اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر موي اي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر مويشاعر : خواجوي کرماني نتوان ديدن از آن موي ميان يک سر موياي ميان تو چو يک موي و دهان يکسر مويزين ندارم بجز از موئي وزان يک سر مويبيميان و دهن تنگ تو از پيکر و دلکابروت فرق ندارد ز کمان يک سر مويناوک چشم تو گر موي شکافد شايدکس نيابد ز دهان تو نشان يک سر مويتو بهنگام سخن گر نشوي موي شکافنکنم ميل سوي جان و جهان يک سر مويور نيايد دهنت در نظر اي جان جهانناوک غمزهات از نوک سنان يک سر مويتاب تير تو ندارم که ندارد فرقيگر شود از سر زلف تو عيان يک سر مويزاهد صومعه در حلقهي زنار شودسر از آن سلسله مشک فشان يک سر موينکشد اين دل ديوانه سودائي مننکند از غم عشق تو بيان يک سر مويخواجو ار زانکه بهر موي زباني گردد