طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب شاعر : خواجوي کرماني زانک نبود سنبل سيراب در بستان غريب طره مشکين نباشد بر رخ جانان غريب خضر نبود برکنار چشمهي حيوان غريب اي که گفتي گرد لعلش خط مشگين از چه روست در بهاران نبود از مرغ چمن افغان غريب گر بنالم در هواي طلعتش عيبم مکن زانک افتادست چون هند و بترکستان غريب سنبلش بيوجه نبود گر بود شوريده حال در دلم نبود غمش چون گنج در ويران غريب ور دلم در چين زلفش بس غريب افتاده است زانک نبود از خداوند کرم احسان...