سرمست درآمد از درم دوست شاعر : سعدي لب خنده زنان چو غنچه در پوست سرمست درآمد از درم دوست در خود به غلط شدم که اين اوست چون ديدمش آن رخ نگارين کز عطر مشام روح خوش بوست رضوان در خلد باز کردند در پاي فتادمش که اي دوست پيش قدمش به سر دويدم زنهار نگويي اين نه نيکوست يک باره به ترک ما بگفتي پيراهن غم چو شمع ده توست بر من که دلم چو شمع يکتاست در نرگس مست من چه آهوست چشمش به کرشمه گفت با من اينست که بيوفا و بدخوست گفتم همه نيکوييست...