از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم

از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم شاعر : خواجوي کرماني بنشين نفسي تا نفسي با تو برآريم از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم باز آي که تا پيش رخت جان بسپاريم چون دل بسر زلف سياه تو سپرديم گر هيچ نداريم غم هيچ نداريم جز غم بجهان هيچ نداريم وليکن رخسار زر اندوده به خونابه نگاريم ز آنروي که از روي نگارين تو دوريم آشفته‌ي آن سلسله‌ي غاليه باريم ديوانه آن غمزه‌ي عاشق کش مستيم با بوي خوشت همنفس باد بهاريم با طلعت زيباي تو در باغ بهشتيم وز...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم
از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم
از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم

شاعر : خواجوي کرماني

بنشين نفسي تا نفسي با تو برآريماز عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم
باز آي که تا پيش رخت جان بسپاريمچون دل بسر زلف سياه تو سپرديم
گر هيچ نداريم غم هيچ نداريمجز غم بجهان هيچ نداريم وليکن
رخسار زر اندوده به خونابه نگاريمز آنروي که از روي نگارين تو دوريم
آشفته‌ي آن سلسله‌ي غاليه باريمديوانه آن غمزه‌ي عاشق کش مستيم
با بوي خوشت همنفس باد بهاريمبا طلعت زيباي تو در باغ بهشتيم
وز نرگس مخمور تو در عين خماريماز باده نوشين لبت مست و خرابيم
هم با تو اگر زانکه پيام تو گزاريمهم در تو اگر زانکه ز دست تو گريزيم
فتوي بده اي خواجه که مستوجب داريمچون فاش شد اين لحظه ز ما سر انا الحق
ما را چه غم از دار که رخ در رخ ياريمآنرا غم دارست که دور از رخ يارست
خوش باش که ما رنج تو ضايع نگذاريمدي لعل روان بخش تو مي‌گفت که خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط