اکنون که از بهشت نشان ميدهد نسيم
اکنون که از بهشت نشان ميدهد نسيم
شاعر : خواجوي کرماني
بنشان غبار ما به نم ساغر اي نديم اکنون که از بهشت نشان ميدهد نسيم در موسمي چنين که روان پرورد نسيم انفاس دوستان دمد از باد بوستان نبود وراي وصل بهشتي رخان نعيم نام نعيم خلد مبر زانکه در بهشت امکان آن بود که علاجش کند حکيم آن درد نيست بردل ريشم که تا بحشر انديشهي بهشت عذابي بود اليم وصلم مده بياد که اهل جحيم را کازاد گشتهايم ز بند اميد و بيم ما را اميد رحمت و بيم عذاب نيست گر زانکه از گدا متنفر بود کريم از ما عنان مکش که خلاف کرم بود آري حديث دوست کلامي بود قديم ما در ازل حديث تو تکرار کردهايم فرهاد در محبت شيرين بود مقيم شيرين اگر بخرگه خسرو کند مقام باشد که وصل دوست ميسر شود بسيم خواجو ز سيم اشک مکن يک زمان کنار