چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان
شاعر : خواجوي کرماني
که خبر دهد ز جنت دم صبح و باد بستان چه خوشست باده خوردن به صبوح در گلستان دل خسته چون شکيبد ز بتان نار پستان چو دل قدح بخندد ز شراب نارداني بنشين و کام جانرا از لب پياله بستان بسحر که جان فزايد لب يار و جام باده بخدا که در ده از مي قدحي بمي پرستان چو نميتوان رسيدن بخدا ز خودپرستي تو که چشم او نديدي چه دهي صداع مستان برو اي فقيه و پندم مده اينزمان که مستم که بعشوه چشم مستش بکند هزار دستان که ز دست او تواند بورع خلاص جستن ز دهان او نصيبي نرسد بتنگدستان چو سخن نگفت گفتم که چنين که هست پيدا که چو باد بر شکافد سپه هزار دستان تو جواني و نترسي ز خدنگ آه پيران که ببوستان خوش آيد نفس هزار دستان به چمن خرام خواجو دم صبح و ناله ميکن