جانم از بادهي لعل تو خراب افتادست جانم از بادهي لعل تو خراب افتادستشاعر : خواجوي کرماني دلم از آتش هجر تو کباب افتادستجانم از بادهي لعل تو خراب افتادستهر که از چشم و رخت بي خور و خواب افتادستگر چه خواب آيدت اي فتنهي مستان در چشمهمچو کبکيست که در چنگ عقاب افتادستباز مرغ دل من در گره زلف کژتدلم از چشم تو در عين عذاب افتادستاي که بالاي بلند تو بلاي دل ماستتن من همچو خسي بر سر آب افتادستدست گيريد که در لجه درياي سرشککه خرابي من از بادهي ناب افتادستخبر من بسر کوي خرابات بريدبنگر اين پشه که در جام شراب افتادستتا چه مرغم که مرا هر که ببيند گويدحبذا دعد که در چنگ رباب افتادستخرم آن صيد که در قيد تو گشتست اسيربرسرکوي خرابات خراب افتادستاي حريفان بشتابيد که مسکين خواجو