عين خزان است ازين بهار چه خيزد
عين خزان است ازين بهار چه خيزد
شاعر : خاقاني
رنگ دلت يادگار آتش عمر است عين خزان است ازين بهار چه خيزد بر در خاقاني اکبر آي و کرم جوي داني از آتش که يادگار چه خيزد منتظري تا ز روزگار چه خيزد از در درياي تنگبار چه خيزد جز رصدان سيه سپيد نشاندن عقل بخندد کز انتظار چه خيزد بيش ز تاراج باز عمر سيه سر بر ره جانها ز روزگار چه خيزد روز و شب آبستن و تو بستهي اميد زين رصدان سپيد کار چه خيزد گير که خود هر دو باردار مرادند کز رحم اين دو باردار چه خيزد بر سر بازار دهر خاک چه بيزي چون فکنند از شکم ز بار چه خيزد راز جهان جو به جو شمار گرفتي حاصل ازين خاک جز غبارچه خيزد هيچ دو جو کمتر است نقد زمانه چون همه هيچ است ازين شمار چه خيزد چند کني زينهار بر در ايام صرفه بران را ازين عيار چه خيزد نقش بهاري که نخل بند نمايد چون نپذيرد ز زينهار چه خيزد