر داري در جهان منگر
بساطي سازي از رخسار و جارويي ز مژگانشبن دامان شبستان کن به شرط آنکه هر روزي
چه جوئي زين علف خانه که قحط افتاد درد خانشچو براند اسب عمرت را عوانان فلک سخره
نبيني نان تنوري راکه طوفان کرد ويرانشنيابي جو خنوري را که دوران سوخت بنگاهش
مخر چون ترک جو گفتي به يک جو ناز دهقانشبديدي جو به جو گيتي ندارد جو در اين خرمن
چو دزد آويخت بر باري نه خر ماند نه پالانشچو صرع آميخت با عقلي نه سر ماند نه دستارش
ز روز و شب دو سگ بسته است خوانسالار دورانشفلک هم تنگ چشمي دان که بر خوان دفع مهمان را
بسي شيران دندان خاي و پي کرده است دندانشنترسي زين سگ ابلق که دريده است پيش از تو
که يک ديگ تو را گشنيز نايد زان دو تا نانشبه چرخ گندناگون بر دو نان بيني ز يک خوشه
که از دريوزه‌ي عيسي است خشکاري در انبانشبدين نان ريزه‌ها منگر که دارد شب برين سفره
که بي‌آبي است عالم را و در حيضند سکانشنماز مرده کن بر حرص ليکن چون وضو سازي
به خون کشتگان آبوده شد خاک بيابانشوگر گويم تيمم کن به خاکي چون کني کانجا
درون سو خبث و ناپاکي، برونسو در و مرجانشنهاد تن پرستان را گل خندان گلخن دان
تو شيري روزه ميدار و مبين در سبع الوانشسگان آز را عيد است چون مير تو خوان سازد
نه شرم از آبدست آيد نه ننگ از آب دستانشنعيم پاک بستاند، چو کرد آلوده بسپارد
ز چندين خوردن خون رزان و خون حيوانشدريغا کاش دانستي که در گلخن مي‌افزايد
سگ از بيرون در گردد تو هم کاسه مگردانشبگو با مير کاندر پوست سگ داري و هم جيفه
تو کم ز افعي نه‌اي در پوست چون ماندي بجامانشکشف در پوست ميرد ليک افعي پوست بگذارد
بکش يا بند کن يا کار فرما يا برون رانشسليماني مکن دعوي نخست اين ديواني را
حواس کار کن در حبس تن مگذار و برهانشچو جان کار فرمايت به باغ خلد خواهد شد
به مانده خاصگان در بند او فارغ در ايوانشکه خوش نبود که شاهنشه ز غربت باز ملک آيد
که دل زين هر دو مستغني است برتر زين وزان دانشسفر بيرون ازين عالم کن و بالاي اين عالم
وزين دو کفه بيرون است هر کو هست وزانشدو عالم چيست دو کفه است ميزان مشيت را
که ناهيد است ني کيوان که باشد خانه ميزانشزني باشد نه مردي کز دو عالم خانه‌اي سازد
وگر تاج زرت بخشند سر درد زد و مستانشز خاک پاي مردان کن چو بخت حاسبان تاجت
که درويش آنکه سلطاني و درويشي است يکسانشنه درويش است هرکش تاج سلطاني کند سغبه
که خاک پاي درويشان نمايد تاج سلطانشدگر صف خاص تر بيني در او درويش سلطان دل
که از نون والقلم طغر است بر منشور فرقانشنه خود سلطان درويشان خاص است احمد مرسل
به عريانان دهد زربفت و خود بينند عريانشچو درويشي به درويشان نظر به کن که قرص خور
چو درويش خزان گردد پديد آيد زر افشانشسخا هنگام درويشي فزون‌تر کن که شاخ زر
که يک بدهي و آنگه ده جزا خواهي زيز دانشسخا بهر جزا کردن ربا خواري است در همت
که معذور است مار ار نيست چون نحل عسل شانشز بدگر نيکوي نايد تو عذرش ز آفرينش نه
تو آن منگر که اوحي ربک آمد وحي در شانشو گرچه نحل وقتي نوش بارد نيش هم دارد
که دنيا سنگ استنجاست و آلوده است شيطانشميالاي ار تواني دست ازين آلايش گيتي
رقوم لوح محفوظ است اگر خواني به ايقانشرقمهائي که مرموز است اندر خرقه از بخيه
غم معشوق سگ‌دل هست بر عشاق سگ‌جانشهمه کس عاشق دنيا و ما فارغ ز غم ايرا
که چون ماه دو هفته است آن کز افزوني است نقصانشبدين اقبال يک هفته که بفزايد مشو غره
بدان افتادگي بنگر که بيني ماه آبانشبه چالاکي به بيد انجير منگر در مه نيسان
که اقبال مه نو هست با ادبار سرطانشز چرخ اقبال بي‌ادبار خواهي او ندارد هم
خود اينک لابقا مقلوب اقبال است برخوانشبقائي نيست هيچ اقبال را چند آزمودستي
که هر کو هست نالان تر قوي تر زخم پيکانشبترس از تيرباران ضعيفان در کمين شب
تو شب خفته به بالين تو سيل آيد ز بارانشحذر کن ز آه مظلومي که بيدار است و خون باران
به خاک افکنده‌اي داري که لرزد عرش ز افغانشز تعجيل قضاي بد، پناهي ساز کاندر پي
که رستم در کمين است و کمندي زير خفتانشچون بيژن داري اندر چه مخسب افراسياب آسا
چو کرمي کن به شب تابد ببين بيدار و سوزانشتو همچون کرم قزمستي و خفته و آنکش آزردي
