از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم شاعر : خواجوي کرماني بنشين نفسي تا نفسي با تو برآريم از عمر چو اين يک دو نفس بيش نداريم باز آي که تا پيش رخت جان بسپاريم چون دل بسر زلف سياه تو سپرديم گر هيچ نداريم غم هيچ نداريم جز غم بجهان هيچ نداريم وليکن رخسار زر اندوده به خونابه نگاريم ز آنروي که از روي نگارين تو دوريم آشفتهي آن سلسلهي غاليه باريم ديوانه آن غمزهي عاشق کش مستيم با بوي خوشت همنفس باد بهاريم با طلعت زيباي تو در باغ بهشتيم وز...