يا رب ز باغ وصل نسيمي بمن رسان يا رب ز باغ وصل نسيمي بمن رسانشاعر : خواجوي کرماني وين خسته را بکام دل خويشتن رسانيا رب ز باغ وصل نسيمي بمن رسانيک روز مرهمي بدل ريش من رسانداغ فراق تا بکيم بر جگر نهيبازش بشاخ سنبل و برگ سمن رساناز حد گذشت ناله و افغان عندليبآرامشي بسا کن بيت الحزن رسانبفرست بوي پيرهن از مصر و يکنفسآخر نوالهئي به اويس قرن رساناز مطبخ نوال حبيب حرم نشينگل را دگر بلبل شيرين سخن رسانخورشيد را بذرهي بي خواب و خور نمايبوي بهار باز بمرغ چمن رسانتا چند بينوا بزمستان توان نشستاز وصل مژدهاي بمن ممتحن رسانتا کي مرا بدرد فراق امتحان کنياز غربتش خلاص ده و با وطن رسانخواجو ز داغ و درد جدائي بجان رسيد