اي غمزهي جادويت افسونگر بيماران شاعر : خواجوي کرماني وي طره هندويت سرحلقهي طراران اي غمزهي جادويت افسونگر بيماران زلفت بدلاويزي دلبند جگر خواران رويت بشب افروزي مهتاب سحرخيزان پيوسته دو تا مانده از حسرت بيماران گوئيکه دو ابرويت بيمار پرستانند يار آن نبود کو را نبود خبر از ياران جان آن نبود کو را نبود اثر از جانان چون ابر پديد آيد غافل مشو از باران چون دود دلم بيني انديشه کن از اشکم در ديدهي مستان کش خاک در خماران تا پير خراباتت منظور...