صبح چون گلشن جمال تو ديد شاعر : خواجوي کرماني برعروسان بوستان خنديد صبح چون گلشن جمال تو ديد از لبم آب زندگاني بچکيد نام لعلت چو بر زبان راندم از سر مهر بر رخ تو دميد صبحدم حرز هفت هيکل چرخ بال زد وز پيت روان بپريد مرغ جان در هوات پر ميزد خرمن مه به نيم جو نخريد هر که شد مشتري مهر رخت خويشتن را بهيچ روي نديد وانکه چون ديده ديد روي ترا سرو تا سرکشيد سرنکشيد سر مکش زانکه از چمن بيرون ليک بر گرد مرکبت نرسيد در رهت خاک راه شد...