گهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون

گهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون شاعر : خواجوي کرماني گمان مبر که رود مهر او ز جان بيرون گهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون کي آمدست ز اردوي ايلخان بيرون ندانم آن بت کافر نژاد يغمائي که آردم دل شوريده زان ميان بيرون درآن ميان دل شوريده حال من گمشد که از ميان شما نيست اين نشان بيرون نشان دل بميان شما از آن آرم کنون که تير قضا آمد از کمان بيرون سپر چه سود که در رو کشم ز تقوي و زهد زبان شمع فتادست از دهان بيرون ز بسکه آتش دل خونش از جگر...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون
گهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون
گهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون

شاعر : خواجوي کرماني

گمان مبر که رود مهر او ز جان بيرونگهيکه جان رود از چشم ناتوان بيرون
کي آمدست ز اردوي ايلخان بيرونندانم آن بت کافر نژاد يغمائي
که آردم دل شوريده زان ميان بيروندرآن ميان دل شوريده حال من گمشد
که از ميان شما نيست اين نشان بيروننشان دل بميان شما از آن آرم
کنون که تير قضا آمد از کمان بيرونسپر چه سود که در رو کشم ز تقوي و زهد
زبان شمع فتادست از دهان بيرونز بسکه آتش دل خونش از جگر پالود
فکنده است چو مار از دهن زبان بيرونحديث زلف تو تا خامه بر زبان آورد
که هست آيت مشتاقي از بيان بيرونچگونه قصه شوق تو در ميان آرم
برد هواي رخت با خود از جهان بيرونچو در وفاي تو خواجو برون رود ز جهان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط