مغني وقت آن آمد که بنوازي رباب شاعر : خواجوي کرماني صبوحست اي بت ساقي بده شراب مغني وقت آن آمد که بنوازي رباب وگر دورم بخوانيدم بواز رباب اگرمردم بشوئيدم بب چشم جام مي لعل آب کارم برد و ما در کار آب فلک در خون جانم رفت و ما در خون دل من از بادام ساقي مست وساقي مست خواب مرا بر قول مطرب گوش و مطرب در سماع چو طوطي لعل شکر خاي او شيرين جواب چو هندو زلف دود آساي او آتش نشين که هم پرعقابست آفتاب جان عقاب دل از چشمم بفريادست و چشم از دست دل...