که سگ هم عفو مي‌گويد مگر دل شد پشيمانشسگي کردي کنون العفو مي‌گو گر پشيماني
که طفل آنک گه زادن همي بينند گريانشاگر پيري گه مردن چرا بيفتد نالانت
توبر گاو زمين برده اساس قصر و بنيانشتو را از گوسفند چرخ دنيا مي‌نهد دنبه
همه خون تو زان شيري که خوردستي ز پستانشزمين دايه است و تو طفلي، تو شيرش خورده او خونت
زمين خورده است و بيرون داده از تاک رز ستانشمخور باده که آن خوني است کز شخص جوانمردان
درو نسو هست گورستان و بيرون سوست بستانشزمين از شخص جباران چو نفس ظالم رعنا
سمرقند ار فلک بود و مهين اختر قدخانشخراسان گر حرم بود و بهين کعبه ملک شاهش
ملک شه رفت چون وقتي نمويد خود خراسانشقدر خان مرد چون روزي نگريد خود سمرقندش
کنون خاکستر و خاکي است مانده در سپاهانشملک شه آب و آتش بود رفت آن آب و مرد آتش
شبيخون کرد اجل تا گور خانه شد شبستانشنه بر سنجر شبيخون برد ز اول گورخان و آخر
کنون صد فلسفي فلسي نيرزد پيش امکانشزهي دولت که امکان هدايت يافت خاقاني
چه جاي زند و استا هست بازر دشت و نيرانشتويي خاقانيا طفلي که استاد تو دين بهتر
که طوطي کان ز هند آيد نجويد کس به خزرانشهدايت ز اهل دين آموز و قول فلسفي مشنو
محبسطي چيست و اشکالش قليدس کيست و اقرانشفرايض ورز و سنت جوي، اصول آموز و مذهب خوان
نمازي کاين چنين نبود جنب خوانند اخوانشنمازت را نمازي کن به هفت آب نياز ارنه
کسي کاندر پرستش هست هفت اندام کسلانشنمازي نيست گرچه هفت دريا اندرون دارد
که يک دم چار رکعت کرد حاصل شد دو چندانشنمازي کز سه علم آرد فلاطون پير زن بيني
يکي کحال کابل به ز صد عطار کرمانشفقيهي به ز افلاطون که آن کش چشم درد ايد
که خود کحل الجواهر يافتند انصار و اعوانشدو کون امروز دکاني است کحال شريعت را
به پيش آنکه ارواحند هاون کوب دکانشببند ار کحل دين خواهي کمر چون دسته‌ي هاون
که سيماب ضلالت ريخت در گوش اهل خذلانشهمه گيتي است بانگ هاون اما نشنود خواجه
که منع کحل سائي را نگون کردند اين سانشفلک هم هاوني کحلي است کرده سرنگون گوئي


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما
حکمت | وای از پدران و مادران آخرالزمان! / استاد رفیعی
music_note
حکمت | وای از پدران و مادران آخرالزمان! / استاد رفیعی
ادعای عجیب کارشناس شبکه اینترنشنال درباره دلیل عدم پاسخ اسرائیل به حمله ایران
play_arrow
ادعای عجیب کارشناس شبکه اینترنشنال درباره دلیل عدم پاسخ اسرائیل به حمله ایران
مولودی‌خوانی محمود کریمی بالهجه شیرازی در وصف حضرت شاهچراغ(ع)
play_arrow
مولودی‌خوانی محمود کریمی بالهجه شیرازی در وصف حضرت شاهچراغ(ع)
دور افتخار یزدانی و برخورداری با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران
play_arrow
دور افتخار یزدانی و برخورداری با پرچم مقدس جمهوری اسلامی ایران
معرفی دو کتاب مهدی قزلی در تمایشگاه کتاب
play_arrow
معرفی دو کتاب مهدی قزلی در تمایشگاه کتاب
شور و شوق فراوان مردم برای حضور در جشن امام رضایی‌ها
play_arrow
شور و شوق فراوان مردم برای حضور در جشن امام رضایی‌ها
نجات پیرزن ۷۳ساله از دست گروگانگیر اصفهانی
play_arrow
نجات پیرزن ۷۳ساله از دست گروگانگیر اصفهانی
پاس گل رونالدو و گل اول النصر به الهلال
play_arrow
پاس گل رونالدو و گل اول النصر به الهلال
نقل خاطره‌ای تکان‌دهنده در جلسه دوازدهم دادگاه محاکمه منافقین
play_arrow
نقل خاطره‌ای تکان‌دهنده در جلسه دوازدهم دادگاه محاکمه منافقین
لحظه ترور یکی دیگر از رهبران حماس در البقاع لبنان
play_arrow
لحظه ترور یکی دیگر از رهبران حماس در البقاع لبنان
زندانی ایرانی در عراق کیست؟
play_arrow
زندانی ایرانی در عراق کیست؟
آمریکا درگیر انتخابات است و ما مشکل بزرگی به نام ایران داریم!
play_arrow
آمریکا درگیر انتخابات است و ما مشکل بزرگی به نام ایران داریم!
جزئیات جدید پرونده فساد در فدراسیون فوتبال
play_arrow
جزئیات جدید پرونده فساد در فدراسیون فوتبال
گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا/حسن خلج
music_note
گل کرده بهار سبزِ تقدیر و قضا/حسن خلج
دعایی که آیت‌الله بهجت به رهبر انقلاب توصیه کردند
play_arrow
دعایی که آیت‌الله بهجت به رهبر انقلاب توصیه کردند