سعدي ز کمند خوبرويان شاعر : سعدي تا جان داري نميتوان جست سعدي ز کمند خوبرويان ديگر چه کني دري دگر هست ور سر ننهي در آستانش زودت ندهيم دامن از دست دير آمدياي نگار سرمست چندان که زديم بازننشست بر آتش عشقت آب تدبير وز روي تو در نميتوان بست از روي تو سر نميتوان تافت چون ماهي اوفتاده در شست از پيش تو راه رفتنم نيست بس توبه صالحان که بشکست سوداي لب شکردهانان در پيش درخت قامتت پست اي سرو بلند بوستاني آسوده تني که با تو پيوست...